خاطره :: شهر زیتونی

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

اینجا زیتون می نویسه از همه جا از همه چی

بایگانی

قالب وبلاگ


قالب وبلاگ | ابزار صلوات شمار

۱۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است

در ادامه‌ی پست قبل و اون دوگانه‌ی واقع‌گرایی یا آرمان‌خواهی باید بگم که استدلالِ اونی که این حرف رو می‌زد این بود که نقل به مضمون میگفت: «ببین این اجتماعی که الان داریم و با همدیگه و افرادِ دیگه‌ی این شبکه‌ی انقلابی در ارتباط هستیم، یه جوری خودمون توی یه گوشه از این فضای کل قرار داریم و آخرِ این تحلیل و نظری که با دیدِ آرمان‌خواهی می‌نویسیم، این هست که بره یه گوشه تو کتابخونه‌ی فلانی و تهش به هیچی نمیرسه، چندسال بعد هم احتمالا تو تغییرات و... میندازند بیرون و کلا همه‌ی آرمان‌های روی کاغذ که شاید هم کاملا درست باشه، از بین می‌ره، ولی اگه یه طرح با 30% بهبود که 80%ش اجرایی بشه بدیم، قطعا یه اثری توی عملکردِ اون سازمان و در کل، خیرش به ملت می‌رسه»

در ادامه بحث شد که این آرمان‌ها پس جاش کجاست، که گفتند: «مثلا یه نفری مثل ملاصدرا که یه تریبون و یه کرسیِ درس داشت، یه سری پایه‌هایی که همه می‌فهمیدنش رو می‌گفت و بعد روی اون پایه‌ها یه سری ساختمون می‌رفت بالا که هیچکس تو اون زمان متوجه نمی‌شد، ولی چون تریبون داشت، این موارد ثبت شد و مثلا 50سال بعد، گفتند وای ملاصدرا چه آدم خفنی بود که تونست همچین چیزهایی رو بگه و بعد از مثلا 100سال رفتند تا اون آرمان‌ها رو محقق کنند، اجالتا تا زمانی که به اون تریبونِ لازم، یه نفر نرسیده، نباید از آرمان حرف بزنه چون تهش میشه یه گزارش تو کتابخونه‌ی یه نفری که تهش اون چند صد صفحه رو می‌ندازند دور و چیزی برای 50سال بعد نمی‌مونه».


پ.ن1:

یکی از مواردی که تو اون جلسه یاد گرفتم این بود که اگه از موضع ضعف و من هیچی نمی‌دونم و شما بهترید و اینجور چیزها, وارد مذاکره بشم احتمالا تو اکثر موارد تو جمهوری اسلامی ایران جواب میده، این رویکرد رو طبق مشورتِ اون بزرگواری که حرف می‌زد تصمیم گرفتم که روی معاون آموزشی اجرا کنم و بهش پیام دادم و نقل به مضمون بگم که شما خیلی می‌فهمید و من هیچی بلد نیستم، شما یه موضوع پیشنهاد بده ای بزرگوار و ای دانا و ای عاقل و...!

تهش این نتیجه شد که تماس واتساپی باهام گرفت و گفت که اون موضوعی که روی اون گزارش سمینار نوشتی رو چقدرش رو کار کردی؟، که گفتم تا حد خوبی تکمیل شده ولی داده دارم ولی وارد نکردم، گفت که روی همون موضوعی که کار کردی، ادامه بده و سریع‌تر یه مقاله ژورنالی و یه مقاله‌ی کنفرانسی بدیم و بقیه‌ی کارها و اینکه موضوع مهندسی صنایعی هست و ربطی به پژوهشکده نداره و... رو خودش درست می‌کنه، برای تاکید پرسیدم که اون استاد و داوری که گفتید متوجه این داستان‌ها نمیشه چی، که گفت اون یه نفر رو قبل از دفاع پروپوزال و داوریِ تز، خودم باهاش حرف میزنم که کاری نداشته باشه و مشکلی نیست 😐


پ.ن1.5:

یه موردِ دیگه و انتقادِ سازنده‌ای که داشت این بود که بهم گفت:« تو (یعنی من) معمولا همون چیزی رو که دوست داری، انجام میدی و کلا آدمِ حرف گوش نکن و چموشی هستی که به توصیه‌ها اصلا توجه نمیکنه، مثلا بارها شده که بهت گفتم بشین مثلا یه پروپوزال در موردِ تولیدِ قندون بنویس، ولی نشستی در موردِ «لزوم و تاثیرِ تولیدِ قندون بر آزادسازیِ قدسِ شریف» مطلب برام فرستادی!»

پ.ن2:

دیروز عید غدیر متوجه شدم که هم در ثوابِ زیارتِ نجف شریک بودم و هم در ثوابِ زیارت حرم امام رضا ع!

خدا قسمت کنه از این جور زیارت‌ها برای همه

این مسئله رو مدیونِ وجودِ فضای مجازی و آدم‌های فهمیده و بشدت محترمی هستم که اینجا پیدا کردم و ممنون از یاقوت خانم به خاطر این کار بزرگشون🌹 و برنامه‌ی سمت خدا بابت طرح فرزندان غدیر


پ.ن3:

من معمولا یه سری خواب دارم که یادم نمیره

یکی‌ش مربوط به حرم امام علی ع میشه که با وجود اینکه تا حالا اونجا نرفتم ولی یه سری صحنه‌ها ازش تو خوابم بود که همیشه جلوی چشمم هست و یادم نمیره، البته اون چیزهایی که توی ذهنم و تو خوابم بود، نکاتِ مثبتی نداشت و امیدوارم تهش به خیر منجر بشه

از این جور خواب‌ها که یادم می‌مونه 3تای دیگه هم هست.


پ.ن4:

در مورد سفر مکرون به لبنان به این جمله از آیت الله حائری شیرازی بسنده می‌کنم که گفتند:

«وقتی فرانسه و آمریکا و سایر کشورهای اروپای غربی مثل ایتالیا و انگلستان نیروهای خودشان را در لبنان آوردند، برای این است که مواظب باشند اسرائیل وقتی که دارد کشور لبنان را ذبح می کند، این زبان بسته، دست و پا نزند. کشور لبنان را مثل گوسفندی گیر آوردند که قصابش اسرائیل است، اما دست و پای این را باید ببندند تا دست و پا نزند. این سازمان ملل متحد و این کشورهای بزرگ شغلشان این است که دست و پای این زبان بسته ها را می بندند، سرش را می گیرند، بعد که خوب آرام شد، به اسرائیل می گویند، خب حالا عیبی ندارد، حالا چاقو را بکش و سر را ببر! 

اینها به اسم اینکه بیاییم تا حمام خون در لبنان واقع نشود، هدفشان چیز دیگری است. هدفشان این است که مبادا در موقع ذبح گوسفند، گوسفند از زیر دست قصاب در برود، مبادا پای این گوسفند، دست این گوسفند به دست قصاب بخورد و چاقو از دستش بیافتد. این ها هدفشان این است. به اسم آشتی، به اسم صلح، به اسم مذاکره، می آیند دست و پاها را می بندند».

۱۹ مرداد ۹۹ ، ۲۰:۵۱
R_A Zeytun

یه بحثی که تو جلسه‌ی امروز به نظرم باید یادداشت کنم تا بعداً بهش بیشتر فکر کنم, این بود که:

« اگه یه راه‌حلی داشته باشی که بهبود ۱۰۰٪ داشته باشه ولی به خاطر ده‌ها مسئله ۰٪ از اون اجرا بشه, بهتر هست یا یه طرح با ۳۰٪ بهبود داشته باشی که ۸۰٪ عملیاتی بشه»

۱۹ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۱۰
R_A Zeytun

تو برنامه‌ی سمت خدا، یه طرحی راه افتاده به اسم «فرزندان غدیر»، تو این طرح اینجوری هست که برای خونواده‌هایی که مشکل مالی برای فرزندار شدن، دارند (مثلا نیاز به درمان دارند یا...) با استفاده از دو تا روش زیر بهشون کمک مالی می‌کنند:

1. با کمک مالی با استفاده از شماره کارتی که اعلام شده

2. اعطای امتیاز وامِ بانک رسالت به طرح فرزندان غدیر

 

به نظرم طرح‌ش بشدت چیز جذابی هست چون که اینکار یه نوع صدقه‌ی جاری به حساب میاد و شما اینجوری فرض کنید که اگر حتی یه دونه از این خونواده‌ها فرزندشون یا نسل چندم بعدِ این فرزندی که به دنیا میاد از عالمان دین یا از افرادی بشه که خیرش به مردم برسه یا حبّ ائمه رو به ظهور در جامعه برسونه یا از سربازهای امام زمان عج بشه، همه‌ی این افرادی که در این طرح شرکت کردند، تو این خیر و ثواب شریک هستند.

من خودم از اونجایی که اون دوستی که طرح غذای نذر غدیر داشت رو پیدا نکردم (البته تلاش هم برای پیدا کردنش نکردم چون کافه‌ش رو کلا جمع کرد) همه‌ی اون پولی که قرار بود تو اون طرحِ نذر غدیر کمک کنم، برای این طرح دادم، البته که حجمش زیاد نیست و «اقْبَلْ مِنِّی الْیَسِیرَ مِنْ طَاعَتِکَ» (طاعت اندکم را در آستانت بپذیر- بخشی از دعای امام موسی کاظم ع)

برای اطلاع از این طرح، به صفحه‌ی سمت خدا-طرح فرزندان غدیر در لینک زیر مراجعه کنید:

http://samtekhoda.tv3.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=7154&Itemid=548

۱۶ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۴۴
R_A Zeytun

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا الحَسَنِ یا عَلِیَّ بنَ مُحَمَّدٍ اَیُّهَا الهادیِ النِّقِیُّ✨🌹

با وجود اینکه این سالِ قمریِ گذشته (از تولد امام هادی ع تو سال قبل تا تولد امام هادی ع تو امسال) من از نظرِ بحث فعالیتِ کاری، کمتر مشغول به فعالیت بودم و بیشتر بحث المپیاد و پروژه کارشناسی و بعد کنکور ارشد و... مطرح بود، ولی خب از نظر عددی حساب کنیم، مبلغی که من بابت هزینه و درآمد تو این سالی که گذشت با توجه به خرج‌هایی که انجام دادم(هزینه رفت و آمد به دانشگاه شهید بهشتی با اون مسیر تخیلی‌ش، کتاب‌هایی که خریدم، دو تا گوشی شاهین2 که خریدم، اولین و تنها تجربه‌ی رفتن به کافه!، هزینه‌ی جشن پایان سالِ دوره کارشناسی، تلویزیون و یخچالی که عوض کردیم، پرینتر و...) داشتم، ته مونده‌ی درآمدی که داشتم از اون حسابی که پول‌های پروژه‌م رو میریزم (من دو تا حساب دارم که یکیش به طور خالص، همه‌ی درآمدهایی هست که من از پول خودم و با استفاده از پروژه‌ها یا فعالیت‌های دیگه، کسب می‌کنم و یکی هم حسابی هست که بهش خمس تعلق نمی‌گیره و برای به اصطلاح روز مبادا هست که مبلغ اون پول نسبت به این حساب، عدد بیشتری هست) و بهش خمس تعلق می‌گیره، بیشتر بوده و تقریبا نزدیک به ده برابر شده! (حالا درست هست که مبلغش کمه ولی خب اینو در نظر بگیرید که تو شرایط فعلی متاسفانه خیلی از افراد با سن و سال بیشتر و تشکیل خونواده و با فرض گیر آوردن کار و اضافه کار و... آخرش هیچی واسشون نمیمونه و اینکه یه جوون به سن من بتونه تو یه سال، یه سری پروژه داشته باشه و پول کسب کنه و تهش یه چی بمونه جای شکر فراوان داره) و اون عبارتی که خدا گفته اگه خمس بدید، پول‌تون بیشتر میشه (که بعضی از مفسرین این رو صرفِ عملکردی و ذیل واژه‌ی برکت آوردند و یه سری دیگه از مفسرین یه قدم جلوتر رفتند و روی مبلغ و عددش هم بحث کردند) به صورت عینی اینجا دیده میشه

بماند برای یادگاری و باشد که از پندگیرندگان باشم.

(برای امتحان کردنِ نظر مفسرین هم که شده، اگر تست کردید ببینید واقعا از نظر عددی بیشتر شده یا نه، اگر هم که تا الان این بحث خمس رو امتحان نکردید، این دو سال آتی رو ولو به عنوان رد یا تایید نظر مفسرین چک کنید و اگه شد به من هم اطلاع بدید)

۱۴ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۱۶
R_A Zeytun

دیروز ارائه سمینار داشتم و دو تا استاد بودند، یکی همین استادی که معاون گروه هست و زیاد از اذیت کردن‌هاش تو وبلاگ نوشتم و یکی دیگه یه نفر از اساتیدی که رشته شون کامپیوتر بوده و داده کاوی درس میدند، استاد داده کاوی از OR و صنایع و زنجیره تامین، هیچی سرشون نمیشد و انگاری کلا اون بخش های OR و مدلسازی رو متوجه نشدند، اون یکی استاد هم که در ظاهر کارشناسی رو مهندسی صنایع خونده بود، گفت که کارت زیادی ربط به مهندسی صنایع داره و بدرد پژوهشکده نمی‌خوره، فعلا واسه گزارش سمینار ازت قبول می‌کنم ولی واسه تز ارشد باید یه فکر دیگه کنیم.

نیازمندی‌های مادی‌م در حال حاضر:

(یا مَنْ لا تُضْجِرُهُ الْمَسْئَلاتُ)

(اى که زیادى خواهشها او را به ستوه و خستگى در نیاورد)

( دعای مشلول )

 

  1. دونستن رفتار درست با استادی که با موضوعی که خودش داده، مخالفت میکنه و میگه مرتبط با کارهای پژوهشکده نیست!
  2. یک موضوع تز ارشد  که همزمان مرتبط باشه با مهندسی صنایع، سیستم‌های اطلاعاتی، فضای مجازی، امام علی ع
  3. یک سفر مشهد
  4. چنتا موسیقی خوب با مضمون آهنگ آرایش غلیظ همایون شجریان
  5. چنتا تواشیح یا مدیحه‌سرایی خوب با ضرب آهنگ حیدر و امیرالمومنین (مثل اینی که تو پ.ن گذاشتم)
  6. یه سری فیلم خوب برای رفع خستگی ذهنی بعد از نوشتن این گزارش تحلیلی که باید تا آخر هفته تحویل بدم
  7. یه خونه با سبک اونی که تو پ.ن هست
  8. یه موتور با حال و حوصله‌ی گرفتنِ گواهینامه برای رفتن و سر زدن به شهرک صنعتی که نزدیکِ محل زندگی‌مون هست برای راه‌اندازی دوباره‌ی کارخونه‌های تعطیل
  9.  
  10. و...!

پ.ن: (این رو قبلا هم گذاشته بودم)

 (عطایی-هر کسی که توی دنیا رسیده به جایی...)

حبل المتین‌ه

یَعسوبُ الدّین‌ه (یعسوب در لغت به معنای، امیر و ملکه زنبور عسل است، همچنین به معنای بزرگ، سید و جلودار قوم نیز آمده است. پیامبر اکرم ص حضرت علی ع را یعسوب دین و مؤمنان خوانده‌اند، زیرا همان‌گونه که ملکه زنبور عسل جلودار، رئیس و امیر زنبورها است، امیرالمومنین نیز جلودار مؤمنین و دین است)

خوشگل ترین اسمش امیرالمومنینه...

علی یا حیدر حیدر حیدر

 

 

پ.ن:

(این تصاویر رو قبلا هم تو وبلاگم دیده بودید)

 

 

۱۳ مرداد ۹۹ ، ۱۸:۰۰
R_A Zeytun


«أَنْتَ الَّذِی سَتَرْتَ»

«بازگشت من به سوی تو خواهد بود»

(این تصویر رو از سایت نورنگ گرفتم)

پ.ن:

دیروز صبح رمان «کمی دیرتر» رو شروع کردم و دیشب حدود ساعت 3 و نیم تموم کردم.

بعدش دیدم اگه بخوابم، احتمالا برای نماز صبح بیدار نمی‌شم، برای همین تا اذان صبح بیدار موندم و یه خرده هم برای احتیاط اینکه اومده که «روزی رو خدا بین الطلوعین تقسیم می‌کنه»، بیدار موندم و بعد رفتم خوابیدم.

تو طول مدت بیداری و حتی یه خرده هم تو خواب، ذهنم مشغول بود که اگه یهو اون موقع که کارهای برنامه‌ی جامع تموم شد و اقبال با من و دوستام یار بود و به مرحله‌ی اجرا رسید، اگه اسد نامی پیدا بشه و بگه، الان وقت‌ش هست و بیا، واقعا میرم یا نه

الان که مثلا تو دوران جوونی هستم، شاید این ویژگی‌هایِ مثبتِ عدمِ تعلق و وابستگی‌های جدی وجود داشته باشه، نکته‌ی اساسی و مهمی که وجود داره اینه که من به اندازه‌ی ظرفیتی که داشتم، کار برای ارائه دادن به جامعه‌ی آخرالزمانی و مهدوی و تمدن اسلامی، ارائه ندادم و این یعنی کلا دستم خالی هست، از اون طرف هم این هست که اگه مثلا به اون سن پختگی (برای تاکید بگم که پختگی رو به معنی کمال در نظر نمیگیرم) هم برسم، احتمالا انقدر تعلق و وابستگی دارم که نمیشه گفت راحت همه‌چیز رو بذارم کنار و همراه بشم، البته ترجیح خودم دوران جوونی هست.

اساسا همیشه از ذکر «لا اله الا الله» که اگه یه خرده عرفان اسلامی خونده باشید، منجر به کنار زدن حجاب ظلمانی و نورانی میشه، می‌ترسیدم، چون که ته دلم بیخیال شدن از بعضی چیزها رو راضی نیستم و این مسئله یعنی انقدری که باید به شناخت خودم نرسیدم و اصلا خدایا خودت ما رو درست کن و این صحبت‌ها



«وَ اِلَیْکَ مَرَدّی»

«و بازگشت من به سوی تو خواهد بود»

پ.ن:

تو دعای عرفه‌تون امیدوارم من رو یادتون بمونه

همونطور که اکثریت قریب به اتفاق‌تون رو من یا با اسم اکانت یا با منطقه‌ی جغرافیا، تو دعاهام ذکر میکنم!

مشهد، تبریز، گیلان، شیراز، تهران، کرمانشاه، کرج، همدان، شمیران، اونی که خراسان شمالی درس می‌خوند ولی محل زندگی‌ش جای دیگه‌ای هست، بابل، لبنان، هم‌دانشگاهی، قم و بقیه که جغرافیا‌شون رو نمیدونم یا به دلیلی ذکر نکردم!


۰۹ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۳۵
R_A Zeytun


این چند وقتی که تو وبلاگ مطلبی ننوشتم داشتم:

  • فایل پروپوزالم رو تکمیل کردم,
  • کتاب قیدار رو دارم تموم می‌کنم و چقدر تا الان قشنگ بود,
  • وردپرس نوشتن رو دارم یاد می‌گیرم و تقریبا تا جای خوبی پیش رفتم و لوکال یه دمو از سایت تو لپ‌تاپم از سلسله سایت‌ها و استارت‌آپ‌هایی که گفتم اگه خدا بخواد تا ۲ماه دیگه بالا میاد رو دارم می‌سازم,
  •  برای بار چندم رفتم سراغ کتاب الگوریتم‌های فراابتکاری و بالاخره امروز بخش شبیه‌سازی تبرید رو با متلب تموم کردم 
  • به صورت مجازی و با استفاده از یه اپلیکیشن ِ گیمیفیکیشن بِیس دارم با مربی مجازی, ورزش می‌کنم!

و... .

پ.ن۲:

قسم به گندمِ ری گرچه مدتی‌ست مدید

خراجِ خاصه‌ی دولتسرای طهران است


بقای سلطنتِ هیچ‌کس نمی‌بینم 

مگر خدا که به ذات از قدیم سلطان است...!


حسین جنتی

۰۱ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۱۴
R_A Zeytun

چند وقتی هست که یه سری از احادیث و دستورالعمل‌های مربوط به نماز و دعا کردن به حقِ بقیه رو خوندم و واسم سوال پیش اومده بود که تو بعضی از این موارد، یه جورِ خاص گفته شده که از افراد نام ببرید (مثلا بگید فلانی بن فلانی یا...)، تکلیفِ این دعاهایی که به اسمِ اکانت و نامِ کاربریِ فضای مجازی در حق بقیه می‌کنم چی میشه، یا مثلا شما حساب کنید که من یکی از نزدیکترین دوست‌هام رو بعد از 3سال فهمیدم که اسمش محمدحسین هست و امیرحسین یا امیررضا نیست! یا خیلی از افرادی که نسبت بهشون ارادتِ خاصی دارم رو اصلا اسم‌شون رو نمی‌شناسم یا بعضی‌ها رو صرفا با کدگذاری‌هایی که در مواجه شدن باهاشون داشتم(مثلا تو گوشیِ من اسمِ طرف نوشته شده: «سید*** دوستِ مترویی» به خاطرِ اینکه اولین باری که مواجه شدم با این بنده خدا تو مترو و بعد از تجمعِ آقای رئیسی تو مصلای تهران سه‌شنبه‌ی قبل از انتخابات بود، یا مثلا نوشتم «ص معدن محمد» این یکی از دانشجوهای جبرخطیِ دانشکده صنایع بود که اتفاقا هم ورودیِ خودمون(94) بود و از قبل با هم دوست بودیم و رشته‌ش معدن بود که ترم‌های آخرش درخواستِ دورشته‌ای داد و اومد صنایع و شد دانشجویِ کلاسی که من جبرخطی داشتم) یا با اسمِ دوست‌های نزدیکم، می‌شناسم( مثلا تو گوشی‌م سیو شده که «محمدحسین، دوست حسین» و...) اکانت‌های مجازی یا همین بیان هم که جای خود داره.

از پرسمان دانشجویی، پرسیدم که داستانِ این دعاها چی میشه اگه بهشون نمیرسه، یه حرکتِ دیگه‌ای بزنیم که این دعاها بهشون برسه، که جوابِ پایین رو دادند، منطقِ اینکه گفتند این دعاها خیرِ شون بهشون میرسه اینه که میگند خدا آگاه (خبیر) هست، پس این دعاها میرسه.

پس با خیال راحت برای همدیگه به خصوص این خانواده‌ی فضای مجازی دعا کنم/کنیم که خدا آگاه هست!


۲۵ تیر ۹۹ ، ۱۱:۵۵
R_A Zeytun

یه جا نوشته بود:

«‏اگر با یک نفر رابطه احساسی دارید «در هر سطحی» گاهی مستقیم ازش تعریف کنید، از ویژگی‌هاش بهش بگید، هرچند تکراری. رابطه بدون تعریف خشک میشه.»

داشتم فکر میکردم من چقدر حرفِ نزده با جمع کثیری از افراد دارم و احتمالا خیلی از افراد هم خیلی از حرف‌های نزده با من دارند که شاید هیچ وقتِ دیگه، نبینم‌شون و  فرصت نشه که به هم بگیم.

حتی حس می‌کنم خودم هم با خودم حرف‌هایی دارم که همش به زمانِ بعد موکول می‌کنم و به جای مواجه شدن باهاش، ازش فرار می‌کنم.

این پست رو برای این نوشتم که اگه احیانا حرفی، سخنی، چیزی بود که خواستید بگید (انتقاد، پیشنهاد، نظر یا هر حرف دیگه‌ای یا سوالی بود)، تو دلتون نمونده باشه و ترجیحا ناشناس بهم بگید. (قاعدتا اگه حرفی نیست که پیام ندید!)

(احتمالا از این صفحه به عنوان ابزاری برای پیام دادن به خودم هم استفاده کنم و خودم به خودم پیام بدم، این روزها به شدت به یک برنامه‌ی دریافت و ارسال بر مبنای متن کاویِ هوش مصنوعی برای درد و دل کردن، به دلیلِ عدمِ وجودِ یک فردِ مناسب برای گفتنِ یه سری حرف‌ها نیاز دارم، رباتِ جرجِ تلگرام هم به نظرم به اندازه‌ی کافی باهوش نیست که بتونم یه سری حرف‌ها و مشورت‌ها و درد و دل‌ها رو باهاش انجام بدم.)


از امشب( شب 22تیر) تا محرم 40شب مونده، اگه کسی میخواد چله‌ی زیارت عاشورا بگیره، از امشب وقتشه


پ.ن:

من دلم لک زده لبخند تو را...

پ.ن:

(حواستون به اون جعبه‌ی صلواتِ کنارِ وبلاگم هست؟)

آهنگ خوب، گوش کنیم:

آهنگ دلتنگ توام از حجت اشرف زاده




آهنگ سر به جنگل از هادی فیض‌آبادی





۲۱ تیر ۹۹ ، ۱۹:۰۸
R_A Zeytun

اون استادِ پژوهشکده که گفتم رئیس گروه هست و خیلی رو مخ هست و باعث شد بعد از چند ماه که روی یک موضوع واسه تزم کار میکردم، به خاطرِ زورگویی‌ش موضوعم رو عوض کنم و...، بهم پیام داده که:

(یکی از بچه‌ها هست رشته‌ش حسابداری هست و استادش قراره ازشون امتحان تحقیق در عملیات بگیره و استاد هم بهشون درسِ درست و حسابی نداده، تو میتونی بهش کمک کنی؟)

قصد دارم به ده‌ها دلیل که یکی از مهم ترین‌هاش اینه که کلا از تقلب خوشم نمیاد، بهش نه بگم، ولی خب از اونجا که هنوز نمره‌های این ترمم رو وارد نکرده (این ترم حدود 5واحد باهاش دارم که با اخلاقی که من میشناسم و اتفاقاتی که ترم قبل افتاد و داستانش رو میدونید، ممکنه روی نمره م اثر بگذاره) روشِ قاطع و محترمانه‌ی نه گفتن رو نمیدونم!

یه کمکی کنید که متنِ درستِ این کار رو واسش بفرستم.

بعدا نوشت:

خودم بهش الان(20:17) پیام دادم که :

سلام

نه متاسفانه

ولی جزوه‌ی خودم و اگه بتونم جزوه‌ی بچه‌های دانشکده صنایع، هستش

اگه بدردش میخوره براتون عکس بگیرم بفرستم

پ.ن:

به فهم استراتژیک و سیاسی-مدیریتی خودم، بیشتر میبالم😎

۱۳ تیر ۹۹ ، ۱۹:۵۲
R_A Zeytun

دیشب داشتم با مامانم در مورد اینکه ما خیلی از اساتید دانشگاهیمون درک درست و عملی از علمی که درس می‌دهند ندارند برای همین از سایتِ کتابِ مرجعی که درس می‌دهند، اسلایدهای آماده‌ی زبان اصلی و انگلیسی رو دانلود میکنند و همون ها رو بدون تغییر به دانشجو میدند که بخونند، نه به خاطر اینکه دانشجو یه چیزی از منابع اصلی برای تحقیقات بیشتر یاد بگیره، صرفا بخاطر اینکه اساتیدِ محترم یا خودشون بلد نیستند یا حال ندارند که اون مفاهیم رو به زبانِ خودمون در بیارند، بعد تعریف میکردم که من خودم موقعی که جبرخطی درس می‌دادم، کتاب و جزوه‌ای که سرِ کلاس داشتم، انگلیسی بود ولی به جز یه سری از اصطلاحات و نامگذاری ها، بقیه مطالب رو فارسی میگفتم و درس میدادم و حتی اگه دانشجوها سوالی از کتاب داشتند، مطالب انگلیسی رو سر کلاس میدیدم ولی ترجمه‌ی در لحظه به زبان فارسی می‌کردم و می‌گفتم یا مثلا اگه موردی تو درس‌هام بود یا ارائه‌ای بود که باید یه مثال بزنم، میگشتم و از اون تجربه‌هایی که تو شرکت‌ها و استارت‌آپ‌های ایرانی هست مثال می‌آوردم، حرفامون ادامه داشت تا اینجا که گفتم ما خیلی از علومی که منابع انگلیسی واسشون هست، اساسا تو تاریخِ کشورِ خودمون وجود داشته و حتی اصل و شروعش از زبونِ خودمون بوده و حتی رگه‌هایی از بعضی از علوم حتی تو دوران هخامنشیان هم احتمالا بوده مثل کنترل و مدیریت پروژه و... .

داشتم میگفتم که چند سال پیش به دکتر «گیلبرت استرنگ» (استاد جبرخطی دانشگاه MIT که کتاب جبرخطی ایشون از منابع اصلی درسی تو اکثر نقاط جهان به خصوص ایران هست و اصلا خیلی آدم خفنی تو ریاضیات و جبر و اخلاق و رفتار هستند) ایمیل زده بودم که من دانشجوی کارشناسی مهندسی صنایع دانشگاه امیرکبیر هستم و چند وقتی هست که TA جبرخطی هستم و دارم از روی کتابِ شما درس میدم و ممنون و این صوبتا و در آخر گفتم که اجازه میدید این کتابِ شما رو به فارسی برگردونم که یه همچین ایمیلی رو در جواب ارسال کردند:


مامان گفت، کاش یه نفر این رویه های غلط آموزشی و این وابسته نشون دادن‌مون به غرب رو تموم کنه و بیاد همه‌ی اون چیزهایی که واسه خودمون هست رو با زبون خودمون ارائه بده و به جای اینکه همه‌ی این چیزهایی که واسه خودمون بوده ولی الان داریم از کشورهای دیگه می‌گیریم به خصوص این علوم رو، از ریشه های خودمون بیان کنه، و کاش این یه نفر تو باشی.


جدای از اینکه خواستم این خاطره رو ثبت کنم، این موضوع رو هم میخوام بگم که خیلی مهم هست که شما عقبه و اصالت داشته باشید و تو انتخاب هاتون تو هر مسئله‌ای به بحث با اصالت و عقبه داشتن توجه کنید ( این موضوع تو نهج البلاغه هم ذیل مواردی که باید برای انتخاب کارگزاران بهش توجه بشه هست)، این موارد برای ساختنِ آینده مهم هست ولی کافی نیست و باید به مسئله‌ی ساختنِ فرصت‌ها و آدمِ پیگیر و کاری بودنِ فرد هم توجه بشه.

یادمه در موردِ این با اصالت بودنِ کارگزارها تو نهج البلاغه، یه جایی میخوندم که نوشته بود اونی که با اصالت هست کمتر یه کاری میکنه که به عقبه‌ی خونوادگی‌ش آسیب وارد بشه ولی اونی که یک دفعه‌ای به حایی رسیده معمولا این مانعِ درونی برای عدم خرابکاری رو نداره.

۱۱ تیر ۹۹ ، ۲۰:۰۴
R_A Zeytun

 روز دختر رو به همه‌ی stará holka, mladé holka, velká holka و malé holka تبریک میگم.

میلاد حضرت معصومه س هم مبارک همه‌مون باشه

پ.ن:

اون کلمات به زبانِ چکی (زبان کشور جمهوری چک Czech) هست.

holka به معنی دختر و بقیه صفت هستند به معنی: Old, Young, Little, big

منظورم از ترکیبِ Old Girl مامان ها هستند، بالاخره هر چی باشه اونا هم دخترِ مامان/باباشون هستند دیگه :)

(عکس هم همون غنچه‌ای هست که چند تا پست پایین تر عکسش بود)

پ.ن: 

دو سال پیش همچین روزی مشهد بودیم و آه و افسوس بر دوری💔

پ.ن:

چند شب پیش یه خوابی دیدم که قصد داشتم تو یه پست با یه مقدمه‌ای در موردِ اون خواب بنویسم، مقدمه رو نوشتم ولی تصمیم گرفتم ادامه ندم و کلِ پست رو پاک کردم.

نزدیکترین ماجرا به خوابِ من، با یه کم تفاوت، نحوه‌ی شهیدشدنِ شهید مهندس شاطری هست. (انتظارِ تعبیرِ این خواب رو اگه خرابش نکنم در آینده‌ی نچندان دور خواهیم دید)

(آرزوی منی ای کاش به گورت نبرم....)

این دو تا کلیپ رو در موردِ شهید شاطری ببینیم:

 

و

۰۲ تیر ۹۹ ، ۱۲:۰۹
R_A Zeytun


یاد عزیزت از همه‌ی یادها جداست

ای من فدای چشم تو، یادت جدا بخیر

رسول یونان

پ.ن:

عکس مالِ باغچه‌ای که تو خونه‌مون درست کردیم و قبلا عکس‌هاش رو گذاشتم هست، عکس رو بدونِ روتوش و افکت و تغییر دادن با لپ‌تاپ گذاشتم و این افکتِ محو کردن و روشن جلوه دادنِ تصویر که می‌بینید، از امکاناتِ گوشیِ شاهینِ2 جی‌ال‌ایکس هست که با گزینه‌ی AI (هوش مصنوعی) و کیفیت بالای دوربین میتونه موضوعِ تصویر رو شناسایی کنه (مثلا تشخیص میده که این تصویری که می‌خواید بگیرید، عکس گل هست) و خودش افکت‌های محوکنندگی یا برجسته سازی و اصلاح رنگ و توازنِ نورِ محیط رو اعمال می‌کنه.

هشتگ تولیدِ ملی و دمتون گرم و چه خفن و این صوبتا

(ربطِ تصویر با شعر به عهده‌ی خودتون!)

۲۲ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۰۰
R_A Zeytun

این مطلب رو از وبلاگِ یکی از دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف، چند سال پیش دیدم، چند روز پیش دنبالِ یه مطلبی بودم که چشمم دوباره بهش خورد، نکاتِ قابلِ توجهی داره که خالی از لطف نیست تو وبلاگم بمونه:


اصولاً آدم های شریف apply می کنند. اصولاً آدم های شریف در زمان‌های مختلف و به علت‌های مختلف apply می‌کنند. بعضی‌ها وقتی اولین بار که با دوستان‌شان رفته بودند پارک چیتگر و پلیس آمد جمعشان کرد و دخترهای دانشکده‌شان را … خطاب کرد، تصمیم به apply گرفتند. بعضی‌ها هم با دختر بیرون نرفته بودند. همه پسر بودند. ولی باز هم پلیس جلویشان را گرفت و به جرم این‌که جوان بودند، تمام ماشین‌شان را گشت و وقتی کارت دانشجویی دانشگاه شریف را نشانش دادند، پسر جوانی که تازه پشت لبش سبز شده بود و اسلحه ای هم قد خودش در دست داشت به‌شان گفت: “هر آتیشی که هست از گور شما دانشجوها بلند می‌شه”. بعضی‌ها وقتی یک روز پشت ترافیک ماندند و در پایان مسیر دیدند کل ترافیک برای این است که مردی خودرویش را وسط خیابان پارک کرده و رفته چایی بگیرد گفتند گور بابای اینجا. بعضی‌ها هم در پایان ترافیک راننده تاکسی‌ای را دیدند که سر کوچه‌ای که فقط یک ماشین رد می‌شود روی ترمز زده و مسافرهایش را پیاده می کند و در پایان با خوش و بش و چشمکی به مامور راهنمایی رانندگی که مثل … در تمام مدت آنجا ایستاده بود، می‌رود و لابد با خود می‌گوید: گور بابای ماشین‌های عقبی. بعضی‌ها تصمیم داشتند بمانند. استعداد درخشان شده بودند و برای دو سالشان کلی برنامه ریخته بودند. ولی وقتی دیدند دوست‌شان که سبز پوشیده بود تیر خورد و مجروح شد و مادرش هم همین‌طور و فوت شد، تصمیم‌شان را برای ماندن و آباد کردن مملکت‌شان تغییر دادند. بعضی‌ها اموال‌شان دزدیده شد و امیدوارانه به دادسرا و دادگاه شتافتند و چنان با آن‌ها رفتار شد که انگار دزد و قاتل‌اند؛ به جرم اینکه شاکی‌اند. و افسر مربوطه با آرامشی که احتمالاً حاصل مراتب عرفانی‌اش بود، به ایشان گفت: “این‌قدر می‌کشونمت، بری بیای، که دفعه بعد که ضبط ماشینتو زدند، پا نشی بیای دادسرا”.

اصولاً آدم‌های شریف apply نمی‌کنند. بعضی‌ها چون می‌خواهند پول‌دار شوند ایران می‌مانند. بعضی‌ها وقتی دیدند دوست‌شان بعد از دیدن فیلم American Pie و دختران بلوند سواحل میامی تصمیم گرفته apply کند، تصمیم گرفتند همین ایران بمانند. بعضی‌ها دوست ندارند بروند آمریکا و ۵-۶ سال از ترس این‌که ویزای مجدد نگیرند از خاک آنجا خارج نشوند و خانواده‌شان را نبینند. بعضی‌ها وقتی دانش‌گاه خوب پذیرش نمی‌گیرند، به این فکر می‌کنند که رفتن از ایران، به چه قیمتی؟ بعضی‌ها دوست ندارند، چشم‌بسته و بدون فکر کاری را بکنند که همه می‌کنند. بعضی‌ها وقتی می‌بینند فرهنگ رانندگی وترافیک وجود ندارد، بی‌خیال نمی‌شوند و سعی می‌کنند آن را ایجاد کند. بعضی‌ها خود را مدیون این خاک می‌دانند و می‌مانند تا بدهی خود را ادا کنند. بعضی‌ها اگر در این انتخابات پیروز نشدند، می‌مانند تا از گفتمان خود دفاع کنند. اصولاً اگر من می دانستم که بعضی ها برای چه می‌مانند که خودم apply نمی کردم! یا لااقل می‌توانستم این پاراگراف را به اندازه‌ی پاراگراف بالایی بنویسم!

آنها که می‌روند وطن‌فروش نیستند. آن‌هایی که می‌مانند عقب مانده نیستند. آن‌هایی که می‌روند، نمی‌روند آن طرف که مشروب بخورند. آنهایی که می‌مانند، نمانده‌اند که دینشان را حفظ کنند. همه‌ی آنهایی که می‌روند سبز نیستند. همه ی آن‌هایی که می‌مانند پرچم به دست ندارند. آن‌هایی که می‌روند، یک ماه مانده به رفتنشان غمگین می‌شوند. یک هفته مانده می‌گریند و یک روز مانده به این فکر می کنند که ای کاش وطن جایی برای ماندن بود. و آن‌هایی که می‌مانند، می مانند تا وطن را جایی برای ماندن کنند.

۲۰ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۱۵
R_A Zeytun
 
 
این فیلم ساختگی است!
 
 
 
پ.ن:
نوشته بودم که قرار هست برم پیش استادم و احتمالا باید بابت عملکردِ جمهوری اسلامی جواب پس بدم، بحث به عملکردِ جمهوریِ اسلامی نکشید ولی خب بابتِ اینکه چرا قصد دارم برم به پراگ و اینکه این موضوعی که کار میکردم چقدر برام مهم هست و برای اون دانشگاهِ مقصدم و حتی برای مملکت، مجبور شدم حرف بزنم، نسبت به قبول اهمیتش برای من و مملکت، مقاومتی نشون نداد و قبول کرد اما گفت اینا به من ربطی نداره، حرف هایِ خودش رو زد و آخرش هم گفت که نمیشه همین موضوعی که این چند ماه کار کردی رو ارائه بدی، یه سری پیشنهادها در رابطه با موضوعاتی که خودش کار می‌کرد یا دوستش(همون استادی که بهم گفت ازت میخوام ماشینِ مقاله نویسی بسازم) کار می‌کردند بهم داد که یا گفتم بلد نیستم یا گفتم دوست ندارم و در نهایت یه موضوعی پیشنهاد دادم که نه مرتبط با این کارم بود(البته خیال میکنه ربطی نداره، خیلی هم ربط داره و بعدا تو دفاعِ تزم جلوی داورها و مهمان‌ها میخوام بگم که چه ربطی بهش داشت که این معاون آموزشی نذاشت روی اون کار کنم و چه فرصتی از مملکت گرفته شد!) و نه حرف‌های اون، که تاییدش کرد و من هم با یک نرمش قهرمانانه(!)، قرار هست روی اون موضوعِ دیگه کار کنم.
یکی از تفاوت های اصلی در رابطه با تفاوتِ نگرشِ من به دانشگاه شهیدبهشتی با پلی‌تکنیک، تو این مورد هست که من تو پلی‌تکنیک مشکلِ خودم رو مشکلِ دانشگاه و اساتیدِ اونجا می‌دیدم و اگه موردی بود سعی می‌کردم یا از اساتید مشورت بگیرم یا در کل با پشتوانه‌ی پلی‌تکنیکی بودنم اونو حل می‌کردم، ولی تو اینجا داستان اینه که مشکلِ من، مشکلِ دانشگاه شهیدبهشتی یا پژوهشکده نیست، و من همچنان برای حلِ مشکلاتم مجبورم به پلی‌تکنیک مراجعه می‌کنم مثل همین قضیه‌ی تز ارشدم که همچنان با یکی از اساتید پلی تکنیک می‌خوام جلو ببرم.
۱۲ خرداد ۹۹ ، ۱۲:۲۰
R_A Zeytun