اَحْضِــنوا بَعْض (یکدیگر را بغل کنید...) :: شهر زیتونی

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

اینجا زیتون می نویسه از همه جا از همه چی

بایگانی

قالب وبلاگ


قالب وبلاگ | ابزار صلوات شمار

اَحْضِــنوا بَعْض (یکدیگر را بغل کنید...)

يكشنبه, ۲۳ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۲۵ ب.ظ

 

اَحْضِــنوا بَعْض

 

یکدیگر را بغل کنید...

 

پ.ن 0:

 ولادت امام حسن عسکری (ع) و عیدمون مبارک باشه :)

 

پ.ن 1:

محسن چاووشی - جهان فاسد مردم

تو را ببوس که لب‌هایت

هنوز طعم عسل دارد

تو را بخواه که آغوشت

هنوز میل بغل دارد...



پ.ن 2:

تا حواس همه شهر به برف است بیا

گرم کن این بغل سرد زمستانی را...

سیداحمد حسینیان

 

 

پ.ن 3:

دیروز وقتی داشتم می‌رفتم اندیشکده، تو اون تایمی که هنوز هوا نارنجی بود و آفتاب کامل نیومده بود بالا، یه گربه دیدم که داشت از آشغال‌ها استخون رو از نایلون جدا می‌کرد؛ در حال قدم زدن و آروم راه رفتن به سمت ایستگاه اتوبوس بودم و تا برسم به اون سطل آشغال، گربه تونست استخون و گوشت رو جدا کنه و از عرض خیابون رد بشه؛ داشتم با لبخندِ رضایت از موفقیت و تلاشِ گربه، به مسیرم ادامه می‌دادم که دیدم همون گربه رفت زیرِ یک ماشین :/

از اونجایی که پریشب تصمیم‌های مهمی در جهتِ اقدام به بهتر شدنِ حالم کردم، با دیدنِ این اتفاق تو اولِ صبحِ شنبه، به‌شدت ناراحت و عصبانی از این موضوع بودم که دیدم ماشین از روی گربه رد شد و اصلا ترمز هم نکرد ببینه چه دست گلی به آب داده، در کمال تعجب از شدتِ اون تصادف، گربه بعد از رد شدنِ ماشین، سالم به سمت پیاده‌رو دوید و گوشت و استخونی که توی نایلون بود رو رها کرد. استخون‌ها و گوشت‌ها هم به خاطر شدتِ اون تصادف چون نایلون پاره شده بود، تو سطح خیابون پخش و پلا شدند. به شکرانه‌ی اینکه اون گربه سالم موند یه کم نون فطیر از نونوایی گرفتم که ببرم شرکت و پخش کنم (به بچه‌های اندیشکده از علتِ اینکه چرا این نون‌ها رو خریدم و گذاشتم توی آشپزخونه چیزی نگفتم!).

تو شرکت، من کنار پنجره می‌شینم (البته به طور رسمی و یا اسمی اینجا معتلق به کسی نیست ولی خب من اینجا می‌شینم)، دیدم که این موجودی که توی تصویر زیر می‌بینید اومده 

 

 

یه پرنده‌ی قهوه‌ای با خال‌های سفید (یا شاید هم یه پرنده‌ی سفید با خال‌های قهوه‌ای)؛ این خیابونی هم که می‌بینید خیابون انقلاب نزدیک چهارراه ولیعصر (دقیق‌ترش، ضلع جنوب غربی چهارراه ولیعصر) هست.

 

پ.ن 4:

زعفرون‌های پستِ قبل تبدیل به اینی که می‌بینید شدند:

 

 

به نظرم وقتِ برداشت کردنشون هست :)

 

پ.ن 5:

شاید باورتون نشه ولی دانشجوی دکتری میکروفنش رو امروز باز کرد و گفت استاد جزوه ها رو قبل از کلاس برامون بفرستید تا پیش مطالعه داشته باشیم؛ استاد یه لحظه موند چی بگه، دو بار پرسید که قبل از کلاس؟

و اونم باز تکرار کرد؛ جدای از اینکه دانشجوی دکتری باید دکترین بده و اصلا این حرکت کلا برای یک دانشجو خیلی ضایع هست، توی این دانشگاه واقعا این حرف خیلی زشت بود.

 

پ.ن 6:

(این پ.ن حاوی یک فیلم بود که توش یه خانم آهنگ فرانسوی با متن زیر رو می‌خوند که به دلیلی مغایرت با قوانین آپارات پاک شد)

بهم سوئیتی در هتل ریتز بدهند نمی‌خواهم

جواهرات شنل هم بدهند نمی‌خواهم

به من یه لیموزین بدهند، چه بدردم میخوره؟

به من پرسنل بدهند، با اونها چیکار کنم؟

به من عمارتی در نوشاتل بده، مال من نیست

اکر بهم برج ایفل رو هم بدهند، میخوامش چیکار؟

من عشق میخوام

من حال خوب میخوام...

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.