گوشه‌ی چشم تو از مُلک جهان ما را بس... :: شهر زیتونی

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

اینجا زیتون می نویسه از همه جا از همه چی

بایگانی

قالب وبلاگ


قالب وبلاگ | ابزار صلوات شمار

گوشه‌ی چشم تو از مُلک جهان ما را بس...

پنجشنبه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۲۱ ب.ظ

داشتم اکانت توئیتری آستان قدس رضوی (حرم رضوی) رو نگاه می‌کردم و حسرت حرم رو می‌خوردم، یه همچین عکسی رو دیدم و واقعا موندم که بخندم یا حسرت بخورم یا امید به زندگی‌م برای آینده بیشتر بشه و یا...

کلا لحظاتِ جالبی بود که مغزم هیچ فرمانی رو راجع‌به این تصویر، نداد.

شاید فقط این عکس یه آقا پسر و دختر خانمی رو نشون میده که احتمالا همسرِ هم هستند و روبه‌روی حرم نشستند و دارند دعا می‌خونند اما برای من که یه همچین پیرهنِ آبی با دقیقا همین رنگ و سبک رو دارم یه حسِ دیگه‌ای داشت!


دردم بـه جـان رسید و طبیبم پدید نیست

دارو فروشِ خسته‌دلان را دکان کجاست؟؟؟؟

 خواجوی کرمانی


از جهتِ فان:

به قولِ یکی از دوستام «خب سیاست بسه؛ ما خواهان ازدواج هستیم.»


پ.ن:

پریروز دانشگاه بودم تقریبا هر جا رو که نگاه میکردم که یه کم برم از فضای سبز استفاده کنم یا تو آلاچیق بشینم و یه چنتا عکس بگیرم و... یه دختر پسری اونجا بودند و به قولِ مامان داشتند جیک‌جیک میکردند.

جای جای دانشگاه شهیدبهشتی فضای مناسبی برای چرخیدن وقدم زدن ولم دادن روسبزه‌ها با یار هست که متأسفانه ما با استفاده نکردن از این امکانات, این فضاها رو هدر دادیم!



هدف طراحی دانشگاه هم به نظرم همین بوده وگرنه مسیر دانشگاه صرفا برای بزکوهی مناسب هست ونه دانشجوها! شیبِ بعضی از مسیرهای پیاده‌روی و ماشین‌رو تو دانشگاه تا 60درجه هم میرسه که خب واقعا برای من که از درِ ورودیِ میدون شهید شهریاری تا درِ خیابون عدالت قصد داشتم برم، واقعا سخت بود، یکی از بچه‌های حراست من رو دید و گفت کجا می‌خوای بری؟ با این وضعیت تا نصفِ مسیر هم نرفته آب میشی!



یه کم که جلوتر رفتم یه بنده خدایی با موتور اومد و دنبالِ درِ استخر میگشت که گفتم از فلان مسیر باید بری و رفت، چند دقیقه بعد برگشت و گفت نگهبان میگه این مسیر غلط هست و باید دور بزنی، بهش گفتم که من خودم هم میخوام همون سمتی برم و از این مسیر باید بریم، گفت پس چرا نگفتی؟ بیا بشین میرسونمت، بهش گفتم که تا حالا موتور سوار نشدم! در جواب بهم گفت که ترس نداره فقط این‌ور و اون‌ور نشو موتور خودش ما رو میبره!

خلاصه که رفتیم از اون مسیری که من گفتم و واقعا مسیرِ غلطی بود! آدرسِ درست رو گرفتیم و بهش گفتم که خودم میرم که گفت نه بیا تا همون درِ استخر میرسونمت و رفتیم و رسیدیم.

برای اولین بار، تجربه‌ی جالبی بود:)


پ.ن:

دیروز هم‌تیمی‌م بهم پیام داد که صحبت کردم و دفتر و انبار رو زودتر از امضای قرارداد بهمون میدند و امروز رفت و کلید دفتر رو تحویل گرفت. بعدازظهری بهم پیام داد که یوزر و پسوردت رو برام بفرست (برای وصل شدن و استفاده از اینترنت دانشگاه باید شناسه‌ی دانشجویی داشته باشی تا بتونی از اینترنت استفاده کنی) گفتم که حفظ نیستم و باید از لپ‌تاپ ببینم و پرسیدم که مگه سیستم بهمون نمیدند؟ در جواب نوشت که اینجا سیستم داره ولی چون کیس نداره (ظاهرا بهمون از این کامپیوترهای All-In-One دادند) بلد نیستم روشن کنم و دارم از روی گوشی کار میکنم...


یه سری رفتم دانشگاه از دفترمون و امکانات‌ش عکس میگیرم و اینجا میذارم که دورهمی خوش حال بشیم، نامردی هست که شما دعا کنید ولی تو خوشی‌ها شریک نباشید؛ این موضع رو نسبت به شما هم دارم که وقتی من برای شما دعا میکنم اگر اتفاقِ مثبتی براتون افتاد از خوشی‌ها و شاید‌هاتون بنویسید که باهم خوشحال بشیم:)

۰۰/۰۳/۲۷

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.