أنتِ بُقعة حنونة فی أرضٍ قاسیة...
تو گوشهای مهربان هستی
در این سرزمینِ خشک و سَخت...
پ.ن 1:
تایم لپس رشد گیاههای خونه ما
زمان فیلمبرداری شده: ۶ ساعت و نیم
پ.ن 2: (توصیه به گوش ندادن)
تعمیدم دادند با رنج سرسختیام...
مهدی یراحی - وداع بعد رفتن
پ.ن 3:
دیروز کادوی عقد محمدحسین و خانمش رو به محمدحسین و مامانش دادم و فرصتی شد که مامانشون بعد از این همه سال دوستی بین من و محمدحسین و تمایل شدید برای آشنا شدن با من، بالاخره حضوری من و مامان رو ببینند و خب موجب شد که مامانشون با مامانم ارتباط دوستی جداگونهای با عمق زیاد، ایجاد کنند.
دیروز داشتند با هم صحبت میکردند، یه بخش از صحبتهاشون که ظاهراً میشد به من بگند، این بود که خدا رو خیلی شکر میکنم که خدا یه برادر بزرگتر مثل رضا رو به محمدحسین داده...
حالا واکنش خانم محمدحسین نسبت به کادوی من چی بود؟
این پسر چرا انقدر عجله داره؟؟؟؟!!!! (البته همراه با چاشنی تشکر فراوان)
پ.ن 3.5:
این چند ساعت اخیر و چند ساعت آتی، برای این حجم از اتفاقاتی که قرار هست بیافته آمادگی لازم رو نداشتم و احتمالا ندارم و در عین حال نتونم با کسی حرف بزنم؛ در هر حال شکرت خدا بابت ساختاری به اسم روزه
پ.ن:
حدود یک ساعت پیش، من در حال رفتن به محل کار؛ از دهها دلیلی که از من دوستپسر خوب در نمیاد!
دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق
تا میان خلق کم کردی وقار خویش را
ما صلاح خویشتن در بینوایی دیدهایم
هر کسی گو مصلحت بینند کار خویش را
سعدی
پ.ن 0:
عطر تو
عطر سیب ممنوعه ایست
که حوا چید
چیدمت و از پا افتادم
سقوط،
تنبیه قشنگیست
اگر گناهم تو باشی
مهسا اکبری
پ.ن 1:
«سوف تقبیل
أنت تضع رکنًا آمنًا
کم کنت أتوق أن أکون الفتات فی طریقک.»
بر میداشتی
میبوسیدی
میگذاشتی گوشه ای امن؛
چقدر دوست داشتم خُرده نانهای سرِ راهت باشم.
داود سوران
پ.ن2:
دیروز داشتم یه مدل ساختاری برای پروژه درست میکردم و اصرار و یه جوری لجبازی داشتم که حتما این مدل رو رسم کنم و توضیح بدم و (از اونجایی که احتمالا این بخش از پروژه رو خودم باید جمع کنم) پیادهسازیش هم کنم؛ خیلی دوستانه به من گفتند که رضا یه لحظه صبر کن، این مدلهای ماتریسی که تو میکشی، احتمالا فقط خودت به خاطر اون عقبهی جبرخطی، میفهمی؛ این مدلهای ماتریس و کِراس رو واقعا اونا که اصلا متوجه نمیشدند و برای ما هم سخت هست که ابعادش رو درک کنیم؛ حداکثر یه مدل افراز بندی شاید خوب باشه و اونم شاید.
از بعد از این مکالمه تا برسم خونه داشتم فکر میکردم که آیا این مدلهای مارتیسی که تا الان از روی اون حرف میزدم، انقدر غیر قابل فهم بودند که آدمها به خاطر اینکه متوجه نمیشدند، پذیرفتند یا واقعا اونقدری که منِ طراحِ سیستم، ذوق داشتم از رسیدن به اون ماتریس، اون ها هم از اون ماتریس لذت بردند.
پ.ن 3:
یه سوال عمیق تر هم اینکه چند هفته پیش تو یه مهمونی من در مورد فیزیک ناممکنها، تحلیل ساختاری در مدیریت کلان و خیلی چیزهای مهندسی صنایع طور صحبت کردم که واقعا تو اون موقع، رضایِ بدونِ روتوش و دقیقا همون چیزی که بودم و هستم، رفتار کردم؛ نمیدونم از روی داشتنِ حرمتِ مهمون و این صحبتها با پشت دست نزده شد تو دهنم یا واقعا زیاد، فاجعه نبودم
«فیک من ألقمر نوره و جماله… و بعده عنّی»
از ماه در تو سه چیز هست؛ نورش و زیباییاش و دوریاش از من.
پ.ن ۰:
ماه کنعانم برفت از کلبهٔ احزان ولی
عکس رویش بر در و دیوار مییابم هنوز
اول شب بود کان یار از شبستانم برفت
وز نسیم صبح بوی یار مییابم هنوز
خواجوی کرمانی
پ.ن ۱:
اسلامی که به عدالت نرسد، کفری است که لباس توحید به تن کرده است.
سلمان کدیور / پس از بیست سال
پ.ن ۲:
مثل سبز که هم زرد سر جاش هست و هم آبی
کل ما فیکِ جمیلً
حتىٰ محاولاتکِ الخائبة لتخبئة أحزانکِ
هر آنچه درون توست زیباست
حتّی تلاشهای ناموفقت برای پنهان کردن غمهایت
پ.ن 1:
انتبه لنفسک
فأنا أحتاجها!
مواظب خودت باش
چون من بهش نیاز دارم!
پ.ن 2:
{برای اون بزرگوارانی که زیاد جلوی آینه، خودشون رو نگاه میکنند و به جزئیات چهرهشون توجه میکنند، آینه یه همچین حسی به این کار شما داره}
پ.ن 3:
دو جا به صورت خصوصی و نیمه شفاف با حداقل جزئیات، پروپوزال طرح رو پرزنت کردم و سر ضرب یکی گفت این رو به شعام میدم و اون یکی گفت طرح مسکوت بمونه چون عنوان این طرح و ارائه دهندهش/هاش حتما توی لیست ثابت ترور هستند.
آقای صهیونیست جهانی
ما را هوای سلطنت مُلک دیگر است
کاین عرصه نیست در خور فرّ همای ما...!
این خبط شما، آرزوی ماست! (ایوجی و عکس راه افتادن آب لب و لوچه (یه چیزی تو مایههای عکس پایین)
اَحْضِــنوا بَعْض
یکدیگر را بغل کنید...
پ.ن 0:
ولادت امام حسن عسکری (ع) و عیدمون مبارک باشه :)
پ.ن 1:
محسن چاووشی - جهان فاسد مردم
تو را ببوس که لبهایت
هنوز طعم عسل دارد
تو را بخواه که آغوشت
هنوز میل بغل دارد...
پ.ن 2:
تا حواس همه شهر به برف است بیا
گرم کن این بغل سرد زمستانی را...
سیداحمد حسینیان
تلجأ إلى العُزلـة، لکنک تعلم فی داخلک أنک ترید أن یعثر أحدهـم علیک.
جبران خلیل جبران
به کنج عزلت پناه میبری،
ولی در اعماق وجودت میدانی
که میخواهی یک نفر تو را پیدا کند.
پ.ن:
یا شاید هم:
نلجأ إلى العزله ولا نتمنى أن یجدنا احد...
به کنج عزل پناه میبریم و نمیخواهیم کسی ما را پیدا کند...
پ.ن:
داشتم یه سری از عکسهام رو نگاه میکردم، عکس زیر رو پیدا کردم؛ جای تعجب داره ولی من حتی دلم برای دانشگاه شهید بهشتی هم تنگ شده، برای نفس نفس زدنهاش که برسی به مسجد، برای اینکه هر جای دانشگاه که میخواستی بری باید یه دور کوهنوردی میکردی، حتی برای زدنِ تگِ آسانسورِ پژوهشکده، برای اون حسِ خلوتی که میتونستی توی جای جایِ دانشگاه پیدا کنی و آهنگ گوش بدی و بینِ آدمهای تنهای دیگه به تنهاییهای خودت فکر کنی و...
پ.ن:
یه کاری واسه من بکن
چه نمیدونم...ساعتتو در بیار بزار رو میز بگو واسه تو کردم
...آدم گاهی واقعا احتیاج داره به یه حرفِ محبت آمیز...
(برشی از فیلم کوتاهِ «قایقهای من»)
پ.ن:
دارم یه مداحی عربی ترجمه میکنم یه بخشش اینجوری هست که میگه:
«مجنونک ،و عقلی إکتمل بجنونی»
«مجنون توام، عقل من با جنون تو کامل میشه»
به نظرم واقعا روا هست که بگیم عربی بهترین و کاملترین زبون برای گفتن جملات عاشقانه است.
پ.ن:
اگه وقت کنم دارم کم کم فیلم سخنرانی سیدحسن نصرالله تو محرم 2014 که حاصلش کتاب زیر شده رو ترجمه میکنم. البته که اگر کتاب رو میتونید تهیه کنید، خیلی خوب هست که بخونید (این کتاب یکی از کتابهایی هست که چند سال پیش که اولین بار چاپ شد، تو جمکران با پول خودم خریده بودم) اما خب به نظرم هیچی صحبت و لهجهی شیرین لبنانیِ سیدحسن نصرالله نمیشه
هکذا سنـکمل الطـریق..لا خَیر بعد فی الحیاة...و إنـــــما...أبکی مخافة أن تطول حیاتی...
گریـــــہ می ڪنـم...و از این می ترسم...که بــی تــــو...زیـــاد زنـده بمانم...
﴿ از عاشقانه های امیرالمومنین ‹ع› بر مزار هستی اش فاطمه ‹س› ﴾
بحارالانوار ج43 ص213...