شعر :: شهر زیتونی

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

اینجا زیتون می نویسه از همه جا از همه چی

بایگانی

قالب وبلاگ


قالب وبلاگ | ابزار صلوات شمار

۵۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است


دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق

تا میان خلق کم کردی وقار خویش را


ما صلاح خویشتن در بی‌نوایی دیده‌ایم

هر کسی گو مصلحت بینند کار خویش را


سعدی

پ.ن 0:

عطر تو

عطر سیب ممنوعه ‌ایست 

که حوا چید

چیدمت  و از پا افتادم

سقوط،

 تنبیه قشنگیست

اگر گناهم تو باشی

مهسا اکبری


پ.ن 1:

«سوف تقبیل

أنت تضع رکنًا آمنًا

کم کنت أتوق أن أکون الفتات فی طریقک.»

 

بر می‌داشتی

می‌‌بوسیدی

می‌گذاشتی گوشه ای امن؛

چقدر دوست داشتم خُرده نان‌های سرِ راهت باشم. 


داود سوران


پ.ن2:

دیروز داشتم یه مدل ساختاری برای پروژه درست میکردم و اصرار و یه جوری لجبازی داشتم که حتما این مدل رو رسم کنم و توضیح بدم و (از اونجایی که احتمالا این بخش از پروژه رو خودم باید جمع کنم) پیاده‌سازی‌ش هم کنم؛ خیلی دوستانه به من گفتند که رضا یه لحظه صبر کن، این مدل‌های ماتریسی که تو میکشی، احتمالا فقط خودت به خاطر اون عقبه‌ی جبرخطی، می‌فهمی؛ این مدل‌های ماتریس و کِراس رو واقعا اونا که اصلا متوجه نمیشدند و برای ما هم سخت هست که ابعادش رو درک کنیم؛ حداکثر یه مدل افراز بندی شاید خوب باشه و اونم شاید.

از بعد از این مکالمه تا برسم خونه داشتم فکر میکردم که آیا این مدل‌های مارتیسی که تا الان از روی اون حرف میزدم، انقدر غیر قابل فهم بودند که آدم‌ها به خاطر اینکه متوجه نمیشدند، پذیرفتند یا واقعا اونقدری که منِ طراحِ سیستم، ذوق داشتم از رسیدن به اون ماتریس، اون ها هم از اون ماتریس لذت بردند.


پ.ن 3:

یه سوال عمیق تر هم اینکه چند هفته پیش تو یه مهمونی من در مورد فیزیک ناممکن‌ها، تحلیل ساختاری در مدیریت کلان و خیلی چیزهای مهندسی صنایع طور صحبت کردم که واقعا تو اون موقع، رضایِ بدونِ روتوش و دقیقا همون چیزی که بودم و هستم، رفتار کردم؛ نمیدونم از روی داشتنِ حرمتِ مهمون و این صحبت‌ها با پشت دست نزده شد تو دهنم یا واقعا زیاد، فاجعه نبودم

۱۴ شهریور ۰۱ ، ۱۲:۵۱
R_A Zeytun


تو این پروژه‌ای که تو شرکت یه بخشی از مسئولیتش با من هست، یه دوستی به تیم اضافه شده (علی.ب) که فعلا داره به من کمک میکنه تا یه کم آشنا بشه با فضا و احتمالا بعدش به طور جدی‌تری از ظرفیت‌های ایشون استفاده خواهیم کرد.

۰۵ شهریور ۰۱ ، ۱۱:۲۸
R_A Zeytun


(متن تصویر: هی، اگه بهت بگم واقعا می‌خوامت، جواب میده؟)

پنجشنبه‌ات بخیر ای آرزوی نداشته‌ی تمامِ هفته‌ی من ...


پ.ن:

روزه را شاید خدا بهر تو واجب کرده است 

که نبینم، که نبوسم، که نَنوشم از لبت

۱۸ فروردين ۰۱ ، ۱۲:۲۷
R_A Zeytun

در مورد فلسفه‌ی اجابتِ دعا، نظریاتِ فلسفی و عرفانیِ مختلفی وجود داره که دو تا از اون‌ها اینطوری هست:

1. مفهومِ دعای حاجت یعنی اینکه یک بی‌اعتمادی به درگاه خدا داریم که کار رو درست پیش نمیبره، مثلا اگر فرزندِ آدم مریض بشه و از خدا بخوایم که بچه رو شفا بده یک جوری انگاری داریم میگیم که این کاری که کردی و بچه مریض شده، کارِ درستی نبوده و بیا و درستش کن و این تدبیر و کارت رو اصلاح کن؛ شبیه به این می‌مونه که پیشِ یک راننده نشستی و همش میگی به راست بپیچ و به چپ برو و سرعت رو فلان کن و همه‌ی این‌ها در حالی هست که اون راننده یک راننده‌ی ناشی نیست و خیلی هم آدمِ حرفه‌ای هست. پس اگر ما درخواستی از خدا کنیم یک‌جوری خطا و دورازانصاف هست.


2. تحقق و اجابت یک دعا و پاسخِ مثبت به اون اتفاق یعنی اینکه خدا نسبت به صحبت ِبنده‌ها تغییرپذیر و تأثیرپذیر هست که با توجه به اینکه قائل هستیم خدا نقص نداره، یک جوری اجابتِ دعا بی‌معنی هست، یعنی ممکن هست اون اتفاق بیافته ولی نه به این دلیل که خدا پاسخ داده بلکه به خاطر احتمال و اتفاق و شانس اون عمل با خواسته‌ی ما هماهنگ بوده. ابن سینا، خدا رو بیرون از زمان میدونه، یعنی فارغ از حال و اکنون، وضعیتِ افراد رو میدونسته و میدونه ولی جزئیاتِ متعلق به زمان رو نمیدونه؛ این یعنی نقش دعا رو رد میکنه و ارتباط رو با انسانی که متعلق به زمان است به نوعی رد میکنه؛ یعنی می‌دونه تهش چی میشه ولی اینکه الان بنده چه حسی داره رو نظری نداره مثلا میدونه فلان بنده مشکلی توی زندگی‌ش داره که به فلان صورت رفع میشه ولی اینکه الان بنده اون مشکل رو داره یا نه (یعنی فاکتورِ زمان در زندگی)، نظری نداره.


در موردِ نظرِ اول، باید بگم که نه نظرشون محترم هست و نه دوزار ارزش داره، اینکه خدا خودش اذنِ دعا داده و خودش با شرایطِ خاص (مثلِ اینکه دعای شر راجع‌به بقیه نباشه، یا مثلا دعای خیر در موردِ بنده‌های دیگه، حتما اجابت میشه) اجابتِ دعا رو تضمین میکنه؛ حالا اینکه بیایید و عارفانه بازی در بیارید و همچین نظری بدید، خیلی هم کارِ زشتی هست. درست هست که خدا قطعا خیرِ بنده‌هاش رو بهتر از خودشون میدونه ولی این ربطی به دعا نکردن نداره.


در مورد نظر دوم بگم که شهید مطهری تو کتابِ انسان و سرنوشت، این نظرِ فلسفیِ ابن سینا رو رد میکنه و ظاهرا خدای توصیف شده در قرآن، خدایی هست که در متنِ زمان، یک اکت رو برای بنده‌هاش انتخاب میکند و دقیقا منطبق بر زمانِ حالِ بنده‌هاش، یک تصمیم رو اجرا و یا انجام میده؛ مثلا در احوالِ اقوامِ گذشته بر قومی خشم گرفته و یا در احوالِ حالِ پیامبر ص صحبت میکنه و... یعنی در جزئیات هم موجود هست و هم در لحظه پاسخ میدهد؛ مثالش هم میشه به قضیه‌ی حضرت موسی اشاره کرد که خدا یک گفت‌و‌گویی رو با حضرت موسی ع داره که میگه این چوب دستی چی هست و... یا مثلا حضرت موسی ع میگه داداش هارون‌م رو مشاور(وزیر)م قرار بده و... که خدا هم میگه باشه.


چقدر اوضاعِ بد و وحشتناکی میشد که تو سختی‌ها، آدم در لحظه خدا رو هم نداشته باشه. مرسی خدا که هستی :)


۲۰ آذر ۰۰ ، ۲۲:۱۶
R_A Zeytun

 

اَحْضِــنوا بَعْض

 

یکدیگر را بغل کنید...

 

پ.ن 0:

 ولادت امام حسن عسکری (ع) و عیدمون مبارک باشه :)

 

پ.ن 1:

محسن چاووشی - جهان فاسد مردم

تو را ببوس که لب‌هایت

هنوز طعم عسل دارد

تو را بخواه که آغوشت

هنوز میل بغل دارد...



پ.ن 2:

تا حواس همه شهر به برف است بیا

گرم کن این بغل سرد زمستانی را...

سیداحمد حسینیان

 

۲۳ آبان ۰۰ ، ۱۲:۲۵
R_A Zeytun


بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم...

پ.ن:

پریشب اگر آسمون رو دیده بودید، ماه کامل بود و در نزدیک‌ترین حالتِ خودش به زمین قرار داشت؛ دو تا تصویرِ بالا رو با گوشی پریشب گرفتم.


پ.ن:

گشتم که شعرهای مربوط به ماه یا مهتاب رو همراه با این تصاویر پیدا تو وبلاگ بذارم(به جز شعرهایی که تو پست افسانه‌ی ماه و پلنگ قرار دادم)، اینا رو پیدا کردم:


پ.ن:

نه لیلی می‌شوی باور کنی حد جنونم را

نه شیرین می‌شوی بر هم بریزی قند خونم را


تو ماه‌ای و تصور می‌کنی این برکه خوشحال است

چو از ان فاصله قطعا نمیبینی درونم را


#سید_سعید_صاحب_علم


پ.ن:

بهای روی تو بازار ماه و خور بشکست

چنان که معجز موسی طلسم جادو را

سعدی


پ.ن:

از شرابِ ماه در جامِ شبم مستی بریز

جرعه در جرعه ستاره تا سحر میخاهمت

#شهراد_میدری 


پ.ن:

چارده شب به هوای تو هوایی شده ام

ماه زیبا شود آن لحظه که کامل باشد...

#محمد_صادق_رحمانی


پ.ن:

حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی

کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار

#حافظ


پ.ن:

چون برکه‌ی یخ بسته پر از حسرتم ای ماه

دل بی تو چه شب های درازی که شکسته است

#فاضل_نظری


پ.ن:

چو عکس ماه که افتد درون چشمه‌ی روشن

به چشم من همه نزدیکی و ز من همه دوری

#قاآنی


پ.ن:

برکه‌ای گفت به خود، ماه به من خیره شده‌ست

ماه خندید که من، چشم به خود دوخته‌ام 

#فاضل_نظری


پ.ن:

تو ماه بودی و بوسیدنت، نمی دانی ...

چه ساده داشت مرا هم بلند قد می کرد!

#کاظم_بهمنی


پ.ن:

گفتم شب مهتاب بیا ...

نازکنان گفت :

آنجا که منم

حاجت مهتاب نباشد !!!

#مهدی_سهیلی


پ.ن:

شب مهتاب همان به که ز اندوه بمیری

تو که با ماهرخی وعده ی دیدار نداری

#سیمین_بهبهانی


هعیییی :(


پ.ن:

بی تو مهتاب کجا؟ کوچه کجا؟ شعر کجا؟

بی تو از باقی این عمر گذشتم


#محمدابراهیم_گرجی


پ.ن:

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله‌هاست

#فاضل_نظری

۰۵ تیر ۰۰ ، ۱۸:۱۱
R_A Zeytun



هرگز نگویمت که بیا دستِ من بگیر

گویم گرفته‌ای ز عنایت،

رها مکن...

غلامرضا سازگار

پ.ن:


تولدِ امام رضا ع جان‌مون مبارک باشه, ان‌شاءالله عیدی‌های خوب خوب نصیب‌مون بشه.



پ.ن:

حدودا یک ساعت پیش به من همچین پیامی اومد و اصلا خدایا بوس بر تو باد:)



پ.ن:

امروز چند سری پیش اومد چون تو اندیشکده بودم, به جای تایپ کردنِ یک متنی, وویس فرستادم و کم کم داره ‏از این حرکتِ نفرت‌انگیزِ وویس گرفتن خوشم میاد!

تا موقعی که شورِ این ماجرا رو در نیاوردم و از این حرکت دست نکشیدم, پیشاپیش از همه‌ی اون‌هایی که مجبور هستند صدای من رو بشنوند عذر می‌خوام؛ من احترام می‌ذاشتم و تایپ می‌کردم چون گوش دادن به صدا نیاز به هندزفری یا حداقل جای ساکت داره ولی متن رو میشه خوند(البته اینکه ممکن هست چشم آدم اذیت بشه رو سعی می‌کردم با جداکردنِ متونِ طولانی از هم, جلوگیری کنم) ولی در هر حال به نظرم اگر نقدی هست به مقصران این ماجرا بر می‌گرده چون من عادت به تایپ کردم داشتم و نه وویس گرفتن ولی بعضی‌ها در جوابم صوت می‌فرستادند و...

۰۱ تیر ۰۰ ، ۰۱:۰۸
R_A Zeytun


خبر که خانه مردم به سیل افتاده

قطار حادثه ها روى ریل افتاده


چه شد به مملکت ما که هر دمش خبریست

که داغ قبل نرفته ست داغ تازه تریست ؟


عزیز بحث جناح و خطوط و دولت نیست

کسى میان رئیسان به فکر ملت نیست


رئیس ها همه یا خسته اند یا سفرند

وزیر ها همه در فکر عزل یک دگرند


بروى مردم بدبخت بار مسئولین

دقیق ، عکس امام است کار مسئولین


کمى زیادترش کن هنوز بى حس نیست

حقوق خلق که در راس کار مجلس نیست


خدا به داد جوانان بى زبان برسد

مگر دوباره لیاخوف به دادمان برسد


براى ما که نمردیم زندگى ننگ است

هنوز بر سر تسخیر لاله ها جنگ است


چراغ ها چه شد آخر که راه تاریک است

چه شد که همت و صیادمان ترافیک است


تمام خون شهیدان براى یک عده ست

تمام کشور ایران سراى یک عده ست


 برادران عزیزى که کاسه مى لیسند

براى عید ، همه راهیان تفلیس اند


چقدر راه شهیدان ز راه ما دور است

چقدر تلوزیون لنگ حذف و سانسور است


به ما چه مجرى از امشب به بعد عادل نیست

به ما چه حق تو با فرگوسن معادل نیست


به ما چه چهچه اقاى بوق ممنوع است

امام گفت برادر دروغ ممنوع است


به ما چه راست کسى را ندارد این دوره

به ما چه چپ شده بى مهره و بد این دوره


به ما چه نزدیک است حزبتان خلاص شود

امام گفت نباید که اختلاس شود!


براى حفظ عدالت میان انسان ها

امام گفت بریزید در خیابان ها


رئیس حق بده ما هم به عدل شک بکنیم

تو پشت میز نشستى که ما کمک بکنیم ؟


رئیس قیمت گوشت و پیاز را دیدى ؟

رکود و نرخ تورم ، تراز را دیدى ؟


رئیس با خبرى سفره هایمان خالیست

لیسانس فلسفه مشغول کار حمالیست ؟


رسیده ایم به جایى که خاک بر سرمان

تماممان شده انجام لیگ برترمان


کسى شبیه آوانگارد طالقانى نیست

وزیر خارجه ى دیپلماتمان نى نى است


نفوذ و پارتى و تطمیع و پول و دلالى

و مفسدان همه هستند و نیست خلخالى


یکى بیاید و این صفحه را ورق بزند

کسى نمانده در اینجا که حرف حق بزند ؟


همه شرنگ و ولیکن شراب یک نفر است

که بازمانده از آن انقلاب یک نفر است

سید تقی سیدی

۳۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۰:۱۸
R_A Zeytun

به راحت نفسی، رنج پایدار مجوی
شب شراب نیرزد به بامداد خمار...
سعدی

از حدودِ 40 روزِ پیش تا الان، 4 تا کتاب (نیم دانگ پیونگ یانگ|رضا امیرخانی، کان لم یکن|امیرعلی نبویان، بیت بازی|سعید بیابانکی، بامداد خمار| فتانه حاج‌ سید جوادی) خوندم یا شنیدم و باید بگم که همه‌شون در نوعِ خودش جالب بودند اما به عنوانِ یک توصیه برایِ دختر/پسرهایی که عاشق می‌شند (به خصوص دخترها) شنیدنِ بامداد خمار| فتانه حاج‌ سید جوادی رو واجب می‌دونم!
از کلیاتِ داستان بخوام بگم، داستان اینجوری شروع میشه که یه دختره عاشق میشه و میگه فلان پسر رو میخوام، مامانش میگه اینا وصله‌ی ما نیستند ولی اگه عمه‌ت اجازه بده، اشکال نداره، این دختر میره پیشِ عمه و داستانِ اصلی از اینجا شروع میشه؛ داستان در موردِ یه دختره از یک خانواده مرفه و اصیل  هست که عاشقِ یه شاگرد نجار از یک خانواده‌ی با اصل و نصبِ نچندان درست میشه و با وجودِ مخالفت‌های پدر و مادرش و داشتنِ خواستگارهای خوب و با کمالات، با این شاگرد نجار ازدواج میکنه و اتفاقاتی که در این بین برای دختر می‌افته و در نهایت به این نتیجه می‌رسه که اینی که اسمش ر و گذاشته بود عشق، عشق نبود بلکه هوس بود، ادامه پیدا میکنه و... .
با شنیدنِ این کتاب می‌تونید درک کنید که
اولا زندگی، اون دورانِ شیرینِ اولش که با آقا/خانم‌تون خوش هستید و چرت و پرت میگید و مسئولیت‌های زیادی ندارید، نیست و یه سری سختی‌های مخصوص به خودش رو داره

ثانیا الان رو در نظر نگیرید که تو خونه‌ی مامان و بابا قربون و صدقه‌تون می‌رند و فامیل برخوردشون باهاتون به حسابِ بچه‌ای که بزرگتر داره هست، توی زندگیِ بعد از ازدواج احتمالا قرار نیست به اون شدتی که تو خونه‌ی مامان و بابا بهتون می‌رسند یا نازتون رو می‌کشند، برخورد بشه و خودِ زندگی یه سری مشکلات رو براتون رقم می‌زنه حتی اگه عاشقِ یه آدمِ درست هم شده باشید، این مشکلات هست اگه اون آدم درست نباشه که چه بدتر

ثالثا اصل و نسب و خونواده‌دار بودن تو ازدواج بشدت مهم هست و اگه این مورد رو در نظر نگیرید، قرار نیست بتونید در آینده اون فرد رو به یک فردِ مناسب تبدیل کنید بلکه ممکن هست اخلاق و رفتارِ خودتون در حدِّ اون فردِ بی‌پشت و اصل و نصب تنزّل پیدا کنه

رابعا جایی که طرف بزرگ شده و تناسبِ خونواده‌ها بشدت امرِ مهمی توی ازدواج هست و توی انتخاب چه بسا بیشتر از اون شور و عشق و علاقه اهمیت داره

صدای خانم درخشش که این کتاب رو به صورت صوتی درآوردند و موسیقی‌هایی که استفاده شده، به نظرم به اندازه‌ی خودِ کتاب، ارزشمند بود.
در کل بگم که این کتاب بشدت یک کتابِ عبرت آموز و رمانِ جالب بود و از شنیدن‌ش پشیمون نشدم و به عنوانِ جمع‌بندی بگم که در نهایت همون پندِ مصرعِ دومِ شعر سعدی «شب شراب نیرزد به بامداد خمار» رو با بیانِ ادبی به شما منتقل می‌کنه و حتی اگه بگم اون حسِ عبرت آموزی و تجربه‌ای که یک مادربزرگ/مادر باید به نوه/بچه‌ش در خصوصِ اینکه عشق ممکنه تو رو کور کنه و خیلی از واقعیت‌ها رو نبینی رو منتقل می‌کنه، در حقِ این کتاب، بزرگنمایی نکردم!
 
پ.ن:
نیم دانگ پیونگ یانگ | رضا امیرخانی رو اونایی که با قلمِ رضا امیرخانی آشنا هستند، به نظرم بد نیست این کتاب رو هم بشنوند، در موردِ سفرنامه‌ش به کره‌ی شمالی و توصیفات‌ش هست.
کان لم یکن | امیرعلی نبویان جالب بود و اگه به داستان‌های سیاسی-طنز علاقه دارید، این کتاب رو هم میتونید ازش لذت ببرید (البته به اندازه‌ی دموکراسی یا دموقراضه | سید مهدی شجاعی ازش لذت نبردم!)
بیت بازی | سعید بیابانکی یه سری تک‌بیتی‌های طنز هست که در نوعِ خودش جالب هست ولی اگر اشتراکِ طاقچه بی‌نهایت رو ندارید، ارزشِ خریدن، نداره!
پ.ن:
نوشته بود:
چجوری توی سه ماه با طرف و خانواده‌ش آشنا میشین و ازدواجم میکنین؟
بابا لامصب تو خودت نه ماه طول کشید تا با خانواده‌ی خودت آشنا بشی :/
پ.ن:
همه‌ی حرف‌های بالا رو گفتم ولی دو تا بیت از سعدی و یک بیت از حافظ به نظرم بد نباشه:

عجب از عقلِ کسانی که مـرا پند دهند
برو ای خواجه که عاشق نبود پند پذیر!
 سعدی

عاشقِ دیوانهٔ سرمست را
پندِ خردمـند نیاید به کار
 سعدی

ناصح به طعن گفت: که رو، ترک عشق کن!
محتاج جنگ نیست برادر، نمی‌کنم!
 حافظ
پ.ن:
بعضی وقت‌ها که به این موضوع فکر میکنم که من با دوست‌هایی که چند ده سال هست می‌شناسمشون بیشتر از دو ساعت تو یک ماه نمی‌تونم حرف بزنم اونم شاید اگر مسائل و مشکلاتِ شخصی نباشه و مسائلِ سیاسی رو درموردش حرف نزنیم، شاید به ده دقیقه هم نرسه و آدم‌های دور و برم رو تا یه حد و ساعتی بیشتر نمیتونم به خودم نزدیک کنم و تحمل کنم چجوری میشه که با یه نفر 7 روزِ هفته و تو هر روز ساعت‌ها و برای ماه‌ها و سال‌ها باید در کنارِ هم باشیم و حرف بزنیم و اگر مشکل یا مسئله‌ی شخصی هم وجود داشته باشه، خودِ اون مشکل الان تو خونه و رو به روت نشسته!
اصلا موضوع برای این همه حرف زدن، پیدا میشه؟؟! من که فکر نمیکنم!
۱۵ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۲۳
R_A Zeytun

 


در این زمانه تبدار حال ما خوش نیست

بیا و قافله را بیمه با دعایت کن

فاطمه طاهریان


الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم


اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج


دراین هوای بهاری، شدم دوباره هوایی

بهار میرسد، اما ... بهار من، تو کجایی؟  

قاسم صرافان


پ.ن:

تو آمدی که بفهمیم کارمان لنگ است

برای ما حسین اسم نیست، فرهنگ است

پ.ن:

عکس‌ها برای گلدون‌های توی خونه‌مون هست و با گوشی‌م گرفتم، عکس زیر هم هست، کپشن مناسبی سراغ دارید، به صورت عمومی کامنت کنید:)

دور از وطن خویش و به غربت مانده



درس اول کسب و کار - عدم اعتماد به تخمین اعداد هم‌تیمی :)

۴ نظر ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۰۸
R_A Zeytun

شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار

مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد؟

حافظ

پ.ن : یاران را چه شد؟


یه همچین تصویر و همچین متنی رو برای دوستام تو تلگرام فرستادم، یکیشون در جواب، نسبت به تصویر نوشت که «باز اینم خودش یه جور کمکه..» براش تو بله نوشتم:

«راجع به پیام تلگرام, نیاز به یه گرگ داری که تو رو بخوره؟ البته من نقش گرگ رو نمی‌تونم بازی کنم ولی می‌تونی باهام صحبت کنی!»

و یه سری حرف‌ها زدیم...

یه بخشیش این بود که تو(یعنی من) چرا با رفتن به کافه مشکل داری و نسبت به این قضیه موضع می‌گیری

در جواب گفتم:

کافه رو معمولا دست در دستِ یار/دوست‌دختر می‌رند نه...

کافه‌ی دانشگاه رو باهاش مشکلی ندارم

البته حتی همون اگه میشد ترجیحم این بود که از vendor یه چیزی بگیرم و یه گوشه تنهایی به موزیک گوش بدم و از فضای سبز لذت ببرم

و اینکه بعضی چیزها اولین تجربه‌ش لذت بخش هست, دوست دارم اون اولین تجربه رو با یارم, خاطره بسازم و...


پ.ن:

چند وقت قبل به دوستم این موزیک ویدیوی عربی(السلاح زینة الرجال و نحن تزینّا(سلاح زینت مردان است و ما به این زینت آراسته شدیم)) که آخر پ.ن هست رو فرستادم و در ادامه نوشتم:

زندگیِ ایده‌آلِ من این بود که الان باید تو بلندی‌های جولان، رزم نامتقارن تمرین میکردم برای آمادگی‌های حمله/دفاع از خاک لبنان نه اینکه بشینم مقاله‌ی ژورنالی بنویسم که تهش باید به عنوان نویسنده‌ی همکار، اسم استادم رو که هیچ نقشی نداره، هم اضافه کنم علاوه بر اون مقاله‌ی کنفرانسی که قبلا پذیرش گرفت؛ بعدش هم باید بر میگشتم خونه با خانم لبنانی‌م سر اینکه شب خونه‌ی مامانش اینا بریم یا شبگردی تو بیروت کنیم، یه کم بحث میکردیم و آخرش به این نتیجه می‌رسیدیم که شام رو خونه‌ی مامانش بخوریم و بعدش بریم بیروت گردی

برام نوشت که:

آوینی اگه به جای قلم اسلحه دست گرفته بود جهاد نکرده بود...اشتباه کرده بود!

نوشتم:

اینا فانتزی‌ها و ایده‌آل‌های خودم بود و اینکه نیتم از قلم به دست گرفتن هم این منطق داره که قلم رو فرو کنم تو چشم دشمن:)

تو این مواقع چمران رو میشه مثال زد یا حسن باقری رو...

پ.ن2:

شما چه خبر؟

خوب هستید؟

روزگار خوب می‌گذره؟

۲۵ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۴۰
R_A Zeytun


ما بی سلیقه ایم تو حاجات ما بخواه  

ورنه گدا مطالبه‌ی آب و نان کند...

محمد سهرابی 

(تصویر حرم پدری‌مون، امیرالمومنین امام علی ع مون هست)


منتی گر می‌کشی، از مرد می‌باید کشید...

پ.ن:

چند خط مطلب نوشتم که پست کنم، خودم از این تصویر و این تک بیتی، خجالت کشیدم که دغدغه‌م در چه حدی هست، هر چند که حدیث داریم که فرمودند، نمک سر سفره‌تون رو هم از ما بخواید ولی در هر حال، خدایا بابت این حجم از کم بودنِ سطح فکر و دغدغه‌هام ببخشید:)

۱۷ اسفند ۹۹ ، ۱۴:۲۹
R_A Zeytun

نامه ای منسوب به امیرکبیر خطاب به ناصرالدین شاه:

قربانت شوم

الساعه که در ایوان منزل با همشیره همایونی به شکستن لبه نان مشغولم خبر رسید که شاهزاده موثق‌الدوله حاکم قم را که به جرم رشاء و ارتشاء معزول کرده بودم به توصیه عمه خود ابقاء فرموده و سخن هزل بر زبان رانده‌اید. فرستادم او را تحت‌الحفظ به تهران بیاورند تا اعلیحضرت بدانند که اداره امور مملکت با توصیه عمه و خاله نمی‌شود.

زیاده جسارت است. تقی


پیشنهاد میدم، امروز که سالروز شهادت امیرکبیر هست نمایشنامه‌ی صوتیِ «شهر غصه» رو گوش کنید که بشدت قشنگ درست شده(هم از لحاظِ متن و هم از نظرِ اجرا و صداگذاری)؛ کلیتش یک نمایشنامه‌ی صوتی در موردِ عصرِ حاضر هست که اسطوره‌های کشور(مثل بوعلی سینا، ناصرخسرو، کاوه آهنگر و امیرکبیر، شیرین، فرهاد و...) مجبور شدند که از فعالیت‌های خودشون دست بکشند و کارهاشون رو امروزی کنند، این وسط امیرکبیر که از دلاکیِ حمام ِ کاشان منصرف شده بود و واردِ این شهر شده، با این اسطوره‌ها کم و بیش برخورد میکنه و بقیه‌ی ماجرا؛ کلُ فایل هم زیرِ یک ساعت هست.


پ.ن:

از نگاهِ یک مهندسیِ صنایع خونده که پروژه‌ی کارشناسی‌ش در مورد روش‌های محاسباتیِ پیدا کردنِ IC50 اینتگرازِ ویروس HIV بود و نسبتا با تاریخ و سیاست آشنا هست می خوام بررسی کنم که آیا رهبر طبقِ قانون حق داره در موردِ اینکه چه واکسنی از چه کشور/شرکتی بخریم یا نه، اظهار نظر کنه یا نه؟

خلاصه‌ش اینه که طبق اصل ۱۱۰(وظایف و اختیارات رهبر)بند۲:

۲- نظارت بر حسن اجراى سیاستهاى کلى نظام

سلامت و بهداشت جامعه, جزء سیاست‌های کلی نظام هست؛ مسئولیت اجرایی‌ش بر عهده‌ی مجموعه‌های مربوطه(وزارت بهداشت، هلال احمر و..) هست, اما نظارت بر عهده رهبری هست. وقتی احساس خطر میشه و منطقِ خطر هم مطرح میشه و جوابی براش نیست, میتونه ورود کنه، دو تا سوال مطرح شد که به نظرم فکر کردن بهش زیاد بد نیست:

۱.کشوری که به واکسن موثر دست پیداکرده, چرا روزانه ۴۰۰۰ هزار فوتی بابت کرونا داره(آمریکا | واکسن فایزر)؟

۲.از کجا معلوم, این واکسن‌ها بابت تست روی مردم مختلف دنیا به فروش نمیرسه(با توجه به اینکه سابقه داشته خون آلوده به ویروس HIV از طرف فرانسه داده شده)؟

چه تضمینی هست کشورهایی که قبلا خون آلوده به ویروس HIV به ما دادند و مارو سالها تحریم دارویی کردند و به کودکان ما هم رحم نکردند حالا واکسنهای سالم و غیر آلوده به ما بفروشند؟

اما در خصوصِ اینکه آیا اینجا نظارت به دخالت، تبدیل شده یا نه و آیا در سیاست‌های کلیِ نظام سلامت، حرفی از  ممنوعیتِ خریدِ واکسن از فلان کشورها شده یا نه؛ باید جواب بدم که بله، بندهای زیر:

۳-۲ و ۴ و به طور خاص بند:

۱-۸- ترویج تصمیم‌گیری و اقدام مبتنی بر یافته‌های متقن و علمی در مراقبت‌های سلامت...

به عنوان یک مهندس صنایع, حرفم اینه که واکسنی که به اندازه‌ی کافی آزموده نشده و چنتا کشته داده و عوارضش هر سری یه جایی از جهان مشخص میشه, مبتنی بر تقان و رویکرد علمی نیست

وقتی حسنِ اجرا نیست,

من خودم سر تخمین‌های IC50 اینتگراز HIV (پروژه‌ی کارشناسی‌م تو دانشگاه امیرکبیر) با دقت ۹۵٪ محاسبه کرده بودم, استاد بهم گفت جون انسان‌ها هست و چون خطر داره دقت رو بیشتر کن, تهش با ۹۸٪ محاسبات رو انجام داد، اون وقت همچین مسئله‌ی مهمی رو بدون آزمودن رفتن سفارشِ خریدِ واکسن دادند از کشورهایی که سابقه‌ی خوبی تو مباحثِ دارویی ندارند اگر خیانت نباشه، قطعا جهالت هست؛ با توجه به شناختی که از یه سری سیات‌مدارها دارم، احتمالا این مسئله‌ی خریدِ واکسن یک شوی سیاسی برای رای جمع کردن بود که خب قرار نبود مسئله‌ی سلامتِ عموم توش بررسی بشه، کشوری که روزانه 90 کشته بابتِ کرونا داره، از کشوری که 4000 کشته بابتِ کرونا داره، واکسن نمیخره!، شما به مرغِ پخته توی ماهیتابه بگید، خندش میگیره واقعا چجوری یه سری‌ها این مسئله رو مطرح کردند جای بسی سوال داره!

(در موردِ سابقه‌ی خوب نداشتن در بحثِ واکسیناسوین، پیج اینستای زیر رو ببینید به نظرم بد نباشه

https://instagram.com/robertfkennedyjr/)

انگلستان و امریکا!

تاریخ این دو کشور رو خوندن از تاریخ ایران رو خوندن هم مهم‌تره؛ آخه کدوم احمقی به کشورایی که تاریخشون با قتل و غارت یکی شده اعتماد می‌کنه؟ واقعا ندیدید و نشنیدید کشتارهای گسترده این دو کشور در جای جای دنیا رو؟

پ.ن:

بی‌تو تهران چیست؟ آیا از بلندی دیده‌ای؟ 

آسمانی تیره، برجی کج، دماوندی کثیف    

مهدی عابدی 

۲۰ دی ۹۹ ، ۱۴:۰۱
R_A Zeytun

کوه باشی، سیل یا باران چه فرقی می‌کند

سرو باشی، باد یا توفان چه فرقی می‌کند

 

مرزها سهم زمین‌اند و تو اهل آسمان

آسمان شام یا ایران چه فرقی می‌کند

 

قفل باید بشکند، باید قفس را بشکنیم

حصر «الزهرا» و «آبادان» چه فرقی می‌کند

 

مرز ما عشق است، هرجا اوست آنجا خاک ماست

سامرا، غزّه، حلب، تهران چه فرقی می‌کند

 

هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست

بی‌شهادت، مرگ با خسران چه فرقی می‌کند

 

شعله در شعله تن ققنوس می‌سوزد ولی

لحظۀ آغاز با پایان چه فرقی می‌کند

سیدمحمدمهدی شفیعی

 

پ.ن:

در مسلخ عشق، جز نکو را نکشند...

۱۱ دی ۹۹ ، ۱۰:۵۴
R_A Zeytun

لذت نمانده است در آیینه‌ی حیات

از عیش های رفته دلی شاد می‌کنیم

صائب تبریزی

پ.ن:

احسان و برادرشون حسن محبوبی هر دو شهید شدند.

پ.ن:

آقای اردوغان، اون جملات و کلماتی که در جوابِ چرت و پرت‌های تو میشه گفت، در شأن من نیست که بگم!

پسر ببین آذربایجان چقدر حقیر و بی هویت شده که برای پیدا کردنِ یه‌هویت دست به دامن این ادوغانِ وقف‌عام‌شده‌ی از همه‌جا باخته میشه(ایموجی دست بر پیشانی کوبیدن)

رفتار اردوغان و این حالتِ بی‌هویتی که آذربایجانِ الان داره، من رو یادِ ماجرای زیاد بن ابیه(زیاد پسرِ باباش) و ابوسفیان میندازه(عبیدالله بن زیاد پسرِ زیاد بن ابیه یا زیاد بن سمیه همونی هست که توی زیارت عاشورا خودش و کلِ خاندانش رو لعن می‌کنیم(لعن الله آل زیاد و...)؛ این زیاد بن ابیه توی تاریخ مادرش(سمیه) معلوم هست اما پدرش دقیقا معمول نیست کیه و مادرش به اصطلاح اون دوران، پرچمدار بوده؛ هر از چند گاهی که قصد داشتند از این بشر استفاده کنند، یکی پیدا می‌شد و بهش می‌گفت من می‌دونم بابات کیه و... اونم قبول می‌کرد تا از این بی‌هویتی خارج بشه؛ در زمان عمر، ابوسفیان گفت که من اون شب که مردها با مامانت بودم، یکیشون من بودم و این صوبتا و تو پسرِ من(پسر خونده‌ی من) هستی اما امام علی ع شدیدا با این حرفی که زده شد، مخالفت کردند. بعد از صلح امام حسن ع و استحکام خلافت معاویه، زیاد به دمشق دعوت شد و معاویه گفت تو داداش من هستی و کجا بودی داداشی و این چرت‌و‌پرت‌ها(همون حرفی که ابوسفیان زده بود که با مامانت آره و...، این سری معاویه بهش زد که بابام با مامانت آره و...) پسرش عبید الله بن زیاد هم که از کنیز زناکارى به نام مرجانه به دنیا اومد و به‌ «ابن ‌مرجانه‌» مشهور شد و از عاملان اصلی وقوع حادثه کربلا و شهادت امام حسین ع بود، یکی از خطبه‌های امام حسین ع تو روز عاشورا که فرمودند ‌«الا و ان الدعى بن ‌الدعى...» اشاره به همین پدر و پسرِ بی‌هویت دارند.)

کاش آقای علی‌اف به خودشون بیاند و بدونند که آذربایجان هویت داره و جزئی از تاریخ ما بوده و صد البته اردوغان غلط کرده؛ این اردوغان توی نگه‌داشتنِ ترکیه مونده و رسما به خاطرِ پیوستن به اروپا، کلِ ترکیه رو به فنا داده توی سوریه هم که رسما شکست خورد، حالا اومده سرِ آذربایجان قمار کنه؛

خدایا خودت به داد همه‌مون برس

 

۲۲ آذر ۹۹ ، ۲۱:۳۴
R_A Zeytun