پلی تکنیک :: شهر زیتونی

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

اینجا زیتون می نویسه از همه جا از همه چی

بایگانی

قالب وبلاگ


قالب وبلاگ | ابزار صلوات شمار

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پلی تکنیک» ثبت شده است

من امروز بعد از دادن آخرین امتحان ترم اول ارشدم، رفتم امیرکبیر تا هم درخواست مدرک عکس دار بدم و هم یه سری به بچه ها بزنم و قرار بود واسه یکی از بچه‌ها در مورد "بازار باز" که آقای روحانی تو مجمع بانک مرکزی حرفش رو زد و از شنبه شروع شد، حرف بزنم

از اونجا که دانشکده‌ی مهندسی صنایع تو کوچه و خارج از محیط حراست دانشگاه هست اونجا هیچ بحثی تو ورود و خروج وجود نداره(یه جورایی حکومت مستقله ی صنایع و سیستم های مدیریت با پشتیبانی آزمایشگاه هسته‌ای که واسه دانشکده فیزیک هست و طبقه‌ی منفی2 دانشکده‌ی ما قرار داره، عملا کسی با ما کاری نداره😎)

اما خب واسه ورود به صحن دانشگاه در ورودی اذیتم کردند و گفتند نمیشه که نمیشه، بهش منطقی توضیح دادم که من دوسال اینجا درس دادم و تا همین چندماه پیش تبریک اسمم تو بنر جلوی دانشکده به عنوان دانشجوی المپیادی نصب بود، گفتند امروز بخاطر مراسمی که تو دانشگاه هست نمیشه مگر اینکه کارت شناسایی بذاری تا راه بدیم که مجبور شدم گواهینامه‌م رو بذارم :/

همینقدر پلی‌تکنیک پرآشوب و همینقدر "حراست خراست"

این جماعت حراستی‌های پلی‌تکنیک کلا شعور و سواد ندارند و منطق اداره و مدیریت معتمدی(رئیس دانشگاه که با پاچه خواری و لابی گری هاشمی رفسنجانی (مرحوم مغروق) اومد سرکار و بعد به خاطر خوش خدمتی های حسن روحانی همچنان با وجود سوءمدیریتش هست) اینه که اختلاف بندازند و حکومت کنند و به قول کتاب "دموکراسی یا دموقراضه" مردم بالاخره عادت میکنند!

4سالی که من امیرکبیر بودم، بنا به دلایل مختلف اختلاف نظر و دعواهایی بین تشکل‌های داخل دانشگاه پیش می‌اومد که من به عنوان یه ناظر خارجی دست آشکار کرم ریختن مسئولین دانشگاه تو شدت گرفتن جریان و اختلافات رو میدیم در کمال تعجب که فراخوان ها صادر میشد، حراست هم در جریان بود و می اومد فقط نگاه میکرد و بچه‌ها فحش و دعواها رو انجام میدادند بعد بیسیم میزدند که تموم شده و هر هر باهم میخندیدند

سر اعتراض به غذای سلف

سر شکوندن برد بچه‌های مجمع اسلامی

سر اعتراضی که با چوب پرچم زدند سر یکی از دخترهای چادری دانشگاه رو شکوندند

سر کنسل کردن یهویی برنامه‌هایی که مجوز داشتند ولی نذاشتند که تشکل‌ها برگزار کنند و ...

تو همه‌ی اینا حراست فقط نگاه میکرد

پ.ن1:

امروز تو BRT که بودم و داشتم سمت دانشگاه میرفتم تو اتوبوس دو سری دعوا شد

یه سری که بزن بزن شد سر چی؟

سر اینکه یه آقایی(الف) میخواست بیاد تو ولی آقای جلوییش(ب) منتظر مونده بود که مسافرهای داخل بیاند بیرون

بعد این الف خودش میاد تو 

ب : چرا صف رو رعایت نمیکنی؟

الف:دیدم تو نمیری گفتم شاید منتظر بعدی میخوای بمونی

ب :من منتظر اونایی که میخواستند بیاند بیرون شدم ولی چون تو درازی(اشاره به قد بلند الف داره) اینا رو نمیفهمی

الف: درست صحبت کن

ب: دراز

اینجا بود که الف با توجه به قد بلند و دست های کشیده یه دونه زد رو سر نسبتا کچل شخص ب!

ب هم خواست کم نیاره، پرید بالا و عینک الف رو گرفت و ضربه زد شکوند!

مردم یه خورده سعی کردند که این دو تا بگیرند ولی موفق نشدند

اینا تقریبا دو تا ایستگاه دعوا کردند که آخر سر یکی از بین جمعیت پا شد داد زد جفت تون پاشید برید پایین دعواهاتون رو کنید اول صبحی اعصاب مردم رو خرد نکنید، میگیرم جفتتون رو اینجا میزنم

که اینجا ب پیاده شد و دعوا تموم شد، حالا اینجا الف همش میخواست به جمعیت توضیح بده که اون شروع کرده بود ولی کسی اصلا بهش توجه نمیکرد!



پست۸۸۸:


عاشق کوچک ترین کوره دهاتِ مشهدم
کیش مال دیگران عمریست ماتِ مشهدم....

هر چند حال و روز زمین بد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد

خسته از درهای بسته
دستهای نا امید 
عاقبت
پــنجــره فــولاد
جواب مشکلات ماست
۰۱ بهمن ۹۸ ، ۰۰:۱۸
R_A Zeytun

من قرار بود اوایل شهریور دفاع کنم، هارد لپ تاپم سوخت!

اومدم وسط‌های شهریور دفاع کنم، جواب المپیاد نیومد!

اومدم آخرهای شهریور دفاع کنم، استاد راهنمای پروژه م گذاشت رفت از ایران!

این شد که با یه استاد بشدت دوست داشتنی و مهربون که من به شدت ارادت خاصی به ایشون دارم دیروز رفتم واسه دفاع

تا آخرین لحظات هم داشتم دعوت می‌کردم از دوستان و اساتید که بیان و این فضای خالی بدون دوستان تو پیاده روی اربعین و نبود مامان و بابام و ... رو جبران کنن که اکثرا نمیتونستن بیان و

نیومدن که نیومد!

ولی خب با 5تا از رفقای خوب (که البته یکیشون همون اوایل اومد و یه سر بزنه و رفت) دفاع م رو برگزار کردم(که یکیشون دانشجوی جبرخطی م بود و خیلی کمک کرد)

داور پروژه ی من یکی از بشدت سخت گیر ترین داورهای دانشکده هست

دقیقا قبل من، همین داور و همین استاد راهنما، پروژه ی یه دختره رو داشتن بررسی میکردن(دیروز این استاد پروژه مهربون من، 4تا دفاع داشت و بنده خدا از 10رفت تو اتاق دفاعیه و 2 اومد بیرون بعد 3 رفت تو اتاق دفاعیه و نمیدونم چند اومد بیرون، خدا قوت و ماشاءالله) جوری از دختره سوال میپرسید که تا اونجا که من دیدم حدود40دقیقه ای داشت باهاش حرف میزد که نه فلان جا رو بد توضیح دادی و اونجاش اشتباه شده و ... فکر کنم آخراش دختره بغض کرده بود

من که میدونستم داور و استاد پروژه م یه چند ساعتی هست که تو اتاق هستند و فکر میکردم که احتمالا 2نفر از مهمون های ویژه هم بیان، رفتم 4تا شکلات داغ(هات چاکلت) سفارش دادم که مهمونا نیومدن و فقط همون 2تا رو خوردن، دفاع رو با همه ی عاشقانه ها و فان هایی که اتفاق افتاد خیلی قوی برگزار کردم و دوستان بودند و فیلم هم گرفتند که خیلی هم خوب بود

آخرش از داوری که به زور به بچه ها 16 رد میکرد 19 گرفتم و Wooow چه خفن

اون دو تا هات چاکلت مونده رو هم 5تایی خوردیم! واسه اینکه بهداشت هم رعایت بشه یکی با در خورد یکی با لبه ی لیوان خورد یکی سر کشید و .. کلا خوب بود

آخرش هم اون وسایل پذیرایی که از مهمانو(https://mehmano.com/ که توصیه میکنم اگه تهران هستید و میخواید مراسمی (جشن تولد یا دفاعیه یا مهمونی یا ...) برگزار کنید یه سر به سایتش بزنید، تهیه کرده بودم زیاد اومد و به مسئول آموزشمون و چنتا از استادها و اونجایی که کار میکردم و خونه هم بردم

کلا خیلی خوب بود و دستش شما درد نکنه بابت دعاهای خوب خوب تون به خصوص اون بزرگواری که مادرانه دعا کردند😊

پ.ن:

بله من با لباس مشکی رفتم دفاع کردم در کنار پرچم های یا حسین ع و یا زینب س که بغل هرکدوم از اسلایدها بود

اینم بگم که صفحه ی Lock لپ تاپ من تصویر پایین هست، همون اولش دار یه نگاه ناامید کننده ای به من کرد و گفت خدا تو رو از دست ما نجات بده؟

گفتم نه والا این خیلی وقته رو لپ تاپم هست و یه خورده در مورد داستان المپیاد و اتفاق هاش گفتم(داور من رئیس آموزش کل دانشگاه هست و اون مسئول المپیاد امیرکبیر که به من کمک نکرد زیر دست ایشون محسوب میشه) و  فهمید جریان

۲۴ مهر ۹۸ ، ۱۲:۰۵
R_A Zeytun


میریم که یه دفاع حسینی و اربعینی داشته باشیم

قربة الی الله

(ساعت 12و نیم)

۲۳ مهر ۹۸ ، ۱۰:۲۲
R_A Zeytun