وَ ارْزُقْنِی خَوْفَ غَمِّ الْوَعِیدِ وَ شَوْقَ ثَوَابِ الْمَوْعُودِ
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ ارْزُقْنِی خَوْفَ غَمِّ الْوَعِیدِ ، وَ شَوْقَ ثَوَابِ الْمَوْعُودِ حَتَّى أَجِدَ لَذَّةَ مَا أَدْعُوکَ لَهُ ، وَ کَأْبَةَ مَا أَسْتَجیِرُ بِکَ مِنْه
خدایا! بر محمّد و آلش درود فرست و ترس و اندوهِ عذاب و اشتیاق پاداش وعده داده شده را روزیام، کن تا لذّت آنچه تو را به خاطر آن میخوانم و دشواری چیزی که از آن به تو پناه میآورم، بیابم.
بخشی از دعای 22 صحیفه سجادیه ( دعا در سختی و دشواری امور )
پ.ن1:
با رئیس شورای شهرمون جلسه داشتم،میفرماد ما یه مرکز مطالعات توی شورای شهرنداریم که ایده ها رو بررسی کنند و...؛ شما یه نامهی رسمی خطاب به من بنویس و من ارجاع بدم به شهردار(سرپرست داریم و نه شهردار!) بعد برو توی جلساتِ کمیسیون های مختلف و جلسه با شهردار شرکت کن، ببینیم چی میشه؛ 8سال توی شورا بوده ولی به من گله میکنه که ما یه مرکز مطالعات توی شورای شهر نداریم :/
این مرکز نوآوری هم بمونه بعدا خودم با دوستام، پول میذارم یه جا رو میخریم و تاسیسش میکنیم.
پ.ن2:
برای ثنایاطب رفتیم دنبالِ جذبِ سرمایه و قرار شد قبل از جلسه با سرمایهگذار، با یه بنده خدایی که تو اکوسیستمِ استارتآپیِ کشور، فعال هست جلسه بذاریم که یه دور محاسباتمون رو چک کنه، جلسهی جالبی بود؛ محاسبه کرد که اگه ماشینتون رو بفروشید و یه ماشینِ ارزونتر بگیرید کلا نیاز به جذب سرمایه از بیرون نیست، حتی اگه در کنارِ این تولیدی که میخواید راه بندازید، یه بخشِ فروشِ قوی راهبندازید؛ حتی همون ماشین هم نیاز نیست بفروشید؛ تصمیم اینطور شد که من یه دور از اول سیاستِ و برنامهی شرکت رو نوشتم و تو فازِ اول قرار هست به عنوانِ یک شرکتِ تحلیلِ دادهی فروش با وارداتچیها همکاری کنیم.
این بنده خدا؛ با چه دلسوزیای تعریف میکرد که سورنا ستاری و کلِ جریانِ دانشبنیانِ مملکت رو هواست؛ میگفت کلِ حمایتهایی که ازشون میشه (سورنا ستاری) معادلش با مبالغِ بالا ازشون چک میگیره و چون اصولا بچههای نخبهی دانشبنیان تجارت و بازار بلد نیستند بعد از یه مدت میافتن به عنوانِ بدهکار میافتند زندان؛ حساب کنید که یه سری نخبه که هم علم دارند و هم عزم چند سال دیگه توی قزلحصار هستند و اونجا به صورت هدفمند خلاف و دزدی رو با نخبگیِ خودشون ترکیب میکنند و از یک بدهکارِ نخبه، تبدیل میشند به بزهکارِ نخبه؛ میگفت یه خیانتِ بزرگی که اتفاق افتاده اینه که هیچ جای مشورت دادن و حمایتشون، بازار رو در نظر نمیگیرند و بهشون قیمتهای غیر منطقی میدند که از قیمتِ بازار و واردات خیلی بیشتر هست، مثلا یه کالا هست که وارداتی هست و با قیمتِ 700 تومن توی بازار پیدا میشه ولی از همون اول به بچههای نخبه سفارشِ 1000 تومن میدند که بومی سازیش کنند، این بندههای خدا هم شروع میکنند به تحقیقات و برای اینکار وامِ مدت دار با سودِ بالا میگیرند و دو سال روی اون زمان میذارند و ایرانیش رو میسازند ولی میرند توی بازار، متوجه میشند که با قیمتِ کمتر توی بازار هست، حالا دو سال از عمرشون رفته و مهلتِ بازپرداختِ اون وامی که گرفتند رسیده، الان نه فروش دارند که بتونند وام رو پرداخت کنند و نه توان و حوصلهی این رو دارند که یه کارِ دیگه رو شروع کنند؛ اینجوری هم اون نخبه رو بدهکار کردند و در شرفِ زندان رفتن و هم توان و ظرفیتش رو گرفتند.
پ.ن3:
پیروِ همون گوش دادن به درس-تفسیرِ سورهی مریم که آیت الله جوادی آملی طرحِ بحث کردند، یه جا هست که میگند:
ما لازم نیست قیامتی شود و عرض اعمالی بشود و صراط مستقیمی بشود و پُل صراطی باشد تا بفهمیم نماز قبول است یا نه، آن قبولِ کامل و قبول نهایی البته به آن روز موکول میشود اما این قبولِ مقطعی کاملاً مقدور ماست یعنی اگر کسی نماز ظهرین را خوانده تا شب که نماز مغربین فرا میرسد این به صورت شفاف و کامل میتواند بفهمد این نماز ظهرینش مقبول شد یا نشد، اگر تا آن وقت مورد امتحان قرار گرفت دست و پایش نلغزید این اطمینان داشته باشد نمازش قبول شد اما همین که از مصلّی رفته بیرون چهار تا کار پیش آمده آن کار دیگر میکند مطمئن باشد این نماز قبول نشده ما یک قبولِ کلامی داریم که «تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ» به عهدهی اوست، یک صحّت، صحّت یعنی صحّت کاری به قبول ندارد صحّت کار فقه اصغر است این قدر نماز نه قضا دارد نه اعاده و صحیح هم هست یعنی رساله میگوید صحیح است ولی آن جهاد اکبر و فقه اکبر میگوید قبول نیست.
پ.ن4:
سه روز پیش به یه بنده خدایی که از دوران کارشناسی توی امیرکبیر با هم دوست بودیم، پیام دادم که دنبالِ یه نفر هستم که تو کارِ تحلیل داده بهم کمک کنه و...، گفت میخوام روی تز ارشدم کار کنم و برای دکتری دستم باز باشه که بگم فلان کارها رو انجام دادم و...، شب بهم یه کلیپ 3 دقیقهای از صحبتهای یه استادی فرستاد که دارند با مدیریتِ جهادی یه سری کارها رو انجام میدند و بهم گفت آیا این بنده خدا یا شبیه به این بنده خدا رو میشناسی و میتونی من رو بهشون وصل کنی که برم پیششون تا کار کنم و...؛ در جوابش یه سری حرفهای پسروونه بود که در شأنِ من نبود بهش بگم! کظمِ نوشتنِ اون مطلب کردم و بهش گفتم که صبح بهت پیام دادم بهم گفتی تز دارم و... الان دنبالِ رابط میگردی و....؛ هعییی روزگار ببین کیها دورمون جمع شدند :/
پ.ن:
دیروز یه کاری بهم پیشنهاد شد که رزومه بفرستم و ببینم که میتونیم با هم همکاری کنیم یا نه، در توصیفِ اون کار بگم که اگه این مورد دو سال پیش بهم پیشنهاد میشد، حاضر بودم ارشد نخونم و برم دنبالِ این موضوع! ولی الان بخوام تصمیم بگیرم و توضیفش کنم باید بگم که بهترین کارِ ممکن ولی در بدترین زمانِ ممکن هست!
انشاءالله که هر چی خیر هست برای همهمون اتفاق بیافته، شبهای قدر یادتونم، شبهای قدر یادم بمونید:)
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.