ای کاش وطن جایی برای ماندن بود...
این مطلب رو از وبلاگِ یکی از دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف، چند سال پیش دیدم، چند روز پیش دنبالِ یه مطلبی بودم که چشمم دوباره بهش خورد، نکاتِ قابلِ توجهی داره که خالی از لطف نیست تو وبلاگم بمونه:
اصولاً آدم های شریف apply می کنند. اصولاً آدم های شریف در زمانهای مختلف و به علتهای مختلف apply میکنند. بعضیها وقتی اولین بار که با دوستانشان رفته بودند پارک چیتگر و پلیس آمد جمعشان کرد و دخترهای دانشکدهشان را … خطاب کرد، تصمیم به apply گرفتند. بعضیها هم با دختر بیرون نرفته بودند. همه پسر بودند. ولی باز هم پلیس جلویشان را گرفت و به جرم اینکه جوان بودند، تمام ماشینشان را گشت و وقتی کارت دانشجویی دانشگاه شریف را نشانش دادند، پسر جوانی که تازه پشت لبش سبز شده بود و اسلحه ای هم قد خودش در دست داشت بهشان گفت: “هر آتیشی که هست از گور شما دانشجوها بلند میشه”. بعضیها وقتی یک روز پشت ترافیک ماندند و در پایان مسیر دیدند کل ترافیک برای این است که مردی خودرویش را وسط خیابان پارک کرده و رفته چایی بگیرد گفتند گور بابای اینجا. بعضیها هم در پایان ترافیک راننده تاکسیای را دیدند که سر کوچهای که فقط یک ماشین رد میشود روی ترمز زده و مسافرهایش را پیاده می کند و در پایان با خوش و بش و چشمکی به مامور راهنمایی رانندگی که مثل … در تمام مدت آنجا ایستاده بود، میرود و لابد با خود میگوید: گور بابای ماشینهای عقبی. بعضیها تصمیم داشتند بمانند. استعداد درخشان شده بودند و برای دو سالشان کلی برنامه ریخته بودند. ولی وقتی دیدند دوستشان که سبز پوشیده بود تیر خورد و مجروح شد و مادرش هم همینطور و فوت شد، تصمیمشان را برای ماندن و آباد کردن مملکتشان تغییر دادند. بعضیها اموالشان دزدیده شد و امیدوارانه به دادسرا و دادگاه شتافتند و چنان با آنها رفتار شد که انگار دزد و قاتلاند؛ به جرم اینکه شاکیاند. و افسر مربوطه با آرامشی که احتمالاً حاصل مراتب عرفانیاش بود، به ایشان گفت: “اینقدر میکشونمت، بری بیای، که دفعه بعد که ضبط ماشینتو زدند، پا نشی بیای دادسرا”.
اصولاً آدمهای شریف apply نمیکنند. بعضیها چون میخواهند پولدار شوند ایران میمانند. بعضیها وقتی دیدند دوستشان بعد از دیدن فیلم American Pie و دختران بلوند سواحل میامی تصمیم گرفته apply کند، تصمیم گرفتند همین ایران بمانند. بعضیها دوست ندارند بروند آمریکا و ۵-۶ سال از ترس اینکه ویزای مجدد نگیرند از خاک آنجا خارج نشوند و خانوادهشان را نبینند. بعضیها وقتی دانشگاه خوب پذیرش نمیگیرند، به این فکر میکنند که رفتن از ایران، به چه قیمتی؟ بعضیها دوست ندارند، چشمبسته و بدون فکر کاری را بکنند که همه میکنند. بعضیها وقتی میبینند فرهنگ رانندگی وترافیک وجود ندارد، بیخیال نمیشوند و سعی میکنند آن را ایجاد کند. بعضیها خود را مدیون این خاک میدانند و میمانند تا بدهی خود را ادا کنند. بعضیها اگر در این انتخابات پیروز نشدند، میمانند تا از گفتمان خود دفاع کنند. اصولاً اگر من می دانستم که بعضی ها برای چه میمانند که خودم apply نمی کردم! یا لااقل میتوانستم این پاراگراف را به اندازهی پاراگراف بالایی بنویسم!
آنها که میروند وطنفروش نیستند. آنهایی که میمانند عقب مانده نیستند. آنهایی که میروند، نمیروند آن طرف که مشروب بخورند. آنهایی که میمانند، نماندهاند که دینشان را حفظ کنند. همهی آنهایی که میروند سبز نیستند. همه ی آنهایی که میمانند پرچم به دست ندارند. آنهایی که میروند، یک ماه مانده به رفتنشان غمگین میشوند. یک هفته مانده میگریند و یک روز مانده به این فکر می کنند که ای کاش وطن جایی برای ماندن بود. و آنهایی که میمانند، می مانند تا وطن را جایی برای ماندن کنند.
پ.ن:
در موردِ بچه های پلی تکنیک یه سری عواملِ دیگه هست که هیچ جای ایران نمیتونید پیدا کنید و یادم باشه اگه حال داشتم بعدا درموردش بنویسم:/
سال 96 قصد داشتم تغییر رشته بدم برم هوافضا(این تصمیمم و اینکه چرا میخواستم برم رو یه تعداد افرادیِ خاصی فقط میدونند، و اصلا قصد ندارم باز کنم چرا) وقتی با یکی از استادهام حرف میزدم(الان اون استاد تو مجلس هست!) میگفت آدمِ خوب برای اون رشته تو مملکت زیاد هست ولی ما، مدیرِ خوب و با سواد و انقلابی، تو کشور ندارم اینایی که هستند حداقل یکی از این فاکتورها( خوب بودن، سواد، انقلابی بودن) رو ندارند، اگه واقعا قصدت همونی هست که گفتی، همین رشته ت (مهندسی صنایع و سیستم های مدیریت) رو خوب ادامه بده و در کنارش مهارت های دیگه ت رو تقویت کن، چند وقت بعدش با برادر شهید طهرانی مقدم (محمد شون) جلوی سالن اجتماعات دانشگاه حرف میزدم، بهشون در مورد اینکه سردار رشتهش مهندسی صنایع بود (برش فلزات خونده بودند و بعد پلیمر رو ادامه دادند (اگه اشتباه نکنم) و اینکه اشتباه توی یکی از کتاب ها نوشته بودند صحبت کردم و در موردِ خودم اینکه قصد دارم تغییر رشته بدم و برم هوافضا صحبت کردم، اولش تعریف کردند که چه خوب جوونی مثل تو (در مورد تدریس یار بودنم و... یه اطلاعات کوچیکی دادم) ولی بعدش که پرسیدم همه میگند اینکار اشتباه هست و تو اونجور جاها آدم زیاد هست ولی تو بحث مدیریت آدم نداریم، یه خرده تامل کردند و گفتند این شماره ی من هست هماهنگ کن باهم حرف بزنیم، حالا جالب اینجاست که چند روز بعدش از یکی از مسئولینِ وقتِ نهاد رهبریِ دانشگاه نزدیک به همون مضمونِ سوالم رو پرسیدم ولی گفت چون تو داری تو سیاسی ترین دانشگاه کشور و لیستِ سیاهِ دانشگاه های ایران(پلی تکنیک) درس میخونی همون اولِ کار همه با دیدِ یک خرابکار بهت نگاه میکنند و تلاش نکن که راهت نمیدن!
خدا لعنت کنه همهی کسانی که به نوعی در ترغیب رفتنِ نخبهها، خواسته یا ناخواسته تلاشِ بیوقفه میکنند.(من طبق نظرِ وزارت علوم و سازمانِ سنجش و جاهایِ علمیِ دیگه، با توجه به همهی اون چیزهایی که در موردم میدونید و نمیدونید، نخبه محسوب نمیشم!)
خدا لعنت کنه همهی اساتیدی که سوادِ درس دادن و سوادِ برخوردِ مناسب با دانشجو رو ندارند (به خصوص، استادِ تحلیلِ شبکههای اجتماعی و فضایِ مجازیم رو که از معدود افرادی هست که نخواهم بخشید و حلال نمیکنمش).
تو پلی تکنیک یه استاد داشتیم کسب و کار بهمون درس میداد و با وجودِ اینکه بشدت با نظراتِ اقتصادی و بازارمآبانهش مخالفم، ولی بهش احترام میذارم و شاید دوستش نداشته باشم ولی قبولش دارم، میگفت هیچ جایِ دنیا به اندازهی ایران فرصت برای پول درآوردن نیست چون خیلی از جاهاش خراب هست و با ایدههای کوچیک میشه پولِ زیادی درآورد، اونایی که از ایران میرند واقعا ضرر میکنند.
با همهی این وجود که باید یه سری افراد باشند تا اصلاح اتفاق بیافته و اونایی که تواناییش رو دارند باید بجنگند تا اوضاع برای نسل های بعد درست بشه، اگه اتفاقِ خاصی نیافته، با احتمالِ بالا، اگه اون نذرِ راه اندازی حداقل 2تا استارت آپی که چندتا پست پایین تر نوشتم اتفاق بیافته، احتمالا دارم برای دکترا از ایران میرم (هر چند که با اذیت کردنِ معاون گروه برای تایید پروژهم که مجبور شدم یه موضوعِ دیگه رو انتخاب کنم، یه خرده مسیر برای رفتن به اون رشته ای که دوست داشتم برم سخت شد) ولی بالا غیرتا اونایی که ایران میمونید، اگه لاریجانی یا محسن هاشمی برای 1400 رئیس جمهور شدند، یه لطفی کنید بهتون اسم میدم با کیفرخواستِ خائن به نوامیس و سرمایهی کشور، یه سری افراد رو دادگاهی کنید، وقتی کارهای دادگاهیش انجام شد بعدها دلیلش رو خواهید دونست.
پ.ن:
وَ قَالَ ( علی علیه السلام ) : وَ مَدَحَهُ قَوْمٌ فِی وَجْهِهِ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنَّکَ أَعْلَمُ بِی مِنْ نَفْسِی وَ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِی مِنْهُمْ اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا خَیْراً مِمَّا یَظُنُّونَ وَ اغْفِرْ لَنَا مَا لَا یَعْلَمُونَ.
(و گروهى او را پیش رویش ستودند، فرمود:) بار خدایا تو مرا از خودم بهتر مى شناسى و من خود را از آنان بیشتر مى شناسم. خدایا ما را بهتر از آن کن که مى پندارند و بیامرز از ما آنچه را که نمى دانند.