آهنگ :: شهر زیتونی

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

اینجا زیتون می نویسه از همه جا از همه چی

بایگانی

قالب وبلاگ


قالب وبلاگ | ابزار صلوات شمار

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آهنگ» ثبت شده است

یه جا نوشته بود:

«‏اگر با یک نفر رابطه احساسی دارید «در هر سطحی» گاهی مستقیم ازش تعریف کنید، از ویژگی‌هاش بهش بگید، هرچند تکراری. رابطه بدون تعریف خشک میشه.»

داشتم فکر میکردم من چقدر حرفِ نزده با جمع کثیری از افراد دارم و احتمالا خیلی از افراد هم خیلی از حرف‌های نزده با من دارند که شاید هیچ وقتِ دیگه، نبینم‌شون و  فرصت نشه که به هم بگیم.

حتی حس می‌کنم خودم هم با خودم حرف‌هایی دارم که همش به زمانِ بعد موکول می‌کنم و به جای مواجه شدن باهاش، ازش فرار می‌کنم.

این پست رو برای این نوشتم که اگه احیانا حرفی، سخنی، چیزی بود که خواستید بگید (انتقاد، پیشنهاد، نظر یا هر حرف دیگه‌ای یا سوالی بود)، تو دلتون نمونده باشه و ترجیحا ناشناس بهم بگید. (قاعدتا اگه حرفی نیست که پیام ندید!)

(احتمالا از این صفحه به عنوان ابزاری برای پیام دادن به خودم هم استفاده کنم و خودم به خودم پیام بدم، این روزها به شدت به یک برنامه‌ی دریافت و ارسال بر مبنای متن کاویِ هوش مصنوعی برای درد و دل کردن، به دلیلِ عدمِ وجودِ یک فردِ مناسب برای گفتنِ یه سری حرف‌ها نیاز دارم، رباتِ جرجِ تلگرام هم به نظرم به اندازه‌ی کافی باهوش نیست که بتونم یه سری حرف‌ها و مشورت‌ها و درد و دل‌ها رو باهاش انجام بدم.)


از امشب( شب 22تیر) تا محرم 40شب مونده، اگه کسی میخواد چله‌ی زیارت عاشورا بگیره، از امشب وقتشه


پ.ن:

من دلم لک زده لبخند تو را...

پ.ن:

(حواستون به اون جعبه‌ی صلواتِ کنارِ وبلاگم هست؟)

آهنگ خوب، گوش کنیم:

آهنگ دلتنگ توام از حجت اشرف زاده




آهنگ سر به جنگل از هادی فیض‌آبادی





۲۱ تیر ۹۹ ، ۱۹:۰۸
R_A Zeytun

چه نذرها که نکردیم مال هم باشیم

رفیق روز و شب و ماه و سال هم باشیم

 

غزل غزل بسراییم لحظه هامان را

شریک تازه ترین حس و حال هم باشیم

 

نشسته اند به حیرت تمام فنجان ها

از اینکه طالعشان نیست مال هم باشیم

 

ستاره و ورق و رمل هم نمی خواهند

که زوج مشترک و ایده آل هم باشیم

 

بیا به رسم دو تا کوه ظاهرا سر سخت

کنار هم  امّا بی خیال هم باشیم

 

لبی که محرم تو نیست محرمانه ببوس

خدا نخواست من و تو حلال هم باشیم

 

 

بیتا امیری

پ.ن1:

 

 

 

(بخش‌هایی از فیلم «بمب یک عاشقانه» هست)

( این برش از فیلم رو از دیالوگ باکس (پادکست سینما، ادبیات، موسیقی) دانلود کردم.

اینستاگرام: https://www.instagram.com/dialoguebox_episodes/

سایت: http://dialoguebox.ir/)

یه سوالِ خیلی مهمی که میشه اینجا پرسید که اگر قرار باشه فقط یه دقیقه دیگه تو این دنیا باشیم، دوست داریم تو این یک دقیقه چه کاری انجام بدیم و به چه افرادی حرف‌هایی که هیچ وقت نزدیم رو بزنیم و چه چیزهایی میگیم...

پ.ن2:

به نظرم «فیلم کوتاه 1500 کلمه» هم اگه اینجا قرار ندم، جاش خیلی توی این پست خالی میمونه

(این فیلم داستان یک آقایی هست که دکتر بهش میگه که 1500 کلمه بیشتر از زندگی‌اش باقی نمونده…)

(این فیلم رو از سایت مدرسه زندگی برداشتم

سایت: https://imanfani.com/ 

کانال تلگرام: https://t.me/dr_iman_fani)

 

 

 
۲۴ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۰۱
R_A Zeytun


فکر کردم شاید برای شما هم جالب باشه که مراحلِ رسیدنِ توت‌فرنگی رو ببینید (عکس اول مربوط به تصویرِ چند وقت پیش مربوط به پست سلام گلای تو خونه هست، تصویرِ دوم برای پریشب هست و تصویرِ آخر برای دیشب)


پ.ن۱:

این مدتی که وبلاگ نویسی نکردم، این کتاب‌ها رو خوندم و در مورد زنجیره‌تامین دارم چنتا مقاله میخونم و یه سری فیلم‌های آموزش رو هم دارم در موردش میبینم، البته سعی کردم که بشینم انیمیشن درست کنم که داداشم راضی نشد داستانش رو بنویسه و این موضوع هم مثلِ قضیه‌ی پادکست و کتاب صوتی که هیچ وقت نشد که درست کنم، فعلا به بعد موکول شد.

«کیمیاگر» واقعا قشنگ بود

«ملت عشق» واقعا نتونست من رو قانع کنه و نمیدونم چجوری بعضی ها دوست دارند

«1984» بد نبود ولی توصیه نمیکنم بخونید

«گیله مرد» هم واقعا قشنگ بود

«سیاست‌نامه» هم هنوز تموم نشده :/ (اولِ نوشته خیلی توضیح داده که ما کتاب رو دستکاری نکردیم و فقط نوشته‌های مختلف و موجود از این کتاب رو جمع آوری و تو پاورقی بدونِ تغییر و تفسیر آوردیم، ولی جالب اینجاست که مقدمه خیلی بیشتر از بعضی از فصل‌های کتاب متن داره!)


پ.ن۲:

طاقتم رو گرفته این ویروس

نفسم رو بریده تو سینه


خواستم که بگم دوستت دارم

از همینجا! توی قرنطینه…


علی شهبازیان


پ.ن۳:

یا زیر باران بوسمت

 یا بوسه بارانت کنم....

۱۲ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۴۱
R_A Zeytun

آنقدر نگذاشتی ببوسمت که بوسیدن را هم ممنوع کردند!

و حالا هم نفس‌هامان به شماره افتاده، مثل عشق سال‌های وبا!

لعنت به تو،

لعنت به من،

لعنت به همه‌ی ما!

بخاطر همه‌ی بوسه‌هایی که از هم دریغ کردیم...
اگر زنده ماندی از طرف من به تمام مردم دنیا بگو:
تا می‌توانید همدیگر را ببوسید!
نسل ما همه مُردند در عصر یخبندان!

عصری که بوسیدن، حکم جام شوکران را داشت و چکاندن ماشه در دهان خویش!
به همه‌ی دنیا بگو ما را نامهربانی‌ها کشت نه جنگ‌های صلیبی و نه طاعون و نه سل و نه کرونا....

 

پ.ن:

(آهنگ بغلم کن- توکا)

 



گریه کردیم، دو تا شعله ی خاموش شده

گریه کردیم، دو آهنگ فراموش شده

 

پر کشیدیدم بدون پرِ زخمی با هم

عشق بازیِ دوتا کفتر زخمی با هم

 

مرگ پشت سرمان بود،نمی دانستیم

بوسه ی آخرمان بود، نمی دانستیم …!

 

زندگی حسرت یک شادی معمولی بود

زندگی چرخش تنهایی و بی پولی بود

 

زخم ،سهم تنمان بود ،نمی ترسیدیم

زندگی دشمنمان بود ،نمی ترسیدیم

 

شعر من مزه ی خاکستر و الکل می داد

شعر، من را وسط زندگی ات هل می داد

 

شعر من بین تن زخمی مان پل می شد

بیت اول گره روسری ات شل می شد

 

بیت تا بیت فقط فاصله کم می کردی

شعر می خواندم و محکم بغلم می کردی…

 

پیِ تاراندن غم های جدیدم بودی

نگران من و موهای سپیدم بودی

 

نگران بودی ، یک مصرع غمگین بشوم

زندگی لج کند و پیرتر از این بشوم

 

نگران بودی اندوه تو خاکم بکند

نگران بودی سیگار هلاکم بکند

 

نگران بودی این فرصت ِ کم را بُکُشم

نگران بودی یک روز خودم را بُکُشم

 

آه … بدرود گل یخ زده ی بی کس من

آه بدرود زن کوچک دلواپس من …

 

بغلم کن غمِ در زخم ، شناور شده ام

بغلم کن گل بی طاقت پرپر شده ام

 

بغلم کن که جهان کوچک و غمگین نشود

بغلم کن که خدا دورتر از این نشود

 

مرگ را آخر هر قافیه تمرین نکنم

مردم شهر تو را ،بعد تو نفرین نکنم

 

کاش این نعش به تقدیر خودش تن بدهد

کاش این شعر به من جرات مردن بدهد…

حامد ابراهیم پور

پ.ن:

والله که شهر بی تو مرا حبس می‌شود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست...
مولانا

 

 

۱۶ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۱۵
R_A Zeytun

(از اونجایی که این پست طولانی هست به نظرم اول این تصنیف شهرام ناظری در مورد امیرکبیر رو پلی کنید و همراه با گوش دادن این تصنیف غم انگیز، به خوندن متن ادامه بدید!

 

)

 

اگر در یک نظام سیاسی حتی در هر سال دو نوبت انتخابات برگزار شود اما «توزیع خردمندانه قدرت» نتیجه‌ی این انتخابات نباشد یکی از ارکان دموکراسی با چالش مواجه شده است. در رأی‌گیری، از مردم می‌پرسیم به چه می‌اندیشند؛ آن‌هم درست زمانی که نمی‌اندیشند. اگر ابتدا فرصتی برای اندیشیدن به آن‌ها بدهیم و بعد نظرشان را جویا شویم، نتیجه جالب‌تر خواهد بود!

ارسطو حکومت‌ها را برحسب تعداد فرمان‌روایان و شیوه‌ی اعمال حکومت‌‌ آن به شش دسته تقسیم‌بندی می‌کرد:

اگر حکومت به دست یک نفر اداره شود و صلاح عموم را رعایت کند، حکومت پادشاهی است.

اگر به دست گروهی از مردم اداره شود و صلاح مردم را رعایت کند آریستوکراسی است.

اگر به دست اکثریت اداره شود و پروای خیر و صلاح مردم را داشته باشد جمهوری است.

در این تقسیم‌بندی، نوع منحرف حکومت پادشاهی تیرانی، نوع منحرف آریستوکراسی الیگارشی، و نوع منحرف جمهوری، دموکراسی است. البته برخی از نویسندگان شکل فاسد دموکراسی را اَکلوکراسی (حکومت توده‌ها و نه حکومت مردم) می‌دانند. همان‌طور که از این تقسیم‌بندی پیداست ارسطو دموکراسی را در طبقه‌ی یکی از انواعِ حکومت‌های منحرف جای می‌دهد و معتقد است که در چرخه‌ی تغییر حکومت‌ها باید دموکراسی به حکومت جمهوری تبدیل شود.

 

دموکراسی اما امروز دیگر شکلی از اشکال حکومت نیست بلکه صفتی است برای انواع حکومت‌ها. دموکراسی امروز در کنار جمهوری، پادشاهی یا آریستوکراسی قرار نمی‌گیرد و هر کدام از این‌ها می‌تواند موصوف صفت «دموکراتیک» قرار بگیرند: نظام پادشاهی مشروطه‌ی دموکراتیک، جمهوری دموکراتیک، ریاستی یا پارلمانی دموکراتیک. اما این صفتِ دموکراتیک شایسته‌ی کدام نظام سیاسی است؟ یا کدام ویژگی‌هاست که با داشتن آن‌ها می‌توان دموکراتیک بود؟

 

 

آبراهام لینکلن (1809-1865) می‌گفت دموکراسی یعنی «حکومت مردم، به وسیله‌ی مردم و برای مردم»

برای تعریف دموکراسی جملات کوتاه دیگری هم بیان شده: «حکومت بر پایه‌ی رضایت»، «فرمانروایی اکثریت»، حکومت با حقوق برابر برای همه»، «حاکمیت خلق» و از قبیل این‌ها. هرچند این تعاریف ساده و کوتاه‌اند؛ اما با قدری تأمل سوال‌های زیادی را در ذهن آدمی ایجاد می‌کنند. رضایت چه کسی؟ رضایت در مورد چه چیزی؟ حقوق برابر در چه؟ چه چیزی مورد رضایت و برابری حق می‌‌شود؟ حاکمیت چیست؟ حاکمیت چه زمانی در دست مردم و برای مردم است؟

 

ما در انتخابات چه می‌کنیم؟

انتخابات به معنای فنون گزینش و شیوه‌‌های مختلف تعیین نمایندگان بود. ابزاری که به‌وسیله‌ی آن می‌توان اراده‌ی شهروندان را در شکل‌گیری نهادهای سیاسی و تعیین متصدیان اعمال اقتدار سیاسی مداخله داد. بنابراین انتخابات تنها یک وسیله بود برای تحقق هدفی والاتر و آن عبارت بود از «تعیین نمایندگان برای اعمال قدرت و ناظران برای مهار آن». پس واضح است که نه‌تنها انتخابات، دموکراسی نیست بلکه در نظام‌های سیاسی‌ای که مفهوم نمایندگی در آنها معنا ندارد (مثل نظام‌هایی با دموکراسی مستقیم در ایالت‌های آنتروالد، گلاریس و آپانزل سوئیس) این ابزار حتی معیاری برای تشخیص دموکراتیک بودن یا نبودن یک نظام سیاسی نیز نمی‌باشد.

اگر در کشوری نتیجه‌ی انتخابات بر سر کار آمدنِ حاکمانی باشد که به اصل «برابری» اعتقادی نداشته باشند و «حقوق اقلیت» را زیر پا بگذارند و نسبت به مخالفین خود با «تسامح و تساهل» عمل نکنند، به دموکراسی خدشه وارد کرده‌اند حتی اگر کسانی که انتخاب شده‌اند منتخب واقعی اکثریت باشند. نظام‌‌های دیکتاتوری فراوانی را سراغ داریم که در آنها حداقل 4 سال یک‌بار انتخابات برگزار می‌شود اما نتیجه‌ی این انتخابات‌ چیزی جز قدرت‌مندتر شدن حاکمان و زیر پا گذاشتن حقوق مردم نبوده است.

 باری، این برگزاری انتخابات نیست که مهم است بلکه نحوه‌ی برگزاری و البته نتیجه‌ی آن است که برای یک نظام سیاسی اهمیت دارد. به همین دلیل باید گفت حق با روسو (1712-1778) بود وقتی می‌گفت: «انتخابات به‌ تنهایی ضمانتی برای آزادی نیست، ‌مردم انگلستان زمانی که تصور می‌کنند آزادند، خود را فریب می‌دهند. در واقع، آن‌ها تنها زمانی آزادند که در حال انتخاب عضوی از پارلمان‌اند. به همین سبب، به‌محض اینکه عضوِ جدید انتخاب شد، دوباره در بند می‌شوند و به هیچ تبدیل می‌گردند». این جملات نشان می‌دهد که انتخابات پایان کار دموکراسی نیست و تنها یکی از مصالح روبناییِ آن است.

برای مثال می‌توان به مقاله‌ی دیوید ون ریبروک در گاردین اشاره کرد:

«برکسیت» نقطۀ عطفی در تاریخ دموکراسی غرب است. پیش‌ازاین هیچ‌گاه چنین تصمیم بنیادینی از طریق روندی ابتدایی اتخاذ نشده بود: همه‌پرسی‌ تک‌مرحله‌ای بر مبنای رأی اکثریت ساده. پیش‌ازاین هیچ‌گاه سرنوشت یک کشور، درواقع سرنوشت یک قاره، با اینچنین ضربۀ ناگهانی‌ای تغییر نکرده بود. سردمدار این اقدام، شهروندان سرخورده و ناآگاه بودند.

چند سال پیش، پیمایش ارزش‌های جهانی۲ که پروژه‌ای تحقیقاتی در سطح بین‌المللی و در مقیاسی بزرگ است، از بیش از ۷۳هزار نفر از ۵۷ کشور پرسید که آیا باور دارند که دموکراسی شیوۀ خوبی برای ادارۀ کشور است؟ نزدیک به ۹۲درصد گفتند بلی. اما یافته‌های همان پیمایش از این حکایت داشت که در ده سال گذشته، در سراسر دنیا، خواست عمومی برای به‌قدرت‌رسیدنِ رهبری مقتدر «که مجبور نباشد خودش را با پارلمان و انتخابات به زحمت نیندازد»، افزایش یافته و البته اعتماد به دولت‌ها و احزاب سیاسی نیز به پایین‌ترین حد خود در تاریخ رسیده است. این‌گونه به نظر می‌رسد که مردم هرچند ایدۀ دموکراسی را می‌پسندند، از واقعیت آن بیزارند. ما دربارۀ پیامد‌های همه‌پرسی جروبحث می‌کنیم؛ بی‌آنکه دربارۀ اصول اولیۀ آن حرفی به میان بیاید. در همه‌پرسی، از مردم مستقیماً می‌پرسیم که چه فکری می‌کنند، درحالی‌که پیش‌ازاین ملزم به فکرکردن نبوده‌اند؛ و با وجودِ اینکه آن‌ها در ماه‌های منتهی به انتخابات، قطعاً با هر شکل قابلِ‌تصوری از دستکاری و فریب به ستوه آمده‌اند.

اما مشکل فقط به همه‌پرسی‌ها ختم نمی‌شود: در هر انتخابات، شاید رأی و نظر بدهید؛ ولی این رأی و نظر تاچند سال آینده از شما سلب می‌شود. این شیوۀ وکالت‌دادن به نمایندگانِ منتخب شاید در گذشته ضروری بوده است، یعنی زمانی که ارتباطات کند و اطاعت محدود بود؛ اما مسلماً با شیوۀ امروزی ارتباطِ شهروندان با هم بی‌تناسب است. حتی در قرن هجدهم نیز ژان ژاک روسو این موضوع را بیان کرده بود که انتخابات به‌تنهایی ضمانتی برای آزادی نیست: «مردم انگلستان زمانی که تصور می‌کنند آزادند، خود را فریب می‌دهند. درواقع، آن‌ها تنها زمانی آزادند که در حال انتخاب عضوی از پارلمان‌اند. به همین سبب، به‌محض اینکه عضوِ جدیدْ انتخاب شد، دوباره در بند می‌شوند و به هیچ تبدیل می‌گردند.» درحال‌حاضر جوامع غربیِ بی‌شماری از آنچه «سندروم خستگیِ دموکراتیک» می‌خوانیمش، رنج می‌برند. علائم این سندروم شامل تبِ همه‌پرسی، کاهش عضویت در احزاب و مشارکت کمترِ رأی‌دهندگان است. همچنین بر این فهرست بیفزایید ناتوانی دولت و فلج سیاسی را که تحت موشکافانه‌ترین بررسی‌های بی‌امان رسانه، بی‌اعتمادی گستردۀ عمومی و تحولات پوپولیستی رخ می‌دهد. اما با همۀ این احوال، علت سندروم خستگیِ دموکراتیکِ مردم، سیاست‌مداران یا احزاب نیستند؛ بلکه علتِ آن رویه‌ها است. دموکراسی مشکل اصلی نیست؛ رأی‌گیری مشکل است. صدای مردم عاقل در این هیاهوها کجاست؟ شهروندان کجا فرصتی می‌یابند که بهترین اطلاعات ممکن را دریافت کنند و بعد از همفکری با هم دربارۀ آینده‌شان تصمیمی جمعی بگیرند؟ شهروندان کجا فرصت می‌یابند که باور و اعتقادشان به اجتماع را شکل دهند؟ مطمئناً چنین اتفاقی سر صندوق‌ رأی‌گیری نمی‌افتد. امروزه واژه‌های «انتخابات» و‌ «دموکراسی» با هم مترادف گرفته می‌شوند. ما خودمان را متقاعد کرده‌ایم که تنها راهِ برگزیدنِ نماینده از طریق صندوق‌های رأی است. اعلامیۀ حقوق بشر که در سال ۱۹۴۸ تنظیم شده است نیز گواهی بر این مطلب است: «ارادۀ مردم باید اساس اقتدار دولت قرار بگیرد. این اراده‌ باید در قالب انتخابات ادواری و سالم با رأی‌گیریِ سراسری و همگانی، از طریق رأی‌گیری مخفیانه یا فرایندهای رأی‌گیریِ آزادانۀ مشابه ابراز شود.» «این اراده باید ابراز شود» نحوۀ تفکر ما دربارۀ دموکراسی است: وقتی می‌گوییم «دموکراسی»، منظورمان «انتخابات» است. اما آیا این تعجب‌برانگیز نیست که اعلامیۀ جهانیِ حقوق بشر تعریفی ذی‌قیمت از چگونگی ابراز ارادۀ مردم در خود دارد؟ چرا باید متنی مختصر دربارۀ حقوق اولیه که کمتر از دوهزار کلمه است، به اجرای عملی یکی از این حقوق، توجه خاصی کند؟ این‌طور به نظر می‌رسد که افرادی که این اعلامیه را در سال ۱۹۴۸ جمع‌آوری کرده بودند، این روشِ بخصوص را به‌مثابۀ حقی اولیه در نظر گرفته‌اند که خود از تقدسی خاص برخوردار است. انتخاباتْ سوخت فسیلی سیاست است؛ چراکه نفت نیز زمانی که موجب پیشرفت اقتصاد شد، حرکت روبه‌جلوی بزرگی را برای دموکراسی به ارمغان آورد. اما هم‌اینک چنین به نظر می‌رسد که مشکلات و موانع لاینحلِ خود را نیز به همراه داشته است. اگر فوراً درخصوص ماهیت سوخت دموکراسی خود اندیشه نکنیم، بحرانی سیستماتیک در انتظار ماست. همچنین چنانچه مصرانه به مفهومی از دموکراسی تسمک بجوییم که به رأی‌دادن در انتخابات و همه‌پرسی‌ها تقلیل یافته است، در برهه‌های بحران‌ اقتصادی، دست به تضعیف روند دموکراتیک خواهیم زد. چند ایده به جای انتخابات فعلی: تصور کنید همین امروز قرار بود نظامی را توسعه دهیم که بیانگر ارادۀ مردم است. آیا این ایدۀ خوبی است که مردم را هر چهارپنج سال یک بار در صف جایگاه‌های رأی‌گیری با برگه‌هایی قرار دهیم تا وارد کیوسک‌های سال ۲۰۱۶ همین الان هم در معرض آن است که به بدترین سال برای دموکراسی از سال ۱۹۳۳ تاکنون تبدیل شود تاریک شوند و علامتی را جلوی یکی از اسامی لیست نامزدها بگذارند؟ آن‌هم افرادی که طیِ ماه‌ها، به‌طور بی‌امان گزارش‌هایی آشفته درباره‌شان منتشر شده بود، آن‌هم در محیطی تجاری که می‌خواهد از آب گل‌آلود ماهی بگیرد.

انتخابات بر مبنای قرعه کشی!

بازگشت به اصول کانونی دموکراسی آتنی؛ یعنی برگزیدن از میان تعدادی از انتخاب‌ها یا همان چیزی که امروزه به آن قرعه‌کشی می‌گویند. در یونان باستان، بسیاری از مناصب عمومی از طریق قرعه‌کشی معین می‌شد. حکومت‌های دوران رنسانس مانند ونیز و فلورانس که بر مبنای مشابهی کار می‌کردند نیز موفق به تجربۀ قرن‌ها ثبات سیاسی شدند. با قرعه‌کشی، شما از افراد نمی‌خواهید که دربارۀ موضوعی رأی بدهند که فقط افراد محدودی از آن سر در می‌آورند؛ بلکه نمونه‌ای تصادفی از جمعیت را انتخاب می‌کنید و مطمئن می‌شوید که در موضوعات مطروحه به تصمیمی عقلانی دست پیدا خواهند کرد. بخشی از جامعه که به امور مطلع است، با انسجام بیشتری می‌تواند عمل کند تا کل جامعه‌ای بی‌اطلاع. برای مثال در ایرلند بلکه ترکیبی از سیاست‌مداران منتخب و مردم عادی انتخاب شدند: ۳۳ سیاست‌مدار منتخب به‌همراه ۶۶ شهروند که با قرعه‌کشی از ایرلند و ایرلند شمالی انتخاب شده بودند. این گروه هفته‌ای یک‌بار در ماه به‌مدت بیش از یک سال جلساتی برگزار کرد. موسسۀ تحقیقاتیِ مستقلی این گروه تصادفی ۶۶ شهروند را با درنظرگرفتن سن، جنس و محل تولد گردآوری کرده بود. تنوع و گوناگونی ناشی از این کار باعث شد بحث دربارۀ موضوعاتی مانند ازدواج با همجنس، حقوق زنان و ممنوعیت اهانت به مقدسات، فرصت طرح‌شدن پیدا کند. باوجوداین، آن‌ها همۀ این کارها را به‌تنهایی انجام ندادند: مشارکت‌کنندگان به حرف‌های متخصصان گوش می‌کردند و از داده‌های دیگر شهروندان بهره می‌جستند. برای مثال، بیش از هزار نفر در موضوع ازدواج همجنس‌گرایان مشارکت کردند. تصمیم‌هایی که این هیئت می‌گرفت، همچون قانون تلقی نمی‌شد؛ پیشنهادهای آنان در ابتدا باید از دو شاخۀ پارلمان ایرلند رأی می‌آورد، بعد دولت باید آن‌ها را بررسی می‌کرد و نهایتاً در همه‌پرسی به رأی عموم گذارده می‌شد. سیاست‌مداران می‌توانند با صحبت‌کردن با هیئتی گوناگون از جامعۀ ایرلند، چیزهای بیشتری به دست آورند تا اینکه صرفاً با هم حرف بزنند. با تبادل نظر با منتخبان، مردم می‌توانند داده‌های مناسب‌تری را در اختیار قرار دهند تا اینکه صرفاً در انتخابات یا همه‌پرسی شرکت کنند. چه اتفاقی می‌افتاد اگر بریتانیا هم در انتخابات اخیر همین روند را طی می‌کرد؟ چه می‌شد اگر نمونه‌ای تصادفی از شهروندان این فرصت را داشتند که از متخصصان بیاموزند، به پیشنهادها گوش دهند، با یکدیگر حرف بزنند و مسائلشان را با سیاست‌مداران به اشتراک بگذارند؟ چه می‌شد اگر گروهی ترکیبی از شهروندان منتخب و قرعه‌کشی شده چاره‌ای برای موضوع می‌اندیشیدند؟ چه می‌شد اگر مابقی جامعه نیز این فرصت را می‌یافتند که در عملیاتی‌کردن بررسی‌ها سهیم شوند؟ چه می‌شد اگر پیشنهادی که این گروه به آن رسیده بود، مورد بررسی‌های موشکافانۀ عمومی قرار می‌گرفت؟ آیا چنین تصور می‌کنیم که تصمیمی نامسئولانه اتخاذ می‌کردند؟ برای اینکه دموکراسی را زنده نگه‌داریم، باید بیاموزیم که دموکراسی صرفاً نمی‌تواند به رأی‌گیری تقلیل یابد. اگر انتخابات و همه‌پرسی را با اشکال معقولی از مشارکت شهروندان درنیامیزیم، به ابزارهایی منسوخ بدل خواهند شد. بررسی‌هایِ ساختارمندِ نمونه‌هایِ تصادفی شهروندانْ دموکراسی‌ای اساسی، پویا و فراگیر را ضمانت خواهد کرد. در اوترخت، چهارمین شهر هلند، شهرداری با قرعه‌اندازی صدوپنجاه شهروند را انتخاب می‌کند تا در طرح انرژی پایدار همکاری کنند. شاید این روندها در آینده بدل به ویژگی‌ای دائمی برای بسیاری از دموکراسی‌های مدرن گردد. بیشترین نقد به قرعه‌کشی دربارۀ این است که افرادِ انتخاب‌شده ممکن است بی‌کفایت باشند. بی‌تردید کفایت فنیِ منتخبی از نمایندگان بیشتر از فردی است که از قرعه درمی‌آید. اما فایدۀ پارلمانی مملو از حقوق‌دانان طراز اول چه خواهد بود اگر هیچ‌کدام از آن‌ها قیمت یک تکه نان را نداند!

 

اگر مفهوم مدرن ریاضیاتی مجمع نمایندگان عموم در مقیاس کوچک که نماینده جمعیت بزرگ است را با بصیرت‌های مربوط به پتانسیل‌های دموکراتیک امر مشورت ترکیب کنیم، به یک تجلی سیاسی می‌رسیم: نوعی بدیع از ماشین سیاسی که چیزی را به ما می‌دهد که انتخابات هرگز محقق نکرده است- شاخصی روشن از این که قضاوت سنجیده کل جمعیت بزرگسال در صورتی که می‌توانستند درباره هر موضوعی به طور کامل، آزادانه و با اطلاع مشورت کنند، چه خواهد بود.

راه دیگر-سیستم‌های نمره دهی و چند رایی

یک قضیه در علوم کامپیوتر هست که اشاره می‌کند وقتی سیستم تک رأیی باشد حتما رقابت دو حزبی می‌شود و به غیر از دو گروه غالب بقیه به هیچ عنوان رای نمی‌آورندو این یعنی انتخابات تبدیل می‌شود به «نه به گروهی که از آن بدم می‌آید!» یعنی در غالب موارد (و مخصوصا انتخابات سیاسی) سیستم اصلا به سمت مطلوبیت حداکثری نمی‌رود.

سیستم‌های نمره دهی و چند رأیی باعث می‌شوند که امکان توزیع مطلوبیت و در نتیجه دموکراسی بهتر وجود داشته باشد.

 

 

پ.ن:

برای نوشتن این پست، من از منابع زیر هم استفاده کردم:

1.انتخابات، دموکراسی نیست|باشگاه اندیشه

۲۰ بهمن ۹۸ ، ۲۳:۰۳
R_A Zeytun

 

خب حداقل از این بابت که نیازی به تغییر اسم خیابون نیست و یه جا کنار شهید حاج #قاسم_سلیمانی رزو دارم، خیالم راحته

"از آخر مجلس شهدا را چیدند..."

پ.ن:

غیرت مشخص میکنه فرق

بچه مسلمون با یه بی دینو

ما شیعه ها از پا نمیوفتیم

تاریخ ثابت میکنه اینو

 

تو راه سربازی تو

یک عمر خواب و خوراکو هم فدا کردیم

چشم از ضریحت بر نمیداشتیم

از این حرم با جون دفاع کردیم

 

ما بچه های اون پدر هاییم

که درک کردن باکری ها رو

تقدیم راه عشق تو کردیم

حالا مهندس شاطری ها رو

 

اونها که واسه حفظ این گنبد

هم خون دل خوردن و خون دادن

نام آورای عشق تو بودن

تو غربت و گمنامی جون دادن

 

 بارون رحمت میشه این خونها

مارو مشمول حضورش کن

ناچیز بوده این بضاعت ها

یا زینب این کم رو قبولش کن

 

قلب کبوتر های این گنبد

دلداه ی حال غریبش شد

اون که جوونیش انقلابی

آخر شهادت هم نصیبش شد

 

اونی که با ما داره میجنگه

حتی خودش میدونه بازندس

ما زینبی هستیم و این یعنی

شمشیر ما همیشه برندس

 

شمشیر های شیعه ها امروز

باید نصیب خون مرتد شن

میخان که پاشون وا شه به این صحن

مگر که از رو نعشمون رد شن

 

این راه راه سرخ عاشوراس

این ادعا رو میکنیم اثبات

سر هاشونو تو راه حق میدن

سرباز های عمه ی سادات

 

 

 

 

 

 

 

۱۵ دی ۹۸ ، ۱۱:۵۹
R_A Zeytun

خط خون نقطه پایان سلیمانی نیست

بهراسید که این اول بسم الله است

 

بعد از ترور سردار سلیمانی، ترامپ پرچم آمریکا رو توئیت کرد، اکانت توئیتر رهبری هم عبارت "بسم الله الرحمن الرحیم" رو به زبان انگلیسی توئیت کرد....

از احکام دین ماست که قبل از ذبح، بسم‌الله بگوییم!

 

(شکر خدا انگشترت مونده توی دستت...)

پ.ن:(جامع ترین توضیحی که در مورد متن نامه‌ای که چنتا پست قبل تر ازش حرف زدم، میتونم بدم تو این آهنگ ضمنی گفته شده)

 

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم ولی دل به پاییز نسپرده ایم

چو گلدان خالی لب پنجره پر از خاطرات ترک خورده ایم

 

اگر داغ دل بود ما دیده ایم اگر خون دل بود ما خورده ایم

اگر دل دلیل است آورده ایم اگر داغ شرط است ما برده ایم

 

یه باری از امروز رو دوشته که واسش یه عمره زمین میخوری

همه منتظر تا ببینن کجا تو از جاده ی عشق دل میبری

 

ولی ایستادن فقط کار ماست ما که قصمون قصه ی خواب نیست

بیا دل به دریا بزن شک نکن سرانجام این رود مرداب نیست

 

 

 

 

۱۴ دی ۹۸ ، ۱۰:۴۵
R_A Zeytun

تصنیف "مرا ببوس" با همه ی حواشی و افسانه ها و تایید و تکذیبی که پشتش هست و داستان هایی که میخوان این رو سیاسی جلوه بدند و اونایی که میخوان تاکید کنند که این سیاسی نیست!

به نظر من خیلی قشنگه

و اینکه من دوست دارم اون افسانه ای که این آهنگ رو سیاسی میکنه، رو باور کنم!

نقل به مضمون و با تحریفات خودم این داستان اینجوریه:

خلاصه ی داستان اینه که یه آقا پسری یه دختری رو میخواد، بعد یه سری اتفاق ها میافته و داستان کودتای 28مرداد و مبارزه با حکومت و اینا میشه که این دو تا یه مدتی از هم جدا میشند، بعد از یه سری داستان ها این پسر از طرف یه واسطه میفهمه که اسمش رفته تو لیست اعدامی ها و میخوان اینو امشب بگیرند و اعدامش کنند، این پسر هم فرار میکنه و وقتی میبینه راه چاره نداره، برای آخرین بار از روزهای آزادی و زندگیش میره دم در خونه ی اون دختری که دوستش داره و یه مدتی با هم دیگه تو کوچه ها میگردند و آخر سر این پسر اینو واسه دختری که دوستش داره میخونه و بعد از خوندن این تصنیف و شعر، مامورها میگیرنش و طرف اعدام میشه

(البته تا اون مرحله که میره دم در یه نقل قولی هست که میگه اینا با هم بیرون نمیرند و این پسره از همون دم پنجره اینو میخونه و بعدش مامورها میگیرندش)

اون بخش های سیاسی و این وداعی که انجام میشه به نظرم این آهنگ رو از همه ی آهنگهای عاشقانه و سیاسی(که البته ظاهرا خیلی تاکید میکنید اصلا سیاسی نبود و اینا همه افسانه هست) حتی آهنگ یاردبستانی من، جدا میکنه

متن آهنگ اینه:

مرا ببوس

برای آخرین بار، تو را خدا نگهدار که می روم به سوی سرنوشت

بهار ما گذشته، گذشته ها گذشته، منم به جستجوی سرنوشت

در میان توفان هم پیمان با قایقران ها

گذشته از جان باید بگذشت از توفان ها

به نیمه شب ها دارم با یارم پیمان ها

که بر فروزم آتش ها در کوهستان ها

شب سیه سفر کنم، ز تیره ره گذر کنم

نگرتو ای گل من، سرشک غم بدامن، برای من میفکن

دختر زیبا امشب بر تو مهمانم، در پیش تو می مانم، تا سر بگذاری بر سر من

دختر زیبا از برق نگاه تو، اشگ بی گناه تو، روشن گردد یک امشب من

ستاره مرد سپیده دم، به رسم یک اشاره، نهاده دیده برهم،میان پرنیان غنوده بود.

در آخرین نگاهش نگاه بی گناهش، سرود واپسین سروده بود.

بین که من از این پس دل در راه دیگر دارم.

به راه دیگر شوری دیگر در سر دارم

به صبح روشن باید از آن دل بردارم، که عهد خونین با صبحی

روشن تر دارم… ها

مراببوس

این بوسه وداع

بوی خون می دهد

شاعر:حیدر رقابی

 

خواننده:حسن گلنراقی

 

 

 

پ.ن مهم

تو کامنت ها دیدم که دکتر نقشینه به فضای بیان اومدن و وبلاگ دارند و هورا😍

جهت اطلاع بگم که قراره مودب تر بشم(شما حساب کنید که از این مودب تر چی میشه!)😊

۰۱ آذر ۹۸ ، ۱۸:۱۲
R_A Zeytun