خاطره :: شهر زیتونی

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

اینجا زیتون می نویسه از همه جا از همه چی

بایگانی

قالب وبلاگ


قالب وبلاگ | ابزار صلوات شمار

۱۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است

رمانِ چشم‌هایش رو امروز تموم کردم و فقط می‌تونم بگم افسوس و آه بر این روزگاری که فرنگیس داشت.

چقدر سرگذشتِ فرنگیس با استاد ماکان شبیه سرگذشتِ بعضی از اونایی که من می‌شناسم هست(البته با حذفِ اون بخش‌های کنارِ رودخونه و حرف زدن‌هاشون) و صد البته به طورِ ویژه برخی از لحظه‌های که به خودم هم گذشت اینطوری بود.

هعیییی روزگار

پ.ن:

در وصفِ فرنگیس از زبونِ استاد ماکان می‌تونم بگم:


...

با دشمن خود یاری و با یار چو دشمن

ای آنکه تَوَلّا و تبرّات سه نقطه…


آخر به زری یا ضرری یا که به زوری

می گیرم از آن گوشه ی لبهات سه نقطه…


چشم من و گیسوی تو ، نه ، چادر تو ،خوب
(فرنگیس چادر نمی‌پوشید!)

دست من و بازوی تو ، نه ، پات سه نقطه...

...

هادی جمالی

یا مثلا

سر هر جاده منم ، چشم به راهی که تویی

شب و روزم شده چشمان سیاهی که تویی...

پانته آ صفایی

یا حتی

مثل یک کوچه بن بست خرابت شده ام

گاهی از من بگذر حسرت عابر سخت است

چشم هایت، دل من، کار خدا یا قسمت ?! 

و در این حادثه تشخیص مقصر سخت است

علی صفری

و یا

همه از چشم تو گفتند و هنرمند شدند

وای از آن روز که چشمت هنرستان بشود


هر کسی روی تو را دید از این کوچه نرفت

نگرانم، نکند کوچه خیابان بشود

علی صفری

پ.ن:

معاون آموزشیِ دانشگاه امروز بعد از این همه مدت که مقاله خوندم و روی تزم کار می‌کردم، گفت که موضوعِ تزی که داری کار می‌کنی ربطی به گرایشت نداره و بدردِ یه دانشجویِ مهندسیِ صنایع-صنایع می‌خوره نه یه دانشجویِ مهندسی صنایع-سیستم‌های اطلاعاتی که تو پژوهشگاه فضای مجازی درس می‌خونه

بهش گفتم من خودم رو یه دانشجوی مهندسی صنایع-صنایع می‌دونم! البته سعی می‌کنم یه جوری ربطش بدم

این مکالمه‌ی امروز خیلی شبیه به اون تیکه از کتاب شد که میگه:

 دختر، اینطور به من نگاه نکن!این چشم‌های تو بالاخره مرا وادار به یک خبط بزرگی در زندگی خواهد کرد.»

گفتم: «این خبط شما آرزوی من است!»

پ.ن:

از تیکه‌های دیگه‌ای که دوست داشتم:

+هر لذتی وقتی دوام پیدا کرد، زجر و مصیبت است. 

+با دیپلم، با پول، با شوهر، با این چیزها آدم خوشبخت نمی‌شود. باید درد زندگی را تحمل کرد تا از دور خوشبختی به آدم چشمک بزند. 

+معلوم نیست کی به شهرداری گفته بود که خیابان‌های فرنگ درخت ندارد، تیشه و اره به دست گرفته و درخت‌های کهن را می‌انداختند.

+بدبخت مملکتی که من استاد آن هستم. در شهر کوران یک چشمی شاه است.

+اینها فقط در اوج فرمانروایی می‌توانند بزرگ جلوه کنند. وقتی ضربتی خوردند، ذلیل و بیچاره می‌شوند.

+او روح مرا می‌خواست و می‌ترسید که نصیبش نشود، او معشوقه نمی‌خواست او همرزم می‌خواست، در مبارزه‌ای که در پیش داشت می‌خواست از وجود من کمک بطلبد. او کسی را می‌خواست که به پای او گذشت داشته باشد و همراهش بیاید و از هیچ بلایی نهراسد.

۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۶
R_A Zeytun


نومید و مفلسیم نداریم هیچ کس

لطفی کن ای کریم بفریاد ما برس

پ.ن:

داشتم دعاها و خواسته‌هایی که تو شب قدر دارم رو تو دفترچه‌ی مخصوصم یادداشت می‌کردم، چشمم خورد به یکی از یادداشت‌ها که تهش این جوری بود:


27/5/98 چند ده متری ضریح امام رضا ع

امضا


اصلا دلم گرفت، امام زمان اگه میشه دعا کن که خدا عاقبتمون رو بخیر کنه


دل من لک زده تا کنج حرم گریه کنم...

پ.ن:

البته یه چیز دیگه هم تو اون دفترچه به چشمم خورد که با فرض اینکه اگه هر اتفاقی که تو این یک سال قمری (از 19رمضان پارسال تا 19 رمضان امسال) افتاد بر مصلحتم بود، هیچ کدوم از دعاهام (تاکید میکنم هیچ کدوم از آرزوها و دعاهام) ظاهرا بر مصلحت نبوده که اتفاق بیافته و این خودش یه آمار جالبی هست!

۲۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۲۲
R_A Zeytun


فکر کردم شاید برای شما هم جالب باشه که مراحلِ رسیدنِ توت‌فرنگی رو ببینید (عکس اول مربوط به تصویرِ چند وقت پیش مربوط به پست سلام گلای تو خونه هست، تصویرِ دوم برای پریشب هست و تصویرِ آخر برای دیشب)


پ.ن۱:

این مدتی که وبلاگ نویسی نکردم، این کتاب‌ها رو خوندم و در مورد زنجیره‌تامین دارم چنتا مقاله میخونم و یه سری فیلم‌های آموزش رو هم دارم در موردش میبینم، البته سعی کردم که بشینم انیمیشن درست کنم که داداشم راضی نشد داستانش رو بنویسه و این موضوع هم مثلِ قضیه‌ی پادکست و کتاب صوتی که هیچ وقت نشد که درست کنم، فعلا به بعد موکول شد.

«کیمیاگر» واقعا قشنگ بود

«ملت عشق» واقعا نتونست من رو قانع کنه و نمیدونم چجوری بعضی ها دوست دارند

«1984» بد نبود ولی توصیه نمیکنم بخونید

«گیله مرد» هم واقعا قشنگ بود

«سیاست‌نامه» هم هنوز تموم نشده :/ (اولِ نوشته خیلی توضیح داده که ما کتاب رو دستکاری نکردیم و فقط نوشته‌های مختلف و موجود از این کتاب رو جمع آوری و تو پاورقی بدونِ تغییر و تفسیر آوردیم، ولی جالب اینجاست که مقدمه خیلی بیشتر از بعضی از فصل‌های کتاب متن داره!)


پ.ن۲:

طاقتم رو گرفته این ویروس

نفسم رو بریده تو سینه


خواستم که بگم دوستت دارم

از همینجا! توی قرنطینه…


علی شهبازیان


پ.ن۳:

یا زیر باران بوسمت

 یا بوسه بارانت کنم....

۱۲ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۴۱
R_A Zeytun



...عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری، وَلا اَسْمَعُ لَکَ حَسیساً وَلا نَجْوی...

...برای من اینکه مردم را ببینم و تو را نبینم و از تو صدایی و نجوایی نشنوم سخت است...


یَوْمُ النَّیْرُوزِ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی یَظْهَرُ فِیهِ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ وُلَاةَ الْأَمْرِ وَ یُظْفِرُهُ اللَّهُ تَعَالَى بِالدَّجَّالِ فَیَصْلِبُهُ عَلَى کُنَاسَةِ الْکُوفَةِ وَ مَا مِنْ یَوْمِ نَیْرُوزٍ إِلَّا وَ نَحْنُ نَتَوَقَّعُ فِیهِ الْفَرَجَ لِأَنَّهُ مِنْ أَیَّامِنَا حَفِظَتْهُ الْفُرْسُ وَ ضَیَّعْتُمُوه‏.

 امام صادق علیه السلام:

نوروز روزى است که قائم از ما اهل بیت و والیان امر در آن ظاهر میشود و خداوند تعالى او را بر دجال پیروز میگرداند، پس او را بر کناسه کوفه به دار می آویزد و هیچ نوروزى نیست مگر اینکه ما منتظر فرج در آن هستیم چون که آن از روزهاى ما است، فارسیان آن را حفظ کرده اند و شما به آن بى توجهى کرده اید.

بحار الأنوار ، علامه مجلسی ج ‏52 ص 308 همان، ج ‏56، ص 92؛زاد المعاد، علامه مجلسی، ص 326


عید نوروز و عید مبعث و اعیاد شعبانیه که در پیش هست هم، برای همه‌مون مبارک و پربرکت باشه


حاج آقا حامد کاشانی تو یه سخنرانی نقل به مضمون میگفتند که:

«اگه می‌خوایید دعا کنید، حتما تو دعاهاتون بخواید که امام زمان عج براتون دعا کنند، چون اولا خدا، مسئولیتِ اجابتِ دعاها رو بر عهده‌ی امامِ هر عصری گذاشته و ثانیا امام بهترین‌ها رو برای هر فرد می‌خواد و بخیل هم نیست و اگه به عهده‌ی ایشون بذارید، قطعا بهترین‌ها نصیب‌تون میشه...»

ان‌شاءالله که امام زمان عج برامون دعا کنند...

«صوتِ اون سخنرانی رو میتونید از اینجا دانلود کنید:آیا می دانیم هر نفر اختصاصاً و شبانه روزی یک امام دارد؟»

پ.ن:

یک نکته‌ای که تو پیام نوروزی رهبری بود و واقعا دوستش داشتم:

 به حضرت بقیه‌الله عرض میکنیم کشور خودش را، به ساحل نجات برساند


پ.ن:

چه احوال قشنگی داره قلبم

توآغوشت به آزادی اسیرم


چه احساسی ازاین بهتر واسه من

که دستای تو رو عیدی بگیرم...

سمانه نوریان

پ.ن:

صبح که تلفنی به مامان بزرگم(اون یکی مامان بابابزرگم که بهش میگم عزیز بابلی، همونی که چند سالی هست مسئولیت پذیرایی از مهمون‌هاشون گردن من هست و بزرگ اون روستا محسوب میشند و خاطرات پذیرایی کردن از مهمون‌ها رو مینوشتم) (منظورم عزیز و بابابزرگ نیستند!) زنگ زدیم، گفت که دیشب همش فکر میکردم الان

«مِ پِسِر» (پِسرِ من، منظورش من بودم) میاد و سفره رو میچینه که آخرِ شب یادم اومد که شما نباید بیایید و خودم باید تنهایی سفره بذارم....

خدا به همه‌مون صبر بده و با وجود اینکه پیش بزرگترهای فامیل حضوری نرفتیم، دعای خیرشون همیشه کنارمون باشه، آمین

پ.ن:

از پست قبل لذت بردید، به خصوص اون بخش کلیک نکن؟؟؟😁😁

حوّل حالَنا بظُهور الحجّة⁦

۰۱ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۱۵
R_A Zeytun



ســــــــــــــــلام حضرت دلبر

ســـــــــــــــلام قرص قمر

زمیــــــن که لطفی ندارد

از آسمان چه خبر؟

پ.ن:

این دردها درمان ندارد غیر وصلت


پ.ن:

گر هیچ مرا در دل تو جاست بگو

گر هســــت بگـــــــو

نیســــت بگو...

مولانا


پ.ن:

اگه داستان کرونا اتفاق نمیافتاد، امروز بلیط داشتیم که خونوادگی بریم مشهد و سال تحویل رو اونجا باشیم....

باز هم دربدر شب شدم ای نور سلام

باز هم زائرتان نیستم از دور سلام


اللهُمَّ صَلِّ عَلَی عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرْتَضَی الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلَی مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَی الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَی أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ

۲۶ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۱۵
R_A Zeytun

  

  


این ها گل های تو اتاق من (بالا سمت راست) و تو تراس خونه‌ی ما (که تراس هم تو اتاق من هست) هستند

اون طرح گلخونه‌ی خونگی رو تو این چند روز اخیر درست کردیم(دقیق بگم، دیشب تموم شد) و حاصل روزهای قرنطینه هست!

اون توت فرنگی بالا سمت چپ هم اگه دقت کنید گل داده(البته تک گل برگش سفید شده و بقیه سبز هستند)

پ.ن:

فعلا محصولاتمون:

بادمجون، گوجه فرنگی، ترب، گندم، توت فرنگی هست و بقیه گل‌های تزئینی هستند

۲۴ اسفند ۹۸ ، ۱۹:۲۷
R_A Zeytun


در برگه‌های دفتر دل ثبت می‌کنم...

دلتنگ برف مشهد و باران کربلا

پ.ن:


لباس تور تن کرده درختان خیابان را

عروس برف زیبا کرده این شب‌ها خراسان را


چقدر مشهد و حرم امام‌رضا ع با برف قشنگ هست، بارونش هم قشنگ هست، آفتابش هم قشنگ هست، شب‌هاش هم قشنگ هست

کلا همه‌چیزش و همه وقتش قشنگ هست

و من چقدر دلتنگ مشهد هستم

ان‌شاءالله قسمت بشه همه‌مون بتونیم مشهد بریم

گوش شیطون کر فعلا که ظاهرا انگار می‌خواد یه اتفاق هایی بیافته که ما بتونیم مشهد بریم

پ.ن2:

چند روز هست که حس میکنم کار درست اینه که بعد ارشد بیخیال دکترا و تدریس تو دانشگاه بشم و برم تو مدرسه درس بدم

و یه چیزهایی تو مایه های مدرسه هایی که تو چهارسوق نشون میده (به نظرم این قسمتش رو اگه وقت دارید ببینید:با دست‌های خالی | علی یونسی ) درست کنم تا بلکه حداقل یه بخشی از بچه های این مملکت دردسرهای من رو نداشته باشند و از نظر تعلیم و تربیت تو سیستم غلط آموزش و پرورش ما، نابود نشوند، قاعدتا با سطح علمی من و مثلا دانشم تو بحث مدیریت آموزشی یا راه‌اندازی کسب و کار اگه برای بچه‌های ابتدایی و دبیرستان، این علم‌ها صرف بشه اتفاق‌های خوبی براشون می‌افته، هرچند که این کار احتمالا شبیه یک ترک اولی باشه ولی خب دقیق که نمیدونم شایدم نباشه.

به این مسئله که کلا بیخیال دکترای دانشگاه امیرکبیر یا اپلای یا...، بشم و برم فردوسی مشهد درس بخونم و بعدش همونجا هیئت علمی بشم هم فکر کردم و میکنم اینجوری به امام رضا ع بیشتر نزدیک هستم.


اینم بگم که در خصوص رفتن به شرکت های زیر مجموعه‌ی آستان قدس تو مشهد، هم جست و جو کردم و مهندس صنایعی که میخواهند، باید متاهل باشه، نه رزومه‌ی قوی و نه مثلا مدرک از فلان دانشگاه یا داشتن طرح و .... فقط تو شرایطش نوشته بود باید متاهل باشه😕

حالا مثلا تو بحث  مانیتورینگ و یا مثلا مهندس مکانیک و ... متاهل بودن، جزو شرطش نبود و مثلا تخصص خاص رو نوشته بودند ولی جلوی مهندس صنایع نوشته بودند متاهل باید باشه، البته فعلا ثبت نام برای فرستادن رزومه ندارند :/

پیشاپیش تولد حضرت فاطمه س و روز مادر مبارک باشه و ان‌شاءالله بتونیم همه‌مون یه کادوی خوب از این خاندان بگیریم

۲۲ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۵۶
R_A Zeytun



اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ صَبْراً جَمِیلاً وَ فَرَجاً قَرِیباً وَ قَوْلاً صَادِقاً وَ أَجْراً عَظِیماً 

 خدایا از تو صبری زیبنده، و گشایشی نزدیک و گفتاری درست و مزدی بزرگ درخواست میکنم 

...

وَ أَعُوذُ بِکَ یَا رَبِّ عَلَی نَفْسِی وَ دِینِی وَ مَالِی وَ عَلَی جَمِیعِ مَا رَزَقْتَنِی مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ 

پروردگارا برای حفظ جان و دین و مال و آنچه که نصیب من فرموده ای، از شیطان رانده شده به تو پناه می آورم، 

...

وَ اجْعَلْ لِی مِنْ هَمِّی وَ کَرْبِی فَرَجاً وَ مَخْرَجاً وَ اجْعَلْ مَنْ أَرَادَنِی بِسُوءٍ مِنْ جَمِیعِ خَلْقِکَ تَحْتَ قَدَمَیَّ 

و برایم از اندوه و غم گشایش و بیرون رو قرار ده، و هرکه از میان مخلوقاتت نسبت به من به بدی قصد کرده، زیر گامم قرار ده، 

...

أَسْأَلُکَ یَا رَبِّ مِنَ الْخَیْرِ کُلِّهِ مَا عَلِمْتُ مِنْهُ وَ مَا لَمْ أَعْلَمْ 

پروردگارا از خیر تمامش را از تو می خواهم، آنچه را از آن دانسته ام و آنچه را ندانسته ام، 

....

وَ أَنَا الْخَائِفُ الَّذِی آمَنْتَهُ وَ الْجَائِعُ الَّذِی أَشْبَعْتَهُ وَ الْعَطْشَانُ الَّذِی أَرْوَیْتَهُ 

منم هراسانی که امانش دادی، و گرسنه ای که سیرش نمودی، و تشنه ای که سیرابش کردی، 


وَ الْعَارِی الَّذِی کَسَوْتَهُ وَ الْفَقِیرُ الَّذِی أَغْنَیْتَهُ وَ الضَّعِیفُ الَّذِی قَوَّیْتَهُ 

و برهنه ای که لباسش پوشاندی، و تهیدستی که توانگرش ساختی، و ناتوانی که نیرومندش نمودی، 


وَ الذَّلِیلُ الَّذِی أَعْزَزْتَهُ وَ السَّقِیمُ الَّذِی شَفَیْتَهُ وَ السَّائِلُ الَّذِی أَعْطَیْتَهُ 

و خواری که عزیزش فرمودی، و بیماری که شفایش دادی، و خواهشمندی که عطایش کردی، 


وَ الْمُذْنِبُ الَّذِی سَتَرْتَهُ وَ الْخَاطِئُ الَّذِی أَقَلْتَهُ 

و گنهکاری که گناهش را بر او پوشاندی، و خطاکاری که نادیده اش گرفتی، 


وَ أَنَا الْقَلِیلُ الَّذِی کَثَّرْتَهُ وَ الْمُسْتَضْعَفُ الَّذِی نَصَرْتَهُ وَ أَنَا الطَّرِیدُ الَّذِی آوَیْتَهُ 

و اندکی که بسیارش فرمودی، و ناتوان شمرده ای که یاری اش دادی، و رانده شده ای که مأوایش بخشیدی.

...

۱۸ بهمن ۹۸ ، ۲۲:۴۴
R_A Zeytun

من امروز بعد از دادن آخرین امتحان ترم اول ارشدم، رفتم امیرکبیر تا هم درخواست مدرک عکس دار بدم و هم یه سری به بچه ها بزنم و قرار بود واسه یکی از بچه‌ها در مورد "بازار باز" که آقای روحانی تو مجمع بانک مرکزی حرفش رو زد و از شنبه شروع شد، حرف بزنم

از اونجا که دانشکده‌ی مهندسی صنایع تو کوچه و خارج از محیط حراست دانشگاه هست اونجا هیچ بحثی تو ورود و خروج وجود نداره(یه جورایی حکومت مستقله ی صنایع و سیستم های مدیریت با پشتیبانی آزمایشگاه هسته‌ای که واسه دانشکده فیزیک هست و طبقه‌ی منفی2 دانشکده‌ی ما قرار داره، عملا کسی با ما کاری نداره😎)

اما خب واسه ورود به صحن دانشگاه در ورودی اذیتم کردند و گفتند نمیشه که نمیشه، بهش منطقی توضیح دادم که من دوسال اینجا درس دادم و تا همین چندماه پیش تبریک اسمم تو بنر جلوی دانشکده به عنوان دانشجوی المپیادی نصب بود، گفتند امروز بخاطر مراسمی که تو دانشگاه هست نمیشه مگر اینکه کارت شناسایی بذاری تا راه بدیم که مجبور شدم گواهینامه‌م رو بذارم :/

همینقدر پلی‌تکنیک پرآشوب و همینقدر "حراست خراست"

این جماعت حراستی‌های پلی‌تکنیک کلا شعور و سواد ندارند و منطق اداره و مدیریت معتمدی(رئیس دانشگاه که با پاچه خواری و لابی گری هاشمی رفسنجانی (مرحوم مغروق) اومد سرکار و بعد به خاطر خوش خدمتی های حسن روحانی همچنان با وجود سوءمدیریتش هست) اینه که اختلاف بندازند و حکومت کنند و به قول کتاب "دموکراسی یا دموقراضه" مردم بالاخره عادت میکنند!

4سالی که من امیرکبیر بودم، بنا به دلایل مختلف اختلاف نظر و دعواهایی بین تشکل‌های داخل دانشگاه پیش می‌اومد که من به عنوان یه ناظر خارجی دست آشکار کرم ریختن مسئولین دانشگاه تو شدت گرفتن جریان و اختلافات رو میدیم در کمال تعجب که فراخوان ها صادر میشد، حراست هم در جریان بود و می اومد فقط نگاه میکرد و بچه‌ها فحش و دعواها رو انجام میدادند بعد بیسیم میزدند که تموم شده و هر هر باهم میخندیدند

سر اعتراض به غذای سلف

سر شکوندن برد بچه‌های مجمع اسلامی

سر اعتراضی که با چوب پرچم زدند سر یکی از دخترهای چادری دانشگاه رو شکوندند

سر کنسل کردن یهویی برنامه‌هایی که مجوز داشتند ولی نذاشتند که تشکل‌ها برگزار کنند و ...

تو همه‌ی اینا حراست فقط نگاه میکرد

پ.ن1:

امروز تو BRT که بودم و داشتم سمت دانشگاه میرفتم تو اتوبوس دو سری دعوا شد

یه سری که بزن بزن شد سر چی؟

سر اینکه یه آقایی(الف) میخواست بیاد تو ولی آقای جلوییش(ب) منتظر مونده بود که مسافرهای داخل بیاند بیرون

بعد این الف خودش میاد تو 

ب : چرا صف رو رعایت نمیکنی؟

الف:دیدم تو نمیری گفتم شاید منتظر بعدی میخوای بمونی

ب :من منتظر اونایی که میخواستند بیاند بیرون شدم ولی چون تو درازی(اشاره به قد بلند الف داره) اینا رو نمیفهمی

الف: درست صحبت کن

ب: دراز

اینجا بود که الف با توجه به قد بلند و دست های کشیده یه دونه زد رو سر نسبتا کچل شخص ب!

ب هم خواست کم نیاره، پرید بالا و عینک الف رو گرفت و ضربه زد شکوند!

مردم یه خورده سعی کردند که این دو تا بگیرند ولی موفق نشدند

اینا تقریبا دو تا ایستگاه دعوا کردند که آخر سر یکی از بین جمعیت پا شد داد زد جفت تون پاشید برید پایین دعواهاتون رو کنید اول صبحی اعصاب مردم رو خرد نکنید، میگیرم جفتتون رو اینجا میزنم

که اینجا ب پیاده شد و دعوا تموم شد، حالا اینجا الف همش میخواست به جمعیت توضیح بده که اون شروع کرده بود ولی کسی اصلا بهش توجه نمیکرد!



پست۸۸۸:


عاشق کوچک ترین کوره دهاتِ مشهدم
کیش مال دیگران عمریست ماتِ مشهدم....

هر چند حال و روز زمین بد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد

خسته از درهای بسته
دستهای نا امید 
عاقبت
پــنجــره فــولاد
جواب مشکلات ماست
۰۱ بهمن ۹۸ ، ۰۰:۱۸
R_A Zeytun

دیروز تو بخش پرسش های دانشجوها از دکتر جلیلی پرسیدند که با توجه به ثبت نام اشخاصی مثل دکتر قالیباف نظرتون درمورد انتخابات مجلس چیه و چه توصیه ای برای رای دادن دارید و رای خودتون چیه، من بودم اینطوری جواب میدادم!! :


رای من تویی!

رای من تویی که با تمام شورِ انقلابی‌ات،

چشم‌های سبزآبی‌ات

      خالی از دورنگی و ریاست

رای من تویی که نام مهربان تو

می‌رسد به غنچه‌های صبح زود

رای من تویی که حرف‌های ساده و روان تو

می‌رسد به رود

انتخاب من

چشم‌های توست

تا ابد به چشم های تو سلام

تا ابد به انتخاب من درود!

رضا یزدانی


پ.ن:

یک روز بر گونه این مملکت یک بوسه

و بالای سرش یک یادداشت می گذارم

و می روم :

" آنچنان زیبا خوابیده ای که دلم نیامد بیدارت کنم... "

| عزیز نسین

{ مَحمَت نُصرَت معروف به عَزیز نَسین ( ۱۹۱۵-  ۱۹۹۵) نویسنده، مترجم و طنزنویس اهل ترکیه بود}

۱۹ آذر ۹۸ ، ۱۶:۴۴
R_A Zeytun

چالش اصلی سخنرانی دکتر اونجا معلوم میشه که کلمه ی انتخابات (تغییر ساختار انتخابات فعلی سوال من بود) جزء کلمات پرتکرار سخنرانی دکتر تو اون بخشی که تو سایت دکترجلیلی منتشر شده، هست

البته دکتر جلیلی جواب سوالم رو نداد و کاملا ضمنی منو ارجاع داد به یه اصلی که خودش مورد سوال و چالش هست!

مردم سالاری دینی!!

نقل به مضمون سوالم این بود که:

من دانشجوی مهندسی صنایع امیرکبیر و دانشجوی مقطع ارشد مهندسی صنایع دانشگاه شهید بهشتی هستم

تو یه شرکت کوچولو یه هیئت مدیره ای هست که در جریان اتفاقات کلان و جزئیات و صلاح و استراتژی های اون شرکت هست و اونا تصمیم میگیرند که کی مدیر چندساله ی اون شرکت باشه و مثلا سرایدار یا آبدارچی و مثلا 50،60نفر کارمند و کارگر نقش خاصی تو انتخاب مدیر ندارند، با وجود اینکه نقش اونا مهم هست ولی اصلا لزومی نداره که تو انتخاب مدیر اون مجموعه نقش داشته باشند

با چه منطقی نظام انتخاباتی فعلی که مملکت و سرمایه و بودجه ی 4ساله ی رو به رای اکثریتی میذارید که غالبا تحلیل استراتژیک نمیدونند و بعضا اصلا تا حالا مفهوم نگاه سیستمی به گوششون نخورده؟

آیا این نیاز رو حس نمیکنید که نظام انتخاباتمون و قانون اساسی باید تغییر کنه؟

یه مملکت  از یه شرکت کوچولو، هم کمتره؟

که دکتر گفتند(نقل به مضمون): « جمهوری » بودنِ جمهوری اسلامی مهم است، چون مردم اسلام و انقلاب را خودشان انتخاب کردند، به جای انتقاد از ساختار فعلی از ظرفیت های استفاده نشده ی اون توجه کنید و تو این چهار سال برید مردم رو قانع کنید که چی خوب هست و چی بد هست

(منطق این حرفم که میگم انتخابات فعلی غلط هست و نباید هر فرد یک و فقط یک رای داشته باشه(مهندسی خونده ها میدونند که چرا یک و فقط یک نوشتم!) و... رو بعدا اگه حال داشتم بهتون میگم)

فقط اینم بگم که این سوال من در مورد غلط بودن ساختار انتخابات که دکتر جلیلی اینجوری جواب دادند، رو حاج آقا علوی و حاج آقا حامد کاشانی و حتی تو بعضی از اشاره ها خود رهبری هم مطرح کردند، فقط من یه خورده رنگ و لعاب مهندسی دادم

خیلی جالبه که این سه بزرگوار(حاج آقا علوی و حاج آقا حامد کاشانی و رهبری) هم اطلاع از اصل جمهوریت ایران و مردم سالاری دینی ندارند که این چالش واسشون پیش اومده!

پ.ن:

چه خبرتونه، چه خبببببرتونه؟(با لحن احمدی نژاد بخونید!)

این لیست انقلابی دادن هاتون بیشتر بوی عقده گشایی و تلافی کردن و الان میاییم دهن همتون رو سرویس میکنیم داره تا اصلاح امور

خدا عاقبت ایران و تک تکمون رو با این افراد انقلابی و ولایت مداری که کاندید شدند، بخیر کنه

حسم میگه اوضاع اونطوری که بعضیا تخیل میکنند، خوب نخواهد بود

این از من

پ.ن:

شعر احمد بابایی هم قشنگ بود، بعضی از بخش هاش اینا هست:

کارد مهمان استخوان شده است

اشعری هم حقوقدان شده است


اول قصه، «می‌شود!» می‌گفت

پشت تکلیف و عشق، بد می‌گفت


دل «بعضی» ، جهنم است انگار...

آخر قصه، مبهم است انگار!


دلخوریم از غرور، ما مردم!

ذلّه از حرف زور، ما مردم!


مردم ما به عشق، «جان دادند»

جنگ، تحمیل شد، جوان دادند


اشهدُ انَّ که همین مردم

 به سر نیزه‌ها اذان دادند


گله مندند...! ورنه می‌دانیم

همه جا خوب، امتحان دادند


-خودمانیم!- گاه گاهی هم،

کار بر غیر کاردان دادند!


دل «بعضی» ، جهنم است انگار...

آخر قصه، مبهم است انگار!


بنِگر بغض و بسته بالی را

سفره ی خالی اهالی را


زخم اشرافیت، علاج نداشت

پیر امت که برج عاج نداشت


رفته دوزخ ز یاد «بعضی» ها

دلخوریم از فساد «بعضی» ها


ای بت عافیت! – به هرعلت! –

از تو ناراضی‌اند این ملت...


مردم از دست بسته دلگیرند

سفره‌ها حفره‌های تدبیرند


نا امیدی، عذابمان نشود

گره انقلابمان نشود


در دل خسته، غم نخواهد ماند

«اینچنین نیز هم نخواهد ماند»


سرِ اشراف، گرم بی عملی ست

دلخوشی مان فقط به «سید علی» ست

۱۸ آذر ۹۸ ، ۲۲:۲۵
R_A Zeytun



لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِىٌّ عَزِیزٌ(سوره حدید - آیه‌ ۲۵)

ترجمه

همانا ما پیامبرانمان را با معجزات و دلایل آشکار فرستادیم و همراه آنان کتاب (آسمانى) و وسیله سنجش فرو فرستادیم تا مردم به دادگرى برخیزند و آهن را که در آن نیرویى شدید است و منافعى براى مردم دارد فرو آوردیم (تا از آن بهره گیرند) و تا خداوند معلوم دارد چه کسى او و پیامبرانش را به نادیده و در نهان یارى مى‏کند. همانا خداوند، قوى و شکست‏ ناپذیر است.


مراد از «البیّنات»، معجزاتِ روشنگر است که حجّت را بر مردم تمام مى‏کند و مراد از «الکتاب»، وحى آسمانى است که باید مکتوب شود و کتاب گردد.

مراد از «میزان»، یا همین ترازوى مورد استفاده در داد و ستدهاست که نماد قسط و عدالت است و یا قوانین شریعت که معیار سنجش حق از باطل است و یا عقلِ بشر، که میزان شناخت نیک از بد است.

مراد از انزال آهن در «أنزلنا الحدید»، شبیه انزال چهارپایان در «أنزل لکم من الانعام ثمانیة أزواج» مى‏باشد. زیرا بر اساس آیه‏ى «و ان من شى‏ء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم» منشأ وجودى هر چیز نزد خداوند است و او هر موجودى را پس از تعیین حدود وجودیش، به این عالم مى ‏آورد، که این خود نوعى نزول است.

مراد از «ینصره... بالغیب» آن است که خداى نادیده و رسولان او را بى آنکه دیده باشند یارى کنند و روشن است که مراد از یارى خدا، یارى دین اوست که توسط رسولان به مردم ابلاغ شده است.

بهره‏گیرى از آهن، بارها در قرآن مطرح شده است. ذوالقرنین براى ساختن سد معروف خود، از مردم، آهن تقاضا کرد. نرم شدن آهن در دست حضرت داود، یکى از نعمت‏هاى ویژه خداوند به اوست، «النّا له الحدید» در این آیه نیز براى آهن کلمه منافع به کار رفته است، در قیامت نیز برخى ابزار عذاب مجرمان از آهن است. «و لهم مقامع من حدید»


پیام ها

۱- در مدیریّت به هر کس مسئولیّت مى‏دهیم باید ابزار کار او را در اختیارش قرار دهیم. «أرسلنا رسلنا بالبیّنات و... الکتاب و المیزان»

۲- در مدیریّت صحیح، راهنمایى از مدیر، و عمل از مردم است. «أرسلنا... الکتاب و المیزان... لیقوم الناس بالقسط»

۳- عدالت واقعى در سایه قانون و رهبر الهى است. «رسلنا... الکتاب... لیقوم النّاس بالقسط»

۴- فلسفه نبوّت، ایجاد عدالت است. «أرسلنا رسلنا... لیقوم النّاس بالقسط»

۵ - بعد از اتمام حجّت از طرف خداوند، مسئولیّت با مردم است که براى عمل و اجرا بپاخیزند. «أرسلنا... أنزلنا... لیقوم النّاس بالقسط»

۶- عدالت در تمام ابعاد مطلوب است. «بالقسط» مطلق آمده که شامل همه چیز مى‏شود. «لیقوم النّاس بالقسط»

۷- تمام انبیا، یک هدف دارند. «أرسلنا رسلنا... لیقوم النّاس بالقسط»

۸ - مردم باید حکومت و تشکیلات داشته باشند تا بتوانند براى قسط بپاخیزند و جلو طغیانگران را بگیرند. «لیقوم النّاس بالقسط»

۹- اول کار فرهنگى و تربیتى، بعد اعمال قدرت و تنبیه. «أنزلنا... الکتاب و المیزان... و أنزلنا الحدید»

۱۰- جامعه به سه قوه نیاز دارد: مقنّنه، «الکتاب»، قضائیّه «المیزان لیقوم النّاس بالقسط» و مجریّه. «أنزلنا الحدید فیه بأس شدید»

۱۱- با موانع گسترش عدالت، باید برخورد شدید کرد. «لیقوم النّاس بالقسط و أنزلنا الحدید فیه بأس شدید»

۱۲- پذیرش دعوت انبیا در حقیقت نصرت خداست. «و لیعلم اللّه من ینصره»

۱۳- حمایت از دین و اولیاى خدا، زمانى ارزش دارد که از باطن دل و طیب نفس باشد. «من ینصره و رسله بالغیب»

۱۴- گمان نکنیم خداوند به نصرت ما محتاج است. «لیعلم اللّه من ینصره... انّ اللّه قوى عزیز»


منبع: پایگاه درس هایی از قرآن

۱۶ آبان ۹۸ ، ۱۰:۳۵
R_A Zeytun

من قرار بود اوایل شهریور دفاع کنم، هارد لپ تاپم سوخت!

اومدم وسط‌های شهریور دفاع کنم، جواب المپیاد نیومد!

اومدم آخرهای شهریور دفاع کنم، استاد راهنمای پروژه م گذاشت رفت از ایران!

این شد که با یه استاد بشدت دوست داشتنی و مهربون که من به شدت ارادت خاصی به ایشون دارم دیروز رفتم واسه دفاع

تا آخرین لحظات هم داشتم دعوت می‌کردم از دوستان و اساتید که بیان و این فضای خالی بدون دوستان تو پیاده روی اربعین و نبود مامان و بابام و ... رو جبران کنن که اکثرا نمیتونستن بیان و

نیومدن که نیومد!

ولی خب با 5تا از رفقای خوب (که البته یکیشون همون اوایل اومد و یه سر بزنه و رفت) دفاع م رو برگزار کردم(که یکیشون دانشجوی جبرخطی م بود و خیلی کمک کرد)

داور پروژه ی من یکی از بشدت سخت گیر ترین داورهای دانشکده هست

دقیقا قبل من، همین داور و همین استاد راهنما، پروژه ی یه دختره رو داشتن بررسی میکردن(دیروز این استاد پروژه مهربون من، 4تا دفاع داشت و بنده خدا از 10رفت تو اتاق دفاعیه و 2 اومد بیرون بعد 3 رفت تو اتاق دفاعیه و نمیدونم چند اومد بیرون، خدا قوت و ماشاءالله) جوری از دختره سوال میپرسید که تا اونجا که من دیدم حدود40دقیقه ای داشت باهاش حرف میزد که نه فلان جا رو بد توضیح دادی و اونجاش اشتباه شده و ... فکر کنم آخراش دختره بغض کرده بود

من که میدونستم داور و استاد پروژه م یه چند ساعتی هست که تو اتاق هستند و فکر میکردم که احتمالا 2نفر از مهمون های ویژه هم بیان، رفتم 4تا شکلات داغ(هات چاکلت) سفارش دادم که مهمونا نیومدن و فقط همون 2تا رو خوردن، دفاع رو با همه ی عاشقانه ها و فان هایی که اتفاق افتاد خیلی قوی برگزار کردم و دوستان بودند و فیلم هم گرفتند که خیلی هم خوب بود

آخرش از داوری که به زور به بچه ها 16 رد میکرد 19 گرفتم و Wooow چه خفن

اون دو تا هات چاکلت مونده رو هم 5تایی خوردیم! واسه اینکه بهداشت هم رعایت بشه یکی با در خورد یکی با لبه ی لیوان خورد یکی سر کشید و .. کلا خوب بود

آخرش هم اون وسایل پذیرایی که از مهمانو(https://mehmano.com/ که توصیه میکنم اگه تهران هستید و میخواید مراسمی (جشن تولد یا دفاعیه یا مهمونی یا ...) برگزار کنید یه سر به سایتش بزنید، تهیه کرده بودم زیاد اومد و به مسئول آموزشمون و چنتا از استادها و اونجایی که کار میکردم و خونه هم بردم

کلا خیلی خوب بود و دستش شما درد نکنه بابت دعاهای خوب خوب تون به خصوص اون بزرگواری که مادرانه دعا کردند😊

پ.ن:

بله من با لباس مشکی رفتم دفاع کردم در کنار پرچم های یا حسین ع و یا زینب س که بغل هرکدوم از اسلایدها بود

اینم بگم که صفحه ی Lock لپ تاپ من تصویر پایین هست، همون اولش دار یه نگاه ناامید کننده ای به من کرد و گفت خدا تو رو از دست ما نجات بده؟

گفتم نه والا این خیلی وقته رو لپ تاپم هست و یه خورده در مورد داستان المپیاد و اتفاق هاش گفتم(داور من رئیس آموزش کل دانشگاه هست و اون مسئول المپیاد امیرکبیر که به من کمک نکرد زیر دست ایشون محسوب میشه) و  فهمید جریان

۲۴ مهر ۹۸ ، ۱۲:۰۵
R_A Zeytun


میریم که یه دفاع حسینی و اربعینی داشته باشیم

قربة الی الله

(ساعت 12و نیم)

۲۳ مهر ۹۸ ، ۱۰:۲۲
R_A Zeytun


اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا الحَسَنِ یا عَلِیَّ بنَ مُحَمَّدٍ اَیُّهَا الهادیِ النِّقِیُّ✨🌹


میلاد امام هادی ع مبارک‌تون باشه

از قشنگ‌ترین دعاهایی که از نظر من در مورد ائمه وجود داره زیارت جامعه‌ی کبیره هست که یادگیری از امام هادی ع نقل شده

اگه وقت دارید یه دور با دقت و با ترجمه بخونید که دقیقا امامان چه جایگاهی دارند

پارسال به تاریخ قمری همین موقع‌ها بود که اولین حقوقم رو گرفتم فلذا سال خمسی من تولد امام هادی ع میشه

امسال حقوق اینجانب بعد از ۲ماه و نیم کار تو این مجموعه‌ی بزرگ انقلابی! واریز نشده به چنتا دلیل این‌که من نیروی پروژه‌ای هستم و معاون مالی این مجموعه تازه عوضش شده و مبلغ قرارداد پروژه‌ی من واسه ۳ماه ظاهرا از حقوق ثابت نیروهای اینجا بیشتره

و یک پنجم ته مونده‌ی حسابم از پارسال تا الان همون مبلغ بالا شده

البته من دوتا حساب دارم که یکی‌ش حساب حقوقی‌م هست و اون یکی همه‌ی مبالغ غیر حقوقی‌م هست که توش پول هست


پ.ن۱:

تو این مورد خاص استثنائا ربطی به حسن روحانی نداره و بیشتر به معاون مالی این مجموعه ربط داره


پ.ن۲:

یه سری توضیحات در مورد بازارهای مالی و احادیثی که تو این مورد وجود داره و حدیث امام علی ع که نقل به مضمون میگن که کارمند نباشید وجود داره و اینکه چرا من با وجود اینکه این موارد رو می‌دونم رفتم پروژه‌ای دارم کار می‌کنم که اگه فرصت کردم بعدا میگم


پ.ن۳:

یکی از دوستان توصیه می‌کرد

هیچوقت تو پینت بال وقتی گلوله‌هاتون تموم شد با قنداق تفنگ نزنید تو صورت حریف.

از کلانتری میان میبرنتون


پ.ن۴:

چند پست پیش گفته بودم که با همکاران پدرجان قراره بیام مشهد، مامان جان بشدت تاکید داره که این مسئله که من کارم به دارالشفای امام رضا ع کشید به خاطر چشم زده شدن توسط همسر یکی از همکاران (که اوشون هم مثله مامانم معلم هستن) اتفاق افتاده

چون که اوشون دو تا پسر تقریبا همسن من داره و اونا بر خلاف من که بشدت مامانی هستم بیشتر سمت باباشون میرن

من تقریبا همیشه دست در دست، همراه مامان همه‌جا میریم و انگاری این مسئله خارشده رفته تو چشم بعضیا که چرا من وقتی بزرگ شدم هنوز رابطه‌م با مامان خیلی قویه ولی پسرهای اونا این جوری نیستن

این طوری شد که من بدون هیچ پیش زمینه‌ای یهو بعد از یه نصفه روز کارم به دارالشفا کشیده شد


پ.ن۵:

اسم سرخ‌پوستی من" پسر خودشیفته مامان بسیار اثرپذیر نسبت به چشم زخم" هست!

۲۶ مرداد ۹۸ ، ۰۹:۴۵
R_A Zeytun