سیستوفیا + فیلسوفیدن در مورد ازدواج تو عصر امروز :: شهر زیتونی

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

اینجا زیتون می نویسه از همه جا از همه چی

بایگانی

قالب وبلاگ


قالب وبلاگ | ابزار صلوات شمار

سیستوفیا آماده‌ی انتشار مطلب شد 🥳

فعلا تا موقعی که مطالبی که نوشتم رو وارد کنم، میتونید از صفحات مختلفِ اون و عکس‌هایی که داره و سر تیترهایی که هست، بازدید کنید

سیستوفیا محلی برای مشق‌نوشته‌های

طراحی و تحلیل سیستم‌های کلان پیچیده و متعارض در شرایط بحرانی

https://systophia.ir/


پ.ن 0:

گوش شیطون کر، بالاخره قالب‌سازمون بعد از حدود یک ماه تاخیر (قرار بود تا 20 بهمن، تکمیل کنه)، به قالب نهایی رسید و قرار هست تا فردا یا پس‌فردا، بهمون نمونه رو بده و من هم برم بازار و یه خرده بگردم و یه چندتا نمایندگی انحصاریِ فروش (!) به مغازه‌ها بدم و بعد هم ثبت رسمی شرکت ثنایاطب و....

این خبر رو هنوز به خونه و مامان و خونواده نگفتم و شاید هم فعلا نگم و شماها اولین نفراتی هستید که خبر دارید!


پ.ن 1:

ایده‌ی ایجادِ سیستوفیا، اون موقعی به ذهنم خورد که دیدم به عنوانِ یک مهندس صنایعِ تحلیل‌گر سیستم که خیلی از چیزهای پیچیده و کلان رو طراحی و تحلیل میکنه و کاملا عملیاتی، پای اون طراحی می‌ایسته و به خروجی‌های خفن می‌رسه، با شرایطی تو زندگیِ شخصی‌ش مواجه شده که تقریبا سر هر موضوعی که یه خرده اوضاع طبق پیش‌بینی‌هاش پیش نمی‌ره، پنیک‌های اساسی، ضعف شدید سیستم ایمنی و تو بازه‌های زمانیِ نزدیک به هم چند تا سرم وصل کردن و عدم تمرکزهای طولانی و... براش پیش می‌آد.

این شد که دامنه رو خریدم و هاست هم یه کم پیش خریدم و این ساختار رو UP کردم؛ حالا این وسط تصمیم گرفتم که من که خواهم نوشت، یه فاند هم بگیرم که پول هاست و دامین و این تایمی که برای نوشتن می‌ذارم در بیاد و صد البته اگه حرف تندی هم زدم، یه مجموعه بیاد بگه این از خودمون هست و...؛ رفتم و با ایده‌ی اینکه اون دوره‌ای که بهم پیشنهاد دادید در مورد تحلیل سیستم بذارم، با فلان سرفصل‌ها می‌تونم الان بذارم، مذاکراتی رو انجام دادم. این شد که سه‌شنبه ظهر کارهای ضبط تیزر دوره‌ی تحلیل سیستم که تو 4 هفته و در اردیبهشت قرار هست برگزار بشه رو انجام دادیم (این سه‌شنبه همین سه‌شنبه اخیر، روز قبل از نیمه شعبان و همون شبی که من بعد از نزدیک 14 ساعت کار، در شرایطی که مامان اینا مسافرت رفته بودند و کسی خونه منتظرم نبود و واقعا دوست داشتم که شب رو یا تو شرکت بخوابم یا برم خانه اندیشه‌ورزان، ساعت 8 و نیم شب هم جلسه‌م تموم شد و سمت ضلع جنوب غربی چهارراه ولیعصر عج بودم و احتمالا دقیقا تو همون تایم فافا ضلع شمال غربی از BRT و بعد از یک روز سخت کاری در حال برگشتن به خوابگاه و به فاصله 20 متر اون‌ورتر بود و هر دوتامون تازه باید برمیگشتیم و چالش شام چی بخورم رو حل کنیم و بدون اینکه کسی باشه که بهمون خسته نباشید بگه، مثل توصیف شعر «من و تو هر دو به یک شهر، ز هم بی‌خبریم...» تو هوای شب بعد از بارون تهران و تو رنگی‌رنگیِ خیابون‌های تهران و به طور خاص ولیعصر عج و انقلاب تو شب نیمه شعبان، بدون اینکه حرفی، صحبتی و حتی خسته نباشید گفتنی باشه، برگشتیم به لونه‌هامون (چیزی که تو تصویر این پ.ن می‌بینید، اتفاق نیافتاد)). به علی گفتم که تو پخش تبلیغات دوره، یه خرده صبر کنه که شاید یه شرکت تحلیل مهندسی شاید با فافا بخوایم بزنیم و اگه این دوره‌ای که داره برگزار میشه رو به اون اندیشکده/شرکت متصل کنیم، هم اعتبار و تبلیغ برای اون اندیشکده میشه و هم شما می‌تونید یه جریان مالیِ بیشتری رو برای ما در نظر بگیرید؛ حالا من که به علی گفتم ولی خودم بعید میدونم حالا حالاها خونواده‌ها به اون نتیجه که خودشون از اول می‌دونستند، برسند و فعلاها امکان ایجاد شرکت و این جور چیزها با فافا نیست


پ.ن 2 (فلسفه ازدواج تو عصر امروز):

کسی که به عنوان شریک زندگی انتخاب می‌کنیم، صرفا یک موجود برای برطرف کردن نیازهای مختلفی که یه انسانِ طبیعی، داره نیست و با احتیاط حتی شاید بشه گفت که اصلا اون موضوعات تو ساخت‌بندیِ فلسفه‌یِ وجودیِ امر ازدواج تو دنیای امروز می‌تونه قرار نگیره؛ چرا؟

چون که غذا رو میشه تو رستوران با احتمالا یه تِم جذاب‌تر خورد، خوابیدن رو میشه تو هتل هم خوابید و تازه احتمالا امکاناتِ بیشتری هم داره و اون ارتباط‌ها رو هم میشه به صورت رندوم با یه سری دختر/پسر تو خیابون به صورت توافقی با انواع دسته‌بندی‌هایی که تو غرب وجود داشت و این چند وقت هم تو ایران وارد شده (از one night stand تا friend with benefit و...) داشت؛ یه خرده عاطفی‌ترش هم مدل دوست دختر/پسری هست و مسائل عمیق روانی و ذهنی رو هم غرب برامون نسخه‌ی تراپی و روانشناس و... گذاشته (وی با روانشناسی یا تراپی به عنوان یک علم و یک شاخه از پزشکی مشکلی نداره حتی توصیه هم می‌کنه و صرفا اشاره به عدم کارکردِ این علم در حل عمیق چیزهای غیر از مسائل تجربه‌نگاری و گذشته‌سنجی، دارم).

تو گذشته که این‌جور چیزها نبود که خب حرفی نیست، افراد ازدواج می‌کردند که خیلی از اون نیازهاشون (غذا، پول و سرمایه، ازدیاد و ادامه نسل، اضافه کردن میراث دارِ اسم و فامیل و سرمایه، نیروی کار، جذابیت‌های ج*سی و...) رفع بشه اما الان دردِ ماجرا چی هست که یه سری افرادِ مستقل و نیمه مستقل تن به این خفت(!) میدند که یه نفر رو به صورت 7 روز هفته و به مدت سال‌های طولانی تحمل کنند؛ شما حتی یه ماشین هم می‌خری، این ماشین خراب میشه، پنچر میشه، نیاز به تعمیر پیدا میکنه، بنزین میخواد و صدها چیز دیگه؛ شبیه به همین ماجرا و بدون در نظر گرفتن ذره‌ای احساسات و دقیقا اگه صرفا مثل دو موجودِ زنده به قضیه بخوایم نگاه کنیم، زندگی مشترک اصلا اون دوران فانتزی نامزدی و آشنایی‌های قبل از ازدواج و همه با هم می‌خندند و... نیست، قطعا تو زندگی مشترک دختر و پسر با هم دعوا می‌کنند، قطعا اختلاف نظر خواهند داشت، قطعا ممکن هست سلیقه‌ی غذا خوردنشون بهم نیاد؛ طبع بدنشون ممکن هست متفاوت باشه و سردی و گرمی و بهم نخورند و...؟

به نظرم چیزی که فلسفه‌ی وجودیِ ازدواج رو تو عصر ما، همچنان مهم نگه میداره و همچنان این مسئله یک امر خیلی مهم به خصوص برای افراد مستقل و نیمه مستقل هست و این وضعیتِ عصر ما، باعث شده که به جای حواشی‌ای که تو گذشته وجود داشت (نیروی کار و ازدیاد نسل و غذا پز داشتن و روابط ج*سی و...)، الان دختر و پسر به اصلِ و مفهوم اساسی ازدواج به جای اون جذابیت‌هایی که بالاتر اشاره کردم، نیاز داشته باشند، همونی هست که تو قرآن تو آیه 187 سوره بقره با تعبیر «...هُنَّ لِبَاسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ...» (لباس همدیگه که مایه فخر و مباهات و پوشش و ستر و شخصیت و بهم پیوستگیِ اون پوشش به بدن و تن و... هست و یا اگر اشتباه انتخاب کنید، مایه آبرو ریزی و...) اومده و امام علی ع مون برای فاطمه س ‌مون/شون تو شب وداع تو خطبه 202 نهج البلاغه استفاده کردند که «...رَقَ عَنْهَا تَجَلُّدِی» (در توصیف مصیبت استفاده کردند و تجلد رو مفسرها و مترجم‌ها به معنی صبر گفتند اما در اصل به معنیِ جلد و قالب و ظرف یک چیز هست و رق عنها تجلدی (خدا من رو ببخشه) به معنی تهی شدن قالب هست)

کانسپت خانواده باعث میشه که شما لایه‌ی فکری‌تون از خودم به آرزوهام برسم و مشکلات و سختی‌هایی تو این راه وجود داره به خودمون به آرزوهامون برسیم و تو این مسیر، سختی و چالش‌ها، سنگ‌های توی کف رودخونه هستند که مسیر رو لذت‌بخش‌تر و فان‌تر می‌کنه، تبدیل بشه و اساسا تک‌بعدی بودنِ فلسفه‌ی وجودی‌تون که دلیلی برای ادامه زندگی ممکن هست پیدا نکنید، تبدیل به این میشه که یک قالب و جلد و فلسفه وجودی برای اینکه روزها و شب‌ها رو در کنار کسی که دوستش دارید و دوست‌تون داره، داشته باشید. این‌طوری اون نون و پنیری که با هم می‌خورید بهترین غذای زندگی‌تون هست و وقتی شما خوابتون نمیاد و اون خواب هست، نگاه کردن به چهره‌ی هپلی و خواب‌آلودش بهترین تصویر زندگی‌تون و هر لحظه که ازش دور هستید حتی اگه کنارتون نشسته باشه، دلتنگش هستید.

   

   

به نظرم آدم‌هایی که تو عصر ما، همچنان با همون نیازهای قبلی، تن به ازدواج می‌دند بعد از حداکثر 2 سال که اون جذابیت‌های نیازها و اون هیجانات، تب و تابش می‌افته و تازه با چیزهای واقعی و سختی‌های اساسیِ زندگی آشنا می‌شند، کلا دلیلی برای ادامه دادنِ زندگی پیدا نمی‌کنند و اگر جدا نشند، صرفا تحمل میکنند تا بگذره.


پ.ن 3:

- دل تنگتم

+ من که بغلت نشستم

-‌ خب دلیل نمیشه که دلم تنگ نشه برات

+ شعر بخونم برات

- نه حواسمو پرت میکنه از چشات

+ موهاتو شونه کنم

- نه، دستات خسته میشه

+ چایی بیارم برات

- میگم دل تنگتم بعد میخای از تو بغلم پاشی بری تا آشپزخونه که بمیرم از دلتنگیت


پ.ن 4:

به جز تصویری که مربوط به صفحه‌ی اول سایت سیستوفیا هست؛ بقیه تصاویرِ این پست برای فشار خوردن غروب جمعه ما مجردها، انتخاب شده؛ امیدوارم به هدفم که تنظیمِ سطحِ فشار خوردن و از دست ندادنِ این امتیاز تو غروب جمعه برای مجردها بوده، رسیده باشم. (وی خودش هم از روز سه شنبه با اون توصیفاتی که گفتم تا الان، در شرایطِ وضعیتِ غروب جمعه قرار داشت و با تک تک تصاویر، حس غم‌انگیزی رو تجربه کرد)

۰۱/۱۲/۱۹

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.