«سهمم از پنجه ی تقدیر، شب ِ بارانی ست»| افسانهی ماه و پلنگ
یه تیکه از شعری که تو دو پست، قبل بود این بود:
ماه من در دل دیوانه ی شب زندانی ست
سهمم از پنجه ی تقدیر، شب ِ بارانی ست
که به نظرم ارزشِ یک پستِ جدا شدن رو به دلیلِ زیباییِ بیش از حدی که داره، میتونه داشته باشه!
از نظرم این مصرع در توصیفِ داستانِ ماه و پلنگ هم ردیف با شعرهای علیرضا آذر اونجا که میگه:
ماهِ بیرون زده از کنگره ی پیرهنم
نکند خیز برم پنجه به خالی بزنم...
و حسین منزوی که گفته:
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود
هست.
مفهوم این بیت یعنی من مثل یک پلنگی هستم که قصد داره به عشق خودش(ماه) برسه ولی از شانسِ بدش، اون شب بارانی هست و ماه تو آسمان نیست یا به تعبیر مصرع اول در دل دیوانهی شب زندانی هست.
افسانه پلنگ و ماه:
افسانه پلنگ و ماه یک افسانهی قدیمی هست که تا اونجا که من میدونم معلوم نیست از کجا شروع شده ولی کلیتِ همهی توصیفاتی که شده اینه که یک پلنگی هست که میخواد به چیزی دست پیدا کنه که تا حالا هیچکس به اون نرسیده نه خودش و نه پلنگهای دیگه، و اون چیزی نیست به جز ماه!
میره روی بلندترین و خطرناکترین صخره و با تمام قدرتش میپره و خودش رو بین زمین و آسمان رها میکنه تا شاید دستش به ماه برسه ولی خب از بالای صخره پرت میشه پایین و نابود میشه، تو افسانهها گفته شده که بیشتر پلنگها همین شکلی مردند و در آرزوی رسیدن به ماه (یا همون خوشبختی یا معشوق یا... که به ماه توصیف شده) از بین رفتند.
البته بعضی جاها دیدم که این آرزوی پلنگ رو این در نظر گرفته بودند که ماه نمادِ پلنگِ آسمان هست و پلنگِ زمین نمیخواد به جز خودش کسی عنوان پلنگ رو داشته باشه و برای همین میره تا باهاش مبارزه کنه که خب با حفظِ احترام به همهی بزرگانِ ادبِ فارسی که این مطالب رو نوشتند به عنوانِ یک ادبیاتخوان و شعردوست، این نگارش از این افسانه اصلا به نظرم قشنگ نیست!
چند نمونه دیگه از این افسانه در شعرها:
ای پلنگ از کوه بالا رفتنت بیهوده است
از کمین بیرون مزن امشب شب مهتاب نیست
فاضل نظری
پیشانی ات سیاه مبادا به ننگ ها
ای ماه ! ای مراد تمام پلنگ ها
علیرضا بدیع
من محال است به دیدار تو قانع باشم
کی پلنگی شده راضی به تماشا از ماه
فاضل نظری
آمدی خنجر خود را به نگاهم بزنی
تا شبی یک تنه بر قلب سپاهم بزنی
...
روی این قله به سمتم بپری مثل پلنگ
چنگ بر صورتِ زیبایی ماهم بزنی
مسعود نامداری
بی پناهم و زیر این باران، می رسم ناگهان به دانشگاه
غرق رگبار طعنه ها باشی، سِلف هم جانپناهِ خوبی نیست!
....
روز ها می گذشت و تقویمم…خال خالی وخط خطی می شد
آنقدر که پلنگ داری تو، باورم شد که ماهِ خوبی نیست
محمدرضا شیخحسنی
پ.ن0:
وبلاگم 1001 روزه شد :|
پ.ن1:
البته این پلنگ و یوزپلنگ برای دنیای ادبیات هست و متاسفانه این تعبیرِ قشنگ و تمثیلِ باحالی که تو ادبیات برای نرسیدن به هدف و مقصود و معشوق و... وجود داره با وجودِ فضای مجازی به خصوص اینستاگرام معنیِ دیگهای پیدا کرده:/ {یوزپلنگ یعنی پلنگی که Use شده}
پ.ن2:
اون هدیهی المپیاد دانشجویی که گفتم فعلا بذارم کنار ببینم چی پیش میاد، تبدیل شده به سیصدهزارتومن تنقلات و خوراکی، چهارتا برپوش برای گوشیِ مامان و یه دونه هم برای خودم و یه تعداد کتاب الکترونیکی
پ.ن3:
تو طرح شهید احمدی روشن (هستههای پژوهشی مسئلهمحور بنیاد ملی نخبگان) شرکت کردم و خب تقریبا بدونِ در نظر گرفتنِ احتمالِ پذیرفته شدن توی طرحها توسطِ اساتید، اولویتها رو بر اساسِ علاقهم ثبت کردم که هم جبرانی باشه بر همهی مسائلی که تا الان مجبور به اطاعت از اونها تو دانشگاه بودم و هم یه خرده این فضای قرنطینهی خونگی رو تحملپذیرتر کنم و از این بابت بسی خوشحالم؛ البته هنوز مصاحبهای انجام نشده تا تیمها تشکیل بشه.
پ.ن4:
شعر نعمتی بود برای قشنگتر کردنِ گذرانِ زندگی که خب یه مدتی هست کمتر شعر میخونم که فکر کنم از اثراتِ بزرگ شدن هست متاسفانه -_-
پ.ن5:
قصد داشتم هر روز در موردِ یکی از دعاهای صحیفهی سجادیه مطلبی بنویسم و اینجا به اشتراک بگذارم ولی خب اولاً انقدری فهمِ کارشناسی و درسخوندگی از مسائلِ دینی ندارم که صاحبِ نظر باشم و ثانیاً انقدر این دعاها قشنگ بیان شده که به نظرم اون عبارتِ دکتر شریعتی که میگه:«لطافت زیبای گل در زیر انگشتهای تشریح میپژمرد» به کمال اینجا صادق هست؛ عجالتا خواهش میکنم ازتون که این دعاها رو بخونید تا برم از اهل فنّ بپرسم که آیا حاضر میشند که قبل از انتشارِ مطالب، مفاهیم رو از نظرِ اعتقادی بررسی کنند یا نه.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.