تلجأ إلى العُزلـة، لکنک...+برشی از فیلم کوتاهِ «قایقهای من»
تلجأ إلى العُزلـة، لکنک تعلم فی داخلک أنک ترید أن یعثر أحدهـم علیک.
جبران خلیل جبران
به کنج عزلت پناه میبری،
ولی در اعماق وجودت میدانی
که میخواهی یک نفر تو را پیدا کند.
پ.ن:
یا شاید هم:
نلجأ إلى العزله ولا نتمنى أن یجدنا احد...
به کنج عزل پناه میبریم و نمیخواهیم کسی ما را پیدا کند...
پ.ن:
داشتم یه سری از عکسهام رو نگاه میکردم، عکس زیر رو پیدا کردم؛ جای تعجب داره ولی من حتی دلم برای دانشگاه شهید بهشتی هم تنگ شده، برای نفس نفس زدنهاش که برسی به مسجد، برای اینکه هر جای دانشگاه که میخواستی بری باید یه دور کوهنوردی میکردی، حتی برای زدنِ تگِ آسانسورِ پژوهشکده، برای اون حسِ خلوتی که میتونستی توی جای جایِ دانشگاه پیدا کنی و آهنگ گوش بدی و بینِ آدمهای تنهای دیگه به تنهاییهای خودت فکر کنی و...
پ.ن:
یه کاری واسه من بکن
چه نمیدونم...ساعتتو در بیار بزار رو میز بگو واسه تو کردم
...آدم گاهی واقعا احتیاج داره به یه حرفِ محبت آمیز...
(برشی از فیلم کوتاهِ «قایقهای من»)
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.