ما بی تو بهارمان کجا بود عزیز... :: شهر زیتونی

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

اینجا زیتون می نویسه از همه جا از همه چی

بایگانی

قالب وبلاگ


قالب وبلاگ | ابزار صلوات شمار

ما بی تو بهارمان کجا بود عزیز...

جمعه, ۱ فروردين ۱۳۹۹، ۰۳:۱۵ ب.ظ



...عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری، وَلا اَسْمَعُ لَکَ حَسیساً وَلا نَجْوی...

...برای من اینکه مردم را ببینم و تو را نبینم و از تو صدایی و نجوایی نشنوم سخت است...


یَوْمُ النَّیْرُوزِ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی یَظْهَرُ فِیهِ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ وُلَاةَ الْأَمْرِ وَ یُظْفِرُهُ اللَّهُ تَعَالَى بِالدَّجَّالِ فَیَصْلِبُهُ عَلَى کُنَاسَةِ الْکُوفَةِ وَ مَا مِنْ یَوْمِ نَیْرُوزٍ إِلَّا وَ نَحْنُ نَتَوَقَّعُ فِیهِ الْفَرَجَ لِأَنَّهُ مِنْ أَیَّامِنَا حَفِظَتْهُ الْفُرْسُ وَ ضَیَّعْتُمُوه‏.

 امام صادق علیه السلام:

نوروز روزى است که قائم از ما اهل بیت و والیان امر در آن ظاهر میشود و خداوند تعالى او را بر دجال پیروز میگرداند، پس او را بر کناسه کوفه به دار می آویزد و هیچ نوروزى نیست مگر اینکه ما منتظر فرج در آن هستیم چون که آن از روزهاى ما است، فارسیان آن را حفظ کرده اند و شما به آن بى توجهى کرده اید.

بحار الأنوار ، علامه مجلسی ج ‏52 ص 308 همان، ج ‏56، ص 92؛زاد المعاد، علامه مجلسی، ص 326


عید نوروز و عید مبعث و اعیاد شعبانیه که در پیش هست هم، برای همه‌مون مبارک و پربرکت باشه


حاج آقا حامد کاشانی تو یه سخنرانی نقل به مضمون میگفتند که:

«اگه می‌خوایید دعا کنید، حتما تو دعاهاتون بخواید که امام زمان عج براتون دعا کنند، چون اولا خدا، مسئولیتِ اجابتِ دعاها رو بر عهده‌ی امامِ هر عصری گذاشته و ثانیا امام بهترین‌ها رو برای هر فرد می‌خواد و بخیل هم نیست و اگه به عهده‌ی ایشون بذارید، قطعا بهترین‌ها نصیب‌تون میشه...»

ان‌شاءالله که امام زمان عج برامون دعا کنند...

«صوتِ اون سخنرانی رو میتونید از اینجا دانلود کنید:آیا می دانیم هر نفر اختصاصاً و شبانه روزی یک امام دارد؟»

پ.ن:

یک نکته‌ای که تو پیام نوروزی رهبری بود و واقعا دوستش داشتم:

 به حضرت بقیه‌الله عرض میکنیم کشور خودش را، به ساحل نجات برساند


پ.ن:

چه احوال قشنگی داره قلبم

توآغوشت به آزادی اسیرم


چه احساسی ازاین بهتر واسه من

که دستای تو رو عیدی بگیرم...

سمانه نوریان

پ.ن:

صبح که تلفنی به مامان بزرگم(اون یکی مامان بابابزرگم که بهش میگم عزیز بابلی، همونی که چند سالی هست مسئولیت پذیرایی از مهمون‌هاشون گردن من هست و بزرگ اون روستا محسوب میشند و خاطرات پذیرایی کردن از مهمون‌ها رو مینوشتم) (منظورم عزیز و بابابزرگ نیستند!) زنگ زدیم، گفت که دیشب همش فکر میکردم الان

«مِ پِسِر» (پِسرِ من، منظورش من بودم) میاد و سفره رو میچینه که آخرِ شب یادم اومد که شما نباید بیایید و خودم باید تنهایی سفره بذارم....

خدا به همه‌مون صبر بده و با وجود اینکه پیش بزرگترهای فامیل حضوری نرفتیم، دعای خیرشون همیشه کنارمون باشه، آمین

پ.ن:

از پست قبل لذت بردید، به خصوص اون بخش کلیک نکن؟؟؟😁😁

حوّل حالَنا بظُهور الحجّة⁦

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.