داشتم اکانت توئیتری آستان قدس رضوی (حرم رضوی) رو نگاه میکردم و حسرت حرم رو میخوردم، یه همچین عکسی رو دیدم و واقعا موندم که بخندم یا حسرت بخورم یا امید به زندگیم برای آینده بیشتر بشه و یا...
کلا لحظاتِ جالبی بود که مغزم هیچ فرمانی رو راجعبه این تصویر، نداد.
شاید فقط این عکس یه آقا پسر و دختر خانمی رو نشون میده که احتمالا همسرِ هم هستند و روبهروی حرم نشستند و دارند دعا میخونند اما برای من که یه همچین پیرهنِ آبی با دقیقا همین رنگ و سبک رو دارم یه حسِ دیگهای داشت!
دردم بـه جـان رسید و طبیبم پدید نیست
دارو فروشِ خستهدلان را دکان کجاست؟؟؟؟
خواجوی کرمانی
از جهتِ فان:
به قولِ یکی از دوستام «خب سیاست بسه؛ ما خواهان ازدواج هستیم.»
پ.ن:
پریروز دانشگاه بودم تقریبا هر جا رو که نگاه میکردم که یه کم برم از فضای سبز استفاده کنم یا تو آلاچیق بشینم و یه چنتا عکس بگیرم و... یه دختر پسری اونجا بودند و به قولِ مامان داشتند جیکجیک میکردند.
جای جای دانشگاه شهیدبهشتی فضای مناسبی برای چرخیدن وقدم زدن ولم دادن روسبزهها با یار هست که متأسفانه ما با استفاده نکردن از این امکانات, این فضاها رو هدر دادیم!
دیدم نامردی هست که شما برام دعاهای خوب و قشنگ میکردید و میکنید ولی توی شادیها شما رو شریک نکنم.
همونطور که توی تصویر میبینید، ما تو طرح پایش طرح نوآ رسما پذیرفته شدیم و دیگه کار تموم شده، یعنی در واقع به ما فضای کار و امکانات و گرنت رو میدند و میتونیم بریم مستقر بشیم و یه مرحلهی دفاع جلوی سرمایهگذارها میمونه که مبالغِ جذب سرمایهای که از بیرون میتونیم جذب کنیم رو از طریق اون دفاع و جلسه، جذب میکنیم.
پ.ن:
پیام بالا رو همتیمیم فرستاده
این چند روزی که زیاد به وبلاگ سر نمیزدم اینجوری گذشت که یکشنبه پیشدفاعِ طرحِ نوآ دانشگاه شهید بهشتی برای استارتآپ ثنایاطب بود، با وجودِ اینکه میتونستیم بهتر ارائه بدیم ولی همینی که ارائه دادیم هم مورد قبولِ داورها قرار گرفت و یه جلسهی دیگه هم باید بریم برای جذب سرمایهگذار
از ایرادهایی که به ارائهمون گرفتند یکیش مربوط به تُنِ پایینِ صدای من بود که خب من همینجوری هستم و درست نمیشم! دومی مربوط به عدمِ هماهنگیِ کامل بینِ من و اون خانمِ همتیمی بود که خب اینم کاملا عادی هست!
پ.ن:
حد نصابها رو جوری زدند که حتی برای دانشگاه فردوسیِ مشهد هم دعوت به مصاحبه نشدم :/
در دلت گاهی سوال زیر را تکرار کن
چند میاَرزم اگر دارایی ام را گُم کنم؟
دیروز اومدم برای روزِ قدس، یه پست با محتوای موسیقی و کلیپِ عربی در مورد فلسطین که «محمد عساف» خونده رو آماده کنم، کلیپ رو که تو آپارات آپلود کردم نیم ساعت بعد پیغامِ زیر رو داد!
حالا درسته که توی اون کلیپ رقص و پای کوبیِ دختران و پسرانِ نوارِ غزه بود و بعضا با پوششهای نامتعارف توی کلیپ رقصِ فلسطینی انجام میدادند و واقعا مغایر با فرهنگِ مقاومتِ اسلامی فلسطین و فرهنگِ عمومیِ ایران بود!! ولی آیا این درست هست که موزیک ویدیوی خوانندهی مردمیِ فلسطینی که در موردِ امید و آرزوش برای برگشت به فلسطین میخونه رو حذف کنید؟!
{تصویرِ یکی از دخترانِ چفیه به سر در اعتراضاتِ رامالله که به دوربین اشاره میکنه و خط و نشون میکشه}
VS
{تصویرِ یکی از دخترانِ اسرائیلی که داره اشک میریزه در تظاهراتِ علیهِ فسادِ قضات در برخورد با قضیهی قتل در هتل}
آیا باید همیشه چهرهی بچههای مقاومت فلسطین همراه با سنگ و کلوخ نشون داده بشه در صورتی که این بندگانِ خدا چندسالی هست که موشکهای دقیقِ نقطهزن دارند و خودشون پهپاد درست میکنند؟!
آهنگش این بود:
فلسطین أنتِ الروح ونن العین / فلسطین مثل أرضک نلقى وین / فلسطین على عتابک لاقینا
فلسطین نفدیکى بعینینا / فلسطین أنتِ الروح ونن العین / فلسطین مثل أرضک نلقى وین
هلا والله ویا هلا ... بالأصل والمرجلة / هالفلسطینی المهیوب ... مین بالدنیا بیجهلا
فلسطینی واسمی کافی.. والکوفیة فوق کتافی / والکلمة ان طلعت على شفافی .... توقف الدنیا بأکملا
فلسطین تو قلب و چشمِ ما هستی/ فلسطین سرزمینت رو ملاقات خواهیم کرد/ فلسطین بلندیهایی سرزمینت را ملاقات خواهیم کرد
فلسطین با چشمانمان از تو محافظت میکنیم/.../...
به خدا قسم که نوشته شده فلسطین باشکوه است حتی اگر دنیا از روی جهالت این مسئله رو متوجه نشود
اسمِ من، فلسطینی هست و این کافیه و چفیهی من روی دوشم هست/کلمهای که بر زبانم جاری میشه (منظور همین اسمِ من فلسطینی هست) و این به عنوان حسن ختام کلمههای دنیا بس هست.
فلسطین أنتِ الروح | محمد عساف
الله یجمع غسیلنا بغساله وحده
از اونجایی که تصمیم گرفتم تا سالِ بعد شبِ قدر حداقل دو تا استارت آپ (یا خودم یا با کمک کردن به بقیه برای اجرای کارشون)، RUN کنم، طرح کلی یا ایدهای برای راه اندازی کسب و کار خودتون یا اونی که موردِ تاییدِ خودتون هست، اگه دارید و برای نوشتن بومِ کسب و کار یا طرح استراتژیک کمک میخواید/میخواد به صورت کلی برام بفرستید تا کمکتون/شون کنم.
البته یه شرط داره اینکه در صورتی که این کسب و کار تون/شون به رونق رسید، باید یه تعداد دلخواه غذا برای روز عید غدیر نذر کنه و به بقیه بدید/بده
الان که فکر میکنم، شاید هیچکدوم از اون 15تا طرحی که از پارسال تا الان نوشتم، به مرحلهی اجرا در نیومد و هنوز به طورِ رسمی در قالبِ یک شرکت، کاری انجام نشده ولی خب اتفاقاتِ جالبی تو این یک سال افتاد:
ثنایاطب در شرف جذب سرمایه و شروع پر قدرت هست
نگارروم کارهای فنیش تا حدودی انجام شد،تا تو وقت مناسب بریم برای اجرا
کادوبان بحثهای تئوری مربوط به برنامهنویسیش تقریبا کامل هست
صدای معنویت باعث شد یه خورده اون بنده خدا بیشتر به نذری که کرده و مسیرِ شرکتش توجه کنه و شاید اون نیازی که در حالِ حاضر جامعه داره رو بیشتر درک کرده باشه
و...
اِلهی تَوَلَّ مِن اَمری ما اَنتَ اَهلُهُ
خدایا کارم را چنآن که سزاوار آنی بر عهده گیر...
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ ارْزُقْنِی خَوْفَ غَمِّ الْوَعِیدِ ، وَ شَوْقَ ثَوَابِ الْمَوْعُودِ حَتَّى أَجِدَ لَذَّةَ مَا أَدْعُوکَ لَهُ ، وَ کَأْبَةَ مَا أَسْتَجیِرُ بِکَ مِنْه
خدایا! بر محمّد و آلش درود فرست و ترس و اندوهِ عذاب و اشتیاق پاداش وعده داده شده را روزیام، کن تا لذّت آنچه تو را به خاطر آن میخوانم و دشواری چیزی که از آن به تو پناه میآورم، بیابم.
بخشی از دعای 22 صحیفه سجادیه ( دعا در سختی و دشواری امور )
پ.ن1:
با رئیس شورای شهرمون جلسه داشتم،میفرماد ما یه مرکز مطالعات توی شورای شهرنداریم که ایده ها رو بررسی کنند و...؛ شما یه نامهی رسمی خطاب به من بنویس و من ارجاع بدم به شهردار(سرپرست داریم و نه شهردار!) بعد برو توی جلساتِ کمیسیون های مختلف و جلسه با شهردار شرکت کن، ببینیم چی میشه؛ 8سال توی شورا بوده ولی به من گله میکنه که ما یه مرکز مطالعات توی شورای شهر نداریم :/
این مرکز نوآوری هم بمونه بعدا خودم با دوستام، پول میذارم یه جا رو میخریم و تاسیسش میکنیم.
پ.ن2:
برای ثنایاطب رفتیم دنبالِ جذبِ سرمایه و قرار شد قبل از جلسه با سرمایهگذار، با یه بنده خدایی که تو اکوسیستمِ استارتآپیِ کشور، فعال هست جلسه بذاریم که یه دور محاسباتمون رو چک کنه، جلسهی جالبی بود؛ محاسبه کرد که اگه ماشینتون رو بفروشید و یه ماشینِ ارزونتر بگیرید کلا نیاز به جذب سرمایه از بیرون نیست، حتی اگه در کنارِ این تولیدی که میخواید راه بندازید، یه بخشِ فروشِ قوی راهبندازید؛ حتی همون ماشین هم نیاز نیست بفروشید؛ تصمیم اینطور شد که من یه دور از اول سیاستِ و برنامهی شرکت رو نوشتم و تو فازِ اول قرار هست به عنوانِ یک شرکتِ تحلیلِ دادهی فروش با وارداتچیها همکاری کنیم.
این بنده خدا؛ با چه دلسوزیای تعریف میکرد که سورنا ستاری و کلِ جریانِ دانشبنیانِ مملکت رو هواست؛ میگفت کلِ حمایتهایی که ازشون میشه (سورنا ستاری) معادلش با مبالغِ بالا ازشون چک میگیره و چون اصولا بچههای نخبهی دانشبنیان تجارت و بازار بلد نیستند بعد از یه مدت میافتن به عنوانِ بدهکار میافتند زندان؛ حساب کنید که یه سری نخبه که هم علم دارند و هم عزم چند سال دیگه توی قزلحصار هستند و اونجا به صورت هدفمند خلاف و دزدی رو با نخبگیِ خودشون ترکیب میکنند و از یک بدهکارِ نخبه، تبدیل میشند به بزهکارِ نخبه؛ میگفت یه خیانتِ بزرگی که اتفاق افتاده اینه که هیچ جای مشورت دادن و حمایتشون، بازار رو در نظر نمیگیرند و بهشون قیمتهای غیر منطقی میدند که از قیمتِ بازار و واردات خیلی بیشتر هست، مثلا یه کالا هست که وارداتی هست و با قیمتِ 700 تومن توی بازار پیدا میشه ولی از همون اول به بچههای نخبه سفارشِ 1000 تومن میدند که بومی سازیش کنند، این بندههای خدا هم شروع میکنند به تحقیقات و برای اینکار وامِ مدت دار با سودِ بالا میگیرند و دو سال روی اون زمان میذارند و ایرانیش رو میسازند ولی میرند توی بازار، متوجه میشند که با قیمتِ کمتر توی بازار هست، حالا دو سال از عمرشون رفته و مهلتِ بازپرداختِ اون وامی که گرفتند رسیده، الان نه فروش دارند که بتونند وام رو پرداخت کنند و نه توان و حوصلهی این رو دارند که یه کارِ دیگه رو شروع کنند؛ اینجوری هم اون نخبه رو بدهکار کردند و در شرفِ زندان رفتن و هم توان و ظرفیتش رو گرفتند.
پ.ن3:
پیروِ همون گوش دادن به درس-تفسیرِ سورهی مریم که آیت الله جوادی آملی طرحِ بحث کردند، یه جا هست که میگند:
ما لازم نیست قیامتی شود و عرض اعمالی بشود و صراط مستقیمی بشود و پُل صراطی باشد تا بفهمیم نماز قبول است یا نه، آن قبولِ کامل و قبول نهایی البته به آن روز موکول میشود اما این قبولِ مقطعی کاملاً مقدور ماست یعنی اگر کسی نماز ظهرین را خوانده تا شب که نماز مغربین فرا میرسد این به صورت شفاف و کامل میتواند بفهمد این نماز ظهرینش مقبول شد یا نشد، اگر تا آن وقت مورد امتحان قرار گرفت دست و پایش نلغزید این اطمینان داشته باشد نمازش قبول شد اما همین که از مصلّی رفته بیرون چهار تا کار پیش آمده آن کار دیگر میکند مطمئن باشد این نماز قبول نشده ما یک قبولِ کلامی داریم که «تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ» به عهدهی اوست، یک صحّت، صحّت یعنی صحّت کاری به قبول ندارد صحّت کار فقه اصغر است این قدر نماز نه قضا دارد نه اعاده و صحیح هم هست یعنی رساله میگوید صحیح است ولی آن جهاد اکبر و فقه اکبر میگوید قبول نیست.
پ.ن4:
سه روز پیش به یه بنده خدایی که از دوران کارشناسی توی امیرکبیر با هم دوست بودیم، پیام دادم که دنبالِ یه نفر هستم که تو کارِ تحلیل داده بهم کمک کنه و...، گفت میخوام روی تز ارشدم کار کنم و برای دکتری دستم باز باشه که بگم فلان کارها رو انجام دادم و...، شب بهم یه کلیپ 3 دقیقهای از صحبتهای یه استادی فرستاد که دارند با مدیریتِ جهادی یه سری کارها رو انجام میدند و بهم گفت آیا این بنده خدا یا شبیه به این بنده خدا رو میشناسی و میتونی من رو بهشون وصل کنی که برم پیششون تا کار کنم و...؛ در جوابش یه سری حرفهای پسروونه بود که در شأنِ من نبود بهش بگم! کظمِ نوشتنِ اون مطلب کردم و بهش گفتم که صبح بهت پیام دادم بهم گفتی تز دارم و... الان دنبالِ رابط میگردی و....؛ هعییی روزگار ببین کیها دورمون جمع شدند :/
پ.ن:
دیروز یه کاری بهم پیشنهاد شد که رزومه بفرستم و ببینم که میتونیم با هم همکاری کنیم یا نه، در توصیفِ اون کار بگم که اگه این مورد دو سال پیش بهم پیشنهاد میشد، حاضر بودم ارشد نخونم و برم دنبالِ این موضوع! ولی الان بخوام تصمیم بگیرم و توضیفش کنم باید بگم که بهترین کارِ ممکن ولی در بدترین زمانِ ممکن هست!
انشاءالله که هر چی خیر هست برای همهمون اتفاق بیافته، شبهای قدر یادتونم، شبهای قدر یادم بمونید:)
سلام
با آرزوی موفقیت و کسب انواع اتفاقهای خوب خوب تو ماه رمضون
از اونجا که تصمیم گرفتم ماه رمضان امسال یه کار باحال انجام بدم, نتیجه این شد که صوت درس تفسیر آیتالله جوادی آملی رو تو ماه رمضون گوش کنم (مثل چیزی که در پست تولدم؛ نوشتم) گشتم از بین درس-تفسیرها سورهی مریم ۶۰ جلسه داره که با طول ماه رمضون میخوره؛ اگر که میتونید و وقتش رو دارید شما هم استفاده کنید (روزی ۲ تا فایل حدودا سر جمع با سرعت ۱.۴ گوش بدید میشه میانگین ۴۰ دقیقه در روز) از لینک زیر هم میتونید این درسها رو به ترتیب گوش کنید:
https://www.zahra-media.ir/آیت-الله-جوادی-آملی-تفسیر-سوره-مریم-60-جل/
برنامه سحر شبکه 3 «ماه من» هست که حاج آقا حامد کاشانی قرار هست توی این شبهای ماه رمضون از فضائل امیرالمومنین ع و دغدغههاشون صحبت کنند، به نظرم مبحثش خیلی شیرین هست از دست ندیم:)
در این زمانه تبدار حال ما خوش نیست
بیا و قافله را بیمه با دعایت کن
فاطمه طاهریان
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
دراین هوای بهاری، شدم دوباره هوایی
بهار میرسد، اما ... بهار من، تو کجایی؟
قاسم صرافان
پ.ن:
تو آمدی که بفهمیم کارمان لنگ است
برای ما حسین اسم نیست، فرهنگ است
پ.ن:
عکسها برای گلدونهای توی خونهمون هست و با گوشیم گرفتم، عکس زیر هم هست، کپشن مناسبی سراغ دارید، به صورت عمومی کامنت کنید:)
دور از وطن خویش و به غربت مانده
درس اول کسب و کار - عدم اعتماد به تخمین اعداد همتیمی :)
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد؟
حافظ
پ.ن : یاران را چه شد؟
یه همچین تصویر و همچین متنی رو برای دوستام تو تلگرام فرستادم، یکیشون در جواب، نسبت به تصویر نوشت که «باز اینم خودش یه جور کمکه..» براش تو بله نوشتم:
«راجع به پیام تلگرام, نیاز به یه گرگ داری که تو رو بخوره؟ البته من نقش گرگ رو نمیتونم بازی کنم ولی میتونی باهام صحبت کنی!»
و یه سری حرفها زدیم...
یه بخشیش این بود که تو(یعنی من) چرا با رفتن به کافه مشکل داری و نسبت به این قضیه موضع میگیری
در جواب گفتم:
کافه رو معمولا دست در دستِ یار/دوستدختر میرند نه...
کافهی دانشگاه رو باهاش مشکلی ندارم
البته حتی همون اگه میشد ترجیحم این بود که از vendor یه چیزی بگیرم و یه گوشه تنهایی به موزیک گوش بدم و از فضای سبز لذت ببرم
و اینکه بعضی چیزها اولین تجربهش لذت بخش هست, دوست دارم اون اولین تجربه رو با یارم, خاطره بسازم و...
پ.ن:
چند وقت قبل به دوستم این موزیک ویدیوی عربی(السلاح زینة الرجال و نحن تزینّا(سلاح زینت مردان است و ما به این زینت آراسته شدیم)) که آخر پ.ن هست رو فرستادم و در ادامه نوشتم:
زندگیِ ایدهآلِ من این بود که الان باید تو بلندیهای جولان، رزم نامتقارن تمرین میکردم برای آمادگیهای حمله/دفاع از خاک لبنان نه اینکه بشینم مقالهی ژورنالی بنویسم که تهش باید به عنوان نویسندهی همکار، اسم استادم رو که هیچ نقشی نداره، هم اضافه کنم علاوه بر اون مقالهی کنفرانسی که قبلا پذیرش گرفت؛ بعدش هم باید بر میگشتم خونه با خانم لبنانیم سر اینکه شب خونهی مامانش اینا بریم یا شبگردی تو بیروت کنیم، یه کم بحث میکردیم و آخرش به این نتیجه میرسیدیم که شام رو خونهی مامانش بخوریم و بعدش بریم بیروت گردی
برام نوشت که:
آوینی اگه به جای قلم اسلحه دست گرفته بود جهاد نکرده بود...اشتباه کرده بود!
نوشتم:
اینا فانتزیها و ایدهآلهای خودم بود و اینکه نیتم از قلم به دست گرفتن هم این منطق داره که قلم رو فرو کنم تو چشم دشمن:)
تو این مواقع چمران رو میشه مثال زد یا حسن باقری رو...
پ.ن2:
شما چه خبر؟
خوب هستید؟
روزگار خوب میگذره؟
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَمِینَ اللّٰهِ فِی أَرْضِه
پ.ن1:
از دانشگاه که بر میگشتم، به این فکر میکردم که آخرین کلمهای که دوست دارم فریاد بزنم و بعدش کشته بشم، چیه و مشابه با این پرسش رو آیا کسی از علما جواب داده یا نه، از بینِ گزینههایی که به ذهنم اومد به نتیجه نرسیدم که یک کلمه رو انتخاب کنم ولی از بینِ اونا «یا حیدر» رو خیلی دوست دارم، مثل بقیهی کلمات، حالا میگردم و اگه شد پیدا میکنم که جوابِ علما اگر این سوال رو جواب دادند، چی هست و بهتون میگم.
پ.ن2:
برای تحمل حرفهای غیر اصولیِ سعدآبادی (رئیس مرکز رشد دانشگاه شهید بهشتی) هم نشد، برای حملِ دوجلدیِ تحریرالوسیلهی امام خمینی تو این مسافتی که پیاده روی کردم، انتظار دارم خدا جدای از برکتِ مال و وقت که محتاجش هستیم، پولِ قالبسازمون رو هم جور کنه!
البته این مزاح بود نه طلبی رو از خدا دارم که باید وصول کنه و نه انتظارِ اینکه این کار و شرکتمون رو پیش ببره هست، اصولا من به حدّ افراط قائل به مالکیتِ مطلقِ خدا و عدمِ مالکیت و اقدامِ افراد هستم (با جبر، متفاوت هست؛ حالا یه سری وقت کردم بیشتر توضیح میدم) و خدا اگه بخواد میرسونه اگر نه، دست و پا زدنِ الکیِ ما بدرد نخواهد خورد و همون
اِلهی تَوَلَّ مِن اَمری ما اَنتَ اَهلُهُ
خدایا کارم را چنآن که سزاوار آنی بر عهده گیر...
کفایت میکنه برامون.
پ.ن3:
کتابهایی که برای مطالعهی تجارت در فقه شیعی گرفتم، به جزء اون مقالهی «اخلاق و آداب تجارت در فقه شیعه»:
تحریرالوسیلهی امام خمینی
مکاسب (که کتاب رو نخریدم ولی توی این لینک میتونید شرح و کتاب مکاسب رو هم بخونید و هم ببینید)
و کتاب رسالهی آموزشی، احکام معاملات رهبری که یه آدمی که بشدت قبولش دارم بهم معرفی کردند که میگند خوبه، من هنوز نخوندم و صرفا دانلود کردم که از لینک زیر میتونید دریافت کنید:
https://idc0-cdn0.khamenei.ir/ndata/news/27128/ResaleAmouzeshi2.pdf
البته یه سری دورهها هم هست که تو حوزهی علمیه دانشگاه شریف برگزار میشه که من ثبتنام نکردم ولی مختصرِ این جلسات رو از یکی از دوستایی که شرکت میکنه قرار هست بگیرم.
پ.ن4:
فقط ۱۵۲ روز مونده و هم وطن قوی باش:)
پ.ن5:
یه نکتهای هست مِن بابِ آیهی «لَا نُکَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا» اینکه این آیه اصلا به معنیِ این نیست که خدا قرار نیست چیزی رو بیشتر از تواناییِ ما به ما تکلیف کنه؛ بعضی از علما اعتقادشون اینه که شما باید از آخر به این آیه نگاه کنید که اگر یه چیزی رو الان در موقعیتش قرار گرفتید، پس لزوما خدا این توانایی رو در شما گذاشته بوده که بتونید این رو کنترل کنید و به بهترین نحوِ ممکن این رو به خیر به اتمام برسونید، فقط شاید این مهارت یا توانایی در شما خاموش بوده و این وقایع باعثِ پیدا کردن و آزاد کردنِ شما از این بند میشه؛(از مدافعانِ این دیدگاه و حتی حمله به نگاه و تفسیرِ نگاهِ اولی، شخصِ رهبری توی یه سری جلسهی خصوصی هستند)
پ.ن6:
من فردا صبح(جمعه) کنکور دکتری دارم و بعدش میام بهتون سر میزنم و دعاهای قشنگ قشنگی که برام انجام دادید رو میخونم، پیشاپیش تشکر بابتِ دعاها:)