آه مرگ خونین من... :: شهر زیتونی

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

اینجا زیتون می نویسه از همه جا از همه چی

بایگانی

قالب وبلاگ


قالب وبلاگ | ابزار صلوات شمار

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آه مرگ خونین من...» ثبت شده است

 

 

 موزیک ویدیو فیلم هناس - برداشتی از زندگی سرکار خانم شهره پیرانی و شهید هسته ای شهید داریوش رضایی نژاد و آرمیتا


هناس = نفس


پ.ن 0:
این هم یه کلیپی از شهید دانیال رضازاده و همسرشون هست و به نظرم پیدا کردن این کلیپ از خیلی جهات، برام معنادار هست

 

 

پ.ن 1:

هناس | حسین حقیقی

 




هنوز همون آدمم خودت بیا ببین

هنوزم عاشقم همین خودت بیا ببین

قرارمی هنوز بهارمی هنوز

ببین که هرچی دارم و ندارمی هنوز

چه باورت بشه چه باورت نشه

تو بیشتر از گذشته‌ ها کنارمی هنوز

هنوز دست من تو دستای توئه

خود تویی ببین کی میگه رویای توئه

نفس بکش هوامو بیین که زنده موندم

ببین که جون گرفتم همین که از تو خوندم

نفس بکش تو دستم بذار هواتو داشته باشم

نفس بکش تو قلبم میخوام صداتو داشته باشم

از من گرفتنت اما تو بامنی

از دست نمیدمت حق گرفتنی

قول بده بیای بازم تو خواب من

بگی هناسمی بگم هناستم

من و نگاهی که مونده سمت آخرین نگاهت

منو شبای خستگی که موندن

واسه همیشه چشم به راهت

بگو که هستی بگو که پای عشقمون نشستی

بگو که چشم تو یه بارم به روی گریه های من نبستی

از من گرفتنت اما تو با منی

از دست نمیدمت حق گرفتنی

قول بده بیای بازم تو خواب من

بگی هناسمی، بگم هناستم


پ.ن 1.5:

دیشب تیزر چند دقیقه ای از دوره تحلیل سیستم رو به صورت رسمی از کانال‌های خانه اندیشه ورزان پش کردند و از همون دیشب، سیلی از پیام‌ها روانه‌ی من شده که شما چراغ سبز رو به ما بده و ما متولی برگزاری دوره‌های بعد میشیم یا بیا و مالکیت فیلم‌های این دوره رو ما بگیریم و هر درآمدی که اون‌ها به تو میدند رو، ما بیشترش رو پرداخت می‌کنیم و...

این حجم از خواسته شدن، به صورت همزمان، عجیب بود

لینک فیلم دوره در بله:

https://ble.ir/khanahouse/526906138322421799/1683123868343


لینک فیلم دوره در تلگرام:

https://t.me/khane_andishevarzan/503


پ.ن 2:

از دیشب یک سردرد خاصی داشتم و امروز خیلی عجیب و بشدت سنگین و برای چندبار تو شرکت گریه کردم. گفتم یه کم از قرآنی که روی میزم هست، همینجوری صفحه باز کنم و یه کم بخونم و آروم بشم؛ با پس زمینه «سنصلی فی القدس» که داشت از لپ تاپم پخش میشد، صفحه 55 قرآن، اومد و بیشتر گریه‌م گرفت:

۱۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۵۳
R_A Zeytun
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۳ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۱:۲۶
R_A Zeytun

 

فَلَمَّا أَن جَاءَ الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَىٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیرًا قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ 

ﭘﺲ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﻣﮋﺩﻩ ﺭﺳﺎﻥ ﺁﻣﺪ ، ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﻭ ﺍﻓﻜﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻴﻨﺎ ﺷﺪ ، ﮔﻔﺖ : ﺁﻳﺎ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺣﻘﺎﻳﻘﻲ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﻴﺪ ؟یوسف(٩٦)



گفت بوی یوسف‌م رو حس می‌کنم اگر مرا دیوانه نپندارید.

گفتند دیوانه شده, کور شدن بس‌ش نبود؛ مجنون هم شد.

مژده رسان آمد و پیراهن را بر چشمان‌ش قرار داد. در دل بعضی‌ها می‌گویند اثر پیراهن است که بینایی را به او داد, من که می‌گویم اثر بوی یوسف‌ش بود.



از خدا حقایقی می‌دانم و منتظر یوسف‌م هستم تا قالبِ تهیِ روحم را پر کند, تا بینایم کند, تا رنج‌هایم را تمام کند, تا..., بوی یوسف‌م را حس می‌کنم اگر مرا دیوانه نمی‌پنداربد...


پ.ن:


آه مرگ خونینِ من

عزیزِ من

کجایی

این صدای بنده‌ی مستأصل خداست

چقدر مشتاقانه, منتظرت هستم...


۲۶ تیر ۰۰ ، ۱۳:۵۱
R_A Zeytun

مسلم: دلم گرفته مرتضی، دلم گرفته.

این همه چراغ، توی این شهر، هیچ کدوم چشامو روشن نمی کنه.

این همه چشم، توی این شهر، مرتضی هیچ کدوم دلمو گرم نمی کنه.

مرتضی این جا همه می دوند که زنده بمونند، هیچ کس نمی دوه که زندگی کنه.

این شهر همش شده زمین، دیگه آسمونی نداره این شهر.

من دلم آسمون میخواد مرتضی، آسمون!

مرتضی: وقتی دلت آسمون داشته باشه چه توی چاه کنعان باشی چه تو زندان هارون آسمون آبی بالا سرته.

مسلم: از کجا یه آسمون پیدا کنم مرتضی؟!

مرتضی: فقط چشماتو باز کن تا آسمون چشمای صاحبتو بالا سرت ببینی.

زمین و آسمون از چشمای اون نور میگرن پسر.

چشماتو رو خودت ببند مسلم، ببند...

 

اینا دیالوگ‌های فیلمِ «خداحافظ رفیق» هست.

 

پ.ن۰:

 

 

 

شهید عماد مغنیه:

قدرت بدنی در جنگ و جهادِ ما تاثیری ندارد، روحیه‌ی ما است که در جنگ اثر دارد.

شهید جهاد مغنیه:

لا الکورنیت ولا الغراد ولا الزلزال ولا خیبر ولا الرعد، هیدا الدم هو لی کان عم یثمر نصر

نه کورنت و نه غراد و نه زلزال و نه خیبر و نه رعد (این‌ها نام برخی از موشک‌های محور مقاومت هستند) اثری در پیروزی ما ندارند، این خونِ ما و ایمانِ ما است که موجب پیروزی شده است.

۰۷ تیر ۰۰ ، ۲۳:۱۵
R_A Zeytun
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۱ خرداد ۰۰ ، ۱۵:۲۸
R_A Zeytun


... در دنیا، به چیزهای کوچکی خوشحال می‌شوم که ارزشی ندارند و از چیزهایی رنج می‌برم که بی‌اساس‌اند. این خوشحالی‌ها و ناراحتی‌ها دلیل کم ظرفیتی من است. هنوز گرفتار زندان غم و اندوهم. هنوز اسیر خوشی و لذتم ... کمند دراز آمال و آرزو، بال و پرم را بسته، اسیر و گرفتارم کرده و با آزادی، آری آزادی واقعی خیلی فاصله دارم. ولی ای خدای بزرگ، در همین مرحله‌ای که هستم احساس می‌کنم که تو مانند راهبری خردمند مرا پند و اندرز می‌دهی، آیات مقدس خود را به من می‌نمایی و مرا عبرت می‌دهی! چه‌بسا که در موضوعی ترس و وحشت داشتم و تو مرا کمک کردی. چیزهایی محال و ممتنع را جنبهٔ امکان دادی و چه‌بسا مواقع که به چیزی ایمان و اطمینان داشتم ولی تو آن را از من گرفتی و دچار غم و اندوهم کردی و به من نمودی که اراده و مشیت هر چیز به دست توست. فعالیت می‌کنیم، پایین و بالا می‌رویم ولی ذلت و عزت فقط به دست توست.

خدا بود و دیگر هیچ نبود - آقا مصطفی چمران

/////

خدایا خسته و وامانده‌ام، دیگر رمقی ندارم، صبر و حوصله‌ام پایان‌یافته، زندگی در نظرم سخت و ملالت‌بار است؛ می‌خواهم از همه فرار کنم، می‌خواهم به کنج عزلت بگریزم. آه دلم گرفته، در زیر بار فشار خرد شده‌ام.

خدایا به‌سوی تو می‌آیم و از تو کمک می‌خواهم، جز تو دادرسی و پناهگاهی ندارم، بگذار فقط تو بدانی، فقط تو از ضمیر من آگاه باشی. اشک دیدگان خود را به تو تسلیم می‌کنم.

خدایا کمکم کن، ماه‌هاست که کمتر به‌سوی تو آمده‌ام، بیشتر اوقاتم صرف دیگران شده.

خدایا عفوم کن. از علم و دانش، کار و کوشش، از دنیا و مافی‌ها، از همهٔ دوستان، از معلم و مدرسه، از زمین و آسمان خسته و سیر شده‌ام.

خدایا خوش دارم مدتی در گوشهٔ خلوتی فقط با تو بگذرانم. فقط اشک بریزم، فقط ناله کنم و فشارها و عقده‌های درونی‌ام را خالی کنم.

ای غم، ای دوست قدیمی من، سلام بر تو، بیا که دلم به‌خاطرت می‌تپد.

ای خدای بزرگ، معنی زندگی را نمی‌فهمم. چیزهایی که برای دیگران لذت‌بخش است، مرا خسته می‌کند. اصلاً دلم از همه چیز سیر شده است، حتی از خوشی و لذت متنفرم. چیزهایی که دیگران به دنبال آن می‌دوند، من از آن می‌گریزم، فقط یک فرشته آسمانی است که همیشه بر قلب و جان من سایه می‌افکند. هیچ‌گاه مرا خسته نمی‌کند. فقط یک دوست قدیمی است که از اول عمر با او آشنا شده‌ام و هنوز از مجالست با او لذت می‌برم.

فقط یک شربت شیرین، یک نور (فروزنده) و یک نغمهٔ دلنواز وجود دارد که برای همیشه مفرح است و آن دوست قدیمی من غم است.

خدا بود و دیگر هیچ نبود - آقا مصطفی چمران

////

ای آتش مرا دریاب، مرا دریاب که در آتشی دائمی می‌سوزم، صبرم به پایان رسیده، دل پردردم دیگر طاقت ندارد، با اشک به خود سکون می‌بخشم، ولی دیدگانم نیز دیگر رمقی ندارند. خدایا به تو پناه می‌برم. مهر خود را آن‌چنان در دلم جایگزین کن که جایی دیگر برای عشق دیگران نماند. سراپای وجودم را آن‌چنان مسخر اراده خود کن که به دیگری نیندیشم و محلی از اعراب برای اعمال دیگر نماند.

خدا بود و دیگر هیچ نبود - آقا مصطفی چمران

۱۲ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۲۲
R_A Zeytun

خدمت حضرت آقا عرض کردم آقا ما در شب گذشته برای آماده‌سازی پیکر مطهر شهدا اقدام کردیم. نمی‌شد آنها را غسل بدهیم، تیمم داده و تجهیز شدند...به سختی تکه پاره‌های این پیکرها را جمع و جور کردیم. گوشت‌های پراکنده را سامان دادیم تا بتوانیم در قالب یک پیکر درآورده و آنها را در تابوت قرار دهیم...شهید سر نداشت، بخشی از کتف ایشان باقی مانده بود و بخشی از مچ پا به پایین و دست و اجزایی که کوبیده شده بود. اینها اربا اربا بودند. من اینها را خدمت آقا عرض کردم و بعد هم به کربلای حضرت ابا عبدالله(ع) اشاره کردم و گفتم «ما که با این وضعیت به سختی شهیدان را جمع و جور کردیم، نمی‌دانم امام زین‌العابدین علیه‌السلام در کربلا چگونه تنها با بوریا پیکر حضرت اباعبدالله علیه السلام را مهیای تدفین کردند؟!».

آقا فرمودند «شما به زحمت افتادید اینها شهید معرکه بودند...»

سردار باقرزاده | فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستادکل نیروهای مسلح (مراسم آماده‌سازی پیکر حاج قاسم سلیمانی و همرزمانشون)

پ.ن:

شهید معرکه حکم «لایغسل و لایکفن» دارد، غسل و کفن ندارد...

 

پ.ن:

از حدود اذان یه غمِ عجیب و البته جدیدی دارم که فکر کنم یه اتفاقی توی جبهه‌ی مقاومت افتاده باشه؛ با اون غمِ سنگین داشتم از خواب می‌پریدم که صدای اذان گوشی‌م و « أشهد أن علیّاً ولی الله» از خواب پاشدم و یه کم آروم شدم ولی خب اون غم نه به اون شدت ولی هنوز هم هست؛ خدا بخیر کنه...

بعدانوشت(پس از شنیدنِ فوتِ آیت الله مصباح):

آه از غمی که تازه شود با غمی دگر...

پ.ن:

برگردی ای کاش...

۱۲ دی ۹۹ ، ۰۷:۱۱
R_A Zeytun

کوه باشی، سیل یا باران چه فرقی می‌کند

سرو باشی، باد یا توفان چه فرقی می‌کند

 

مرزها سهم زمین‌اند و تو اهل آسمان

آسمان شام یا ایران چه فرقی می‌کند

 

قفل باید بشکند، باید قفس را بشکنیم

حصر «الزهرا» و «آبادان» چه فرقی می‌کند

 

مرز ما عشق است، هرجا اوست آنجا خاک ماست

سامرا، غزّه، حلب، تهران چه فرقی می‌کند

 

هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست

بی‌شهادت، مرگ با خسران چه فرقی می‌کند

 

شعله در شعله تن ققنوس می‌سوزد ولی

لحظۀ آغاز با پایان چه فرقی می‌کند

سیدمحمدمهدی شفیعی

 

پ.ن:

در مسلخ عشق، جز نکو را نکشند...

۱۱ دی ۹۹ ، ۱۰:۵۴
R_A Zeytun

دیروز متن دل‌نوشته‌ی حاج قاسم در ستایش مقام شهادت که توسط دخترشون خونده شد، یه جوری بود که حس‌م نسبت به وقایع که چند وقت پیش‌ها تغییر کرده بود رو تشدید کرد:

«فاطمه عزیزم! این چند صفحه را برای تو می‌نویسم، چون می‌دانم مقدسانه مرا دوست داری؛ نمی‌دانم چرا این حرف‌ها را برایت می‌نویسم، اما احساس می‌کنم در این تنهایی و غربت عمرم نیاز دارم با کسی عقده دل باز کنم.

آه!

مرگ خونین من!

عزیز من!

زیبای من!

کجایی؟

مشتاق دیدارت هستم...

وقتی بوسه انفجار تو، تمام وجود مرا در خود محو می‌کند، دود می‌کند و می‌سوزاند.

چقدر این لحظه را دوست دارم. آه... چقدر این منظره زیباست. چقدر این لحظه را دوست دارم. در راه عشق جان دادن خیلی زیباست...

خدایا! ۳۰ سال برای این لحظه تلاش کردم. برای این لحظه با تمام رقبای عشق در افتاده‌ام. زخم‌ها برداشته‌ام، واسطه‌ها فرستاده‌ام. چقدر این منظره زیباست! چقدر این لحظه را دوست دارم...»


پ.ن:

آهنگ چه‌کنم؟ از سینا سرلک رو اگه اعصاب‌ش رو دارید، گوش کنید؛ به نظرم آهنگی هست که اگه حال‌تون خوب باشه و تا حالا غمِ از دست دادنِ چیزی یا فردی رو نداشته باشید، یه حسِ غمِ سنگینی رو تجربه می‌کنید!

...اگر برای ابد هوای دیدن تو نیوفتد از سر من چه کنم؟

هجوم زخم تو را نمیکشد، تن من برای کشته شدن چه کنم؟

هزار و یک نفری به جنگ با دل من؛ برای این همه تن چه کنم؟

باید بمیری و نگویی دلت کجاست

درسی که داده ای به من، از همزبانیم…

حالا که نیستی و نمیخواهیم…

بگو حالا چرا به پای خودت مینشانی ام؟


۲۷ آذر ۹۹ ، ۱۴:۳۴
R_A Zeytun