سردار حاج حسین همدانی :: شهر زیتونی

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

اینجا زیتون می نویسه از همه جا از همه چی

بایگانی

قالب وبلاگ


قالب وبلاگ | ابزار صلوات شمار

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سردار حاج حسین همدانی» ثبت شده است


چه ساغرها تهی کردیم بر یادت که یک ذره

نه ساکن گشت سوز دل، نه کمتر شد خمار ما


اوحدی مراغه‌ای



پ.ن 1:

دیروز قرار شد که دایی، بابابزرگ رو ببره فیزیوتراپی و من برم و به جلساتی که کنسل کرده بودم، برسم. از صبح ساعت 8 زدم بیرون و تقریبا ساعت 9 شب برگشتم خونه.

جلسه‌ی اول برای یه شرکت تو حوزه‌ی چاپ و نشر بود که یه معاونت جدید به اسم واحد توسعه و ترویج ایجاد شده بود و کارشون هم از بهینه کردنِ فرآیندها (اعم از خط تولید، برنامه تولید، دریافت سفارش، کنترل موجودی تا بهبود فرآیندهای اداری و دفتری) شروع میشد تا مسائل بازاریابی و تراز مالی و... ادامه داشت. تجویزی که من برای سازمانشون داشتم این بود که وقتی بعد از 15 سال به این فکر می‌افتند تا بیاند و اینجور چیزهای معمول که اصول اولیه‌ی یه شرکت هست رو درست کنند و اصلا بدونِ این چیزها کلا شرکتداری و مجموعه تولیدی، معنا نداره یا دیگه بیمار(شرکت)شون به حد مرگ افتاده و الان باید با دستگاه شوک و ماساژ قلبی، سریع به فکرِ بهبودِ قلبِ ماجرا افتاد و زنده بمونه و بعد نشست به صورت اصولی گوشش و چشمش رو معاینه کرد و مثلا عینک براش نوشت و نمره چشم تعیین کرد یا اینکه به مدیریت یه زمانِ محدودی از سازمان‌های بالادستی (این مجموعه زیر نظر سازمان تبلیغات هست و یه سری از کتاب‌های مجموعه‌های زیر نظر سازمان تبلیغات مستقیما تو این چاپخونه سفارش‌گیری و تولید میشند) دادند تا این مجموعه رو درست کنه وگرنه عوض میشه و...؛ در هر دو حالت تجویزِ من، مدیریت بحران و دو کار ضربتی بود که به صورت کوتاه مدت و دفعتی انجام بشه ولی بتونه مجموعه رو سرپا و تازه نشون بده و بعد بشینیم چارت و فرآیندها و... رو به صورت اصولی در فاز 0 بشناسیم، فاز 1 تغییر و بهبودِ فرآیندها بدیم، فاز 2 IS و IT مجموعه رو درست کنیم و...؛ نظرم هم به طور کامل هم پیاده‌سازی کردم روی در و دیوارهای اونجا (اتاق شیشه‌ای بود و از خونه ماژیک بردم و اونجا رو نقاشی کشیدم) و هم به این مدیری که از دوستان قدیمیِ هم بودیم (ایشون حدودا 60 سالش هست و این لفظ دوست رو برای میزان آشنایی و صمیمیت به کار بردم) گفتم که همین الان بره و دو سه تا گزارش از وضعیت فعلی شرکت و دو سه تا قرارداد برای خرید یه سری تجهیزات و سامانه‌های هماهنگی و ارتباط با مشتری از مدیرعامل، امضا بگیره.

اون دو تا کاری که به نظرم اومد باید سریع تغییر کنه این‌ها بود:

1. فرآیند دریافت سفارش و صدور پیش فاکتور و صدور فاکتورشون خیلی لَخت و زمان‌بر بود و مثلا برای صدور پیش فاکتور، اون مشتری باید حداقل 20 روز منتظر می‌موند که از واحد سفارشات تایید بشه، بره مالی و اون هم تایید کنه و بعد بره مشاور مدیرعامل که فقط سه‌شنبه‌ها میاد هم تایید کنه تا پیش فاکتور و فاکتور برای مشتری ارسال بشه؛ من نظرم این بود که کلا پیش فاکتور نیازی به رفتن پیش مالی و مشاور نداره و واحد سفارش یه اکسلی جلوش باشه که صرفا برنامه‌ریزی تولید و موجودی انبار بگه ظرفیت خالی تا چه حد داریم، کفایت میکنه که پیش فاکتور رو صادر کنه و کمتر از 10 دقیقه طول بکشه؛ برای صدور فاکتور هم باید مدل قیمت‌گذاری در بیاد (مدل قیمت گذاری و قیمت تمام شده تا الان نداشتند و بر اساس شهود، به مشتریانِ غیرسازمانی عدد میدادند یا تو مناقصه‌ها شرکت می‌کردند!) و یه سری تعاریف مشخص و تغییر کنه.

2. نحوه‌ی اصول حسابداری شون از حسابداریِ مالی که موقعِ تحویلِ خدمت، درآمد حاصل میشه (خانم حسابدارِ بیان (پشت ابرهای سیاه)، بیشتر میتونند این قاعده‌ی خوب ولی مسخره‌ی حسابداریِ معمول رو توضیح بدند!) به حسابداریِ صنعتی که زمانی که وصولِ مطالبات یا هزینه‌ها انجام شد توی ساختار مالی ثبت میشه، تغییر کنه؛ این موضوع هم به خاطر نداشتنِ قیمت تمام شده‌ی مهندسی‌طوری‌شون هست که بهشون گفتم نیاز هست؛ چون الان قیمتی که میدند بر اساس تراز مالی سالانه هست و چون این مجموعه ارز دولتی میگیره، شما فرض کنید که با 4200 کاغذ وارد میکنه و تو انبار نگه میداره و میتونه همون رو بره تو بازار و بدون تغییر 20000 تومان بفروشه؛ یعنی کارخونه رو تعطیل کنند، صرفا به خاطر این اختلاف قیمتی که وجود داره، شرکت رو سودده نشون میده؛ یا مثلا اگر خط تولیدشون بد کار کنه و ضایعاتشون زیاد بشه، کاغذ 4200 رو که رفته تو دستگاه و خراب شده میتونند به عنوان ضایعات تا 16000 تومان بفروشند که یعنی نه براساس تولید و بهینه بودنِ دستگاه‌ها که بر اساسِ خراب بودنِ دستگاه دارند سود میبرند؛ این ماجراها باعث شد که کنترل کیفیت رو کلا تعطیل کنند و ناظر تولید به صورت چشمی بره روی هر دستگاه و چک کنه که حداقل کیفیت رو داشته باشه و واحد فنی کلا اُورهال دستگاه‌ها رو انجام نده.

این عکس رو از خط چاپشون ببینیم، مدرن‌ترین کارخونه چاپ خاورمیانه با دستگاه‌های خفن که اکثر فعالیت‌ها رو تو یه دستگاه انجام میده، کلا با 20% ظرفیت کار میکنند و بعضی از دستگاه‌ها کلا خراب هست. اون مسئولش میگفت آلمان خط تولیدمون رو مکانیابی کرده و چیده (که واقعا معلوم بود که رنگ سالن و مکانیابی دستگاه واقعا روش فکر شده بود)، برای بازدید دوره‌ای اومده بودند که چک کنند، اون آلمانیِ گریه میکرد که میراثی که ما برای شما توی این خط چیدیم به این وضعیت درآوردید:


یه 20 دقیقه بعد از اینکه این دو تا پلن رو چیدیم، یه دوستِ مشترکی که اتفاقا اون هم صنایعی بود، از راه رسید و اومد و گفت از نظرم این کارها خطر داره و همون به صورتِ مِلو کارها جلو بره، کافی هست. یعنی چون صرفا شرکت داره کارش رو انجام میده یعنی به مرحله‌ی شوک دادن و ماساژ قلبی نرسیده و همون خرد خرد کارها رو اصلاح کنیم، بهتر هست.

در نهایت من هم دیدم که کارهایی که اینجا باید انجام بشه، زیاد هست و مسیر طولانی هست، نظرِ اون بنده خدا رو تایید کردم و گفتم بیایید به صورتِ مِلو کارها رو انجام بدید و من هم به عنوانِ دوست و رفاقتی میام و اگر کمک خواستید، بهتون کمک میدم. چون کلا تخصصِ من تو حوزه‌ی تحلیلِ مهندسیِ سیستم‌های متعارض و پیچیده در شرایط بحرانی هست و نه این کارهای مِلوی طولانی مدت که اکثرا عمرِ مدیریت تو ج.ا قد نمیده تا کارها رو بتونه به صورت اصولی حل کنه.


خداحافظی کردم و اومدم بیرون!


پ.ن 1.5:

یه نفر بعد از اون جلسه از من پرسید که این تحلیل و مدیریت سیستم در شرایط بحرانی به صورت مهندسی رو به غیر از درس، از کجا یاد گرفتی و کجا میتونم بیشتر مطالعه کنم، گفتم خاطرات شهید حسن باقری و حاج حسین همدانی و کلا هر چی که در مورد ایشون هست رو بشینید ببینید و مطالعه کنید.

یادم بمونه که بعد از اون فیلمی که قرار بود در مورد سیگنال آبشاریِ بدن ضبط کنم (که دیروز تو اتوبوس ضبط کردم ولی چون صدا واضح نبود، دوباره باید ضبط کنم) و اینجا به اشتراک بذارم، در مورد این مدیریت بحران و تحلیل سیستم به صورت مهندسی و اصولی و کلا یه سری از حرکت‌های شهید حسن باقری در این چارچوب، یه وویس یا فیلم ضبط کنم.


۳ نظر ۰۴ بهمن ۰۰ ، ۰۹:۳۵
R_A Zeytun

امروز سالگرد شهادت حاج حسین همدانی هست؛ داشتم میگشتم ببینم چه محتوایی در موردِ ایشون دارم که منتشر نکردم، دیدم بهترین محتوایی که مناسبِ اربعین و سالگرد شهادت حاج حسین همدانی هست، اون روایتگریِ خودِ ایشون تو پیاده‌روی اربعین هست:

 

پ.ن:

در مورد شهید همدانی دعوتتون می‌کنم به دیدن مستند «بدهکار انقلاب» و «مستند نیمه پنهان ماه؛ گفتگو با همسر شهید همدانی»

کتاب «ساعت شانزده به وقت حلب» هم کتاب خوبی هست، ایران صدا این کتاب رو به کتاب صوتی تبدیل کرده که به صورت رایگان می‌تونید از لینک زیر دریافت کنید:

ساعت شانزده به وقت حلب

مردان این روزگار را باید در کوچه‌پس‌کوچه‌های گمنامی شناخت...

پ.ن:

این نوزاد توی این عکس معروف، نوه‌ی شهید حاج حسین همدانی هست.

۱۶ مهر ۹۹ ، ۱۲:۰۶
R_A Zeytun

بسم‎‌ الله الرحمن الرحیم

سپاس خدای را که نعمت‌ها فراوان بر ما ارزانی داشت و فراوان شکر که در عصر خمینی (ره) حیاتمان قرار داد، همه پدران و مادران ما در آرزوی این دوران بودند و ندیدند اما ما دیدیم.

دوران احیای اسلام عزیز و عزتمندی ملت‌های مسلمان، مقاومت مجاهدان سپاه اسلام، عصر تحول و شکوه و عظمت در جهان اسلام، عصر بیداری ملت‌ها، عصر زوال طاغوت‌ها، عصر فروپاشی قدرت‌های استکباری و عصر برگشتن به خویشتن.

خدا را هزاران شکر به خاطر نعمت‌هایش، نعمت زندگی در هشت سال دفاع مقدس، زندگی با مجاهدینی که محبوب خدا بودند و میهمان خدا شده‌اند.

زندگی در کنار ملتی که خوش درخشیدند و در مقابل همه توطئه‌ها و فشارهای سنگین دشمنان تسلیم نشدند و مدل شدند، نمونه شدند در بین ملت‌ها که سرآمد همه آنها پدران، مادران، همسران و فرزندان شهیدان گرانقدر ما هستند.

چه افتخاری بالاتر از آنکه آزادگان ما و جانبازان ما و خانواده مقاومشان صبر را شرمنده کردند و ۱۰ سال در اردوگاه‌های حزب بعث صفحه زرین بر تاریخ این ملت نگاشتند. جانبازان ما با تحمل دردهای فراوان حجت را بر ما تمام کردند که باید مقاومت را ادامه داد.

خدای بزرگ را شکر به خاطر نعمت‌ برخورداری از ولایت، ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع).

مگر می‌توان از نعمت بزرگی که خدای مهربان به ما داده برآییم. نعمت ولایت فقیه، امام بزرگوارمان، آن پیر جمارانی؛ نعمت جانشین خلف آن، علی زمانمان که ادامه‌دهنده همان راه و کاروان انقلاب را چه مدبرانه و زیبا از همه گردنه‌ها و کمین‎ها عبور می‎دهد اما نه، باید بیش از این شاکر باشیم نه زبانی، بلکه عملی مثل شهیدانمان لبیک بگوییم.

بنده حقیر، حسین همدانی، شاگرد تنبل دفاع مقدس اعتراف می‎کنم که وظایف خودم را به خوبی انجام ندادم و بعضی موقع‎ها این نفس سرکش سراغ من می‎آمد و مرا گول می‎زد، وسوسه می‎شدم، نق می‎زدم، در درونم اعتراض ایجاد می‌شد اما خدا مرا کمک می‌کرد، متوجه می‌شدم، پشیمان می‌شدم، توبه می‌کردم و از خدا طلب عفو و بخشش می‌کردم و مرا می‌پذیرفت و این اواخر هم خیلی دلم هوای رفتن کرده بود.

خدا کند که در موقع جان دادن راضی باشد خدای مهربان و خودم به رحمت او امیدوار هستم نه به عملکرد خودم.

از همه دوستان و آشنایان حلالیت می‎طلبم، از امام و مولایم حضرت آیت‌الله‎العظمی سیدعلی خامنه‌ای (مدظله‌العالی) که نتوانستم سرباز خوبی باشم عذرخواهی و کوتاهی مرا ان‌شاالله به لطف و بزرگواری خودشان ببخشند.

از خانواده شهیدان، جانبازان و آزادگان همیشه شرمنده بودم که نمی‌توانستم خدمتگزار خوبی باشم؛ مرا حلال کنند.

تشکر دارم از همسر عزیزم که همسنگر و همراه خوبی بودند، خداوند ان‌شاالله این عمل شما را ذخیره آخرت قرار دهد و اما سفارش می‌کنم مثل گذشته بدهکار به انقلاب و نظام باشی نه طلبکار. قانع باش در مقابل کمبودها یا کم‎مهری‌ها صبر داشته باش و مراقب باش فضاسازان تو را ناسپاس نکنند، عشق به ولایت فقیه و اطاعت کامل از ایشان سعادتمندی دنیا و آخرت را دارد.

فرزندانم را سفارش می‌کنم و تأکید بر حفظ ارزش‌های اسلام عزیز و نظام مقدس جمهوری اسلامی که با حفظ ارزش‌هایش می‌توانند تأثیرگذار و مدل و الگو باشند، حجاب برتر بر شما واجب است رضایت پدر پیر شما با حفظ ارزش‌هاست. سعادتمندی و عاقبت به خیری شما را از خدای مهربان خواستارم.

برای خواهرانم و برادرم و فرزندان عزیزشان آرزوی سعادتمندی دارم، بسیار دوستان خوبی داشتم که یکایک آنها و زندگی با آنها همیشه در ذهن و خاطراتم ماندگار است و به این دوستی مفتخر هستم.

از همه آشنایان و دوستان می‌خواهم در صورت امکان یک روز برایم نماز و روزه به جای آورند؛ اگر ان‌شاالله در آن عالم دیگر باز هم در کنار شما عزیزان باشم، جبران کنم!

هیچگونه بدهی ندارم و به کسی هم بدهکار نیستم، اما اگر کسی طلبکار بود بدهی را بدهید شاید یادم رفته باشد، به امید رحمت خدایم، خداحافظی با شما و طلب مغفرت بنده گنهکار حسین همدانی.

۲۸ شهریور ماه ۱۳۹۴

منبع| تسنیم

پ.ن:

چیزی که باعث میشه من سردار همدانی رو یه خرده بیشتر از بقیه‌ی سرداران شهید دیگه (اسم نمی‌برم حاشیه درست نشه!) دوست داشته باشم، عظمت و بزرگی در عین دست یافتنی بودنشون هست، بقیه‌ی سرداران رو جوری معرفی کردند که بشدت وجه عرفانی دارند و انگار با روتوش به مردم معرفی شدند ولی سردار همدانی رو به خاطر احتمالا یه سری مسائل، کاری نداشتند و شاید تو بعضی از مسائل قصد داشتند ایشون رو تخریب کنند ولی همین کار نداشتن باعث شده که خیلی مردمی و قابل دست یافتنی باشند و خیلی صاف و به معنای واقعی کلمه از «مردم» بودن ایشون معلوم باشه و صد البته «مَن کانَ یُریدُ العِزَّةَ فَلِلَّهِ العِزَّةُ جَمیعًا»

اینکه برای یک جوون انقلابی اختلاف سلیقه پیش بیاد، تنبلی کنه، نق بزنه، بعضی موقع‌ها دلیل بعضی کارها رو نفهمه با وصیت‌نامه خوندن خیلی از سرداران شهید، شبیه یک گناه غیر قابل قبول نمود پیدا میکنه ولی تو این وصیت‌نامه اینجوری نبود.

۰۶ فروردين ۹۹ ، ۲۲:۴۹
R_A Zeytun

 

در ارتش چشمان تو جاوید الاثر بود

هم عاشق آرامش و هم اهل خطر بود ...

 

هر لحظه به دنبال تو تا حادثه آمد

زن بود ولی همسفرت مرد سفر بود

 سارا صابر

پ.ن:

سید عباس موسوی، دبیرکل سابق حزب الله لبنان، هستند و همسرشون

چقدر من این خونواده رو دوست دارم❤

با هم بودند، با هم زندگی کردند و آخر هم با هم شهید شدند.

 

«...اون شب بیدار بودیم. مادرم توی اتاق نشیمن نشسته بود به بابام گفت سید هر جا بری من باهاتم، اون دنیا هم حوری توام. برای من کاملا معلوم شد یه چیزی هست که اونا میدونن....»

۲۷ دی ماه سال ۱۳۷۰  سیدعباس موسوی پس از سخنرانی در مراسم هشتمین سالگرد شهادت شیخ راغب حرب، به همراه همسرش «ام یاسر» و فرزند خردسالش «حسین»، با شلیک موشک هلیکوپتر اسراییلی به خودروشون، در سن چهل سالگی به شهادت رسیدند.

کتاب هم قسم (زندگی ام یاسر، همسر سیدعباس موسوی | انتشارات آستان قدس)

مستند زیتون تلخ

مستند زندگی خوب، مرگ خوب

و سریال الغالبون2

در مورد ایشون هست.

 

مستند زیتون تلخ

مستند زندگی خوب، مرگ خوب (دانلود رایگان از سرور راسخون، خرید مستند از سینمامارکت)

سریال الغالبون2 (تلوبیون ، سایت زهرا_مدیا)

 

پ.ن:

(یکی از دعاهای قبلا پیش‌هام این بود که اگه یه روزی قرار باشه ازدواج کنم، یه همچین خانمی که پایه‌ی همه‌ی ایدوئولوژی‌های فکری‌م باشه، نصیبم بشه، البته تاکید میکنم که این دعا واسه قبلا پیش‌ها بود، اون موقع که به ازدواج هم، فکر میکردم.)

بخشی از صحبت‌های دختر سید عباس موسوی در مورد پدر و مادرشون:

مادرم در مرحله تاسیس حزب‌الله لبنان بهترین پشتیبان پدرم بود و منزلمان را پایگاهی برای مقاومت کرده بود؛ هرگاه شهیدی به درجه رفیع شهادت می‌رسید، او نخستین کسی بود که در تشییع‌اش حاضر می‌شد و به خانواده آن شهید تسلیت می‌گفت.

مادرم همیشه آرزوی شهادت در کنار پدرم را داشت؛ پدرم نیز دعا می‌کردند که به‌صورت اربااربا به شهادت برسند؛  اطرافیانمان به ام یاسر می‌گفتند اگر شما هر دو از این دنیا بروید، چه کسی تکفل فرزندانتان را قبول می‌کند؟؛ مادرم در جوابشان می‌گفت که خداوند کفیل فرزندان من است.

سرانجام پدر و مادرم به آرزوی خود رسیدند و در کنار یکدیگر و به‌صورت اربااربا به شهادت رسیدند؛ ام یاسر و سیدعباس موسوی در کنار برادرم در ماشین بودند که موشک‌های رژیم صهیونیستی به ماشین اصابت می‌کند و آن‌ها به شهادت می‌رسند. (منبع دفاع‌پرس)

پ.ن:

پیرو پ.ن بالا بگم که یه جا خونده بودم، حاج حسین همدانی و همسرشون هم با هم دیگه خیلی خوب بودند (منبع‌ش رو یادم نیست)

کتاب خداحافظ سالار هم که احتمالا می‌دونید در مورد بخشی از خاطرات همسر ایشون هست

(الان دیدم که طاقچه تخفیف 50% گذاشته که میتونید کتاب رو بخرید کنید| لینک )

به نظرم در مورد شهید حاج حسین همدانی، ابووهب، انقدری که باید، کاری انجام نشد، نمیدونم شاید سرِ ماجرایِ 88 باشه یا چیز دیگه ولی در هر صورت در مورد این نابغه‌یِ جنگ‌های نامنظم و کسی که مسئولیت امنیت حرم حضرت زینب (س)، سازماندهی و برنامه‌ریزی ارتش سوریه و تشکیل بسیج مردمی سوریه رو بر عهده داشت، باید بیشتر از یه مستند ابووهب کار می‌شد.

 



۰۴ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۱۳
R_A Zeytun