این روزها بیشتر دعوت میشم که در مورد چیزها (things) تحلیل کنم یا حرف بزنم و یا اگر تو اون حوزه اطلاعی دارم، در حد چند ساعت تدریس کنم و یاد بدم؛ اگر تو این حالاتی که گفتم، نباشم معمولا ساکت هستم و یا دارم برای موضوعات و پرونده های مختلفی که تو ذهنم هست فکر میکنم و یا فکر مسائل مالی و بقیه موارد هست که داره تو ذهنم میگذره، واسه همین این چند ماه خیلی کم پیش اومد و میآد که مثل گذشته وقت کنم و روزمرگیهام رو بنویسم یا در مورد اتفاقات معمول و روزانه که تو وبلاگ مینوشتم یا با آدمها صحبت میکردم، صحبت کنم یا ذوقِ گفتن داشته باشم؛
غریق را چه سخن غیر دستوپا زدن است...
نشونه افسردگی هست؟ نه لزوما
از نشونه های بزرگ شدن و مسن شدن هست؟ شاید
در کل اگر وقت کنم، دارم یک آرشیوی از اکثر فعالیتها و چیزها (things) که مستقیم من در اون ها بودم یا به نوعی تخصصی در اون حوزه ها دارم، آرشیو درست میکنم و در ساده ترین قالب ممکن با اوبسیدن و با سایت ساز کوآرتز و در ریپو گیتهاب، این دو سایت رو مینویسم:
https://systophia.ir/
سیستوفیا در مورد مسائل سیستمی و اختصاصی در مورد سیستم و تحلیل و طراحی سیستمها هست
https://razeytoon.github.io/Zeyleada/
زیلیدا در مورد تجربههای شخصی و دانش انباشت شده
(از لیست نوشتههای جالبش:
پ.ن 1:
این پ.ن که مخفف پینوشت هست رو در یک سازمان با جمعیت 1000 نفر، در ایمیل های درون سازمانی راه انداختم؛ تجربه جالبی بود که باید به اکثر افراد توضیح میدادم چرا یک ایمیل باید پ.ن داشته باشه و پانوشت نداشته باشه
پ.ن 2:
تا حالا دیدید کسی چسب زخمو بعد از خوب شدن نگه داره؟
اینجوریه دیگه 🖤💔
پ.ن 3:
یه سرویسی رو مجبور شدم توسعه بدم به اسم اوسینت انجین که واقعا چیز جذابی هست حالا یه کم وقت کردم یوزر فرندلیش میکنم؛ کلیتش این هست که دانش اوسینتی خودم و چند تا از بچه ها رو به صورت فشرده در طول 7 سال میخوام با ابزارهای هوش مصنوعی و llm بالا بیارم
پ.ن 4:
من چند سال دهن خودم رو سرویس کردم که اگر روزی با بیزینس یا شخصی در اون بیزینس، بد شدم بیام فحشهام رو بهش بدم و برم بیرون و اون آدم بره بگرده و ببینه برای اینکه فلان مطلب رو انجام بده یا حتی ادبیات اولیه اون موضوع رو بفهمه مجبور بشه یا به من ارجاع بده یا به من مراجعه کنه؛ یعنی میخوام بگم تو بعضی از حوزهها من تک برند اون مسئله هستم، اینور سالی چند مرتبه مبجور شدم که در مقابل مدیرعاملها یا مسئول یک بیزینسی خیلی جدی صحبت کنم که آقا اگر حس میکنی میتونی بری مسئله رو هندل کنی، وقت من رو نگیر اگر نمیتونی باید اعتماد کنی، بعد باز یه سری افراد اومدند گفتند که نه تو برو و میریم یه کی رو پیدا میکنیم که با هزینه (لزوما نه به معنای دستمزد) کمتر و تمام وقت کارمون رو میاره، هر سری که این اتفاق میافته برام خنده دار هست و جالب اینجاست که آخرش مجبور میشند دوباره زنگ بزنند و با خودم جلسه ست کنند؛ احتمال هم نمیده که اینی که انقدر داره مطمئن حرف میزنه شاید واقعا داره راست میگه و بلوف (به معنای واقعی کلمه در بازی بلوف در کارت بازی) نمیزنه
یه بخش هایی البته بهشون حق میدم چون انقدری آدم پر مدعا و فیک تو ایران داریم که ادعای همه چیزدان بودن دارند و تو همه حوزه ها هم مسئولیت دارند ولی عمق فکری شون در حد یک بند انگشت هست، اعتماد نشه کرد.
پ.ن 5:
یه خرده سیاسی بنویسم؟
یه عده هم بودند در روز عاشورا، امام حسین را دوست داشتند اما هزینه هم نمیخواستند بدهند.
دور و بالای بلندی رفته بودند و شهادت حسین را تماشا میکردند و دعا میکردند که خدا نجاتش بدهد...
پ.ن 6:
اقتصادی بنویسم؟
اقتصاد مهمتر از اون هست که به اقتصاددانها واگذار بشه
وام ازدواج ۳۰۰ هست، وام گاوداری ۸۰۰
پ.ن 7:
یه خرده دیگه سیاسی بنویسم؟
صبح بری سر کار و 7 غروب/عصر برگردی خونه حال و وضعت داغونتر از اون کسی که 3 ساعت زیر آوار بتنی مونده خواهد بود؛ بعد ببین تو منفجر شدی، خونه و زندگی ت به فنا، زن و بچه ت هم نمیدونی سالم هستند یا نه، زیر آوار که معلوم نیست وضو داری یا نداری (احتمالا در خواب انفجار رخ داده فلذا وضو نداشته) میری نماز صبح میخونی؟ حتی اینجا هم میخواهی زهد بفروشی؟!
بادهنوشی که در او روی و ریایی نَبُوَد
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
ما نه رندانِ ریاییم و حریفانِ نفاق
آنکه او عالِم سِرّ است، بدین حال گواست
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم؟
باده از خونِ رزان است، نه از خون شماست
پ.ن 8:
تایمهایی که تو شرکت نزدیک مصلی (اون ساختمون نزدیک صابونچی که منفجر شد با ساختمون شرکت ما که تو حوزه ICT هست 100 متر فاصله داره و من ساعت 9 و ربع (یک ربع قبل از انفجار اونجا جلسه داشتم!) هستم، بیشتر از هر جای دیگهای سرم پایین هست (به خاطر وضع حجاب و رفتار بچهها) بعد سه شنبه تو تایم ناهار که بقیه بچههای اتاق رفته بودند و من تنها تو اتاق بودم، یکی از همین دخترهای بخش بازرگانی اومده بود یه چیزی رو تحویل واحد فنی بده و امضای تحویل داده شد، بگیره
من بهش گفتم که من تو تیم فلان نیستم و صرفا میز و سیستمم تو این محل قرار گرفته و تحویل من بدهید و امضا بزنم، برای شما فایدهای نداره
خودش رو معرفی کرد و گفت اگر اومدند بهشون بگید و باهام تماس بگیرند و رفت و من یادم نموند دقیقا اسم و جایگاهش در ساختار سازمانی چی بوده
بچهها که اومدند واقعه رو شرح دادم که یه نفر اومد و میخواست یه سری برگه تحویل بده و من نگرفتم و فلان و بهمان
یکی از دخترهایی که جدید جذب این واحد شده گفت فلانی که صورتی پوشیده بود یا اونی که آرایش فلان داشت؟ فرصت نداد که از پشت میزم برگردم و نگاه عاقل اندر سفیه بهش بندازم، خودش ادامه داد و گفت البته که شما نمیدونی چی پوشیده، همین اتاق هم نمیدونی چه برسه به اون بازرگانی
پ.ن 9:
پوتین رییس جمهور روسیه با تبریک عید قربان به مسلمانان روسیه گفت:
«مسلمانان با پیروی از پیمانها و سنتهای پدری، عید قربان را با اعمال مهربانانه و دلسوزانه جشن میگیرند و صمیمانه از کسانی که به کمک و شفقت نیاز دارند، مراقبت میکنند.»
کل داستان عید قربان اینطوری بود که طرف میخواست سر بچهش رو ببره و بعد چاقو نبرید، دوباره تیز کرد و نبرید و چاقو رو پرت کرد که اه چرا نمیبره و بعد سنگ از تیزی چاقو شکافته شد و خدا به جاش یه حیوون رو فرستاد که هر سال میلیونها نفر از مسلمانان به صورت دسته جمعی و تک تک حیوونها رو میکشند
یعنی میخوام بگم کانسپت ماجرا بدون وجه دینی-اسلامیش هیچیش مهربانانه و دلسوزانه نیست
مالهای که پوتین داره برای مسلمونها میکشه این آخوندها نمیکشند؛ یا شاید هم سرش کلاه گذاشتند و داستان رو جور دیگه ای تعریف کردند؛ نمیدانم، اطلاعی ندارم
پ.ن 10:
این چند هفته آینده از اون روزهاست که اگر سیگاری بودم، هر روز پاکت تموم میکردم؛ ببینیم آخر این پرونده های باز، چجوری تموم میشه
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.