آرزوهاش و دردهام :: شهر زیتونی

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

اینجا زیتون می نویسه از همه جا از همه چی

بایگانی

قالب وبلاگ


قالب وبلاگ | ابزار صلوات شمار

آرزوهاش و دردهام

سه شنبه, ۲۵ آبان ۱۴۰۰، ۱۱:۱۱ ق.ظ

شاید بزرگترین آرزویی که عزیز داشت این بود که عروسی نوه‌ای که خودش تا ۵ سالگی بزرگ‌ش کرد و بیشتر از بقیه‌ی نوه‌ها و بچه‌ها دوستش داشت رو ببینه و اون کادویی که از حج واجب برای عروسِ این نوه, خریده بود و به کسی هم نگفت اون کادو چی هست رو خودش به اون عروس بده, چندبار هم گفته بود که زودتر ازدواج کن؛ شاید بی‌راه نباشه که بگم عروسی نوه‌ها رو می‌شمارد و می‌دید تا برسه به ازدواج من.

اگه بخوام از دردهام بگم این هست که امروز رفتم از اون حسابی که درآمدهام رو تو اون حساب می‌ریختم و خمس و صدقه‌ش هم می‌دم و... کنار گذاشته بودم که اگر روزی ازدواج کردم با اون حساب که از حلال‌ترین پول‌های موجود هست جهیزیه و کارهای عروسی رو انجام بدم و در نهایت از اون عروس رونمایی کنم و عزیز رو خوشحال کنم, رفتم و برای عزیز خیرات نون دادم.

امروز رفتم و پارچه مشکی جلوی در خونه‌ی عزیز رو هم تنهایی نصب کردم. دیشب هم رفته بودم به بچه‌های دایی که تهران مونده بودند, سر زدم و یه کم خوراکی خریدم و از حالشون خبر گرفتم.

به امین(دوستم) پیام دادم که یه سری دارو که برای اینجور مواقع هست بهم معرفی کنه که برم و بگیرم و یا از داروخونه برام بیاره, یه سری قرص معرفی کرد که تو همه‌ی اثرات‌شون نوشته بود آرام‌بخش و کمک به خواب؛ قرص‌ها رو نگرفتم چون که باید هوشیاری‌م رو تا بالاترین سطح ممکن نگه‌دارم و به بقیه روحیه بدم و کنارشون باشم.


تو این چند روز به اندازه‌ی چندسال, در تنهاترین حالت ممکن بزرگ شدم.


«لا یوم کیومک یا اباعبدالله»

۰۰/۰۸/۲۵
R_A Zeytun

زن قوی

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.