أَنْتَ الَّذِی سَتَرْتَ وَ اِلَیْکَ مَرَدّی
«أَنْتَ الَّذِی سَتَرْتَ»
«بازگشت من به سوی تو خواهد بود»
(این تصویر رو از سایت نورنگ گرفتم)
پ.ن:
دیروز صبح رمان «کمی دیرتر» رو شروع کردم و دیشب حدود ساعت 3 و نیم تموم کردم.
بعدش دیدم اگه بخوابم، احتمالا برای نماز صبح بیدار نمیشم، برای همین تا اذان صبح بیدار موندم و یه خرده هم برای احتیاط اینکه اومده که «روزی رو خدا بین الطلوعین تقسیم میکنه»، بیدار موندم و بعد رفتم خوابیدم.
تو طول مدت بیداری و حتی یه خرده هم تو خواب، ذهنم مشغول بود که اگه یهو اون موقع که کارهای برنامهی جامع تموم شد و اقبال با من و دوستام یار بود و به مرحلهی اجرا رسید، اگه اسد نامی پیدا بشه و بگه، الان وقتش هست و بیا، واقعا میرم یا نه
الان که مثلا تو دوران جوونی هستم، شاید این ویژگیهایِ مثبتِ عدمِ تعلق و وابستگیهای جدی وجود داشته باشه، نکتهی اساسی و مهمی که وجود داره اینه که من به اندازهی ظرفیتی که داشتم، کار برای ارائه دادن به جامعهی آخرالزمانی و مهدوی و تمدن اسلامی، ارائه ندادم و این یعنی کلا دستم خالی هست، از اون طرف هم این هست که اگه مثلا به اون سن پختگی (برای تاکید بگم که پختگی رو به معنی کمال در نظر نمیگیرم) هم برسم، احتمالا انقدر تعلق و وابستگی دارم که نمیشه گفت راحت همهچیز رو بذارم کنار و همراه بشم، البته ترجیح خودم دوران جوونی هست.
اساسا همیشه از ذکر «لا اله الا الله» که اگه یه خرده عرفان اسلامی خونده باشید، منجر به کنار زدن حجاب ظلمانی و نورانی میشه، میترسیدم، چون که ته دلم بیخیال شدن از بعضی چیزها رو راضی نیستم و این مسئله یعنی انقدری که باید به شناخت خودم نرسیدم و اصلا خدایا خودت ما رو درست کن و این صحبتها
«وَ اِلَیْکَ مَرَدّی»
«و بازگشت من به سوی تو خواهد بود»
پ.ن:
تو دعای عرفهتون امیدوارم من رو یادتون بمونه
همونطور که اکثریت قریب به اتفاقتون رو من یا با اسم اکانت یا با منطقهی جغرافیا، تو دعاهام ذکر میکنم!
مشهد، تبریز، گیلان، شیراز، تهران، کرمانشاه، کرج، همدان، شمیران، اونی که خراسان شمالی درس میخوند ولی محل زندگیش جای دیگهای هست، بابل، لبنان، همدانشگاهی، قم و بقیه که جغرافیاشون رو نمیدونم یا به دلیلی ذکر نکردم!
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.