فَارْتَدَّ بَصِیرًا... :: شهر زیتونی

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

اینجا زیتون می نویسه از همه جا از همه چی

بایگانی

قالب وبلاگ


قالب وبلاگ | ابزار صلوات شمار

فَارْتَدَّ بَصِیرًا...

شنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۰، ۰۱:۵۱ ب.ظ

 

فَلَمَّا أَن جَاءَ الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَىٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیرًا قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ 

ﭘﺲ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﻣﮋﺩﻩ ﺭﺳﺎﻥ ﺁﻣﺪ ، ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﻭ ﺍﻓﻜﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻴﻨﺎ ﺷﺪ ، ﮔﻔﺖ : ﺁﻳﺎ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺣﻘﺎﻳﻘﻲ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﻴﺪ ؟یوسف(٩٦)



گفت بوی یوسف‌م رو حس می‌کنم اگر مرا دیوانه نپندارید.

گفتند دیوانه شده, کور شدن بس‌ش نبود؛ مجنون هم شد.

مژده رسان آمد و پیراهن را بر چشمان‌ش قرار داد. در دل بعضی‌ها می‌گویند اثر پیراهن است که بینایی را به او داد, من که می‌گویم اثر بوی یوسف‌ش بود.



از خدا حقایقی می‌دانم و منتظر یوسف‌م هستم تا قالبِ تهیِ روحم را پر کند, تا بینایم کند, تا رنج‌هایم را تمام کند, تا..., بوی یوسف‌م را حس می‌کنم اگر مرا دیوانه نمی‌پنداربد...


پ.ن:


آه مرگ خونینِ من

عزیزِ من

کجایی

این صدای بنده‌ی مستأصل خداست

چقدر مشتاقانه, منتظرت هستم...


۰۰/۰۴/۲۶