اینها تایمها/سفرهایی هست که از شروع هفته، از خونه زدم بیرون تا برم شرکت یا برم پروژهای بگیرم و در کل یک لقمه نون در بیارم؛ تو این چند صباحی که از به دنیا اومدنم گذشت، بعد از تغییراتِ مختلفی که تو نظرم نسبت به افرادِ مختلف و برچسبگذاریها روی آدمها پیش اومد میتونم الان با جرئت بگم که پسر/دختری که از نظر مالی مستقل هست و... جذاب هست و این داستانها شاید فقط تو فانتزیها جالب و جذاب باشه اما مهمتر از این مورد، این هست که طرف از نظر دستگاه محاسباتِ فکری و روحی، مستقل باشه.
پ.ن 1:
من تنهایی گریه کردم
تنهایی تلاش کردم
تنهایی به زخمام مرهم زدم
تنهایی برای زندگیم جنگیدم
تنهایی شکست خوردم
تو شبهایی که صبح نمیشدند، تنهایی منتظر طلوع نکردن خورشید موندم
تو شبهایی که صبح نمیشدند، تنهایی منتظر طلوع خورشید هم موندم
نقش همسر (شوهر/زن) این هست که دیگه مجبور نیستی این اتفاقات رو تنهایی تجربه کنی؛ همدم، هم راز، کسی که تو سختی ها باشه و بشه که حمایت روحی انجام بده؛ کسی که باعث آرامش بشه؛
توی خوشیها، سلامتی، حالِ خوب داشتن و... احتمالا آدم و دوست به وفور پیدا میشه اما روزها و هفتهها و ماههای ما، فقط و فقط از شادی و حالِ خوب، ساخته نشده بودند و نخواهند شد.
پ.ن 1.5:
یه چیز دیگه هم هست اینه که یه سری قوانین ثابت هست و اساسا جزء پیچ و مهره و چرخدندههای هستیِ مادی، هست. مثلا اینکه قانون گرانش داریم یا مقاومت مصالح فلان محاسبات رو داره یا آب تو 100 درجه میجوشه، همه جا ثابت هست؛ نکتهای که باعث تفاوت علوم اسلامی با علوم غربی/شرقی میشه، روی جهانبینی/دستگاهمحاسباتفکریای هست که خروجیِ ذهن و محصولی که یک بچه شیعه میسازه، میشه یک خانه که محل زندگی هست و خروجیِ ذهن و محصولی که یک غیر بچه شیعه میسازه، میشه یک خانه که محل استراحت هست.
یه سریها دو عبارتِ ترکیبی (قوانین ثابت + دستگاه محاسبات فکری) رو یک عبارت میبینند و نتیجهش این میشه که میخواند مثلا فیزیکِ اسلامی، تولید کنند یا کتابِ مقاومت مصالحِ اسلامی تدوین کنند یا حتی یک زندگیِ اسلامی (بدون در نظر گرفتنِ بخشِ قوانین ثابت) بسازند؛ خطر اصلی هم به نظرم بیشتر روی افرادِ مذهبی هست که دچار اختلال موضوعی و رفتاری میشند.
پ.ن 2:
تا مرا در عالَم صورت، مقیّد کردهاند
زندگی در کسوت نبض است نالان زیر پوست...
به معنی گرسنگی پوست یا عطش لمس، آغوش امن، تسکین پریشانیها و اضطرابهاست. دارویی آرامشبخش برای بشر مضطرب دیروز تا انسان افسردهی امروز.
هوا سرد است و من هم درد آن کاجم که یک عمری
به عشقت سبز پوشیده، به عشقت سبز خواهد مرد...
پ.ن ۱:
(متن پست صرفا یک ریپورتاژ هست راجعبه اینکه امروز به جای پیرهن، بلوز و به جای آبی یا کرم، واسه اولین بار سبز پوشیدم و دارم راهی شرکت میشم)
هوا امروز تهران جوریه که آدم دلش می خواد ساعت ها زیر بارون منتظر کسی باشه و اون دیر برسه ولی آخرش برسه.
پ.ن ۲:
بعد از این همه مدت که اینجا مینویسم و یه شناختی از من احتمالا دارید، لطفا بگید اگه شما طرف خونواده عروس بودید، به چه دلایلی حاضر نمیشدید من دوماد خونوادهتون بشم
کاش اون خوابی که صبح، دقیقا قبل از بیدار شدن، دیدم برای یه مدت طولانیتری ادامه داشت، مثلا به اندازهی بقیهی عمرم.