شب شراب نیرزد به بامداد خمار... :: شهر زیتونی

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

اینجا زیتون می نویسه از همه جا از همه چی

بایگانی

قالب وبلاگ


قالب وبلاگ | ابزار صلوات شمار

شب شراب نیرزد به بامداد خمار...

يكشنبه, ۱۵ فروردين ۱۴۰۰، ۱۱:۲۳ ب.ظ

به راحت نفسی، رنج پایدار مجوی
شب شراب نیرزد به بامداد خمار...
سعدی

از حدودِ 40 روزِ پیش تا الان، 4 تا کتاب (نیم دانگ پیونگ یانگ|رضا امیرخانی، کان لم یکن|امیرعلی نبویان، بیت بازی|سعید بیابانکی، بامداد خمار| فتانه حاج‌ سید جوادی) خوندم یا شنیدم و باید بگم که همه‌شون در نوعِ خودش جالب بودند اما به عنوانِ یک توصیه برایِ دختر/پسرهایی که عاشق می‌شند (به خصوص دخترها) شنیدنِ بامداد خمار| فتانه حاج‌ سید جوادی رو واجب می‌دونم!
از کلیاتِ داستان بخوام بگم، داستان اینجوری شروع میشه که یه دختره عاشق میشه و میگه فلان پسر رو میخوام، مامانش میگه اینا وصله‌ی ما نیستند ولی اگه عمه‌ت اجازه بده، اشکال نداره، این دختر میره پیشِ عمه و داستانِ اصلی از اینجا شروع میشه؛ داستان در موردِ یه دختره از یک خانواده مرفه و اصیل  هست که عاشقِ یه شاگرد نجار از یک خانواده‌ی با اصل و نصبِ نچندان درست میشه و با وجودِ مخالفت‌های پدر و مادرش و داشتنِ خواستگارهای خوب و با کمالات، با این شاگرد نجار ازدواج میکنه و اتفاقاتی که در این بین برای دختر می‌افته و در نهایت به این نتیجه می‌رسه که اینی که اسمش ر و گذاشته بود عشق، عشق نبود بلکه هوس بود، ادامه پیدا میکنه و... .
با شنیدنِ این کتاب می‌تونید درک کنید که
اولا زندگی، اون دورانِ شیرینِ اولش که با آقا/خانم‌تون خوش هستید و چرت و پرت میگید و مسئولیت‌های زیادی ندارید، نیست و یه سری سختی‌های مخصوص به خودش رو داره

ثانیا الان رو در نظر نگیرید که تو خونه‌ی مامان و بابا قربون و صدقه‌تون می‌رند و فامیل برخوردشون باهاتون به حسابِ بچه‌ای که بزرگتر داره هست، توی زندگیِ بعد از ازدواج احتمالا قرار نیست به اون شدتی که تو خونه‌ی مامان و بابا بهتون می‌رسند یا نازتون رو می‌کشند، برخورد بشه و خودِ زندگی یه سری مشکلات رو براتون رقم می‌زنه حتی اگه عاشقِ یه آدمِ درست هم شده باشید، این مشکلات هست اگه اون آدم درست نباشه که چه بدتر

ثالثا اصل و نسب و خونواده‌دار بودن تو ازدواج بشدت مهم هست و اگه این مورد رو در نظر نگیرید، قرار نیست بتونید در آینده اون فرد رو به یک فردِ مناسب تبدیل کنید بلکه ممکن هست اخلاق و رفتارِ خودتون در حدِّ اون فردِ بی‌پشت و اصل و نصب تنزّل پیدا کنه

رابعا جایی که طرف بزرگ شده و تناسبِ خونواده‌ها بشدت امرِ مهمی توی ازدواج هست و توی انتخاب چه بسا بیشتر از اون شور و عشق و علاقه اهمیت داره

صدای خانم درخشش که این کتاب رو به صورت صوتی درآوردند و موسیقی‌هایی که استفاده شده، به نظرم به اندازه‌ی خودِ کتاب، ارزشمند بود.
در کل بگم که این کتاب بشدت یک کتابِ عبرت آموز و رمانِ جالب بود و از شنیدن‌ش پشیمون نشدم و به عنوانِ جمع‌بندی بگم که در نهایت همون پندِ مصرعِ دومِ شعر سعدی «شب شراب نیرزد به بامداد خمار» رو با بیانِ ادبی به شما منتقل می‌کنه و حتی اگه بگم اون حسِ عبرت آموزی و تجربه‌ای که یک مادربزرگ/مادر باید به نوه/بچه‌ش در خصوصِ اینکه عشق ممکنه تو رو کور کنه و خیلی از واقعیت‌ها رو نبینی رو منتقل می‌کنه، در حقِ این کتاب، بزرگنمایی نکردم!
 
پ.ن:
نیم دانگ پیونگ یانگ | رضا امیرخانی رو اونایی که با قلمِ رضا امیرخانی آشنا هستند، به نظرم بد نیست این کتاب رو هم بشنوند، در موردِ سفرنامه‌ش به کره‌ی شمالی و توصیفات‌ش هست.
کان لم یکن | امیرعلی نبویان جالب بود و اگه به داستان‌های سیاسی-طنز علاقه دارید، این کتاب رو هم میتونید ازش لذت ببرید (البته به اندازه‌ی دموکراسی یا دموقراضه | سید مهدی شجاعی ازش لذت نبردم!)
بیت بازی | سعید بیابانکی یه سری تک‌بیتی‌های طنز هست که در نوعِ خودش جالب هست ولی اگر اشتراکِ طاقچه بی‌نهایت رو ندارید، ارزشِ خریدن، نداره!
پ.ن:
نوشته بود:
چجوری توی سه ماه با طرف و خانواده‌ش آشنا میشین و ازدواجم میکنین؟
بابا لامصب تو خودت نه ماه طول کشید تا با خانواده‌ی خودت آشنا بشی :/
پ.ن:
همه‌ی حرف‌های بالا رو گفتم ولی دو تا بیت از سعدی و یک بیت از حافظ به نظرم بد نباشه:

عجب از عقلِ کسانی که مـرا پند دهند
برو ای خواجه که عاشق نبود پند پذیر!
 سعدی

عاشقِ دیوانهٔ سرمست را
پندِ خردمـند نیاید به کار
 سعدی

ناصح به طعن گفت: که رو، ترک عشق کن!
محتاج جنگ نیست برادر، نمی‌کنم!
 حافظ
پ.ن:
بعضی وقت‌ها که به این موضوع فکر میکنم که من با دوست‌هایی که چند ده سال هست می‌شناسمشون بیشتر از دو ساعت تو یک ماه نمی‌تونم حرف بزنم اونم شاید اگر مسائل و مشکلاتِ شخصی نباشه و مسائلِ سیاسی رو درموردش حرف نزنیم، شاید به ده دقیقه هم نرسه و آدم‌های دور و برم رو تا یه حد و ساعتی بیشتر نمیتونم به خودم نزدیک کنم و تحمل کنم چجوری میشه که با یه نفر 7 روزِ هفته و تو هر روز ساعت‌ها و برای ماه‌ها و سال‌ها باید در کنارِ هم باشیم و حرف بزنیم و اگر مشکل یا مسئله‌ی شخصی هم وجود داشته باشه، خودِ اون مشکل الان تو خونه و رو به روت نشسته!
اصلا موضوع برای این همه حرف زدن، پیدا میشه؟؟! من که فکر نمیکنم!
۰۰/۰۱/۱۵

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.