شعر و متن ادبی :: شهر زیتونی

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

اینجا زیتون می نویسه از همه جا از همه چی

بایگانی

قالب وبلاگ


قالب وبلاگ | ابزار صلوات شمار

۸۶ مطلب با موضوع «شعر و متن ادبی» ثبت شده است



هرگز نگویمت که بیا دستِ من بگیر

گویم گرفته‌ای ز عنایت،

رها مکن...

غلامرضا سازگار

پ.ن:


تولدِ امام رضا ع جان‌مون مبارک باشه, ان‌شاءالله عیدی‌های خوب خوب نصیب‌مون بشه.



پ.ن:

حدودا یک ساعت پیش به من همچین پیامی اومد و اصلا خدایا بوس بر تو باد:)



پ.ن:

امروز چند سری پیش اومد چون تو اندیشکده بودم, به جای تایپ کردنِ یک متنی, وویس فرستادم و کم کم داره ‏از این حرکتِ نفرت‌انگیزِ وویس گرفتن خوشم میاد!

تا موقعی که شورِ این ماجرا رو در نیاوردم و از این حرکت دست نکشیدم, پیشاپیش از همه‌ی اون‌هایی که مجبور هستند صدای من رو بشنوند عذر می‌خوام؛ من احترام می‌ذاشتم و تایپ می‌کردم چون گوش دادن به صدا نیاز به هندزفری یا حداقل جای ساکت داره ولی متن رو میشه خوند(البته اینکه ممکن هست چشم آدم اذیت بشه رو سعی می‌کردم با جداکردنِ متونِ طولانی از هم, جلوگیری کنم) ولی در هر حال به نظرم اگر نقدی هست به مقصران این ماجرا بر می‌گرده چون من عادت به تایپ کردم داشتم و نه وویس گرفتن ولی بعضی‌ها در جوابم صوت می‌فرستادند و...

۰۱ تیر ۰۰ ، ۰۱:۰۸
R_A Zeytun


الله یجمع غسیلنا بغساله وحده

 خدا ان‌شاءالله کاری کنه که لباس‌هامون تو یه لباسشویی جمع بشه!


ببینید دوستان، اگر شبِ قدر این‌طوری برای خودتون یا بقیه دعا کنید، اتفاقاتِ زیر معادلِ هم هستند:
1. شما و فردِ مورد نظر با هم ازدواج کنید و از لباسشویی که جزء لوازمِ خونه هست، استفاده کنید.

2. شما و فردِ مورد نظر طیِ یک اتفاقِ کم محتمل بعد از چند سال متوجه بشید که خواهر و برادر هستید و به سببِ اتفاقات بعد از چند سال بیایید توی یه خونه در کنارِ پدر و مادرِ واقعی‌تون زندگی کنید و لباس‌هاتون توی یک لباسشویی شسته بشه.

3. لباسشوییِ منزلِ شما و منزلِ اون بنده خدا همزمان خراب بشه و برای شستنِ یک لباسی که با دست نمیشه شست، مجبور بشید از یک خشکشویی استفاده کنید. اینطوری یک هزینه‌ی تعمیر لباسشویی می‌افته گردن‌تون.

4. لباسِ عروسی/دومادیِ فردِ موردِ نظر همزمان با رخت چرک‌های شما واردِ یک لباسشویی توی خشک‌شوییِ محل‌تون برای شست‌و‌شو بشه

5. و...

غرض اینکه به نفعِ خودتون هست که برای خودتون و برای ما، خیلی شفاف و به دور از برداشت‌های مختلف؛ رک و پوست‌کنده دعا کنید و برای خودتون و برای ما، دردسر درست نکنید!

من دیشب به یادِ خیلی‌ها بودم ولی به طورِ خاص برای یک سری‌ها ویژه دعا کردم که جدای از اینکه خدا همه‌مون رو ببخشه (اون افراد + خونواده‌شون) آرزوشون همون افضل مصلحت‌ها باشه؛ خواستم اطلاع بدم همین و انتظارِ دیگه‌ای نیست:)

پ.1:
پارسال تو این پست، یه همچین متنی نوشتم:

از اونجایی که تصمیم گرفتم تا سالِ بعد شبِ قدر حداقل دو تا استارت آپ (یا خودم یا با کمک کردن به بقیه برای اجرای کارشون)، RUN کنم، طرح کلی یا ایده‌ای برای راه اندازی کسب و کار خودتون یا اونی که موردِ تاییدِ خودتون هست، اگه دارید و برای نوشتن بومِ کسب و کار یا طرح استراتژیک کمک میخواید/میخواد به صورت کلی برام بفرستید تا کمک‌تون/شون کنم.

البته یه شرط داره اینکه در صورتی که این کسب و کار تون/شون به رونق رسید، باید یه تعداد دلخواه غذا برای روز عید غدیر نذر کنه و به بقیه بدید/بده


الان که فکر می‌کنم، شاید هیچ‌کدوم از اون 15تا طرحی که از پارسال تا الان نوشتم، به مرحله‌ی اجرا در نیومد و هنوز به طورِ رسمی در قالبِ یک شرکت، کاری انجام نشده ولی خب اتفاقاتِ جالبی تو این یک سال افتاد:

ثنایاطب در شرف جذب سرمایه و شروع پر قدرت هست

نگارروم کارهای فنی‌ش تا حدودی انجام شد،تا تو وقت مناسب بریم برای اجرا

کادوبان بحث‌های تئوری مربوط به برنامه‌نویسی‌ش تقریبا کامل هست

صدای معنویت باعث شد یه خورده اون بنده خدا بیشتر به نذری که کرده و مسیرِ شرکتش توجه کنه و شاید اون نیازی که در حالِ حاضر جامعه داره رو بیشتر درک کرده باشه

و...

اِلهی تَوَلَّ مِن اَمری ما اَنتَ اَهلُهُ

خدایا کارم را چنآن که سزاوار آنی بر عهده گیر...

۱۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۴:۲۳
R_A Zeytun

 

تلجأ إلى العُزلـة، لکنک تعلم فی داخلک أنک ترید أن یعثر أحدهـم علیک.

جبران خلیل جبران

به کنج عزلت پناه می‌بری،

ولی در اعماق وجودت میدانی

 

که می‌خواهی یک نفر تو را پیدا کند.

پ.ن:

یا شاید هم:

نلجأ إلى العزله ولا نتمنى أن یجدنا احد...

به کنج عزل پناه می‌بریم و نمی‌خواهیم کسی ما را پیدا کند...

پ.ن:

داشتم یه سری از عکس‌هام رو نگاه می‌کردم، عکس زیر رو پیدا کردم؛ جای تعجب داره ولی من حتی دلم برای دانشگاه شهید بهشتی هم تنگ شده، برای نفس نفس زدن‌هاش که برسی به مسجد، برای اینکه هر جای دانشگاه که می‌خواستی بری باید یه دور کوه‌نوردی می‌کردی، حتی برای زدنِ تگِ آسانسورِ پژوهشکده، برای اون حسِ خلوتی که می‌تونستی توی جای جایِ دانشگاه پیدا کنی و آهنگ گوش بدی و بینِ آدم‌های تنهای دیگه به تنهایی‌های خودت فکر کنی و...

پ.ن:

یه کاری واسه من بکن

چه نمیدونم...ساعتتو در بیار بزار رو میز بگو واسه تو کردم

...آدم گاهی واقعا احتیاج داره به یه حرفِ محبت آمیز...

 

(برشی از فیلم کوتاهِ «قایق‌های من»)

 

۲۰ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۵۳
R_A Zeytun


الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا یُفْتَنُونَ؟



پ.ن:

تصور کن اگه حتی، تصور کردنش سخت

جهانی که هر انسانی تو اون، خوشبخته خوشبخت

جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت، ارزش نیست

جواب هم‌ صدایی‌ها پلیس ضدشورش نیست

نه بمب هسته‌ای داره، نه بمب‌ افکن، نه خمپاره

دیگه هیچ بچه‌ای پاشو روی مین جا نمی زاره

همه آزاده آزادن همه بی ‌درد بی‌ دردن

توو روزنامه نمی خونی نهنگ‌ها خود کشی کردن

جهانی رو تصور کن بدون نفرت و باروت

بدون ظلم خودکامه بدون وحشت و تابوت

جهانی رو تصور کن پراز لبخند و آزادی

لبا لب از گل و بوسه پر از تکرار آبادی

تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه

اگه با بردن اسمش گلو پر می شه از سرمه

تصور کن جهانی رو که توش زندان یه افسانه‌‌س

تمام جنگای دنیا، شدن مشمول آتش ‌بس

کسی آقای عالم نیست برابر با همن مردم

دیگه سهم هر انسان تن هر دونه‌ ی گندم

بدون مرز و محدوده وطن ینی همه دنیا

تصور کن تو می تونی بشی تعبیر این رویا...




نمیدونم سیاوش قمیشی تو آهنگِ بالا (آهنگ «تصور کن») منظورش دورانِ ظهور بود یا نه ولی چیزی که توصیفش کرده، نقل به مضمون به نظرم با مضامینِ مهدوی و دورانِ ظهور که من تو حدیث‌ها و کتاب‌ها خوندم و شنیدم نزدیک میاد؛ نظرِ من هست و لزوما اعتبار نداره! (اینکه میگم نزدیک هست بر این مبنا که اشاراتی که شده با اون دعاهای ماه رمضون که می‌خونیم:

...اَللّهُمَّ اَغْنِ کُلَّ فَقیرٍ

خدایا دارا کن هر نداری را


اَللّهُمَّ اَشْبِعْ کُلَّ جایِعٍ

خدایا سیر کن هر گرسنه ای را...


تطابق داره، برای آشنایی بیشتر، مراجعه کنید که به «به سلیمان برسد از طرف مور سلام»)


پ.ن:

عیدمون مبارک باشه، ان‌شاءالله که خدا می‌بخشه که به جای یک مولودی و مدیحه سرایی از یک آهنگ با مضمونِ آزادی و امنیت که نزدیک به مفاهیمِ ظهور هست، استفاده کردم! :)

۰۹ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۱۰
R_A Zeytun

 


در این زمانه تبدار حال ما خوش نیست

بیا و قافله را بیمه با دعایت کن

فاطمه طاهریان


الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم


اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج


دراین هوای بهاری، شدم دوباره هوایی

بهار میرسد، اما ... بهار من، تو کجایی؟  

قاسم صرافان


پ.ن:

تو آمدی که بفهمیم کارمان لنگ است

برای ما حسین اسم نیست، فرهنگ است

پ.ن:

عکس‌ها برای گلدون‌های توی خونه‌مون هست و با گوشی‌م گرفتم، عکس زیر هم هست، کپشن مناسبی سراغ دارید، به صورت عمومی کامنت کنید:)

دور از وطن خویش و به غربت مانده



درس اول کسب و کار - عدم اعتماد به تخمین اعداد هم‌تیمی :)

۴ نظر ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۰۸
R_A Zeytun

شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار

مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد؟

حافظ

پ.ن : یاران را چه شد؟


یه همچین تصویر و همچین متنی رو برای دوستام تو تلگرام فرستادم، یکیشون در جواب، نسبت به تصویر نوشت که «باز اینم خودش یه جور کمکه..» براش تو بله نوشتم:

«راجع به پیام تلگرام, نیاز به یه گرگ داری که تو رو بخوره؟ البته من نقش گرگ رو نمی‌تونم بازی کنم ولی می‌تونی باهام صحبت کنی!»

و یه سری حرف‌ها زدیم...

یه بخشیش این بود که تو(یعنی من) چرا با رفتن به کافه مشکل داری و نسبت به این قضیه موضع می‌گیری

در جواب گفتم:

کافه رو معمولا دست در دستِ یار/دوست‌دختر می‌رند نه...

کافه‌ی دانشگاه رو باهاش مشکلی ندارم

البته حتی همون اگه میشد ترجیحم این بود که از vendor یه چیزی بگیرم و یه گوشه تنهایی به موزیک گوش بدم و از فضای سبز لذت ببرم

و اینکه بعضی چیزها اولین تجربه‌ش لذت بخش هست, دوست دارم اون اولین تجربه رو با یارم, خاطره بسازم و...


پ.ن:

چند وقت قبل به دوستم این موزیک ویدیوی عربی(السلاح زینة الرجال و نحن تزینّا(سلاح زینت مردان است و ما به این زینت آراسته شدیم)) که آخر پ.ن هست رو فرستادم و در ادامه نوشتم:

زندگیِ ایده‌آلِ من این بود که الان باید تو بلندی‌های جولان، رزم نامتقارن تمرین میکردم برای آمادگی‌های حمله/دفاع از خاک لبنان نه اینکه بشینم مقاله‌ی ژورنالی بنویسم که تهش باید به عنوان نویسنده‌ی همکار، اسم استادم رو که هیچ نقشی نداره، هم اضافه کنم علاوه بر اون مقاله‌ی کنفرانسی که قبلا پذیرش گرفت؛ بعدش هم باید بر میگشتم خونه با خانم لبنانی‌م سر اینکه شب خونه‌ی مامانش اینا بریم یا شبگردی تو بیروت کنیم، یه کم بحث میکردیم و آخرش به این نتیجه می‌رسیدیم که شام رو خونه‌ی مامانش بخوریم و بعدش بریم بیروت گردی

برام نوشت که:

آوینی اگه به جای قلم اسلحه دست گرفته بود جهاد نکرده بود...اشتباه کرده بود!

نوشتم:

اینا فانتزی‌ها و ایده‌آل‌های خودم بود و اینکه نیتم از قلم به دست گرفتن هم این منطق داره که قلم رو فرو کنم تو چشم دشمن:)

تو این مواقع چمران رو میشه مثال زد یا حسن باقری رو...

پ.ن2:

شما چه خبر؟

خوب هستید؟

روزگار خوب می‌گذره؟

۲۵ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۴۰
R_A Zeytun


ما بی سلیقه ایم تو حاجات ما بخواه  

ورنه گدا مطالبه‌ی آب و نان کند...

محمد سهرابی 

(تصویر حرم پدری‌مون، امیرالمومنین امام علی ع مون هست)


منتی گر می‌کشی، از مرد می‌باید کشید...

پ.ن:

چند خط مطلب نوشتم که پست کنم، خودم از این تصویر و این تک بیتی، خجالت کشیدم که دغدغه‌م در چه حدی هست، هر چند که حدیث داریم که فرمودند، نمک سر سفره‌تون رو هم از ما بخواید ولی در هر حال، خدایا بابت این حجم از کم بودنِ سطح فکر و دغدغه‌هام ببخشید:)

۱۷ اسفند ۹۹ ، ۱۴:۲۹
R_A Zeytun


چشم من خیس و هوای تو به دل افتاده

ای رفیق ابدی، حضرت سلطان، «سلام»

۰۲ بهمن ۹۹ ، ۰۸:۰۰
R_A Zeytun

به کجا کشانده ای تو؟ دلِ کافرِ پُر از عشق

نه وضو نه قبله دارد، هوسِ نماز کرده...!

ناصر پروانی

پ.ن:


سوی ‌میخانه ‌‌برفتم ‌سخن ‌از ‌مسجد ‌شد

چادر‌ گلگلے‌ات ‌مست‌ نموده ‌همه ‌را ...

پ.ن:

خطبه‌ی ۱۹۲(قاصعه) نهج‌البلاغه

...فَأَطْفِئُوا مَا کمَنَ فِی قُلُوبِکمْ مِنْ نِیرَانِ الْعَصَبِیَّةِ وَ أَحْقَادِ الْجَاهِلِیَّةِ فَإِنَّمَا تِلْک الْحَمِیَّةُ تَکونُ فِی الْمُسْلِمِ مِنْ خَطَرَاتِ الشَّیْطَانِ وَ نَخَوَاتِهِ وَ نَزَغَاتِهِ وَ نَفَثَاتِهِ

خاموش کنید آن شراره‌های تعصب و کینه‌های جاهلیت را که در دل‌هایتان مخفی است، زیرا آن عصبیت در شخص مسلمان از وسوسه‌های شیطان و نخوت‌ها و افسارها و دمیدن‌ها و تلقینات او است

وَ اعْتَمِدُوا وَضْعَ التَّذَلُّلِ عَلَى رُءُوسِکمْ وَ إِلْقَاءَ التَّعَزُّزِ تَحْتَ أَقْدَامِکمْ وَ خَلْعَ التَّکبُّرِ مِنْ أَعْنَاقِکمْ وَ اتَّخِذُوا التَّوَاضُعَ مَسْلَحَةً بَیْنَکمْ وَ بَیْنَ عَدُوِّکمْ إِبْلِیسَ وَ جُنُودِهِ...

تواضع و فروتنی را بر سر نهید و تکبر و نخوت را زیر پا محو نابود بسازید و خودپرستی و خودستایی را از گردن‌هایتان درآورید. فروتنی را مابین خود و دشمنتان شیطان و لشکریان او سنگری قرار بدهید..

پ.ن:

صحن «فاطمة الزهراء علیها السلام» توی حرم امام علی علیه السلام در نجف، افتتاح شد و این مورد هم رفت به لیست حسرت‌هام :(




https://www.imamali.net/?id=325

۰۱ بهمن ۹۹ ، ۰۸:۱۵
R_A Zeytun

کوه باشی، سیل یا باران چه فرقی می‌کند

سرو باشی، باد یا توفان چه فرقی می‌کند

 

مرزها سهم زمین‌اند و تو اهل آسمان

آسمان شام یا ایران چه فرقی می‌کند

 

قفل باید بشکند، باید قفس را بشکنیم

حصر «الزهرا» و «آبادان» چه فرقی می‌کند

 

مرز ما عشق است، هرجا اوست آنجا خاک ماست

سامرا، غزّه، حلب، تهران چه فرقی می‌کند

 

هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست

بی‌شهادت، مرگ با خسران چه فرقی می‌کند

 

شعله در شعله تن ققنوس می‌سوزد ولی

لحظۀ آغاز با پایان چه فرقی می‌کند

سیدمحمدمهدی شفیعی

 

پ.ن:

در مسلخ عشق، جز نکو را نکشند...

۱۱ دی ۹۹ ، ۱۰:۵۴
R_A Zeytun

دیروز متن دل‌نوشته‌ی حاج قاسم در ستایش مقام شهادت که توسط دخترشون خونده شد، یه جوری بود که حس‌م نسبت به وقایع که چند وقت پیش‌ها تغییر کرده بود رو تشدید کرد:

«فاطمه عزیزم! این چند صفحه را برای تو می‌نویسم، چون می‌دانم مقدسانه مرا دوست داری؛ نمی‌دانم چرا این حرف‌ها را برایت می‌نویسم، اما احساس می‌کنم در این تنهایی و غربت عمرم نیاز دارم با کسی عقده دل باز کنم.

آه!

مرگ خونین من!

عزیز من!

زیبای من!

کجایی؟

مشتاق دیدارت هستم...

وقتی بوسه انفجار تو، تمام وجود مرا در خود محو می‌کند، دود می‌کند و می‌سوزاند.

چقدر این لحظه را دوست دارم. آه... چقدر این منظره زیباست. چقدر این لحظه را دوست دارم. در راه عشق جان دادن خیلی زیباست...

خدایا! ۳۰ سال برای این لحظه تلاش کردم. برای این لحظه با تمام رقبای عشق در افتاده‌ام. زخم‌ها برداشته‌ام، واسطه‌ها فرستاده‌ام. چقدر این منظره زیباست! چقدر این لحظه را دوست دارم...»


پ.ن:

آهنگ چه‌کنم؟ از سینا سرلک رو اگه اعصاب‌ش رو دارید، گوش کنید؛ به نظرم آهنگی هست که اگه حال‌تون خوب باشه و تا حالا غمِ از دست دادنِ چیزی یا فردی رو نداشته باشید، یه حسِ غمِ سنگینی رو تجربه می‌کنید!

...اگر برای ابد هوای دیدن تو نیوفتد از سر من چه کنم؟

هجوم زخم تو را نمیکشد، تن من برای کشته شدن چه کنم؟

هزار و یک نفری به جنگ با دل من؛ برای این همه تن چه کنم؟

باید بمیری و نگویی دلت کجاست

درسی که داده ای به من، از همزبانیم…

حالا که نیستی و نمیخواهیم…

بگو حالا چرا به پای خودت مینشانی ام؟


۲۷ آذر ۹۹ ، ۱۴:۳۴
R_A Zeytun


نه رابطه با دنیا نه حق غنی سازی

من وصل تو میخواهم، از دولت روحانی...!


پ.ن0:

خواب دیدم که فرج آمده در دولت عشق

باز فرمانده قدس است سلیمانیِ ما...


۱۸ آذر ۹۹ ، ۱۲:۰۸
R_A Zeytun

با تاخیر تولد سید حسن نصرالله عزیز، مبارکشون باشه و ان‌شاءالله که سلامت باشند.

توی دورانِ مسئولین بی‌کفایتی و ترسویی که داریم، واقعا وجودشون نعمتی هست و باعث آرامش و دلگرمی آدم میشه..

فیلم‌های زیر جشن تولدی هست که مردم توی خیابون برای سید گرفتند، کاش ما هم یه نفر آدم اجرایی که هنوز ترور نشده باشه و مردم اون بزرگوار رو بشناسند رو داشتیم که انقدر محبوب اکثریت باشه و با ذوق براش جشن تولد توی خیابون ها بگیریم؛ حیف... .

(سید حسن 61ساله شدند)

 

 

 

 

الله معک نحنا معک| علی العطار

 

 

۱۱ آذر ۹۹ ، ۰۲:۰۳
R_A Zeytun

توی این چند روز اخیر، خیلی یهویی یه کم سرم زیادی شلوغ شده، واسه اینکه بیدار بمونم و انرژی داشته باشم تا به کارهام برسم، بعد از چند وقت رفتم سراغ موسیقی(قاعدتا اگه شرایط محیا بود اولین سنگر قهوه هست!)؛ چقدر آهنگ زیر قشنگ هست، «خونه‌ی آرزو» معین هم قشنگ بود؛ شاید این سوال پیش بیاد که این آهنگ‌ها بیشتر انرژی آدم رو میندازه! که باید بگم این آهنگ‌های جلفِ بازارِ موسیقی ایران(با ادای احترام کامل به محسن چاووشی عزیز و...) و این بندهای جدید(با ادای احترام به گروه آریان که هیچ وقت خودشون رو توی اجراهای فارسی آریان بند معرفی نکردند) ندوست:/

آهنگ‌هایی که یک ضرب حماسی هم دارند، به دلیل اینکه (آقا/خانم) جمهوری اسلامی کلا قصدی نداره که جواب کارهای خصمانه‌ای که علیه آدم‌های بزرگش اتفاق میافته رو به صورت هم‌تراز بده(یا شاید بعضی از مسئولین ترس دارند یا دقیق‌تر بگم کفایت لازم برای حفاظت از مردم و آدم‌های بزرگ‌مون رو ندارند) تا یه کم غم دلمون کم بشه، گوش نمیدم چون حجم حرص و بغضی که از عدم اقدام اینها بهم وارد میشه رو بر نمیتابم؛ البته آهنگ «سنصلی فی القدس» و «سنخوض البحر معک...» حسابشون جداست!

 

شهر حسود|علی زندوکیلی

ما غنیمت های بی رویای این جنگای سردیم

زندگیمون کو ببین ما کشته های بی نبردیم

بی خبر از حال هم آواره ی دنیای دردیم

ما واقعا با هم چه کردیم؟

...

پس بدین فرصت خندهامو

پس بدین شادی تو صدامو

پس بدین قلب عشق آشنامو

 

لااقل پس بدین گریه هامو …

 

۱۱ آذر ۹۹ ، ۰۲:۰۲
R_A Zeytun



هر چه می خواهی طلب کن از شهنشاه نجف

منتی گر می‌کشی، از مـَــرد می‌باید کشیــد...!


۰۶ آذر ۹۹ ، ۲۳:۳۷
R_A Zeytun