مصاحبهی طنز شهید احسان محبوبی
لذت نمانده است در آیینهی حیات
از عیش های رفته دلی شاد میکنیم
صائب تبریزی
پ.ن:
احسان و برادرشون حسن محبوبی هر دو شهید شدند.
پ.ن:
آقای اردوغان، اون جملات و کلماتی که در جوابِ چرت و پرتهای تو میشه گفت، در شأن من نیست که بگم!
پسر ببین آذربایجان چقدر حقیر و بی هویت شده که برای پیدا کردنِ یههویت دست به دامن این ادوغانِ وقفعامشدهی از همهجا باخته میشه(ایموجی دست بر پیشانی کوبیدن)
رفتار اردوغان و این حالتِ بیهویتی که آذربایجانِ الان داره، من رو یادِ ماجرای زیاد بن ابیه(زیاد پسرِ باباش) و ابوسفیان میندازه(عبیدالله بن زیاد پسرِ زیاد بن ابیه یا زیاد بن سمیه همونی هست که توی زیارت عاشورا خودش و کلِ خاندانش رو لعن میکنیم(لعن الله آل زیاد و...)؛ این زیاد بن ابیه توی تاریخ مادرش(سمیه) معلوم هست اما پدرش دقیقا معمول نیست کیه و مادرش به اصطلاح اون دوران، پرچمدار بوده؛ هر از چند گاهی که قصد داشتند از این بشر استفاده کنند، یکی پیدا میشد و بهش میگفت من میدونم بابات کیه و... اونم قبول میکرد تا از این بیهویتی خارج بشه؛ در زمان عمر، ابوسفیان گفت که من اون شب که مردها با مامانت بودم، یکیشون من بودم و این صوبتا و تو پسرِ من(پسر خوندهی من) هستی اما امام علی ع شدیدا با این حرفی که زده شد، مخالفت کردند. بعد از صلح امام حسن ع و استحکام خلافت معاویه، زیاد به دمشق دعوت شد و معاویه گفت تو داداش من هستی و کجا بودی داداشی و این چرتوپرتها(همون حرفی که ابوسفیان زده بود که با مامانت آره و...، این سری معاویه بهش زد که بابام با مامانت آره و...) پسرش عبید الله بن زیاد هم که از کنیز زناکارى به نام مرجانه به دنیا اومد و به «ابن مرجانه» مشهور شد و از عاملان اصلی وقوع حادثه کربلا و شهادت امام حسین ع بود، یکی از خطبههای امام حسین ع تو روز عاشورا که فرمودند «الا و ان الدعى بن الدعى...» اشاره به همین پدر و پسرِ بیهویت دارند.)
کاش آقای علیاف به خودشون بیاند و بدونند که آذربایجان هویت داره و جزئی از تاریخ ما بوده و صد البته اردوغان غلط کرده؛ این اردوغان توی نگهداشتنِ ترکیه مونده و رسما به خاطرِ پیوستن به اروپا، کلِ ترکیه رو به فنا داده توی سوریه هم که رسما شکست خورد، حالا اومده سرِ آذربایجان قمار کنه؛
خدایا خودت به داد همهمون برس
پ.ن:
یادم نمیاد توی پروژه یا کاری مسئولیت گرفته باشم و پایبند به ساعت و روزِ کاری و غیرکاری بوده باشم، همیشه این تو ذهنم بود که یا فلان مسئولیت یا پروژه رو میگیرم و روی ساعات مشخص و برنامهم روی اون تمرکز میکنم و با حداکثر کارایی تحویل میدم، یا اینکه کلا مسئولیتی رو قبول نمیکنم.
برگشته به من میگه اینکه نوشتی 35 روز میشه 5هفته و باید عوضش کنی و بنویسی 7هفتهی کاری!
بهش میگم میشه دلیلش رو بگی، وقتی یه کاری 35روز تموم میشه چرا باید بنویسم 7هفتهی کاری؟
میگه هر هفته 5روز کاری هست و ما پنجشنبه و جمعه کار نمیکنیم
نکته اینجاست که اونا قرار نیست کاری رو انجام بدند و کسی که باید روی این کار و پروژه وقت بذاره من هستم ولی ظاهرا بهش برخورده که چرا توی این سیستم مدیریت فشلی که دارند، یه نفر پیدا شده که پایبند به انجام کار هست و نه این مسخرهبازیها.
قبلترش هم بهش گفتم این نحوهی مدیریت کردن، به هیچ عنوان بدرد نمیخوره و باید یه سری تغییرات اصولی بدی تا شاید نتیجه بهتر بشه، میگه من این کارِ مدیریت کردن رو در کنارِ کارهای دیگه انجام میدم شما اگه پیشنهادی داری بنویس و میخونم و روی اون فکر میکنم.
پ.ن:
به قول شهید حسن باقری، باید به خود جرات داد که این نوع جنگیدن به درد نمیخورد و لازم است استراتژی در این جنگ عوض شود!
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.