طنز :: شهر زیتونی

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

اینجا زیتون می نویسه از همه جا از همه چی

بایگانی

قالب وبلاگ


قالب وبلاگ | ابزار صلوات شمار

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «طنز» ثبت شده است

انگاری واقعا نمیدونند که ما میدونیم قصدشون از فرستادن ماهواره به فضا, روسری سرِ زهره کردن هست 😏

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۰۰ ، ۱۶:۲۸
R_A Zeytun


الله یجمع غسیلنا بغساله وحده

 خدا ان‌شاءالله کاری کنه که لباس‌هامون تو یه لباسشویی جمع بشه!


ببینید دوستان، اگر شبِ قدر این‌طوری برای خودتون یا بقیه دعا کنید، اتفاقاتِ زیر معادلِ هم هستند:
1. شما و فردِ مورد نظر با هم ازدواج کنید و از لباسشویی که جزء لوازمِ خونه هست، استفاده کنید.

2. شما و فردِ مورد نظر طیِ یک اتفاقِ کم محتمل بعد از چند سال متوجه بشید که خواهر و برادر هستید و به سببِ اتفاقات بعد از چند سال بیایید توی یه خونه در کنارِ پدر و مادرِ واقعی‌تون زندگی کنید و لباس‌هاتون توی یک لباسشویی شسته بشه.

3. لباسشوییِ منزلِ شما و منزلِ اون بنده خدا همزمان خراب بشه و برای شستنِ یک لباسی که با دست نمیشه شست، مجبور بشید از یک خشکشویی استفاده کنید. اینطوری یک هزینه‌ی تعمیر لباسشویی می‌افته گردن‌تون.

4. لباسِ عروسی/دومادیِ فردِ موردِ نظر همزمان با رخت چرک‌های شما واردِ یک لباسشویی توی خشک‌شوییِ محل‌تون برای شست‌و‌شو بشه

5. و...

غرض اینکه به نفعِ خودتون هست که برای خودتون و برای ما، خیلی شفاف و به دور از برداشت‌های مختلف؛ رک و پوست‌کنده دعا کنید و برای خودتون و برای ما، دردسر درست نکنید!

من دیشب به یادِ خیلی‌ها بودم ولی به طورِ خاص برای یک سری‌ها ویژه دعا کردم که جدای از اینکه خدا همه‌مون رو ببخشه (اون افراد + خونواده‌شون) آرزوشون همون افضل مصلحت‌ها باشه؛ خواستم اطلاع بدم همین و انتظارِ دیگه‌ای نیست:)

پ.1:
پارسال تو این پست، یه همچین متنی نوشتم:

از اونجایی که تصمیم گرفتم تا سالِ بعد شبِ قدر حداقل دو تا استارت آپ (یا خودم یا با کمک کردن به بقیه برای اجرای کارشون)، RUN کنم، طرح کلی یا ایده‌ای برای راه اندازی کسب و کار خودتون یا اونی که موردِ تاییدِ خودتون هست، اگه دارید و برای نوشتن بومِ کسب و کار یا طرح استراتژیک کمک میخواید/میخواد به صورت کلی برام بفرستید تا کمک‌تون/شون کنم.

البته یه شرط داره اینکه در صورتی که این کسب و کار تون/شون به رونق رسید، باید یه تعداد دلخواه غذا برای روز عید غدیر نذر کنه و به بقیه بدید/بده


الان که فکر می‌کنم، شاید هیچ‌کدوم از اون 15تا طرحی که از پارسال تا الان نوشتم، به مرحله‌ی اجرا در نیومد و هنوز به طورِ رسمی در قالبِ یک شرکت، کاری انجام نشده ولی خب اتفاقاتِ جالبی تو این یک سال افتاد:

ثنایاطب در شرف جذب سرمایه و شروع پر قدرت هست

نگارروم کارهای فنی‌ش تا حدودی انجام شد،تا تو وقت مناسب بریم برای اجرا

کادوبان بحث‌های تئوری مربوط به برنامه‌نویسی‌ش تقریبا کامل هست

صدای معنویت باعث شد یه خورده اون بنده خدا بیشتر به نذری که کرده و مسیرِ شرکتش توجه کنه و شاید اون نیازی که در حالِ حاضر جامعه داره رو بیشتر درک کرده باشه

و...

اِلهی تَوَلَّ مِن اَمری ما اَنتَ اَهلُهُ

خدایا کارم را چنآن که سزاوار آنی بر عهده گیر...

۱۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۴:۲۳
R_A Zeytun

لذت نمانده است در آیینه‌ی حیات

از عیش های رفته دلی شاد می‌کنیم

صائب تبریزی

پ.ن:

احسان و برادرشون حسن محبوبی هر دو شهید شدند.

پ.ن:

آقای اردوغان، اون جملات و کلماتی که در جوابِ چرت و پرت‌های تو میشه گفت، در شأن من نیست که بگم!

پسر ببین آذربایجان چقدر حقیر و بی هویت شده که برای پیدا کردنِ یه‌هویت دست به دامن این ادوغانِ وقف‌عام‌شده‌ی از همه‌جا باخته میشه(ایموجی دست بر پیشانی کوبیدن)

رفتار اردوغان و این حالتِ بی‌هویتی که آذربایجانِ الان داره، من رو یادِ ماجرای زیاد بن ابیه(زیاد پسرِ باباش) و ابوسفیان میندازه(عبیدالله بن زیاد پسرِ زیاد بن ابیه یا زیاد بن سمیه همونی هست که توی زیارت عاشورا خودش و کلِ خاندانش رو لعن می‌کنیم(لعن الله آل زیاد و...)؛ این زیاد بن ابیه توی تاریخ مادرش(سمیه) معلوم هست اما پدرش دقیقا معمول نیست کیه و مادرش به اصطلاح اون دوران، پرچمدار بوده؛ هر از چند گاهی که قصد داشتند از این بشر استفاده کنند، یکی پیدا می‌شد و بهش می‌گفت من می‌دونم بابات کیه و... اونم قبول می‌کرد تا از این بی‌هویتی خارج بشه؛ در زمان عمر، ابوسفیان گفت که من اون شب که مردها با مامانت بودم، یکیشون من بودم و این صوبتا و تو پسرِ من(پسر خونده‌ی من) هستی اما امام علی ع شدیدا با این حرفی که زده شد، مخالفت کردند. بعد از صلح امام حسن ع و استحکام خلافت معاویه، زیاد به دمشق دعوت شد و معاویه گفت تو داداش من هستی و کجا بودی داداشی و این چرت‌و‌پرت‌ها(همون حرفی که ابوسفیان زده بود که با مامانت آره و...، این سری معاویه بهش زد که بابام با مامانت آره و...) پسرش عبید الله بن زیاد هم که از کنیز زناکارى به نام مرجانه به دنیا اومد و به‌ «ابن ‌مرجانه‌» مشهور شد و از عاملان اصلی وقوع حادثه کربلا و شهادت امام حسین ع بود، یکی از خطبه‌های امام حسین ع تو روز عاشورا که فرمودند ‌«الا و ان الدعى بن ‌الدعى...» اشاره به همین پدر و پسرِ بی‌هویت دارند.)

کاش آقای علی‌اف به خودشون بیاند و بدونند که آذربایجان هویت داره و جزئی از تاریخ ما بوده و صد البته اردوغان غلط کرده؛ این اردوغان توی نگه‌داشتنِ ترکیه مونده و رسما به خاطرِ پیوستن به اروپا، کلِ ترکیه رو به فنا داده توی سوریه هم که رسما شکست خورد، حالا اومده سرِ آذربایجان قمار کنه؛

خدایا خودت به داد همه‌مون برس

 

۲۲ آذر ۹۹ ، ۲۱:۳۴
R_A Zeytun

آقا من این کتابِ سه دقیقه در قیامت رو تو این چند دقیقه‌ی اخیر تموم کردم، جدای از یک سری سوال‌ها که واسم پیش اومده این نکته به ذهنم رسید که میترسم اونجا که میز هست و داره تو اون کتاب کارهای بد رو به صورت سه بعدی نشون میده، یه جا لبخند بزنم یا مثلا واقعا بدیِ یک گناه رو متوجه نشم یا... که گند زده بشه به کل کارهای خوبم :/

(البته با این فرض که نمازهام پذیرفته شده باشه و کارِ خوبی تو پرونده داشته باشم!)

پ.ن:

بعد یه سوالی واسم پیش اومده اینکه، این بزرگوار خانم حضرت زهرا سلام الله علیها رو دیده، بعد حاضر شده برگرده به این دنیا، واقعا چطوری؟؟؟؟ مگه میشه؟؟؟؟ مگه داریم؟؟؟؟

۲۴ تیر ۹۹ ، ۲۱:۰۴
R_A Zeytun

من امروز بعد از دادن آخرین امتحان ترم اول ارشدم، رفتم امیرکبیر تا هم درخواست مدرک عکس دار بدم و هم یه سری به بچه ها بزنم و قرار بود واسه یکی از بچه‌ها در مورد "بازار باز" که آقای روحانی تو مجمع بانک مرکزی حرفش رو زد و از شنبه شروع شد، حرف بزنم

از اونجا که دانشکده‌ی مهندسی صنایع تو کوچه و خارج از محیط حراست دانشگاه هست اونجا هیچ بحثی تو ورود و خروج وجود نداره(یه جورایی حکومت مستقله ی صنایع و سیستم های مدیریت با پشتیبانی آزمایشگاه هسته‌ای که واسه دانشکده فیزیک هست و طبقه‌ی منفی2 دانشکده‌ی ما قرار داره، عملا کسی با ما کاری نداره😎)

اما خب واسه ورود به صحن دانشگاه در ورودی اذیتم کردند و گفتند نمیشه که نمیشه، بهش منطقی توضیح دادم که من دوسال اینجا درس دادم و تا همین چندماه پیش تبریک اسمم تو بنر جلوی دانشکده به عنوان دانشجوی المپیادی نصب بود، گفتند امروز بخاطر مراسمی که تو دانشگاه هست نمیشه مگر اینکه کارت شناسایی بذاری تا راه بدیم که مجبور شدم گواهینامه‌م رو بذارم :/

همینقدر پلی‌تکنیک پرآشوب و همینقدر "حراست خراست"

این جماعت حراستی‌های پلی‌تکنیک کلا شعور و سواد ندارند و منطق اداره و مدیریت معتمدی(رئیس دانشگاه که با پاچه خواری و لابی گری هاشمی رفسنجانی (مرحوم مغروق) اومد سرکار و بعد به خاطر خوش خدمتی های حسن روحانی همچنان با وجود سوءمدیریتش هست) اینه که اختلاف بندازند و حکومت کنند و به قول کتاب "دموکراسی یا دموقراضه" مردم بالاخره عادت میکنند!

4سالی که من امیرکبیر بودم، بنا به دلایل مختلف اختلاف نظر و دعواهایی بین تشکل‌های داخل دانشگاه پیش می‌اومد که من به عنوان یه ناظر خارجی دست آشکار کرم ریختن مسئولین دانشگاه تو شدت گرفتن جریان و اختلافات رو میدیم در کمال تعجب که فراخوان ها صادر میشد، حراست هم در جریان بود و می اومد فقط نگاه میکرد و بچه‌ها فحش و دعواها رو انجام میدادند بعد بیسیم میزدند که تموم شده و هر هر باهم میخندیدند

سر اعتراض به غذای سلف

سر شکوندن برد بچه‌های مجمع اسلامی

سر اعتراضی که با چوب پرچم زدند سر یکی از دخترهای چادری دانشگاه رو شکوندند

سر کنسل کردن یهویی برنامه‌هایی که مجوز داشتند ولی نذاشتند که تشکل‌ها برگزار کنند و ...

تو همه‌ی اینا حراست فقط نگاه میکرد

پ.ن1:

امروز تو BRT که بودم و داشتم سمت دانشگاه میرفتم تو اتوبوس دو سری دعوا شد

یه سری که بزن بزن شد سر چی؟

سر اینکه یه آقایی(الف) میخواست بیاد تو ولی آقای جلوییش(ب) منتظر مونده بود که مسافرهای داخل بیاند بیرون

بعد این الف خودش میاد تو 

ب : چرا صف رو رعایت نمیکنی؟

الف:دیدم تو نمیری گفتم شاید منتظر بعدی میخوای بمونی

ب :من منتظر اونایی که میخواستند بیاند بیرون شدم ولی چون تو درازی(اشاره به قد بلند الف داره) اینا رو نمیفهمی

الف: درست صحبت کن

ب: دراز

اینجا بود که الف با توجه به قد بلند و دست های کشیده یه دونه زد رو سر نسبتا کچل شخص ب!

ب هم خواست کم نیاره، پرید بالا و عینک الف رو گرفت و ضربه زد شکوند!

مردم یه خورده سعی کردند که این دو تا بگیرند ولی موفق نشدند

اینا تقریبا دو تا ایستگاه دعوا کردند که آخر سر یکی از بین جمعیت پا شد داد زد جفت تون پاشید برید پایین دعواهاتون رو کنید اول صبحی اعصاب مردم رو خرد نکنید، میگیرم جفتتون رو اینجا میزنم

که اینجا ب پیاده شد و دعوا تموم شد، حالا اینجا الف همش میخواست به جمعیت توضیح بده که اون شروع کرده بود ولی کسی اصلا بهش توجه نمیکرد!



پست۸۸۸:


عاشق کوچک ترین کوره دهاتِ مشهدم
کیش مال دیگران عمریست ماتِ مشهدم....

هر چند حال و روز زمین بد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد

خسته از درهای بسته
دستهای نا امید 
عاقبت
پــنجــره فــولاد
جواب مشکلات ماست
۰۱ بهمن ۹۸ ، ۰۰:۱۸
R_A Zeytun


اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا الحَسَنِ یا عَلِیَّ بنَ مُحَمَّدٍ اَیُّهَا الهادیِ النِّقِیُّ✨🌹


میلاد امام هادی ع مبارک‌تون باشه

از قشنگ‌ترین دعاهایی که از نظر من در مورد ائمه وجود داره زیارت جامعه‌ی کبیره هست که یادگیری از امام هادی ع نقل شده

اگه وقت دارید یه دور با دقت و با ترجمه بخونید که دقیقا امامان چه جایگاهی دارند

پارسال به تاریخ قمری همین موقع‌ها بود که اولین حقوقم رو گرفتم فلذا سال خمسی من تولد امام هادی ع میشه

امسال حقوق اینجانب بعد از ۲ماه و نیم کار تو این مجموعه‌ی بزرگ انقلابی! واریز نشده به چنتا دلیل این‌که من نیروی پروژه‌ای هستم و معاون مالی این مجموعه تازه عوضش شده و مبلغ قرارداد پروژه‌ی من واسه ۳ماه ظاهرا از حقوق ثابت نیروهای اینجا بیشتره

و یک پنجم ته مونده‌ی حسابم از پارسال تا الان همون مبلغ بالا شده

البته من دوتا حساب دارم که یکی‌ش حساب حقوقی‌م هست و اون یکی همه‌ی مبالغ غیر حقوقی‌م هست که توش پول هست


پ.ن۱:

تو این مورد خاص استثنائا ربطی به حسن روحانی نداره و بیشتر به معاون مالی این مجموعه ربط داره


پ.ن۲:

یه سری توضیحات در مورد بازارهای مالی و احادیثی که تو این مورد وجود داره و حدیث امام علی ع که نقل به مضمون میگن که کارمند نباشید وجود داره و اینکه چرا من با وجود اینکه این موارد رو می‌دونم رفتم پروژه‌ای دارم کار می‌کنم که اگه فرصت کردم بعدا میگم


پ.ن۳:

یکی از دوستان توصیه می‌کرد

هیچوقت تو پینت بال وقتی گلوله‌هاتون تموم شد با قنداق تفنگ نزنید تو صورت حریف.

از کلانتری میان میبرنتون


پ.ن۴:

چند پست پیش گفته بودم که با همکاران پدرجان قراره بیام مشهد، مامان جان بشدت تاکید داره که این مسئله که من کارم به دارالشفای امام رضا ع کشید به خاطر چشم زده شدن توسط همسر یکی از همکاران (که اوشون هم مثله مامانم معلم هستن) اتفاق افتاده

چون که اوشون دو تا پسر تقریبا همسن من داره و اونا بر خلاف من که بشدت مامانی هستم بیشتر سمت باباشون میرن

من تقریبا همیشه دست در دست، همراه مامان همه‌جا میریم و انگاری این مسئله خارشده رفته تو چشم بعضیا که چرا من وقتی بزرگ شدم هنوز رابطه‌م با مامان خیلی قویه ولی پسرهای اونا این جوری نیستن

این طوری شد که من بدون هیچ پیش زمینه‌ای یهو بعد از یه نصفه روز کارم به دارالشفا کشیده شد


پ.ن۵:

اسم سرخ‌پوستی من" پسر خودشیفته مامان بسیار اثرپذیر نسبت به چشم زخم" هست!

۲۶ مرداد ۹۸ ، ۰۹:۴۵
R_A Zeytun

 

مامانم بهت سلام می‌رسونه و میگه لپاتو به ما بده مربای آلبالو درست کنیم :)


۲۶ خرداد ۹۸ ، ۱۱:۱۷
R_A Zeytun

 

" لربما فارس أحلامک لم یتعلم رکوب الخیل بعد! " 

 شاید سوارِ رؤیاهایت هنوز اسب سواری نیاموخته است!

۰۸ آذر ۹۷ ، ۲۰:۲۲
R_A Zeytun

اگر گفتند: بی تو، حال من خوب است، باور کن
شبیه خاطرات "هاشمی" از جنگ، هذیان است...
۰۲ آذر ۹۷ ، ۱۲:۰۶
R_A Zeytun
خلق و خویت داعش و لبهام خاک سوریه

زودتر کاری بکن قاسم سلیمانی رسید!!!!!!!
۰۶ مرداد ۹۷ ، ۱۵:۲۸
R_A Zeytun

شدم دلتنگِ آغوشِ پُر از جورِ تو، مانندِ

دل سجیلِ ایرانی که بی‌تابِ تلاویو است...


۲۹ تیر ۹۷ ، ۱۰:۲۵
R_A Zeytun

داعش و دیرالزور بهونه بود

دیوونه من تو رو می‌خوام😍😍😘😗


(از عاشقانه نوشت‌های یک موشک ایرانی برای اسرائیل!)

۰۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۱۰
R_A Zeytun