زندون واسه مرده
نزدیک دو ماه پیش برای کمتر از 24 ساعت باید حدود 150 میلیون تومان پول جور میکردم؛ یه آزمونی شد که ببینم تو این بازه زمانی که یه تعداد از آدمها و سازمانها و مجموعهها من رو میشناسند، اگر واقعا پول دست شون باشه، من رو به چه عددی میبینند؛ به قول گفتنی من آدمِ چند میلیونی تو ذهنشون هستم.
چند ماه پیش با یه بنده خدایی که مدیرعامل یه شرکتی بود حرف میزدم، در مورد اوضاع تصمیمگیرهای مملکت میگفت بعضیهاشون آدم میلیارد نیستند، در حد چند ده میلیون رو اداره کردند بعد یهو بهشون میگند بیا یه مسئولیت بگیر که چند همت (هزار میلیارد تومان) بودجه اینور و اونور میشه با تصمیمات شون؛ به ذهنم زد که ببینم من تو ذهنم بقیه چند میلیون/میلیاردی هستم.
خلاصهی این دو تا اتفاق این شد که به رفقا و مجموعههایی که حس میکردم احتمالا این عدد 150 میلیون براشون زیاد نباشه، پیام بدم و بهشون بگم در حد دوماه این پول رو قرض میخوام و این دو ماه برای این بود که وامی که قرار بود بگیرم، برسه و این پول رو بهشون برگردونم. از بین همهشون؛ یه مجموعه که تقریبا باهاشون زیاد آشنا نبودم ولی خب غریبه هم نبودم، قبول کرد که 100 میلیون قرض بده؛ تو راه مترو به مدیر اونجا پیام دادم که حاجی من 0 ریال با 100 میلیون تومان برام فرقی نداره، فیکس 150 میلیون نیاز دارم (نقل به مضمون هست!) خللاصه یه سری پیام رد و بدل شد و تهش گفت فردا به اون بنده خدا بگو 150 چک برات بکشه
دیگه چک رو کشید و من هم آخر وقت کاری بانک با مشغله های فراوان پول ها رو جابهجا کردم و اون پولی که باید واریز میشد، ریخته شد.
از اون تاریخ تا اول این ماه، اون وامی که باید جور میشد تا پول این بندگان خدا رو برگردونم جور نشد؛ در عوض اون پولی که قرض گرفته بودم یه چک از بابا گرفتم که اول این ماه رفتم و چک خودم رو جابهجا کردم و چک بابا رو بهش پس دادم.
اینطوری شد که با اولین برگه چکی که برای خودم بود، یک چک ۱۵۰ میلیونی و بدون پشتوانه کشیدم. به دوستها و رفیقها پیام دادم که حاجی قرض چند ماهه یا وام بلند مدت میتونید جور کنید برام، جویای قضیه شدند که داستان چیهکه ماجرا رو گفتم، یکیشون پرسید میخواهی چیکار کنی؟ در جواب گفتم زندون واسه مرده!
دیگه تقریبا مطمئن بودم که نیاز هست یک لیستی از کتابهایی که دوست دارم توی زندان بخونم آماده کنم که دوستم امین پیام داد، اون پولی که قرار بود به بابا بابت ماشین بدم رو میتونم یک ماهه تاخیر بندازم، بیا تو بیشتر لازم داری؛ بهش گفتم که فعلا دستت باشه اگر لازم شد ازت میگیرم.
طبق معمول از اونجایی که خیلی بندههای خوبی نیستیم و به جای توکل اول همه راهها رو امتحان میکنیم و اگر جواب نداد، تازه دست به دعا میشیم، من هم حس کردم که اگر نقطهای باشه که نیاز به دعا باشه، الان موقعش هست.
دیگه با دعا و نذر و قسم و...، یه تلاشی کردم. فردای اون شب در حال جستجوی چندبارهی نحوهی تامین مالی بودم که سایت وام رفاه دانشجویی رو نگاه انداختم و دیدم اون پولی که قرار بود بهمون حالا حالاها ندهند، زده واریز شد!
وضعیت اینطوری بود که مشکل شد دو تا؛ یعنی علاوه بر اینکه ۱۵۰ میلیون تومان باید جور میکردم، یه مبلغ ۲۰۰ میلیون تومانی هم زدند واریز شده در صورتی که واریز نشده و من از نظر بانک رفتم زیر بار ۳۵۰ میلیون قرض!
دیگه سعی کردم با وجود بالاترین سطح فشار روحی و استرس, خونسردی خودم رو حفظ کنم و نزدیکترین زمان بلیط برگشت به تهران رو بگیرم و برگردم و حضوری برم دنبال پولها؛ به طور قابل ملاحظهای از کارگر خدماتی و نگهبان شب تا کابینتسازی و... و شغلهای مرتبط با رشتهم به حدود ۷۵۰ جا، رزومهی کاری ارسال کردم که بتونم کارم رو زودتر جابهجا کنم و اگر مهلتی برای بازپرداخت دادند یا بازپرداخت اقساطی شد، برسم تا پول رو برگردونم.
روز اول که رفاه دانشجویی تو تعطیلات بود، روز دوم زنگ زدم و گفتند تا آخر هفته درست میکنیم این مشکل رو. حالا این درست میکنیم معلوم نبود میخواند پول رو واریز کنند یا ایراد سیستمی رو رفع کنند و دوباره لغو بزنند.
دیگه یک روز پر از استرس اینکه من قرار هست موجودیم مثبت ۵۰ میلیون تومان باشه یا منفی ۳۵۰ میلیون تومان رو گذروندم و در نهایت پول رو واریز کردند!
این مسئله برای nام ثابت کرد که هنوز ایمان و اعتقاد من نم داره و اول گزینههای دیگه رو امتحان میکنم و بعد دعا میکنم، مسئلهی بعدی هم این شد که لیست کتابهایی که باید تو زندون بخونم رو الان میدونم و مورد بعدی اینکه زندون واسه مرده و من مشکلی باهاش ندارم ʕ º ᴥ ºʔ
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.