روزمره‌گانه/خاطرات :: شهر زیتونی

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

اینجا زیتون می نویسه از همه جا از همه چی

بایگانی

قالب وبلاگ


قالب وبلاگ | ابزار صلوات شمار

۱۶۴ مطلب با موضوع «روزمره‌گانه/خاطرات» ثبت شده است

چند روز پیش یک پیامی داشتم مبنی بر اینکه یک نشست نخبگانی قرار هست با شهردار تهران برگزار بشه و اگر میخواهید شرکت کنید، نام نویسی کنید؛ باورتون میشه یا نه، صرفا حضورم برای گرفتن عکس برای پروفایلم توسط سرویس های خبری بود و این وسط گفتم که این رو شرکت میکنم و پول این شرکت در جلسه رو هم از مجموعه هایی که باهاشون در ارتباط هستم، میگیرم؛ به احمد و یکی دیگه پیام دادم حاجی من دارم میرم اگر می‌خواهید چیزی رو ارائه بدم و براتون پروژه کنم، زودتر بهم خبر بدید!

بعد از این مسائل و داستان‌ها، اومدم با یکی شون تفاهم کردم که موضوع رو بده و من فاکتور حضور در جلسه رو از اون بنده خدا بگیرم :)

شنبه ای پیام اومد که:

دعوتنامه اختصاصی 

فرهیخته گرامی

ثبت نام شما برای حضور در نشست گفتگوی نخبگان با شهردار تهران تائید گردید.


و یک سری توضیحات هم در ادامه داشت؛ رفتم و نشستم و به صحبت های دکتر زاکانی گوش دادیم و بعدش هم به صورت کاملا انتخاب شده توسط یکی از بچه ها، 10 نفر موضوعاتشون رو ارائه دادند و 3 نفر هم رندوم انتخاب شد و صحبت ها رو انجام دادند و در نهایت بقیه صحبت ها رو تو کاغذ نوشتند و به زاکانی تحویل دادیم؛ عکس هامون رو هم گرفتیم

از اول جلسه یکی در میون افراد نخبه مملکت، ایده میداند «کوفت» + «هوش مصنوعی»

حالا من این وسط که هم مدل زبانی و هم تصویر و هم ده ها مورد از این مدل های هوش رو به صورت عمومی و اختصاصی فاین تیون کردم و یا ساختم و یا با سازمان هایی که باهاشون قرارداد داشتیم، پرزنت کردم، این وسط علامت تعجب بالا سرم ظاهر شد که این چرت و پرت ها نه هوش هست و نه هوشمندانه طراحی شدند یه طوری یعنی هوش مصنوعی جای الکترونیک رو گرفته؛ هر جا قبلا می‌گفتند راه حل الکترونیکی داره، الان می‌گند با هوش مصنوعی حلش می‌کنیم



پ.ن 1:

غرض از حضور که عکس بود، انجام شد و تصاویر در سطح نت موجود است؛ دلیلی نمیبینم عکس‌ها رو اینجا بذارم!


پ.ن 2:

چرا از صحبت های زاکانی انتقادی نکردم؟

چون که اولا بهمون شام داد و ثانیا یک پک هدیه شامل دو قلم کالا بهمون داد که خب اقلام ارزشمندی بود و حق سکوت خودم رو دریافت کردم :)

آیا هر کی به من از این پک هدیه ها بده، به عنوان حق سکوت محسوبش میکنم و ازش انتقاد نمیکنم؟ باید بگم خیر

نان را اگر به قیمت دین و شرف دهند

خون جگر که هست... بگو نان نخواستیم


پ.ن 3:

یک متنی قرار هست بنویسم و منتشر کنم که به سبب نوشتن یکی از پروپوزال های طراحی و تحلیل سیستمی برام پیش اومده که حدودا در مورد این هست که چه طراحی‌ای، طراجی اسلامی با چاشنی امداد الهی خواهد بود؛ یه جورایی میخوام توضیح بدم که طراحی یک انسان متأله هست که یک طرح درست از نظر چارچوب خدامحورانه رو میسازه یا نیاز هست یک بخشی رو به عنوان قراردادن پازل خدا در طرح، قرار بدیم؛ نتیجه گیری فعلا نداره ولی هر دو بخش رو تا حدودی با آیات و روایات، باز کردم؛ احتمالا بدرد خیلی‌ها خواهد خورد؛ شاید در سایت شرکت منتشر کنم و اگر در اونجا منتشر کردم، خبرش رو اینجا خواهم گذاشت


پ.ن 4:

خیلی‌ها تابستون رو از حافظه‌شون پاک کردند، برای همین از سوز زمستون شاکی هستند؛ برای ماهایی که زجر تابستون رو توی قلبمون نگه داشتیم، هر چی سردتر و تاریک‌تر، بهتر

(من فقط از فصل‌ها، حرف نزدم)

۰۳ دی ۰۳ ، ۱۳:۱۳
R_A Zeytun
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۳ دی ۰۳ ، ۱۲:۵۴
R_A Zeytun

وقت‌هایی که با قهوه روزه مستحبی‌م رو باز می‌کنم حس خیانت به ایرانی اسلامی بودن خودم دارم

این حس رو چند شب پیش که تو ماشین حامد زمانی پلی کرده بودم و داشتم رانندگی می‌کردم هم دارم



پ.ن 1:

البته قهوه اصلش مال خودمونه. ایران صفوی و عثمانی. 

منتها چای اصلش مال انگلیس جهان خواره


پ.ن 2:

روی قبرم بنویسید:

فکان الدنیا لم تکن و کان الاخره لم تزل

آرامگاه کسی که بر حسین(ع) می‌گریست


۲۱ آذر ۰۳ ، ۱۳:۵۳
R_A Zeytun

از دیروز یه جایی مشغول به کار شدم که عنوان شغلی ش تقریبا همه توصیفاتِ شغلیِ بقیه از من، مدیر محصول، تو این دو سه سال اخیر بود ولی از اونجایی که عنوان شغلی من تو شرکت های مختلف معمولا طراح و تحلیلگر سیستم ها و روش ها و تحلیل گر کسب و کار بود، توی رزومه من با این عنوان چیزی نبود ولی کاری که باید اینجا انجام بدهم هم تقریبا مدل کارهایی که تو این 7 سالِ کاری‌م انجام دادم هست؛ حالا چرا من باهاش حال نمیکنم، چون اولا سنم برای شروع یک مسیر شغلی جدید زیادی بالا هست و حس پیر بودن برای یادگیری اصطلاحات این بچه های نسل جدید دارم، ثانیا از روی اجبار این مسیر رو رفتم چون درآمدش بیشتر بود و نه از روی مهارت یا علاقه، ثالثا با یکی از بچه های هم ورودی کارشناسی تو صنایع امیرکبیر همکار شدم که تو کل این 9 سال، در مجموع من با مرتضی 9 تا جمله به اندازه یک ربع ساعت، حرف نزدم و صفحه چت من و این بنده خدا کلا خالی هست.

چه میشه کرد، شاید بخشی از بزرگ شدن، همین تن دادن به این اجبارها باشه، بعضی وقت ها حس میکنم باید میرفتم و معلم میشدم که تایم های بعدازظهرم و تابستونم خالی باشه و در کنارش بتونم اون مسیرهای شغلی که دوست دارم رو با حفظ حداقل های درآمدی، ادامه بدم ولی باز در لحظه ی اکشن، میمونم و نمیرم سمتش؛ تو دو تا شرکت دیگه ای که به جز اینجا هستم، تازه داشتم به جاهاش لذت بخش ماجرا نزدیک میشدم؛ تو شرکت اولی که حدودا 7 سالی هست باهاشون در ارتباط هستم، بالاخره یک لاین هوش مصنوعی و Generative AI راه انداخته بودم و یه مدل تولید تصویر رو بالا آوردم و همچنین اون بخش آکادمی را استارتش رو زده بودم که تجاری ش کنم؛ تو شرکت دومی، تو این حدود 14 ماه محصول رو از هیچی به مرحله آماده تست و ارزیابی رسوندم و الان جایی بود که قرار بود بشینم یه گوشه و جشن تست اولیه رو بگیرم و به همه اون هایی که میگفتند نمیشه محصول سخت افزاری رو مدیریت نرم افزاری کرد، نیشخند بزنم


خیر باشه ان شاءالله


۰۲ مهر ۰۳ ، ۰۵:۳۶
R_A Zeytun
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۷ مرداد ۰۳ ، ۰۸:۱۷
R_A Zeytun

نزدیک دو ماه پیش برای کمتر از 24 ساعت باید حدود 150 میلیون تومان پول جور میکردم؛ یه آزمونی شد که ببینم تو این بازه زمانی که یه تعداد از آدم‌ها و سازمان‌ها و مجموعه‌ها من رو می‌شناسند، اگر واقعا پول دست شون باشه، من رو به چه عددی می‌بینند؛ به قول گفتنی من آدمِ چند میلیونی تو ذهنشون هستم.

چند ماه پیش با یه بنده خدایی که مدیرعامل یه شرکتی بود حرف میزدم، در مورد اوضاع تصمیم‌گیرهای مملکت می‌گفت بعضی‌هاشون آدم میلیارد نیستند، در حد چند ده میلیون رو اداره کردند بعد یهو بهشون می‌گند بیا یه مسئولیت بگیر که چند همت (هزار میلیارد تومان) بودجه اینور و اونور میشه با تصمیمات شون؛ به ذهنم زد که ببینم من تو ذهنم بقیه چند میلیون/میلیاردی هستم.

خلاصه‌ی این دو تا اتفاق این شد که به رفقا و مجموعه‌هایی که حس می‌کردم احتمالا این عدد 150 میلیون براشون زیاد نباشه، پیام بدم و بهشون بگم در حد دوماه این پول رو قرض می‌خوام و این دو ماه برای این بود که وامی که قرار بود بگیرم، برسه و این پول رو بهشون برگردونم. از بین همه‌شون؛ یه مجموعه که تقریبا باهاشون زیاد آشنا نبودم ولی خب غریبه هم نبودم، قبول کرد که 100 میلیون قرض بده؛ تو راه مترو به مدیر اونجا پیام دادم که حاجی من 0 ریال با 100 میلیون تومان برام فرقی نداره، فیکس 150 میلیون نیاز دارم (نقل به مضمون هست!) خللاصه یه سری پیام رد و بدل شد و تهش گفت فردا به اون بنده خدا بگو 150 چک برات بکشه

دیگه چک رو کشید و من هم آخر وقت کاری بانک با مشغله های فراوان پول ها رو جابه‌جا کردم و اون پولی که باید واریز می‌شد، ریخته شد.

از اون تاریخ تا اول این ماه، اون وامی که باید جور میشد تا پول این بندگان خدا رو برگردونم جور نشد؛ در عوض اون پولی که قرض گرفته بودم یه چک از بابا گرفتم که اول این ماه رفتم و چک خودم رو جابه‌جا کردم و چک بابا رو بهش پس دادم.

اینطوری شد که با اولین برگه چکی که برای خودم بود، یک چک ۱۵۰ میلیونی و بدون پشتوانه کشیدم. به دوست‌ها و رفیق‌ها پیام دادم که حاجی قرض چند ماهه یا وام بلند مدت می‌تونید جور کنید برام، جویای قضیه شدند که داستان چیهکه ماجرا رو گفتم، یکی‌شون پرسید می‌خواهی چیکار کنی؟ در جواب گفتم زندون واسه مرده!

دیگه تقریبا مطمئن بودم که نیاز هست یک لیستی از کتاب‌هایی که دوست دارم توی زندان بخونم آماده کنم که دوستم امین پیام داد، اون پولی که قرار بود به بابا بابت ماشین بدم رو می‌تونم یک ماهه تاخیر بندازم، بیا تو بیشتر لازم داری؛ بهش گفتم که فعلا دستت باشه اگر لازم شد ازت می‌گیرم.

طبق معمول از اونجایی که خیلی بنده‌های خوبی نیستیم و به جای توکل اول همه راه‌ها رو امتحان می‌کنیم و اگر جواب نداد، تازه دست به دعا می‌شیم، من هم حس کردم که اگر نقطه‌ای باشه که نیاز به دعا باشه، الان موقع‌ش هست.

دیگه با دعا و نذر و قسم و...، یه تلاشی کردم. فردای اون شب در حال جستجوی چندباره‌ی نحوه‌ی تامین مالی بودم که سایت وام رفاه دانشجویی رو نگاه انداختم و دیدم اون پولی که قرار بود بهمون حالا حالاها ندهند، زده واریز شد!

وضعیت اینطوری بود که مشکل شد دو تا؛ یعنی علاوه بر اینکه ۱۵۰ میلیون تومان باید جور می‌کردم، یه مبلغ ۲۰۰ میلیون تومانی هم زدند واریز شده در صورتی که واریز نشده و من از نظر بانک رفتم زیر بار ۳۵۰ میلیون قرض!

دیگه سعی کردم با وجود بالاترین سطح فشار روحی و استرس, خونسردی خودم رو حفظ کنم و نزدیکترین زمان بلیط برگشت به تهران رو بگیرم و برگردم و حضوری برم دنبال پول‌ها؛ به طور قابل ملاحظه‌ای از کارگر خدماتی و نگهبان شب تا کابینت‌سازی و... و شغل‌های مرتبط با رشته‌م به حدود ۷۵۰ جا، رزومه‌ی کاری ارسال کردم که بتونم کارم رو زودتر جابه‌جا کنم و اگر مهلتی برای بازپرداخت دادند یا بازپرداخت اقساطی شد، برسم تا پول رو برگردونم.

روز اول که رفاه دانشجویی تو تعطیلات بود، روز دوم زنگ زدم و گفتند تا آخر هفته درست می‌کنیم این مشکل رو. حالا این درست می‌کنیم معلوم نبود می‌خواند پول رو واریز کنند یا ایراد سیستمی رو رفع کنند و دوباره لغو بزنند.

دیگه یک روز پر از استرس اینکه من قرار هست موجودی‌م مثبت ۵۰ میلیون تومان باشه یا منفی ۳۵۰ میلیون تومان رو گذروندم و در نهایت پول رو واریز کردند!

این مسئله برای nام ثابت کرد که هنوز ایمان و اعتقاد من نم داره و اول گزینه‌های دیگه رو امتحان می‌کنم و بعد دعا می‌کنم، مسئله‌ی بعدی هم این شد که لیست کتاب‌هایی که باید تو زندون بخونم رو الان می‌دونم و مورد بعدی اینکه زندون واسه مرده و من مشکلی باهاش ندارم ⁦ʕ⁠ ⁠º⁠ ⁠ᴥ⁠ ⁠º⁠ʔ⁩

۱۳ مرداد ۰۳ ، ۱۳:۵۵
R_A Zeytun

الحدید

لِّکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ

ﺗﺎ ﺑﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﻓﺖ ، ﺗﺄﺳﻒ ﻧﺨﻮﺭﻳﺪ ، ﻭ ﺑﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻋﻄﺎ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ، ﺷﺎﺩﻣﺎﻥ ﻭ ﺩﻟﺨﻮﺵ ﻧﺸﻮﻳﺪ ، ﻭ ﺧﺪﺍ ﻫﻴﭻ ﮔﺮﺩﻧﻜﺶ ﺧﻮﺩﺳﺘﺎ ﺭﺍﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ .(٢٣)



پ.ن:

تولد امام هادی ع مبارک‌مون باشه.

مثل سال گذشته سال خمسی و تکلیف و اینجور داستان‌ها با همون توضیحات سال‌های گذشته با تاکید بر «مِنَّا», رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا هم مبارکمون باشه.


سال قمری عجیب و سنگینی از نظر مالی بود، ترنوول تقریبا 20 برابری داشتم تو حساب‌هام و در نهایت یک پنجم سربه‌سر ماهم، ثابت مونده (البته تقریبا) 🙄

۰۲ تیر ۰۳ ، ۱۲:۳۵
R_A Zeytun
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۲:۱۲
R_A Zeytun

 

 

 موزیک ویدیو فیلم هناس - برداشتی از زندگی سرکار خانم شهره پیرانی و شهید هسته ای شهید داریوش رضایی نژاد و آرمیتا


هناس = نفس


پ.ن 0:
این هم یه کلیپی از شهید دانیال رضازاده و همسرشون هست و به نظرم پیدا کردن این کلیپ از خیلی جهات، برام معنادار هست

 

 

پ.ن 1:

هناس | حسین حقیقی

 




هنوز همون آدمم خودت بیا ببین

هنوزم عاشقم همین خودت بیا ببین

قرارمی هنوز بهارمی هنوز

ببین که هرچی دارم و ندارمی هنوز

چه باورت بشه چه باورت نشه

تو بیشتر از گذشته‌ ها کنارمی هنوز

هنوز دست من تو دستای توئه

خود تویی ببین کی میگه رویای توئه

نفس بکش هوامو بیین که زنده موندم

ببین که جون گرفتم همین که از تو خوندم

نفس بکش تو دستم بذار هواتو داشته باشم

نفس بکش تو قلبم میخوام صداتو داشته باشم

از من گرفتنت اما تو بامنی

از دست نمیدمت حق گرفتنی

قول بده بیای بازم تو خواب من

بگی هناسمی بگم هناستم

من و نگاهی که مونده سمت آخرین نگاهت

منو شبای خستگی که موندن

واسه همیشه چشم به راهت

بگو که هستی بگو که پای عشقمون نشستی

بگو که چشم تو یه بارم به روی گریه های من نبستی

از من گرفتنت اما تو با منی

از دست نمیدمت حق گرفتنی

قول بده بیای بازم تو خواب من

بگی هناسمی، بگم هناستم


پ.ن 1.5:

دیشب تیزر چند دقیقه ای از دوره تحلیل سیستم رو به صورت رسمی از کانال‌های خانه اندیشه ورزان پش کردند و از همون دیشب، سیلی از پیام‌ها روانه‌ی من شده که شما چراغ سبز رو به ما بده و ما متولی برگزاری دوره‌های بعد میشیم یا بیا و مالکیت فیلم‌های این دوره رو ما بگیریم و هر درآمدی که اون‌ها به تو میدند رو، ما بیشترش رو پرداخت می‌کنیم و...

این حجم از خواسته شدن، به صورت همزمان، عجیب بود

لینک فیلم دوره در بله:

https://ble.ir/khanahouse/526906138322421799/1683123868343


لینک فیلم دوره در تلگرام:

https://t.me/khane_andishevarzan/503


پ.ن 2:

از دیشب یک سردرد خاصی داشتم و امروز خیلی عجیب و بشدت سنگین و برای چندبار تو شرکت گریه کردم. گفتم یه کم از قرآنی که روی میزم هست، همینجوری صفحه باز کنم و یه کم بخونم و آروم بشم؛ با پس زمینه «سنصلی فی القدس» که داشت از لپ تاپم پخش میشد، صفحه 55 قرآن، اومد و بیشتر گریه‌م گرفت:

۱۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۵۳
R_A Zeytun



پ.ن 0:

اگه دنیا

به کامم بود

الان شاید

حرم بودم


همین ساعت

همین لحظه

الان باید

حرم بودم...


از چند ماه پیش درخواست مجوز خروج از کشور ثبت کردم و دانشگاهی که راضی نمیشد رو با انواع روش‌های مختلفی که وجود داشت، راضی کردم که تایید کنند و وثیقه‌م هم گذاشتم و در نهایت پاسپورتم رو هم گرفتم و برای 20 اسفند تا 4 فروردین مجوز خروج از کشور به مقصد عراق رو گرفتم و از اون تایم هم یه سری کار و پروژه رو به صورت فشرده انجام دادم که پول‌هام رو به طور خاص و جداگونه‌ای کنار بذارم تا هزینه‌های سفر جور بشه تا اگر شد دم عیدی با فافا نجف و کربلا باشیم و حتی جدای از این جمع کردنِ پول و... چند تا از بچه‌ها خیلی اتفاقی و یهویی و بدون اینکه خبر داشته باشند به طور جداگونه کاروان‌های مختلف هم پیشنهاد داده بودند؛ نمیدونم چطوریاست که هر بار همه چی رو جور میکنم به نجف و کربلا نمیرسم؛ لابد خیر و صلاح این بود و هست و کلا فضای باحال‌تری رو در نظر داشتند که خدا می‌خواست پیش همون امام رضا ع که فافا رو ازش خواستم باشم، نمیدونم شاید.

ما را ... تو هم گر نخواستی

در گوشمان بگو که بمیریم گوشه‌ای...


پ.ن:

فاصله‌ها هرگز

مانعی برای دوست داشتن 

برای عشق نیستند

درست!

اما اگر من اینجا گریه کنم

آیا در دور دست‌ها

گونه‌های تو خیس خواهند شد؟

۲۳ اسفند ۰۱ ، ۱۷:۰۴
R_A Zeytun

سیستوفیا آماده‌ی انتشار مطلب شد 🥳

فعلا تا موقعی که مطالبی که نوشتم رو وارد کنم، میتونید از صفحات مختلفِ اون و عکس‌هایی که داره و سر تیترهایی که هست، بازدید کنید

سیستوفیا محلی برای مشق‌نوشته‌های

طراحی و تحلیل سیستم‌های کلان پیچیده و متعارض در شرایط بحرانی

https://systophia.ir/


۱۹ اسفند ۰۱ ، ۲۱:۵۶
R_A Zeytun
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۸ اسفند ۰۱ ، ۲۳:۱۸
R_A Zeytun
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۲ اسفند ۰۱ ، ۱۴:۴۸
R_A Zeytun

خیلی باورش سخته ولی صبح بهمن بود و هنوز هم بهمن ماه هست و هنوز هم بهمن تموم نشده -_-


۳۰ بهمن ۰۱ ، ۲۲:۵۱
R_A Zeytun
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۸ بهمن ۰۱ ، ۱۰:۱۳
R_A Zeytun