ثنایاطب :: شهر زیتونی

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

اینجا زیتون می نویسه از همه جا از همه چی

بایگانی

قالب وبلاگ


قالب وبلاگ | ابزار صلوات شمار

۲۰ مطلب با موضوع «روزمره‌گانه/خاطرات :: ثنایاطب» ثبت شده است

سیستوفیا آماده‌ی انتشار مطلب شد 🥳

فعلا تا موقعی که مطالبی که نوشتم رو وارد کنم، میتونید از صفحات مختلفِ اون و عکس‌هایی که داره و سر تیترهایی که هست، بازدید کنید

سیستوفیا محلی برای مشق‌نوشته‌های

طراحی و تحلیل سیستم‌های کلان پیچیده و متعارض در شرایط بحرانی

https://systophia.ir/


۱۹ اسفند ۰۱ ، ۲۱:۵۶
R_A Zeytun
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۷ شهریور ۰۱ ، ۰۱:۴۹
R_A Zeytun


می‌خواهمت 

چنان که شب خسته خواب را

می‌جویمت 

چنان که لب تشنه آب را ...

🧡💚

قیصر امین‌پور


در حالی که احتمالا خیلی‌هاتون در حال دیدن خواب هفت پادشاه هستید و یه سری‌هاتون هم در حال دیدن خواب هیولاها و بعضی‌هاتون هم خواب‌های دیگه؛ من در مترو ایستادم و در حال رفتن به سر کار تا:

  • اولا تا حدود ساعت ۲ یه خرده نون حلال در بیارم
  • ثانیا از محل کار برم به محل گارانتی کارتریج تا تونر کارتریج رو بدم درست کنند
  • ثالثا برم به یکی از شرکت‌هایی که قرار هست ازشون خدمات پولیش بگیریم تا این نمونه‌های روکش دندون ثنایا رو بدم با دستگاه‌شون تست کنند و یه قیمت بگیرم ازشون
  • رابعا برم و قرارداد شرکتی که براشون کارهای بیزینس دولوپمنت منیجری انجام دادم و یه دستی هم روی پایگاه داده‌شون کشیدم و یه سطح خیلی نازل از اینفورمیشن سیستم رو پیاده کردم, تبدیل به پول کنم

و اگر جونی برام موند، برگردم خونه.


نکته اینجاست که دیشب برای نوشتن یک گزارشی بعد از والیبال دیگه نخوابیدم تا اذان صبح و بعد از نمازهای مستحبی و واجبی که میشد خوند، راهی این ماجراجویی شدم.


پ.ن ۱:

یه بحثی بین من و یکی از رفقام تو شرکت اتفاق افتاد که چرا ما تو شرکت انقدر گل و گیاه داریم ولی هیچ کدومشون مثمر نیستند، این شد که به صورت کاملا عملیاتی و با این بهونه، دو تا پک بذر پاییزی یکی برای شرکت و یکی هم برای خونه سفارش دادم و چند روز پیش رسید به دستم و دیروز کل باغچه خونه و گلدون‌ها رو سر و سامون دادم/دادیم و بذرها رو کاشتیم.

یه سری صیفی‌جات بینشون هست که تا حالا اسم‌شون رو نشنیده بودم و امیدوارم محصول بدند تا حداقل از نزدیک شاهد دیدن هویج بنفش، تربچه گوشت قرمز، کاهو آیسبرگ و... باشم! ( روی تصاویر کلیک کنید تا بزرگتر قابل مشاهده باشد)


۱۶ شهریور ۰۱ ، ۰۶:۲۵
R_A Zeytun

مجروح را جراحت و بیمار را مرض

عشاق را مفارقت یار می‌کشد

وحشی بافقی

 

پ.ن 1:

...

تو دوا باشی و با عشق تو بیمار شدن

 

پ.ن 2:

 

 
 
 

چشامی - عرشیاس

چشاتو که روم میبندی انگاری که ماه تو شبام نیست

انقد که دلم خون‌ه به خدا تو رگام نیست

....

اینا میخوان از چشام تورو بندازنت نمیدونن چشامی

نمیدونن تو باشی نباشی بازم توی دلم باهامی

تو همش که تو چشمای من شدی هم دلیل خنده هامی

دنیا رو بگردم مثل تو نی آخه دنیامی

۰۶ مرداد ۰۱ ، ۰۲:۱۱
R_A Zeytun
۲۶ خرداد ۰۱ ، ۲۲:۲۹
R_A Zeytun
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۶ خرداد ۰۱ ، ۰۱:۰۷
R_A Zeytun


گویند در ماه رمضان 

خدا حاضر است و ناظر

ماه های دیگر چه؟

غافل است و غایب؟

زهی مُشتی احمق!

شمس تبریزی

۱۷ فروردين ۰۱ ، ۱۱:۴۴
R_A Zeytun



می‌خواهمت 

چنان که شب خسته خواب را...

قیصر امین‌پور


پ.ن 1- :


اینجوری به نظرم هم درس خوندن و هم کار کردن توی نصفه شب، بیشتر حال میده. اونایی که یکی رو دارند، خدا برای هم نگهشون داره

۵ نظر ۰۸ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۵۴
R_A Zeytun


من به تو فکر نمی کنم

اما تو لباس گرم بپوش


۰۱ بهمن ۰۰ ، ۰۰:۵۲
R_A Zeytun

داشتم اکانت توئیتری آستان قدس رضوی (حرم رضوی) رو نگاه می‌کردم و حسرت حرم رو می‌خوردم، یه همچین عکسی رو دیدم و واقعا موندم که بخندم یا حسرت بخورم یا امید به زندگی‌م برای آینده بیشتر بشه و یا...

کلا لحظاتِ جالبی بود که مغزم هیچ فرمانی رو راجع‌به این تصویر، نداد.

شاید فقط این عکس یه آقا پسر و دختر خانمی رو نشون میده که احتمالا همسرِ هم هستند و روبه‌روی حرم نشستند و دارند دعا می‌خونند اما برای من که یه همچین پیرهنِ آبی با دقیقا همین رنگ و سبک رو دارم یه حسِ دیگه‌ای داشت!


دردم بـه جـان رسید و طبیبم پدید نیست

دارو فروشِ خسته‌دلان را دکان کجاست؟؟؟؟

 خواجوی کرمانی


از جهتِ فان:

به قولِ یکی از دوستام «خب سیاست بسه؛ ما خواهان ازدواج هستیم.»


پ.ن:

پریروز دانشگاه بودم تقریبا هر جا رو که نگاه میکردم که یه کم برم از فضای سبز استفاده کنم یا تو آلاچیق بشینم و یه چنتا عکس بگیرم و... یه دختر پسری اونجا بودند و به قولِ مامان داشتند جیک‌جیک میکردند.

جای جای دانشگاه شهیدبهشتی فضای مناسبی برای چرخیدن وقدم زدن ولم دادن روسبزه‌ها با یار هست که متأسفانه ما با استفاده نکردن از این امکانات, این فضاها رو هدر دادیم!

۲۷ خرداد ۰۰ ، ۲۳:۲۱
R_A Zeytun


این چند روزی که زیاد به وبلاگ سر نمی‌زدم اینجوری گذشت که یکشنبه پیش‌دفاعِ طرحِ نوآ دانشگاه شهید بهشتی برای استارت‌آپ ثنایاطب بود، با وجودِ اینکه می‌تونستیم بهتر ارائه بدیم ولی همینی که ارائه دادیم هم مورد قبولِ داورها قرار گرفت و یه جلسه‌ی دیگه هم باید بریم برای جذب سرمایه‌گذار

از ایرادهایی که به ارائه‌مون گرفتند یکی‌ش مربوط به تُنِ پایینِ صدای من بود که خب من همینجوری هستم و درست نمیشم! دومی مربوط به عدمِ هماهنگیِ کامل بینِ من و اون خانمِ هم‌تیمی بود که خب اینم کاملا عادی هست!


پ.ن:

حد نصاب‌ها رو جوری زدند که حتی برای دانشگاه فردوسیِ مشهد هم دعوت به مصاحبه نشدم :/


در دلت گاهی سوال زیر را تکرار کن

چند می‌اَرزم اگر دارایی ام را گُم کنم؟

۲۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۹:۳۸
R_A Zeytun


الله یجمع غسیلنا بغساله وحده

 خدا ان‌شاءالله کاری کنه که لباس‌هامون تو یه لباسشویی جمع بشه!


ببینید دوستان، اگر شبِ قدر این‌طوری برای خودتون یا بقیه دعا کنید، اتفاقاتِ زیر معادلِ هم هستند:
1. شما و فردِ مورد نظر با هم ازدواج کنید و از لباسشویی که جزء لوازمِ خونه هست، استفاده کنید.

2. شما و فردِ مورد نظر طیِ یک اتفاقِ کم محتمل بعد از چند سال متوجه بشید که خواهر و برادر هستید و به سببِ اتفاقات بعد از چند سال بیایید توی یه خونه در کنارِ پدر و مادرِ واقعی‌تون زندگی کنید و لباس‌هاتون توی یک لباسشویی شسته بشه.

3. لباسشوییِ منزلِ شما و منزلِ اون بنده خدا همزمان خراب بشه و برای شستنِ یک لباسی که با دست نمیشه شست، مجبور بشید از یک خشکشویی استفاده کنید. اینطوری یک هزینه‌ی تعمیر لباسشویی می‌افته گردن‌تون.

4. لباسِ عروسی/دومادیِ فردِ موردِ نظر همزمان با رخت چرک‌های شما واردِ یک لباسشویی توی خشک‌شوییِ محل‌تون برای شست‌و‌شو بشه

5. و...

غرض اینکه به نفعِ خودتون هست که برای خودتون و برای ما، خیلی شفاف و به دور از برداشت‌های مختلف؛ رک و پوست‌کنده دعا کنید و برای خودتون و برای ما، دردسر درست نکنید!

من دیشب به یادِ خیلی‌ها بودم ولی به طورِ خاص برای یک سری‌ها ویژه دعا کردم که جدای از اینکه خدا همه‌مون رو ببخشه (اون افراد + خونواده‌شون) آرزوشون همون افضل مصلحت‌ها باشه؛ خواستم اطلاع بدم همین و انتظارِ دیگه‌ای نیست:)

پ.1:
پارسال تو این پست، یه همچین متنی نوشتم:

از اونجایی که تصمیم گرفتم تا سالِ بعد شبِ قدر حداقل دو تا استارت آپ (یا خودم یا با کمک کردن به بقیه برای اجرای کارشون)، RUN کنم، طرح کلی یا ایده‌ای برای راه اندازی کسب و کار خودتون یا اونی که موردِ تاییدِ خودتون هست، اگه دارید و برای نوشتن بومِ کسب و کار یا طرح استراتژیک کمک میخواید/میخواد به صورت کلی برام بفرستید تا کمک‌تون/شون کنم.

البته یه شرط داره اینکه در صورتی که این کسب و کار تون/شون به رونق رسید، باید یه تعداد دلخواه غذا برای روز عید غدیر نذر کنه و به بقیه بدید/بده


الان که فکر می‌کنم، شاید هیچ‌کدوم از اون 15تا طرحی که از پارسال تا الان نوشتم، به مرحله‌ی اجرا در نیومد و هنوز به طورِ رسمی در قالبِ یک شرکت، کاری انجام نشده ولی خب اتفاقاتِ جالبی تو این یک سال افتاد:

ثنایاطب در شرف جذب سرمایه و شروع پر قدرت هست

نگارروم کارهای فنی‌ش تا حدودی انجام شد،تا تو وقت مناسب بریم برای اجرا

کادوبان بحث‌های تئوری مربوط به برنامه‌نویسی‌ش تقریبا کامل هست

صدای معنویت باعث شد یه خورده اون بنده خدا بیشتر به نذری که کرده و مسیرِ شرکتش توجه کنه و شاید اون نیازی که در حالِ حاضر جامعه داره رو بیشتر درک کرده باشه

و...

اِلهی تَوَلَّ مِن اَمری ما اَنتَ اَهلُهُ

خدایا کارم را چنآن که سزاوار آنی بر عهده گیر...

۱۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۴:۲۳
R_A Zeytun


 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ ارْزُقْنِی خَوْفَ غَمِّ الْوَعِیدِ ، وَ شَوْقَ ثَوَابِ الْمَوْعُودِ حَتَّى أَجِدَ لَذَّةَ مَا أَدْعُوکَ لَهُ ، وَ کَأْبَةَ مَا أَسْتَجیِرُ بِکَ مِنْه

خدایا! بر محمّد و آلش درود فرست و ترس و اندوهِ عذاب و اشتیاق پاداش وعده داده شده را روزی‌ام، کن تا لذّت آنچه تو را به خاطر آن می‌خوانم و دشواری چیزی که از آن به تو پناه می‌آورم، بیابم.


بخشی از دعای 22 صحیفه سجادیه ( دعا در سختی و دشواری امور )


پ.ن1:

با رئیس شورای شهرمون جلسه داشتم،میفرماد ما یه مرکز مطالعات توی شورای شهرنداریم که ایده ها رو بررسی کنند و...؛ شما یه نامه‌ی رسمی خطاب به من بنویس و من ارجاع بدم به شهردار(سرپرست داریم و نه شهردار!) بعد برو توی جلساتِ کمیسیون های مختلف و جلسه با شهردار شرکت کن، ببینیم چی میشه؛ 8سال توی شورا بوده ولی به من گله میکنه که ما یه مرکز مطالعات توی شورای شهر نداریم :/

این مرکز نوآوری هم بمونه بعدا خودم با دوستام، پول میذارم یه جا رو میخریم و تاسیس‌ش میکنیم.


پ.ن2:

برای ثنایاطب رفتیم دنبالِ جذبِ سرمایه و قرار شد قبل از جلسه با سرمایه‌گذار، با یه بنده خدایی که تو اکوسیستمِ استارت‌آپیِ کشور، فعال هست جلسه بذاریم که یه دور محاسبات‌مون رو چک کنه، جلسه‌ی جالبی بود؛ محاسبه کرد که اگه ماشین‌تون رو بفروشید و یه ماشینِ ارزون‌تر بگیرید کلا نیاز به جذب سرمایه از بیرون نیست، حتی اگه در کنارِ این تولیدی که میخواید راه بندازید، یه بخشِ فروشِ قوی راه‌بندازید؛ حتی همون ماشین هم نیاز نیست بفروشید؛ تصمیم این‌طور شد که من یه دور از اول سیاستِ و برنامه‌ی شرکت رو نوشتم و تو فازِ اول قرار هست به عنوانِ یک شرکتِ تحلیلِ داده‌ی فروش با واردات‌چی‌ها همکاری کنیم.

این بنده خدا؛ با چه دلسوزی‌ای تعریف می‌کرد که سورنا ستاری و کلِ جریانِ دانش‌بنیانِ مملکت رو هواست؛ می‌گفت کلِ حمایت‌هایی که ازشون میشه (سورنا ستاری) معادلش با مبالغِ بالا ازشون چک می‌گیره  و چون اصولا بچه‌های نخبه‌ی دانش‌بنیان تجارت و بازار بلد نیستند بعد از یه مدت میافتن به عنوانِ بدهکار می‌افتند زندان؛ حساب کنید که یه سری نخبه که هم علم دارند و هم عزم چند سال دیگه توی قزل‌حصار هستند و اونجا به صورت هدفمند خلاف و دزدی رو با نخبگیِ خودشون ترکیب می‌کنند و از یک بدهکارِ نخبه، تبدیل می‌شند به بزهکارِ نخبه؛ می‌گفت یه خیانتِ بزرگی که اتفاق افتاده اینه که هیچ جای مشورت دادن و حمایتشون، بازار رو در نظر نمی‌گیرند و بهشون قیمت‌های غیر منطقی می‌دند که از قیمتِ بازار و واردات خیلی بیشتر هست، مثلا یه کالا هست که وارداتی هست و با قیمتِ 700 تومن توی بازار پیدا میشه ولی از همون اول به بچه‌های نخبه سفارشِ 1000 تومن میدند که بومی سازیش کنند، این بنده‌های خدا هم شروع میکنند به تحقیقات و برای این‌کار وامِ مدت دار با سودِ بالا می‌گیرند و دو سال روی اون زمان می‌ذارند و ایرانی‌ش رو می‌سازند ولی میرند توی بازار، متوجه می‌شند که با قیمتِ کمتر توی بازار هست، حالا دو سال از عمرشون رفته و مهلتِ بازپرداختِ اون وامی که گرفتند رسیده، الان نه فروش دارند که بتونند وام رو پرداخت کنند و نه توان و حوصله‌ی این رو دارند که یه کارِ دیگه رو شروع کنند؛ اینجوری هم اون نخبه رو بدهکار کردند و در شرفِ زندان رفتن و هم توان و ظرفیت‌ش رو گرفتند.

پ.ن3:

پیروِ همون گوش دادن به درس-تفسیرِ سوره‌ی مریم که آیت الله جوادی آملی طرحِ بحث کردند، یه جا هست که می‌گند:

ما لازم نیست قیامتی شود و عرض اعمالی بشود و صراط مستقیمی بشود و پُل صراطی باشد تا بفهمیم نماز قبول است یا نه، آن قبولِ کامل و قبول نهایی البته به آن روز موکول می‌شود اما این قبولِ مقطعی کاملاً مقدور ماست یعنی اگر کسی نماز ظهرین را خوانده تا شب که نماز مغربین فرا می‌رسد این به صورت شفاف و کامل می‌تواند بفهمد این نماز ظهرینش مقبول شد یا نشد، اگر تا آن وقت مورد امتحان قرار گرفت دست و پایش نلغزید این اطمینان داشته باشد نمازش قبول شد اما همین که از مصلّی رفته بیرون چهار تا کار پیش آمده آن کار دیگر می‌کند مطمئن باشد این نماز قبول نشده ما یک قبولِ کلامی داریم که «تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ» به عهده‌ی اوست، یک صحّت، صحّت یعنی صحّت کاری به قبول ندارد صحّت کار فقه اصغر است این قدر نماز نه قضا دارد نه اعاده و صحیح هم هست یعنی رساله می‌گوید صحیح است ولی آن جهاد اکبر و فقه اکبر می‌گوید قبول نیست.


پ.ن4:

سه روز پیش به یه بنده خدایی که از دوران کارشناسی توی امیرکبیر با هم دوست بودیم، پیام دادم که دنبالِ یه نفر هستم که تو کارِ تحلیل داده بهم کمک کنه و...، گفت میخوام روی تز ارشدم کار کنم و برای دکتری دستم باز باشه که بگم فلان کارها رو انجام دادم و...، شب بهم یه کلیپ 3 دقیقه‌ای از صحبت‌های یه استادی فرستاد که دارند با مدیریتِ جهادی یه سری کارها رو انجام میدند و بهم گفت آیا این بنده خدا یا شبیه به این بنده خدا رو میشناسی و میتونی من رو بهشون وصل کنی که برم پیششون تا کار کنم و...؛ در جواب‌ش یه سری حرف‌های پسروونه بود که در شأنِ من نبود بهش بگم! کظمِ نوشتنِ اون مطلب کردم و بهش گفتم که صبح بهت پیام دادم بهم گفتی تز دارم و... الان دنبالِ رابط میگردی و....؛ هعییی روزگار ببین کی‌ها دورمون جمع شدند :/


پ.ن:

دیروز یه کاری بهم پیشنهاد شد که رزومه بفرستم و ببینم که می‌تونیم با هم همکاری کنیم یا نه، در توصیفِ اون کار بگم که اگه این مورد دو سال پیش بهم پیشنهاد می‌شد، حاضر بودم ارشد نخونم و برم دنبالِ این موضوع! ولی الان بخوام تصمیم بگیرم و توضیف‌ش کنم باید بگم که بهترین کارِ ممکن ولی در بدترین زمانِ ممکن هست!

ان‌شاءالله که هر چی خیر هست برای همه‌مون اتفاق بیافته، شب‌های قدر یادتونم، شب‌های قدر یادم بمونید:)

۱۰ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۳:۱۰
R_A Zeytun

 

فیلم بالا، ترکیبِ باغچه‌ی ما و بلبل‌ها و پرنده‌های همسایه بالایی‌مون هست، این فضایی که توی تراس درست کردیم و ایده‌ش رو خیلی وقت پیش‌ها داشتم ولی اگر یادتون باشه پارسال ایجادش کردیم (پست سلام گلای تو خونه! اولین پستِ من در مورد باغچه‌مون هست و عکس‌های دیگه رو با زدن روی گلای تو خونه، می‌تونید ببینید) و مسببِ اجراش کرونا و قرنطینه بود؛ من خودم حسِ سرزمینِ عجایب بهم دست میده!

 

 
 
 
این پونه‌هایی که هم توی تصویر اول هست، از باغ بابابزرگ با ریشه آوردیم و خب تا الان خشک نشده، نکته‌ی جالب اینکه بخشی از این پونه‌ها رو که رشد کرده بودند، چیدیم و توی سبزی کوکو استفاده کردیم!
 
پ.ن:
امروز بعدازظهر جلسه‌ی اول منتورینگ تخصصیِ طرح نوآ برای استارت آپ ثنایاطب داشتیم، از چند روز پیش با هم تیمی داشتیم نقشه می‌کشیدیم که چجوری قانع‌شون کنیم که پول رو زودتر بهمون بدند تا قرارداد با قالب‌ساز رو زودتر ببندیم، صبح نشستم یه دور با کامفار از اول طرح‌مون رو با تعداد قالب‌های مختلف برنامه‌ریزی کردم، پریشب هم نشستم یه تابع هدف درآوردم و باهاش نمودار سه‌بعدی و دو‌بعدی رسم کردم که با چقدر سرمایه‌گذاری و چه تعداد قالب، پول کی بر می‌گرده و سودش چقدر هست، امروز تو جلسه که رئیس پژوهشکده هم حضور داشت بهمون گفت که کلا پژوهشکده‌ی ما ربطی به طرح شما نداره و آقای رئیس مرکز نوآوری اشتباه شما رو به ما ارجاع دادند، پول هم نداریم که بهتون بدیم و تأمین مالی رو پارک باید براتون انجام بده و از دستِ ما کاری بر نمیاد!
 
حالا ما موندیم و پولی که هفته‌ی آینده باید به عنوان پیش پرداخت به قالبساز بدیم که هنوز تأمین نشده و پول‌هایی که باید برای قالب‌های بعدی بذاریم که اون‌ها هم هنوز تأمین نشده، هم تیمی پرسید که چجوری پول رو جور کنیم، بهش چنتا گزینه معرفی کردم ولی تهش گفتم که اگه خدا بخواد و قسمت‌مون باشه خودش پول رو بهمون میده یا نه جور میکنه، به نظرم این حجم از تزریقِ آرامش و اطمینانِ قلبی به تصمیمِ خدا، قبلاها برام قفل بود:)
۲۳ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۲۰
R_A Zeytun

 


در این زمانه تبدار حال ما خوش نیست

بیا و قافله را بیمه با دعایت کن

فاطمه طاهریان


الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم


اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج


دراین هوای بهاری، شدم دوباره هوایی

بهار میرسد، اما ... بهار من، تو کجایی؟  

قاسم صرافان


پ.ن:

تو آمدی که بفهمیم کارمان لنگ است

برای ما حسین اسم نیست، فرهنگ است

پ.ن:

عکس‌ها برای گلدون‌های توی خونه‌مون هست و با گوشی‌م گرفتم، عکس زیر هم هست، کپشن مناسبی سراغ دارید، به صورت عمومی کامنت کنید:)

دور از وطن خویش و به غربت مانده



درس اول کسب و کار - عدم اعتماد به تخمین اعداد هم‌تیمی :)

۴ نظر ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۰۸
R_A Zeytun