خاطره :: شهر زیتونی

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

اینجا زیتون می نویسه از همه جا از همه چی

بایگانی

قالب وبلاگ


قالب وبلاگ | ابزار صلوات شمار

۱۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است



هرگز نگویمت که بیا دستِ من بگیر

گویم گرفته‌ای ز عنایت،

رها مکن...

غلامرضا سازگار

پ.ن:


تولدِ امام رضا ع جان‌مون مبارک باشه, ان‌شاءالله عیدی‌های خوب خوب نصیب‌مون بشه.



پ.ن:

حدودا یک ساعت پیش به من همچین پیامی اومد و اصلا خدایا بوس بر تو باد:)



پ.ن:

امروز چند سری پیش اومد چون تو اندیشکده بودم, به جای تایپ کردنِ یک متنی, وویس فرستادم و کم کم داره ‏از این حرکتِ نفرت‌انگیزِ وویس گرفتن خوشم میاد!

تا موقعی که شورِ این ماجرا رو در نیاوردم و از این حرکت دست نکشیدم, پیشاپیش از همه‌ی اون‌هایی که مجبور هستند صدای من رو بشنوند عذر می‌خوام؛ من احترام می‌ذاشتم و تایپ می‌کردم چون گوش دادن به صدا نیاز به هندزفری یا حداقل جای ساکت داره ولی متن رو میشه خوند(البته اینکه ممکن هست چشم آدم اذیت بشه رو سعی می‌کردم با جداکردنِ متونِ طولانی از هم, جلوگیری کنم) ولی در هر حال به نظرم اگر نقدی هست به مقصران این ماجرا بر می‌گرده چون من عادت به تایپ کردم داشتم و نه وویس گرفتن ولی بعضی‌ها در جوابم صوت می‌فرستادند و...

۰۱ تیر ۰۰ ، ۰۱:۰۸
R_A Zeytun
۳۰ خرداد ۰۰ ، ۲۳:۴۶
R_A Zeytun

داشتم اکانت توئیتری آستان قدس رضوی (حرم رضوی) رو نگاه می‌کردم و حسرت حرم رو می‌خوردم، یه همچین عکسی رو دیدم و واقعا موندم که بخندم یا حسرت بخورم یا امید به زندگی‌م برای آینده بیشتر بشه و یا...

کلا لحظاتِ جالبی بود که مغزم هیچ فرمانی رو راجع‌به این تصویر، نداد.

شاید فقط این عکس یه آقا پسر و دختر خانمی رو نشون میده که احتمالا همسرِ هم هستند و روبه‌روی حرم نشستند و دارند دعا می‌خونند اما برای من که یه همچین پیرهنِ آبی با دقیقا همین رنگ و سبک رو دارم یه حسِ دیگه‌ای داشت!


دردم بـه جـان رسید و طبیبم پدید نیست

دارو فروشِ خسته‌دلان را دکان کجاست؟؟؟؟

 خواجوی کرمانی


از جهتِ فان:

به قولِ یکی از دوستام «خب سیاست بسه؛ ما خواهان ازدواج هستیم.»


پ.ن:

پریروز دانشگاه بودم تقریبا هر جا رو که نگاه میکردم که یه کم برم از فضای سبز استفاده کنم یا تو آلاچیق بشینم و یه چنتا عکس بگیرم و... یه دختر پسری اونجا بودند و به قولِ مامان داشتند جیک‌جیک میکردند.

جای جای دانشگاه شهیدبهشتی فضای مناسبی برای چرخیدن وقدم زدن ولم دادن روسبزه‌ها با یار هست که متأسفانه ما با استفاده نکردن از این امکانات, این فضاها رو هدر دادیم!

۲۷ خرداد ۰۰ ، ۲۳:۲۱
R_A Zeytun
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۱ خرداد ۰۰ ، ۱۵:۲۸
R_A Zeytun
۱۸ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۱۲
R_A Zeytun


دیدم نامردی هست که شما برام دعاهای خوب و قشنگ می‌کردید و می‌کنید ولی توی شادی‌ها شما رو شریک نکنم.

همون‌طور که توی تصویر می‌بینید، ما تو طرح پایش طرح نوآ رسما پذیرفته شدیم و دیگه کار تموم شده، یعنی در واقع به ما فضای کار و امکانات و گرنت رو می‌دند و می‌تونیم بریم مستقر بشیم و یه مرحله‌ی دفاع جلوی سرمایه‌گذارها می‌مونه که مبالغِ جذب سرمایه‌ای که از بیرون می‌تونیم جذب کنیم رو از طریق اون دفاع و جلسه، جذب می‌کنیم.

پ.ن:

پیام بالا رو هم‌تیمی‌م فرستاده

۰۴ خرداد ۰۰ ، ۱۸:۵۹
R_A Zeytun


این چند روزی که زیاد به وبلاگ سر نمی‌زدم اینجوری گذشت که یکشنبه پیش‌دفاعِ طرحِ نوآ دانشگاه شهید بهشتی برای استارت‌آپ ثنایاطب بود، با وجودِ اینکه می‌تونستیم بهتر ارائه بدیم ولی همینی که ارائه دادیم هم مورد قبولِ داورها قرار گرفت و یه جلسه‌ی دیگه هم باید بریم برای جذب سرمایه‌گذار

از ایرادهایی که به ارائه‌مون گرفتند یکی‌ش مربوط به تُنِ پایینِ صدای من بود که خب من همینجوری هستم و درست نمیشم! دومی مربوط به عدمِ هماهنگیِ کامل بینِ من و اون خانمِ هم‌تیمی بود که خب اینم کاملا عادی هست!


پ.ن:

حد نصاب‌ها رو جوری زدند که حتی برای دانشگاه فردوسیِ مشهد هم دعوت به مصاحبه نشدم :/


در دلت گاهی سوال زیر را تکرار کن

چند می‌اَرزم اگر دارایی ام را گُم کنم؟

۲۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۹:۳۸
R_A Zeytun


الله یجمع غسیلنا بغساله وحده

 خدا ان‌شاءالله کاری کنه که لباس‌هامون تو یه لباسشویی جمع بشه!


ببینید دوستان، اگر شبِ قدر این‌طوری برای خودتون یا بقیه دعا کنید، اتفاقاتِ زیر معادلِ هم هستند:
1. شما و فردِ مورد نظر با هم ازدواج کنید و از لباسشویی که جزء لوازمِ خونه هست، استفاده کنید.

2. شما و فردِ مورد نظر طیِ یک اتفاقِ کم محتمل بعد از چند سال متوجه بشید که خواهر و برادر هستید و به سببِ اتفاقات بعد از چند سال بیایید توی یه خونه در کنارِ پدر و مادرِ واقعی‌تون زندگی کنید و لباس‌هاتون توی یک لباسشویی شسته بشه.

3. لباسشوییِ منزلِ شما و منزلِ اون بنده خدا همزمان خراب بشه و برای شستنِ یک لباسی که با دست نمیشه شست، مجبور بشید از یک خشکشویی استفاده کنید. اینطوری یک هزینه‌ی تعمیر لباسشویی می‌افته گردن‌تون.

4. لباسِ عروسی/دومادیِ فردِ موردِ نظر همزمان با رخت چرک‌های شما واردِ یک لباسشویی توی خشک‌شوییِ محل‌تون برای شست‌و‌شو بشه

5. و...

غرض اینکه به نفعِ خودتون هست که برای خودتون و برای ما، خیلی شفاف و به دور از برداشت‌های مختلف؛ رک و پوست‌کنده دعا کنید و برای خودتون و برای ما، دردسر درست نکنید!

من دیشب به یادِ خیلی‌ها بودم ولی به طورِ خاص برای یک سری‌ها ویژه دعا کردم که جدای از اینکه خدا همه‌مون رو ببخشه (اون افراد + خونواده‌شون) آرزوشون همون افضل مصلحت‌ها باشه؛ خواستم اطلاع بدم همین و انتظارِ دیگه‌ای نیست:)

پ.1:
پارسال تو این پست، یه همچین متنی نوشتم:

از اونجایی که تصمیم گرفتم تا سالِ بعد شبِ قدر حداقل دو تا استارت آپ (یا خودم یا با کمک کردن به بقیه برای اجرای کارشون)، RUN کنم، طرح کلی یا ایده‌ای برای راه اندازی کسب و کار خودتون یا اونی که موردِ تاییدِ خودتون هست، اگه دارید و برای نوشتن بومِ کسب و کار یا طرح استراتژیک کمک میخواید/میخواد به صورت کلی برام بفرستید تا کمک‌تون/شون کنم.

البته یه شرط داره اینکه در صورتی که این کسب و کار تون/شون به رونق رسید، باید یه تعداد دلخواه غذا برای روز عید غدیر نذر کنه و به بقیه بدید/بده


الان که فکر می‌کنم، شاید هیچ‌کدوم از اون 15تا طرحی که از پارسال تا الان نوشتم، به مرحله‌ی اجرا در نیومد و هنوز به طورِ رسمی در قالبِ یک شرکت، کاری انجام نشده ولی خب اتفاقاتِ جالبی تو این یک سال افتاد:

ثنایاطب در شرف جذب سرمایه و شروع پر قدرت هست

نگارروم کارهای فنی‌ش تا حدودی انجام شد،تا تو وقت مناسب بریم برای اجرا

کادوبان بحث‌های تئوری مربوط به برنامه‌نویسی‌ش تقریبا کامل هست

صدای معنویت باعث شد یه خورده اون بنده خدا بیشتر به نذری که کرده و مسیرِ شرکتش توجه کنه و شاید اون نیازی که در حالِ حاضر جامعه داره رو بیشتر درک کرده باشه

و...

اِلهی تَوَلَّ مِن اَمری ما اَنتَ اَهلُهُ

خدایا کارم را چنآن که سزاوار آنی بر عهده گیر...

۱۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۴:۲۳
R_A Zeytun


 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ ارْزُقْنِی خَوْفَ غَمِّ الْوَعِیدِ ، وَ شَوْقَ ثَوَابِ الْمَوْعُودِ حَتَّى أَجِدَ لَذَّةَ مَا أَدْعُوکَ لَهُ ، وَ کَأْبَةَ مَا أَسْتَجیِرُ بِکَ مِنْه

خدایا! بر محمّد و آلش درود فرست و ترس و اندوهِ عذاب و اشتیاق پاداش وعده داده شده را روزی‌ام، کن تا لذّت آنچه تو را به خاطر آن می‌خوانم و دشواری چیزی که از آن به تو پناه می‌آورم، بیابم.


بخشی از دعای 22 صحیفه سجادیه ( دعا در سختی و دشواری امور )


پ.ن1:

با رئیس شورای شهرمون جلسه داشتم،میفرماد ما یه مرکز مطالعات توی شورای شهرنداریم که ایده ها رو بررسی کنند و...؛ شما یه نامه‌ی رسمی خطاب به من بنویس و من ارجاع بدم به شهردار(سرپرست داریم و نه شهردار!) بعد برو توی جلساتِ کمیسیون های مختلف و جلسه با شهردار شرکت کن، ببینیم چی میشه؛ 8سال توی شورا بوده ولی به من گله میکنه که ما یه مرکز مطالعات توی شورای شهر نداریم :/

این مرکز نوآوری هم بمونه بعدا خودم با دوستام، پول میذارم یه جا رو میخریم و تاسیس‌ش میکنیم.


پ.ن2:

برای ثنایاطب رفتیم دنبالِ جذبِ سرمایه و قرار شد قبل از جلسه با سرمایه‌گذار، با یه بنده خدایی که تو اکوسیستمِ استارت‌آپیِ کشور، فعال هست جلسه بذاریم که یه دور محاسبات‌مون رو چک کنه، جلسه‌ی جالبی بود؛ محاسبه کرد که اگه ماشین‌تون رو بفروشید و یه ماشینِ ارزون‌تر بگیرید کلا نیاز به جذب سرمایه از بیرون نیست، حتی اگه در کنارِ این تولیدی که میخواید راه بندازید، یه بخشِ فروشِ قوی راه‌بندازید؛ حتی همون ماشین هم نیاز نیست بفروشید؛ تصمیم این‌طور شد که من یه دور از اول سیاستِ و برنامه‌ی شرکت رو نوشتم و تو فازِ اول قرار هست به عنوانِ یک شرکتِ تحلیلِ داده‌ی فروش با واردات‌چی‌ها همکاری کنیم.

این بنده خدا؛ با چه دلسوزی‌ای تعریف می‌کرد که سورنا ستاری و کلِ جریانِ دانش‌بنیانِ مملکت رو هواست؛ می‌گفت کلِ حمایت‌هایی که ازشون میشه (سورنا ستاری) معادلش با مبالغِ بالا ازشون چک می‌گیره  و چون اصولا بچه‌های نخبه‌ی دانش‌بنیان تجارت و بازار بلد نیستند بعد از یه مدت میافتن به عنوانِ بدهکار می‌افتند زندان؛ حساب کنید که یه سری نخبه که هم علم دارند و هم عزم چند سال دیگه توی قزل‌حصار هستند و اونجا به صورت هدفمند خلاف و دزدی رو با نخبگیِ خودشون ترکیب می‌کنند و از یک بدهکارِ نخبه، تبدیل می‌شند به بزهکارِ نخبه؛ می‌گفت یه خیانتِ بزرگی که اتفاق افتاده اینه که هیچ جای مشورت دادن و حمایتشون، بازار رو در نظر نمی‌گیرند و بهشون قیمت‌های غیر منطقی می‌دند که از قیمتِ بازار و واردات خیلی بیشتر هست، مثلا یه کالا هست که وارداتی هست و با قیمتِ 700 تومن توی بازار پیدا میشه ولی از همون اول به بچه‌های نخبه سفارشِ 1000 تومن میدند که بومی سازیش کنند، این بنده‌های خدا هم شروع میکنند به تحقیقات و برای این‌کار وامِ مدت دار با سودِ بالا می‌گیرند و دو سال روی اون زمان می‌ذارند و ایرانی‌ش رو می‌سازند ولی میرند توی بازار، متوجه می‌شند که با قیمتِ کمتر توی بازار هست، حالا دو سال از عمرشون رفته و مهلتِ بازپرداختِ اون وامی که گرفتند رسیده، الان نه فروش دارند که بتونند وام رو پرداخت کنند و نه توان و حوصله‌ی این رو دارند که یه کارِ دیگه رو شروع کنند؛ اینجوری هم اون نخبه رو بدهکار کردند و در شرفِ زندان رفتن و هم توان و ظرفیت‌ش رو گرفتند.

پ.ن3:

پیروِ همون گوش دادن به درس-تفسیرِ سوره‌ی مریم که آیت الله جوادی آملی طرحِ بحث کردند، یه جا هست که می‌گند:

ما لازم نیست قیامتی شود و عرض اعمالی بشود و صراط مستقیمی بشود و پُل صراطی باشد تا بفهمیم نماز قبول است یا نه، آن قبولِ کامل و قبول نهایی البته به آن روز موکول می‌شود اما این قبولِ مقطعی کاملاً مقدور ماست یعنی اگر کسی نماز ظهرین را خوانده تا شب که نماز مغربین فرا می‌رسد این به صورت شفاف و کامل می‌تواند بفهمد این نماز ظهرینش مقبول شد یا نشد، اگر تا آن وقت مورد امتحان قرار گرفت دست و پایش نلغزید این اطمینان داشته باشد نمازش قبول شد اما همین که از مصلّی رفته بیرون چهار تا کار پیش آمده آن کار دیگر می‌کند مطمئن باشد این نماز قبول نشده ما یک قبولِ کلامی داریم که «تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ» به عهده‌ی اوست، یک صحّت، صحّت یعنی صحّت کاری به قبول ندارد صحّت کار فقه اصغر است این قدر نماز نه قضا دارد نه اعاده و صحیح هم هست یعنی رساله می‌گوید صحیح است ولی آن جهاد اکبر و فقه اکبر می‌گوید قبول نیست.


پ.ن4:

سه روز پیش به یه بنده خدایی که از دوران کارشناسی توی امیرکبیر با هم دوست بودیم، پیام دادم که دنبالِ یه نفر هستم که تو کارِ تحلیل داده بهم کمک کنه و...، گفت میخوام روی تز ارشدم کار کنم و برای دکتری دستم باز باشه که بگم فلان کارها رو انجام دادم و...، شب بهم یه کلیپ 3 دقیقه‌ای از صحبت‌های یه استادی فرستاد که دارند با مدیریتِ جهادی یه سری کارها رو انجام میدند و بهم گفت آیا این بنده خدا یا شبیه به این بنده خدا رو میشناسی و میتونی من رو بهشون وصل کنی که برم پیششون تا کار کنم و...؛ در جواب‌ش یه سری حرف‌های پسروونه بود که در شأنِ من نبود بهش بگم! کظمِ نوشتنِ اون مطلب کردم و بهش گفتم که صبح بهت پیام دادم بهم گفتی تز دارم و... الان دنبالِ رابط میگردی و....؛ هعییی روزگار ببین کی‌ها دورمون جمع شدند :/


پ.ن:

دیروز یه کاری بهم پیشنهاد شد که رزومه بفرستم و ببینم که می‌تونیم با هم همکاری کنیم یا نه، در توصیفِ اون کار بگم که اگه این مورد دو سال پیش بهم پیشنهاد می‌شد، حاضر بودم ارشد نخونم و برم دنبالِ این موضوع! ولی الان بخوام تصمیم بگیرم و توضیف‌ش کنم باید بگم که بهترین کارِ ممکن ولی در بدترین زمانِ ممکن هست!

ان‌شاءالله که هر چی خیر هست برای همه‌مون اتفاق بیافته، شب‌های قدر یادتونم، شب‌های قدر یادم بمونید:)

۱۰ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۳:۱۰
R_A Zeytun

 

فیلم بالا، ترکیبِ باغچه‌ی ما و بلبل‌ها و پرنده‌های همسایه بالایی‌مون هست، این فضایی که توی تراس درست کردیم و ایده‌ش رو خیلی وقت پیش‌ها داشتم ولی اگر یادتون باشه پارسال ایجادش کردیم (پست سلام گلای تو خونه! اولین پستِ من در مورد باغچه‌مون هست و عکس‌های دیگه رو با زدن روی گلای تو خونه، می‌تونید ببینید) و مسببِ اجراش کرونا و قرنطینه بود؛ من خودم حسِ سرزمینِ عجایب بهم دست میده!

 

 
 
 
این پونه‌هایی که هم توی تصویر اول هست، از باغ بابابزرگ با ریشه آوردیم و خب تا الان خشک نشده، نکته‌ی جالب اینکه بخشی از این پونه‌ها رو که رشد کرده بودند، چیدیم و توی سبزی کوکو استفاده کردیم!
 
پ.ن:
امروز بعدازظهر جلسه‌ی اول منتورینگ تخصصیِ طرح نوآ برای استارت آپ ثنایاطب داشتیم، از چند روز پیش با هم تیمی داشتیم نقشه می‌کشیدیم که چجوری قانع‌شون کنیم که پول رو زودتر بهمون بدند تا قرارداد با قالب‌ساز رو زودتر ببندیم، صبح نشستم یه دور با کامفار از اول طرح‌مون رو با تعداد قالب‌های مختلف برنامه‌ریزی کردم، پریشب هم نشستم یه تابع هدف درآوردم و باهاش نمودار سه‌بعدی و دو‌بعدی رسم کردم که با چقدر سرمایه‌گذاری و چه تعداد قالب، پول کی بر می‌گرده و سودش چقدر هست، امروز تو جلسه که رئیس پژوهشکده هم حضور داشت بهمون گفت که کلا پژوهشکده‌ی ما ربطی به طرح شما نداره و آقای رئیس مرکز نوآوری اشتباه شما رو به ما ارجاع دادند، پول هم نداریم که بهتون بدیم و تأمین مالی رو پارک باید براتون انجام بده و از دستِ ما کاری بر نمیاد!
 
حالا ما موندیم و پولی که هفته‌ی آینده باید به عنوان پیش پرداخت به قالبساز بدیم که هنوز تأمین نشده و پول‌هایی که باید برای قالب‌های بعدی بذاریم که اون‌ها هم هنوز تأمین نشده، هم تیمی پرسید که چجوری پول رو جور کنیم، بهش چنتا گزینه معرفی کردم ولی تهش گفتم که اگه خدا بخواد و قسمت‌مون باشه خودش پول رو بهمون میده یا نه جور میکنه، به نظرم این حجم از تزریقِ آرامش و اطمینانِ قلبی به تصمیمِ خدا، قبلاها برام قفل بود:)
۲۳ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۲۰
R_A Zeytun

 


در این زمانه تبدار حال ما خوش نیست

بیا و قافله را بیمه با دعایت کن

فاطمه طاهریان


الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم


اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج


دراین هوای بهاری، شدم دوباره هوایی

بهار میرسد، اما ... بهار من، تو کجایی؟  

قاسم صرافان


پ.ن:

تو آمدی که بفهمیم کارمان لنگ است

برای ما حسین اسم نیست، فرهنگ است

پ.ن:

عکس‌ها برای گلدون‌های توی خونه‌مون هست و با گوشی‌م گرفتم، عکس زیر هم هست، کپشن مناسبی سراغ دارید، به صورت عمومی کامنت کنید:)

دور از وطن خویش و به غربت مانده



درس اول کسب و کار - عدم اعتماد به تخمین اعداد هم‌تیمی :)

۴ نظر ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۰۸
R_A Zeytun

شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار

مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد؟

حافظ

پ.ن : یاران را چه شد؟


یه همچین تصویر و همچین متنی رو برای دوستام تو تلگرام فرستادم، یکیشون در جواب، نسبت به تصویر نوشت که «باز اینم خودش یه جور کمکه..» براش تو بله نوشتم:

«راجع به پیام تلگرام, نیاز به یه گرگ داری که تو رو بخوره؟ البته من نقش گرگ رو نمی‌تونم بازی کنم ولی می‌تونی باهام صحبت کنی!»

و یه سری حرف‌ها زدیم...

یه بخشیش این بود که تو(یعنی من) چرا با رفتن به کافه مشکل داری و نسبت به این قضیه موضع می‌گیری

در جواب گفتم:

کافه رو معمولا دست در دستِ یار/دوست‌دختر می‌رند نه...

کافه‌ی دانشگاه رو باهاش مشکلی ندارم

البته حتی همون اگه میشد ترجیحم این بود که از vendor یه چیزی بگیرم و یه گوشه تنهایی به موزیک گوش بدم و از فضای سبز لذت ببرم

و اینکه بعضی چیزها اولین تجربه‌ش لذت بخش هست, دوست دارم اون اولین تجربه رو با یارم, خاطره بسازم و...


پ.ن:

چند وقت قبل به دوستم این موزیک ویدیوی عربی(السلاح زینة الرجال و نحن تزینّا(سلاح زینت مردان است و ما به این زینت آراسته شدیم)) که آخر پ.ن هست رو فرستادم و در ادامه نوشتم:

زندگیِ ایده‌آلِ من این بود که الان باید تو بلندی‌های جولان، رزم نامتقارن تمرین میکردم برای آمادگی‌های حمله/دفاع از خاک لبنان نه اینکه بشینم مقاله‌ی ژورنالی بنویسم که تهش باید به عنوان نویسنده‌ی همکار، اسم استادم رو که هیچ نقشی نداره، هم اضافه کنم علاوه بر اون مقاله‌ی کنفرانسی که قبلا پذیرش گرفت؛ بعدش هم باید بر میگشتم خونه با خانم لبنانی‌م سر اینکه شب خونه‌ی مامانش اینا بریم یا شبگردی تو بیروت کنیم، یه کم بحث میکردیم و آخرش به این نتیجه می‌رسیدیم که شام رو خونه‌ی مامانش بخوریم و بعدش بریم بیروت گردی

برام نوشت که:

آوینی اگه به جای قلم اسلحه دست گرفته بود جهاد نکرده بود...اشتباه کرده بود!

نوشتم:

اینا فانتزی‌ها و ایده‌آل‌های خودم بود و اینکه نیتم از قلم به دست گرفتن هم این منطق داره که قلم رو فرو کنم تو چشم دشمن:)

تو این مواقع چمران رو میشه مثال زد یا حسن باقری رو...

پ.ن2:

شما چه خبر؟

خوب هستید؟

روزگار خوب می‌گذره؟

۲۵ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۴۰
R_A Zeytun


السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَمِینَ اللّٰهِ فِی أَرْضِه


پ.ن1:

از دانشگاه که بر می‌گشتم، به این فکر می‌کردم که آخرین کلمه‌ای که دوست دارم فریاد بزنم و بعدش کشته بشم، چیه و مشابه با این پرسش رو آیا کسی از علما جواب داده یا نه، از بینِ گزینه‌هایی که به ذهنم اومد به نتیجه نرسیدم که یک کلمه رو انتخاب کنم ولی از بینِ اونا «یا حیدر» رو خیلی دوست دارم، مثل بقیه‌ی کلمات، حالا می‌گردم و اگه شد پیدا میکنم که جوابِ علما اگر این سوال رو جواب دادند، چی هست و بهتون میگم.

پ.ن2:

برای تحمل حرف‌های غیر اصولیِ سعدآبادی (رئیس مرکز رشد دانشگاه شهید بهشتی) هم نشد، برای حملِ دوجلدیِ تحریرالوسیله‌ی امام خمینی تو این مسافتی که پیاده روی کردم، انتظار دارم خدا جدای از برکتِ مال و وقت که محتاج‌ش هستیم، پولِ قالب‌سازمون رو هم جور کنه!

البته این مزاح بود نه طلبی رو از خدا دارم که باید وصول کنه و نه انتظارِ اینکه این کار و شرکتمون رو پیش ببره هست، اصولا من به حدّ افراط قائل به مالکیتِ مطلقِ خدا و عدمِ مالکیت و اقدامِ افراد هستم (با جبر، متفاوت هست؛ حالا یه سری وقت کردم بیشتر توضیح میدم) و خدا اگه بخواد می‌رسونه اگر نه، دست و پا زدنِ الکیِ ما  بدرد نخواهد خورد و همون

اِلهی تَوَلَّ مِن اَمری ما اَنتَ اَهلُهُ

خدایا کارم را چنآن که سزاوار آنی بر عهده گیر...

کفایت می‌کنه برامون.

پ.ن3:

کتاب‌هایی که برای مطالعه‌ی تجارت در فقه شیعی گرفتم، به جزء اون مقاله‌ی «اخلاق و آداب تجارت در فقه شیعه»:

تحریرالوسیله‌ی امام خمینی

مکاسب (که کتاب رو نخریدم ولی توی این لینک می‌تونید شرح و کتاب مکاسب رو هم بخونید و هم ببینید)

 و کتاب رساله‌ی آموزشی، احکام معاملات رهبری  که یه آدمی که بشدت قبولش دارم بهم معرفی کردند که میگند خوبه، من هنوز نخوندم و صرفا دانلود کردم که از لینک زیر میتونید دریافت کنید:

https://idc0-cdn0.khamenei.ir/ndata/news/27128/ResaleAmouzeshi2.pdf

البته یه سری دوره‌ها هم هست که تو حوزه‌ی علمیه دانشگاه شریف برگزار میشه که من ثبت‌نام نکردم ولی مختصرِ این جلسات رو از یکی از دوستایی که شرکت میکنه قرار هست بگیرم.


پ.ن4:

فقط ۱۵۲ روز مونده و هم وطن قوی باش:)

پ.ن5:

یه نکته‌ای هست مِن بابِ آیه‌ی «لَا نُکَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا» اینکه این آیه اصلا به معنیِ این نیست که خدا قرار نیست چیزی رو بیشتر از تواناییِ ما به ما تکلیف کنه؛ بعضی از علما اعتقادشون اینه که شما باید از آخر به این آیه نگاه کنید که اگر یه چیزی رو الان در موقعیتش قرار گرفتید، پس لزوما خدا این توانایی رو در شما گذاشته بوده که بتونید این رو کنترل کنید و به بهترین نحوِ ممکن این رو به خیر به اتمام برسونید، فقط شاید این مهارت یا توانایی در شما خاموش بوده و این وقایع باعثِ پیدا کردن و آزاد کردنِ شما از این بند میشه؛(از مدافعانِ این دیدگاه و حتی حمله به نگاه و تفسیرِ نگاهِ اولی، شخصِ رهبری توی یه سری جلسه‌ی خصوصی هستند)

پ.ن6:

من فردا صبح(جمعه) کنکور دکتری دارم و بعدش میام بهتون سر میزنم و دعاهای قشنگ قشنگی که برام انجام دادید رو می‌خونم، پیشاپیش تشکر بابتِ دعاها:)

۱۴ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۴۲
R_A Zeytun

‏از سالن ابوریحان مرکز همایش‌های بین‌المللی دانشگاه شهید بهشتی نمی‌خونم‌تون! چون دارم مطالعه می‌کنم:)


‎ثنایاطب✌️😉


پ.ن:

پروتکل‌ها ‌رعایت میشه و مجبورمون کردن که از دو ماسک استفاده کنیم


پ.ن:

شروع برنامه با تلاوت قرآن و آیات:

التین

وَالتِّینِ وَالزَّیْتُونِ

ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺍﻧﺠﻴﺮ ﻭ ﺯﻳﺘﻮﻥ(١) 

بود؛ جالب بود برام!

پ.ن:

اخلاق و آداب تجارت در فقه شیعه می‌خونم, نقل به مضمون از پیامبر ص حدیثی رو دیدم که فرمودند: «هر کس بدون دانستن احکام شرعی، تجارت کند به ورطه‌ی ربا گرفتار خواهد شد.»

یه سری کتاب هم هست که قراره بعد از جلسه برم بخرم و ان‌شاءالله بخونم:)

۱۳ اسفند ۹۹ ، ۰۸:۱۷
R_A Zeytun

به نام قبله ایرانیان به نام حرم...

امام رضا علیه السلام فرمودند:

لَا یسْتَکمِلُ عَبْدٌ حَقِیقَهَ الْإِیمَانِ حَتَّی تَکونَ فِیهِ خِصَالٌ ثَلَاثٌ التَّفَقُّهُ فِی الدِّینِ وَ حُسْنُ التَّقْدِیرِ فِی الْمَعِیشَهِ وَ الصَّبْرُ عَلَی الرَّزَایا

حقیقت ایمان بنده‌ای کامل نمی شود مگر این که در او سه خصلت باشد: دین شناسی، تدبر نیکو در زندگی، و شکیبایی در مصیبت ها و بلاها.

تحف العقول ص ۴۴۶- بحار الانوار، ج ۷۵، ص ۳۳۹


صبحِ اولین روزِ بعد از روز تولدم، از طرف دانشگاه زنگ زدیم: تبریک میگم، شما به طور رسمی توی طرح نوآ پذیرفته شدید و برای حضور در یه سری کارگاه‌ها و اینکه محل استقرارتون توی پارک علم و فناوری رو بهتون نشون بدیم، باید آخر این هفته توی کارگاه‌های ما شرکت کنید.

با این حساب برنامه‌م برای آخرِ هفته فعلا اینطور هست که:

چهارشنبه: از ساعت 8 تا ساعت 12 کارگاه معارفه و معرفی خدمات پارک علم و فناوری و.... داخل دانشگاه شهید بهشتی

پنجشنبه: از ساعت 8 تا ساعت 12 بخش دوم کارگاه‌ها.... داخل دانشگاه شهید بهشتی

جمعه: از ساعت 8 تا حدودهای ظهر باید کنکور دکتری بدم، ظهر تا حدود بعدازظهر سخنرانی توی دومین کنفرانس بین المللی چالش ها و راهکارهای نوین در مهندسی صنایع

از خودم و خدا به شدت شرمنده هستم و خجالت می‌کشم که انقدر غر زدم که چرا المپیاد دانشجویی فلان شد یا چرا من باید به جای بهمان دانشگاه توی شهیدبهشتی با این شرایطش ارشد بگذرونم و...، مطمئنا اگر دانشگاه دیگه‌ای بودم، اطلاع پیدا نمی‌کردم که همچین طرحی هست که میشه توش ثبت نام کرد و این اتفاق‌های قشنگ و خوب برام بیافته، اگر هم به طریقی متوجه می‌شدم چون دانشجوی دانشگاه نیستم امتیاز لازم رو شاید کسب نمی‌کردیم یا شاید حتی همگروه شدن با این تیم و بچه‌ها کلا اتفاق نمی‌افتاد، جدای از این مسائل با بچه‌های ستادِ آقای دکتر به خاطرِ اون سخنرانی و طرح پرسش که پارسال روزدانشجو انجام شد، کلا آشنا نمی‌شدم و خیلی از اتفاق‌های مثبتِ دیگه کلا اتفاق نمی‌افتاد.

خدایا شرمنده؛ امام رضا ع ان‌شاءالله کمک کنه که همه‌مون حقیقت ایمان کامل و بندگی رو درک و کسب کنیم

«عَسَىٰ أَن تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَن تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ...»


کاری بکن برای دلِ بی ثباتِ ما...

پ.ن1:

قصد دارم به عنوان یکی از شعارهای تبلیغات بنویسم:

«با محصولاتِ ما، دهانِ بچه‌های‌تان را سرویس کنید!»

ثنایاطب😉✌

پ.ن2:

شاید براتون جالب باشه که بدونید به جز مامان و بابا و یکی از دایی‌هام، فقط شما دوست‌ها و بزرگواران وبلاگی به من پیام تبریک تولد فرستادید و هیچ کدوم از بچه‌های دیگه‌ای که من رو می‌شناختند تا قبل از اینکه خودم بهشون اطلاع بدم، بهم تبریک نگفتند؛ این مسئله باعث میشه که به پاسخ‌هایی که برای من در جواب اینکه آیا اگر به نحوی متوجه بشید که من (رضا) توی این دنیا دیگه نیستم برام صلوات یا فاتحه می‌خونید یا نه، بیشتر امیدوار بشم؛ دم‌تون گرم و ان‌شاءالله خدا به خودتون و خانواده‌هاتون سلامتی و عمر با عزت و شادی در کنارِ هم و خیر کثیر بده و به قول یکی از علما در دعایی که برای حاج قاسم انجام دادند:«دور تا دورتون رو خدا بگیره»


یکی از دوستام بعد از اینکه متوجه شد، یه همچین چیزی رو فرستاد:

خلاصه‌نویسی سخنرانیِ بررسیِ این محتواها هست که خودش از چنتا از سخنرانی‌ها جمع آوری کرده و نوشته

نمیدونم نوشتم یا نه ولی چند هفته پیش هم کتاب انسان 250ساله حلقه‌ی سوم رو همراه با بسته‌ی متبرک از حرم امام رضا ع برام فرستاده بودند
خلاصه بگم که حاجی ما گنگ مون بالاست😎

۱۰ اسفند ۹۹ ، ۱۳:۳۸
R_A Zeytun