دیشب :: شهر زیتونی

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

اینجا زیتون می نویسه از همه جا از همه چی

بایگانی

قالب وبلاگ


قالب وبلاگ | ابزار صلوات شمار

دیشب

جمعه, ۱۲ آذر ۱۴۰۰، ۱۰:۲۲ ب.ظ

 

به عنوان آخرین نسخه از شبیه به عزیز بودن, سخت‌ترین کار ممکن رو دیشب انجام دادم. بعد از مهمونی دایی اینا می‌خواستند صبح حرکت کنند و با بابابزرگ خداحافظی کردند, بابابزرگ روبوسی کرد و دعا خوند براشون بعد به من گفتند که بیرون بارون هست و پاهام هم درد میکنه یه پارچ آب بگیر و پشت سرشون بریز، من (یعنی بابابزرگ) نمیتونم. (کاری که عزیز همیشه برای بچه‌ها و نوه‌ها پشت سرشون آب می‌ریخت) این صحنه همون صحنه‌ای بود که سری قبل که داشتیم برمیگشتیم و عزیز نبود، مامان بابتش بغض کرد و... دیشب پشت سر ماشین دایی آب ریختم در حالی که مامان اشک می‌ریخت و تو دلش من رو میدید که چقدر دارم شبیه به عزیز رفتار می‌کنم و بابابزرگ بغض کرده بود و...

موقع خواب بابابزرگ گفتند که دیشب (یعنی پریشب) به کتفم ویکس زدی، کل روز با اینکه این همه جا رفتم ولی هیچ دردی نداشتم دستت سبک هست و امشب هم اگه میشه این کار رو کن. کتف و دست و زانو شون رو ویکس زدم و ماساژ دادم بعد که دراز کشیدند تا بخوابند, کف پاهاشون هم ماساژ دادم. به نظرم این صحنه‌ها رو که مامان دیدند تو دلشون حس کردند که بهترین مادر دنیا هستند و ذوق خاصی داشتند.

صبح که بعد از نماز میخواستیم برگردیم تهران، صبحونه (املت) درست کردم و دور هم با بابابزرگ خوردیم و خداحافظی کردیم. میخواستیم که بریم بابابزرگ گفت صبر کنید که لباس بپوشم، لباس پوشیدند و رفتند پارچ آب رو پر کردند و با اینکه بارون بود اومدند و پشت سرمون آب ریختند و دعا کردند. صحنه‌ و کاری که یه دنیا برام ارزش داشت.

 

پ.ن ۰:

شاید سوال پیش بیاد که تو اون خونه به این بزرگی به جز من کسی نبود که کار انجام بده و من باید همه‌ی کارها اعم از ظرف شستن, غذا درست کردن, پذیرایی از مهمون, غصه خوردن از تنهایی, دلداری و کمک کردن به بقیه و..., رو انجام میدادم و بدم؛ باید بگم که بودند و کار هم کردند ولی خب از اونجایی که کلا حسابِ من جدا شد به صورت معمول این وظایف رو خودم انجام و شروع می‌کنم به انجام دادن و به بقیه کمک می‌کنم. بالاخره باید یه نفر این مسئولیت‌ها رو برعهده بگیره تا روند معمول زندگی در جریان بمونه و در جریان باشه.

(پوشیدن سویشرتم توسط خاله برای چیدنِ شبانه‌ی نارنجج از باغ تو شبِ به شدت تاریک, آنلاک شد!)

(این سویشرت رو به طور معمول تو وقت‌هایی که بارون هست, میدم به مامان)

 

پ.ن 1:

تو راه برف نشسته بود و یه سری فیلم و عکس گرفتم، دیشب هم بارونی بود و یه سری فیلم و عکس هم اونجا گرفتم؛ با این نیت که بیام و اینجا آپلود کنم گرفتم ولی خب حالِ آپلود کردن رو ندارم، بپذیرید :)

 

پ.ن 2:

من و مامان یه کانال تلگرامی با مضمون آهنگ داریم که هر دوتامون ادمین هستیم و کلا هم 2 تا عضو داره که خب خودمونیم؛ آهنگ‌هایی که به نظرمون خوب هست و در حین کار کردن با گوشی و لپ‌ـاپ توسط من و یا دیدن مشق‌های دانش‌آموزها توسط مامان و... میشه گوش کرد رو اونجا میفرستیم. 

 

پ.ن 3:

آهنگ خوب گوش کنیم:

 

محسن چاووشی - باب دلمی

 

باب دلمی بس که دل انگیزه نگاهت

خطاطی ابروتو چه مطلوب کشیدن

...

 

 

 

 

۰۰/۰۹/۱۲
R_A Zeytun

زن قوی

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.