به نظرم یکی از نمودهای دنیاییِ نعمتهای بهشتی, اینه که خونهی عزیز رو مبل دراز کشیدی و داری مقاله میخونی که خوابت میبره و عزیز روی تو, چادر نماز/ملحفه میندازه
پ.ن:
یک تاریخ شفاهی از آذر ۵۷ تا اردیبهشت ۵۸ از پدربزرگ دارم, ولی خب از اونجا که تقوا اجازه نمیده علیه انفجار نورشون, مطلب بنویسم؛ با شما فعلا به اشتراک نمیذارم!
سال 96 بود، زمستون بود، تنها بودم و... که تصمیم گرفتم تجدیدِ عهد با فضای وبلاگنویسی کنم (تجربهی داشتنِ وبلاگ تو بلاگفا و رزبلاگ رو قبلا داشتم البته نه به این حجم از نوشتن که تو اینجا پیگیر هستم)
2- هدفت از نوشتن وبلاگ چه بود و چه هست ؟
اهداف شخصی و عمومی از این موضوع داشتم که در حال تحقق اون هستم! (مدلِ دیپلماسی گونه جواب دادم!)
3-به نظرت چرا باید وبلاگ نوشت ؟
فضای وبلاگنویسی بر خلاف فضای شبکههای اجتماعی نیاز به نوشتن و ساختاردهیِ خاصی داره که بخش اقناع مخاطب یا انتقالِ محتوا از ذهن به صفحهی شخصی و مجازی رو بیشتر و بهتر میتونه انجام بده
4- به نظرت یه وبلاگ ایده آل چه ویژگیهایی باید داشته باشه ؟
وبلاگ درست هست که دارای مخاطبِ خاص یا عام میتونه باشه ولی یک فضای کسب و کار مآبانه نیست که عباراتی مثل ایدهآل و شاخصهی یک وبلاگِ خوب برای اون تعریف بشه، حتی سایتهای کسب و کارها هم بخش وبلاگ رو برای انتقالِ بیشترِ مفهوم و جدایِ از فضای کسب و کاری، راهاندازی میکنند؛ برای همین صرفا نظرِ شخصِ نویسنده موضوعیت داره و سوال از این لحاظ یه خورده کم کاری داره!
5-بیشتر کدوم وبلاگها رو دنبال میکنی ؟و چه وبلاگهایی رو دوست داری؟
من نسبتا تعداد وبلاگهایی رو که میخونم زیاد نیستند ولی یه سری از وبلاگها رو بشدت دنبال میکنم و شاید حتی به فضای وب سر نزنم ولی RSS اون وبلاگها روی گوشیم فعال هست؛ برای همین موضوع هست که شاید مطلبی از وبلاگهای فعال و حالِ حاضرِ بیان وجود داشته باشه که نظر نمیدم براشون چون تو RSS صرفا مطالب باز میشه و بخش نظرات نداره
البته یه بخش دیگه از وبلاگهایی که میخونم و نظر نمیدم به خاطرِ اینه که جوابی برای سوالِ «خب به تو چه ربطی داره؟» و سوالِ «آیا کمکِ خاصی برای این فرد میتونی انجام بدی» پیدا نمیکنم، برای همین نظر یا واکنشی ندارم
یه دسته از وبلاگهای دیگه هم هست که چندسالی هست که نویسندهی فعال ندارند و بعضی وقتها میرم و مطالبِ سالهای قبلشون رو میخونم
6-نظرت راجع به سرویسهای وبلاگ دهی چیه؟ وبرای بهتر شدنشون چه پیشنهادی داری؟
وبلاگ یه تعریف و شاخصه داره(مطالبِ وبلاگ رو نمیگم، خودِ سرویس و ساختارِ وبلاگ مدنظرم هست) که تقریبا اکثرِ سرویسهای فعال تو ایران، از اونا پشتیبانی میکنند؛ به نظرم اگه سرویسِ جست و جوی تگ یا ترند تو بیان راه بیافته که بشه تگِ مطلبی که همهی دنبال شوندههای وبلاگ در موردِ اون موضوعِ خاص صحبت کردند، مطالعه بشه، به نظرم جذاب میشه
امکانِ بازنشرِ یک مطلبی از قبل که بشه به اون استناد کرد(مثل خاصیت ریتوئیت یا کوت تو توئیتر) هم چیز جذابی هست.
7-نظرت راجع به محیط وبلاگ نویسی چیه وبرای بهتر شدنش چه پیشنهادی داری؟
محیطِ وبلاگنویسی یک محیطِ شخصی هست و مدیریتش با فردِ نویسنده هست و هر جور که دوست داره باید عمل کنه و نه بر اساس سلیقه و نظرِ بقیه، در موردِ سرویسدهنده هم تو سوال بالا یه سری چیزها گفتم
8-ویژگی از بلاگری که دوست داشتین اون ویژگی رو داشته باشین؟
خدا عاقبت همهمون رو به خیر کنه
9-چند تا از لبخندهایی که در سرویسهای وبلاگ نویسی و بیان داشتید رو با ما در میان بگذارید؟
یادمه بیشتر به خاطرِ رفع ناراحتی یا غمِ وبلاگنویسها و خونوادههاشون یا موفقیتهای وبلاگنویسها، خوشحال شدم؛ الان زیاد یادم نیست که چه موردهایی بود ولی چنتاش اینجوری بود که مثلا یکی از کامنتهای «لاله:) خانم» رو میخوندم بعد تو ماشین با مامان و بابا بودیم که من پشت نشسته بودم و لبخند زدم و انقدر این لبخند، واضح بود که مامان پرسید چی شده و من دنبالِ یه موضوعی بودم که نگم این لبخند به خاطرِ نوشتهی یک خانمِ وبلاگ نویس هست چون اصولا با توجه به نوعِ رفتارم با خانمها و دخترخانمها تو فضای حقیقی و شبکههای اجتماعی؛ اصولا کسی باور نمیکنه که به خاطرِ یک نوشته اونم از طرفِ یک خانم لبخند بزنم.
یکی دیگهش هم در موردِ کامنتهای قبل از دفاعِ پروژهی کارشناسیم بود که اون موقع نوشته بودم تنها هستم و مامان و بابا و دوستام سرِ جلسهی دفاع نیستند؛ بعد کامنتهای شما حدودا یک ربع به تایمی که باید میرفتم واسه دفاع، میخوندم و شاد میشدم، به خصوص کامنتهای مادرانهی یاقوت خانم
البته همیشه دعا کردن و به یادِ من بودنِ دوستان و بزرگواران تو مراسمهای دعا و اماکن مقدس(به خصوص مشهد) به من دلگرمیِ خاصی میده
10-بدون تعارفترین حرفتون با وبلاگ نویسها چیه؟ چیزی هست که بخواید بگید و ما بهش اشاره نکرده باشیم؟
خیلی دوست داشتم خارج از فضای مجازی یک سری دوست داشته باشم که وبلاگنویس باشند، اما خب تا حالا موفق به وبلاگنویس کردنِ دوستام یا پیدا کردنِ یک نفری که وبلاگنویس باشه و تو فضای غیر مجازی بشه بهش دوست خطاب کرد رو پیدا نکردم؛ بر عکسِ این ماجرا رو هم نمیدونم کارِ درستی هست یا نه و در موردش زیاد کنکاش نکردم (که مثلا یک وبلاگ نویسی که الان هست و از روی اکانت میشناسم به عنوانِ دوستِ غیر از فضای مجازی، ارتباطاتمون رو گسترش بدیم(قاعدتا با شناختی که از من دارید نیاز به توضیح نیست که منظورم پسرها هستند!))؛ در هر صورت احتمالا اگه من شهید بشم یا خدایی نکرده به مرگی غیر از شهادت زندگیِ دنیاییم ختم بشه، خیلی دوست دارم که یک یادِ نیک و رضایتِ قلبی از من تو دلِ بقیه مونده باشه، البته نمیدونم اون موقع چجوری متوجه میشید که من دیگه تو این دنیا نیستم(اگه شهید بشم احتمالا بتونید بفهمید) ولی دوست دارم این رضایتِ قلبیِ خودتون رو به عنوانِ یک حجتِ شرعی بعدا بیان کنید، و اون مداحی که گفته بودم دوست دارم اگه تو جوونی شهید شدم، پخش کنید رو حداقل اشارهای بهش کنید.
در مورد دفاع پروپوزال امروز بگم که به جای استفاده از این رویکرد که «بهترین دفاع، حمله هست» از رویکرد «آره، تو هم خوبی، تو هم راست میگی» استفاده کردم و بد نبود!
از لحاظ زمانی اولِ کلاس بهمون گفتند که دوازده دقیقه وقت دارید ولی زمان ارائهی من زمان رو به ده دقیقه کاهش دادند، ولی با این حساب من تو تایم نه دقیقه و چهل و پنج ثانیه، دفاع رو تموم کردم!!
با کلیتِ کار موافقت شد ولی در مورد جزئیات نظرشون این بود که اگه به جای استفاده از فلان دادهای که الان داری، روی این یکی دادهای که ما داریم، کار انجام بدی، میتونیم پروژه بگیریم و در قبالِ این کاری که انجام میدی، پول دریافت کنیم، که خب از اونجا که نظرِ شخصیِ من این هست که اساسا دانشجویی که خودش بلد هست تحقیق انجام بده، دانشگاهِ مقطع ارشد، حکمِ محلِ بیگاریِ اجباری و تبعیدی رو داره؛ به نظرم این مبلغِ پروژه میتونه یه خرده از این درد کم کنه
با این حساب، من این ترم رو «بیخیال باش و به مطالعات و کارهای غیر درسی بپرداز چون خودش میگذره و درست میشه و خودت و بقیه که این همه حساس بودید، تهش چی شد» نامگذاری میکنم!
نتایج کنکور اومده باشه، یکشنبهی وعده داده شدهی روحانی هم باشه، مکانیسم ماشه هم فعال شده باشه، ساعت 12 دفاع پروپوزالی رو داشته باشی که از همین اولش معلوم هست نه میتونی تایم رو رعایت کنی و نه سطح علمی و تخصص اساتید تو اون حوزه هست؛ این یکشنبه وضعیتی هست واسه خودش :/
خدایا به تدبیرت نسبت به من، مرا از تدبیرم و بهاختیارت مرا از اختیارم، بی نیاز گردان و مرا به مواضعبیچارگی ام آگاه کن
دعای عرفه
پ.ن:
پریشب تو گروه دانشکدهایِ دانشگاه امیرکبیرمون، پیامی منتشر شد مبنی بر فوت یکی از بچههای ورودی ۹۵ به علت عارضهی قلبی, از ساعت حدودا ۸ و نیم شب که این پیام منتشر شد تا حدود ساعت ۲ شب که من اینترنتم روشن بود و در حال تکمیل ساختار پروپوزالم بودم, اکثر بچهها ابراز تأسف خودشون از این واقعه و ناراحتی خودشون رو اعلام کردند و اینکه در مورد اینکه بچهی خوب و مهربونی بود, یه سری مطلب نوشتند، یکی از بچهها هم گفته بود که دو روز پیش با من تماس گرفت در مورد این ترمی که داره میاد یه سری هماهنگیها رو انجام دادیم، دیروز(حدود ۱۲ ساعت بعد از اعلام این واقعه) دوباره گروه به همون وضعیت قبل از انتشار این خبر در اومد و بچهها همچنان حرفها و ایموجیهای قبلی خودشون و بقیهی دردسرها و حرص خوردنهای خودشون از واحدهای دانشگاه و اساتید رو تو گروه پیگیر شدند؛ کلا انگاری جامعهی دانشجو بناشون رو روی درس نگرفتن از وقایع گذاشتند.
بین عکسهایی که تو حرم امام رضا ع، گرفتم و تو وبلاگ گذاشتم، این عکس اول پست و عکس پایین رو خیلی دوست دارم(البته مطمئن نیستم عکس پایینی رو گذاشته بوده باشم)
علیایحال نه تنها داریم با حسین حسین پیر میشویم و من هنوز کربلا نرفتم، بلکه مشهد هم از ما گرفتند و بویِ تعفنِ این «آبِ بینیِ بز» بیشتر از همیشه غیر قابل تحمل شده برام.
چند وقت پیش داشتم یه سخنرانی گوش میدادم در مورد شرح زیارت جامعه کبیره، عبارتی که حاجآقای مهدوی گفتند نقل به مضمون این بود که بعضی وقتها صفتی که خدا برای خودش تو قرآن معرفی میکنه یه جورایی، بیانگرِ اسمِ مضمون به اون صفت هست (برای روشن تر شدن بگم که مثلا گفته میشه حضرت عباس ع به کلمهی برادر، ارزش و اعتبار و معنی بخشید و اگه بخواید لفظِ برادر رو تعریف کنید ذهن به توصیفِ حضرت عباس ع میپردازه) اشاره کردند به آیهی زیر که میگفتند اینجا با وجودِ اینکه از نظرِ دستورِ ادبیات خیلی از مفسرین، علی رو صفت گرفتند و اون «انه» رو یه معنی ضمیر گرفتند، ولی همون اسمِ امام علی ع هست که بیانگرِ اون صفتی هست که خدا داره؛ به نظرم این نکته از قرآن و این آیه، خیلی قشنگ بود:
چند روز پیش، دوستم در خلالِ حرفهای کلی و تخصصی که در موردِ یه استارتآپی که قرار هست شروع کنیم و انشاءالله خروجیش رو حدودا نهم ربیع الاول اینجا اعلام میکنم که چی هست، بهم پیام داد که:
«آقای برادر، از اونجا که شما فرماندهای چجوری باید شروع کنیم به کار کردن؟ :) »
با وجودِ اینکه همیشه دوست داشتم یک فرمانده باشم(جاش مهم نیست! کلا از این لفظ بیشتر از لفظ استاد یا مدیر یا... خوشم میاد) و اساسا ساختارِ اصولِ مدیریتی که در حالِ حاضر موجود هست رو کلا قبول ندارم(با علمش مشکلی ندارم و در واقع خودم در حالِ تحصیل و مطالعه در موردِ بخشی از این علم هستم، با سبکِ اجرا و عملی شدنش مشکل دارم)، در هنگامِ خوندنِ این پیام واقعا تن و بدنم لرزید!؛ من؟؟؟؟ فرمانده؟؟؟؟
با چنتا علامت سوال، قضیه رو هَم آوردم که در جواب، یه سری چیزها نوشت و منم در پاسخِ جواب دادنش، اون فیلم از امام خمینی که میگه:«ما همه سرباز خدا هستیم، نه تو سرباز منی و نه من سرباز توام» رو فرستادم!
در جوابِ اون پاسخی که به جوابش دادم(!) نوشت که: «ولی جدا شما باید مدیریت کنی، چون تخصصت تو این زمینه بیشتره، هشتگ شایسته سالاری»
دیشب اگه پستی که نوشتم رو دیده بودید، در مورد شهید حسن باقری (نابغه و موسس اطلاعات عملیات سپاه) بود، یه بخشی از وصیتنامهی شهید باقری در مورد خصوصیات یک فرمانده عملیات هست که تو شکل زیر هست:
برای دوستم اینو فرستادم، هر چند قانع نشد و گفت که این خصوصیات رو داری، ولی خب منم در عوض قانع نشدم و زیرِ بارِ این صفتِ فرمانده بودن نرفتم!
(و گروهى او را پیش رویش ستودند، فرمود:) بار خدایا تو مرا از خودم بهتر مى شناسى و من خود را از آنان بیشتر مى شناسم. خدایا ما را بهتر از آن کن که مى پندارند و بیامرز از ما آنچه را که نمى دانند.
(نهجالبلاغه)
پ.ن:
داشتم یک پادکست گوش میدادم با این عنوان «ترک عادتهای بد ربطی به ارادۀ قوی ندارد»، یه بخشیش هست که میگه برای اینکه شناسایی کنید چه عاملی محرک عادتهاتون هست باید این چند عامل رو لیست و شناسایی کنید:
زمان
مکان
وضعیت روحی
سایر افراد
فعلی که بلافاصله پیش از فعل عادتی، انجام گرفته است
در نهایت با حذفِ اون عامل، میتونید اون عادتِ غلط رو هم حذف کنید! به نظرم جالب بود.
شتابزده، سرها را بالا گرفته، چشم ها و پلک هاشان به هم نخورد و دل هایشان (از امید و تدبیر) تهى است.
دیشب که داشتم پستِ قبلی رو مینوشتم و قبل از خواب، داشتم فکر میکردم سعی کنم که با جزئیات اتفاقاتی که در خلالِ صحبتها و فضای اون مجموعه اتفاق میافته رو یادم باشه و یه پستِ مفصل در موردش بنویسم و ثبتِ خاطرات کنم که اگر خدا خواست و همونطوری که بهم پیشنهاد دادن، به عنوانِ سرگروهِ یکی از کارگروهها باهاشون همکاری و همفکری کنم، یه یادگاری از روزها و اولین مواجه با این مجموعه رو ثبت کرده باشم.
چنتا پست، پایینتر تو پ.ن، یه عکسی رو منتشر کردم و پرسیدم که به نظرتون این چه گیاهی هست؟
واقعیتش اینه که خودم هم اول نمیدونستم سیبزمینی هست یا گوجهفرنگی برای همین دست به یک آزمایشِ جذاب زدم!
همزمان سمتِ چپِ این گیاه، گوجهفرنگی کاشتم و سمت راستِ این گیاه، سیبزمینی.
الان که چند هفتهای از کاشتهشدنِ سیبزمینی و گوجهها گذشته و کم کم جوونههای این بذرها رشد کرده و بالا اومده، میشه گفت که این گیاه گوجهفرنگی نیست، چون جوونهش اصلا شبیه به جوونهی گوجهفرنگی نبود!
پ.ن:
میگند آدم باید با کسی باشه که زشتی هاشو دوست داشته باشه چون زیبایی هارو همه دوست دارن
شدیدا حسِ نیازِ حرف زدن و قدم زدن با یکی یا پیادهروی باهندزفری و گوش دادن به اون آهنگهای سال ۹۶ و مهر۹۸ از چهارراه ولیعصر تا میدون انقلاب و چرخ زدن تو کتابفروشیها رو دارم, ولی خب نه کسی هست و نه هنوز حقوقِ پروژههام رو دادند که برم کتابفروشیها چرخ بزنم و نه حتی اثری از اون آهنگها هست که گوش کنم و صد البته یه عالم کار دارم که کمتر وقت میکنم غرق در خاطرات بشم و...
یه جا میخوندم که نوشته بود، آرزوی مرگ کردن، چیز خوبی نیست و حتی اینکه دعا کنید زودتر شهید بشید و از این جور صحبتا با اینکه نفسِ موضوع و شهید شدن مسئلهی دینیِ خوبی هست ولی خب در کل چیزِ خوبی نیست، اونجا که امکانِ نقد نوشتن نداشت ولی اینجا، دعوتتون میکنم به بخشهایی از دعای مکارم الاخلاق از امام سجاد ع:
بارخدایا.... مرا تا وقتی زنده بدار که عمرم در طاعت تو به کار رود و چون بخواهد عمرم چراگاه شیطان شود، جانم را بستان قبل از آن که دشمنیت به من رو کند، یا خشمت بر من مستحکم شود.
در کل به قول سعدیِ جان باید بگم که:
چشمی که جمالِ تو ندیدهست، چه دیدهست...؟
می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
اللهم عجل لولیک الفرج
پ.ن:
نوشته بود، اگر زمین جایِ ماندن بود، هیچگاه پرواز کشف نمیشد!
سعدی میفرماد «گروهی همنشین من خلاف عقل و دین من ...»
این جوری بود که خونوادگی میرفتیم یه هیئت با تقریبا رعایت حداکثریِ پروتکلها، ولی از اونجا که به نظرم خیلی از حرفهای مداح و سخنران، اصلا بدرد نمیخورد یا بعضا ایراد داشت، من یا داشتم تو بخش اسپند دود کردن، کمک میکردم، یا تو ماشین بودم و از سخنرانیِ حاج آقای پناهیان یا حسینهی امام یا صوتِ سخنرانیِ حاج آقای کاشانی، استفاده میکردم!
پ.ن:
از این آزادیِ بیان به سبکِ جمهوریِ اسلامی که من میتونم هر چی دلم خواست بگم ولی شما نمیتونید، کامنت یا واکنشی نشون بدید، خوشم نیومد!
گاهی انسان روی اصول استدلالی مطلبی میفهمد اما چون به آن تن ندادهاست، از او کاری ساخته نیست.
سلسله اموری هست به نامهای تصور، تصدیق، جزم، مظنه، وهم و مانند اینها که شعبههای اندیشه عقل نظری هستند و با این بخش یک سلسله از امور علمی تأمین میشوند. بخش دیگری از امور نیز هست به نامهای نیت، اراده، عزم، تصمیم و خلوص که مربوط به انگیزههای عقلی عملی است و برای تحقق انگیزه عقل عملی گرچه جزم نظری لازم است، ولی کافی نیست.
علم حصولی هر چند نور است؛ لیکن در برابر شهود قلبی، ظلمت است، زیرا مفهوم، هماره حجاب چهره مصداق است و اثر از آن مصداق خارجی، یعنی معلوم است نه مفهوم ذهنی؛ یعنی علم و روح عالم تا از علم هجرت نکند و به معلوم نرسد، همواره از ورای حجاب سخن میگوید و از پشت پرده ندا دریافت میکند و مادامی که گفتمانِ عالم و معلوم بدون حجاب و حضوری نباشد، اتحاد عاقل و معقول رخ نمیدهد، زیرا مفهوم لایق آن نیست که با روح ملکوتی متحّد گردد، چنانکه اتّحاد روح مجرّد با مفهوم ذهنی (بر فرض امکان) اثربخش نخواهد بود، بلکه روح مجرد را بیاثر میکند، زیرا «حکم اَحَد المتّحدین ینسحب إلی الاخر»، آنگاه فرسودگی دامنگیر روح مجرّد میشود... .
علم صائب و عمل صالح، لازمه شاگردی انسان معصوم
علوم حوزه و دانشگاه ممکن است ما را در حوزه حکمت نظری قوی کنند اما تا اراده و عزم عمل صالح نباشد، انسان نمیتواند خود را شاگرد امام معصوم بداند... .
همت حسینی
...وقتی نبیّ اکرم از دنیا رفت، ایشان یک نوجوان هشت، نه ساله بود. وقتی امیرالمومنین به شهادت رسید، ایشان یک جوان سی و هفت، هشت ساله بود. در دوران امیرالمومنین هم که دوران آزمایش و تلاش و کار بود، این مایه مستعد، زیردست آن پدر، مرتّب ورز خورده بود و قوی، درخشان و تابناک شده بود.
اگر همّت یک انسان مثل همّت ما باشد، خواهد گفت که همین مقدار بس است؛ همین خوب است و با همین خدا را ملاقات کنیم. همّت حسینی این نیست. در دوران حیات مبارک برادرش، که ایشان ماموم آن بزرگوار و امام حسن ع، امام بود، ایشان همان حرکت عظیم را ادامه داد. باز همین طور پیشرفت و انجام وظایف در کنار برادر و اطاعت مطلق از امام زمان است. همه اینها درجه و تعالی است. لحظهلحظههایش را حساب کنید. بعد در مقابل شهادت برادر قرار گرفت. بعد از آن هم زندگی مبارک این بزرگوار، ده سال ادامه پیدا کرده است- از وقت شهادت امام حسن ع تا هنگام شهادت امام حسین ع، حدود ده سال و اندکی است- شما ببینید امام حسین ع، در این ده سال قبل از عاشورا چه میکرد.
آن عبادت و تضرّع، آن توسّل و اعتکاف در حرم پیغمبر و آن ریاضت معنوی و روحانی، یک طرف قضیه است. از طرف دیگر تلاش آن بزرگوار در نشر علم و معارف و مبارزه با تحریف است....لحظهای نباید متوقّف شد. باید دائم در حال پیشرفت بود... .
پ.ن:
امروز تمام دشت، ع.ل.ی ا.ک.ب.ر شد...
پ.ن:
طبق نقلهایی که هست، امام سجاد ع در ماجرای کربلا، ۲۲ تا ۲۴ سال سنداشتند.
این یک درس بزرگ برای من هست که یادم بمونه, امام معصوم ع همچون مصائبی رو درک کردند و برخوردشون چی بوده ولی من به خاطر کمتر از یک هزارمِ اون اتفاقات چه برخوردی داشتم.
پ.ن:
نقل هست که تو اون مجلس پیش ابن زیاد وقتی دستور داد که امام سجاد ع رو بکشتند، امام سجاد ع خطاب به ابن زیاد گفتند:
مرا از مرگ میترسانید، ندانستی که کشته شدن ما را عادت است و شهید شدن ما را کرامت؟
از این نمونه صحبتها زیاد بعد از ماجرای کربلا اتفاق افتاده و چه با شکوه صحبت میکنند، این خاندانِ رسول اکرم ص و فرزندان علی ع و فاطمه س
حقیقتا مداحها و سخنرانهایی که این بخش از حماسهها رو نقل نمیکنند و صرفا دنبالِ نشون دادنِ مصائب هستند، به نظرِ من، دارند در حقِ ماجرا، جفا میکنند.
پ.ن:
«شهید محمدحسین محمدخانی» از شهدای مدافع حرم که به ایشون لقبهای «مالک اشتر» و «همت مقاومت» و «عمار حلب» دادند و سردار سلیمانی (😢) در موردِ ایشون گفته بود:«من همّت خودم را با این شهید در منطقه پیدا کردم.» یک خاطرهای هست که گفته میشه:
به حاج آقا آیت اللهی از علمای بزرگ یزد گفته بود: «دعا کنید شهادت نصیب و روزیمان بشود». حاج آقا گفته بودند از خدا می خواهم که مثل حبیببنمظاهر شوید و محمدحسین پاسخ داده بود:
لذتی که علی اکبر سید الشهدا از شهادت برد، هرگز حبیب نبرد...
طبق نقلی که نسبت به بقیه معتبرتر هست سن علی اکبر ع در هنگام شهادتشون از ۲۳ تا ۲۸ نقل شده که تا اونجا که من خوندم، اعتبارِ ۲۸ سالگی دقیقتر هست. با این حساب هنوز وقت دارم که دعا کنم مثل علی اکبر ع، ع_ل_ی_ا_ک_ب_ر ها بشم و شهادت نصیبم بشه و صد البته شما هم هنوز وقت دارید که منت سرِ من بذارید و برای من دعا کنید که شهید بشم.
پ.ن:
حضرت عباس ع هم به نقل مقتل «نفس المهموم» نوشتهی محدث قمی که برخی از نوشتههای این پست رو از این مقتل نوشتم، ۳۴ سال داشتند.
عاشورا جلوهای از عزمهای بیبدیل است و در این میانه اولیای دین، روضهها و روضهخوانیها را با این رسالت تاکید کردهاند و بر اقامه آن اصرار ورزیدهاند، چرا که هیچ چیز مانند روضه، عزمآفرین نیست.
کربلا سنجهای برای سنجش عزم
شما چند بار (و چقدر) حاضرید مایه بگذارید؟
شما چهقدر برای ارزشها ارزش قائلاید؟
«هدف» برای شما چهقدر مهم است؟ تا چه حد حاضرید از خود مایه بگذارید؟
عزم شما، شدت جهاد شما، ایستادگی شما تا کجاست؟
...چنانکه گذشت از «جزم» به «عزم» یک گسست معنادار وجود دارد، اما سخن آن است که عزم هم دو گونه است؛ که از عزم عادی تا عزم عاشورایی، مرحلهای و مسافتی طولانی است، «عزم جهادی»، آنجا که از مایه گذاشتن همه داراییها از مرکب و سلاح تا جان را در بر میگیرد، آن هم نه یکبار، نه دوبار...
راستی، شما چند بار حاضرید برای هدفتان هزینه کنید؟
خطر کنید؟ یا مایه بگذارید؟
چند بار؟
چند جان؟...
...سبک زندگی عاشورایی، عزم مبتنی بر عزم است. باید سر کلاس زیارتنامهها و مقاتل حضور یافت. باید شاگرد مدرسه زیارتنامه حضرت عباس ع بود:
«أَشْهَدُ أَنَّکَ لَمْ تَهِنْ وَلَمْ تَنْکُلْ»: گواهی میدهم که بهراستی تو سستی نکردی و سر نتافتی...
«...وَأَعْطَیْتَ غایَةَ الْمَجْهُودِ»: نهایت تلاش خود را در این راه بذل کردی.
از میان اصحاب امام حسین ع، ابوالفضل العباس بهتنهایی میتواند ملتی را به کمال پیشرت نائل کند... .
پ.ن:
زهیر وقتی در مسیر کربلا، غربت و در عین حال حقانیت سیدالشهداء سلام الله علیه را دید سخنی به غایت شگفت گفت که بنده تا به حال از یاران حضرت کلامی زیباتر از آن ندیده ام.
او گفت: ای پسر رسول خدا
به خدا سوگند، اگر ما فانی نبودیم و ( بدون حساب و کتاب در نهایت آسودگی) در دنیا باقی و جادوانه می زیستیم و تنها در صورت یاری و نصرت تو از آن نعمت جادوانه محروم میشدیم، بدون شک و درنگ همراهی با تو و قیامت را بر آن بقا وحیات جادوانه بر میگزیدیم.
متن ماخذ: یا بن رَسُول اللَّهِ وَاللَّهِ لو کَانَتِ الدُّنْیَا لنا باقیة، وکنا فِیهَا مخلدین، إلا أن فراقها فِی نصرک ومواساتک، لآثرنا الخروج معک عَلَى الإقامة فِیهَا
در این مرحله باید...عوامل «ارادهساز» را شناخت. توسل و روضه، آرمانگرایی و داشتن هدفهای بلند، انتخاب الگوهای دینی، ورزش و... از این دسته عوامل هستند که هر یک قابلیت بحثی مستقل دارد ولی در این مجال فقط به نقش ارادهساز توسل و روضه پرداخته خواهد شد و مواردی مانند آرمانگرایی، داشتن هدفهای بلند، انتخاب الگوهای دینی و.. نیز در اطراف آن دیده خواهد شد.
عزم را در نماز شب میدهند نه در حوزه و دانشگاه!
هیچ پیوندی در تحقیق نهایی بین عزم و جزم نیست، جزم کار حوزه و دانشگاه است؛ یهنی اگر انسان از خیال و قیاس گمان و وهم نجات پیدا کرده خوب درس میخواند، یک طلبه فاضل شده یا یک دانشجوی فاضل شده و راه برای باسواد شدنِ او هست که این راه جزم است...اما عزم در حوزه و دانشگاه نیست، عزم در نماز شب است... .
...امام صادقع فرمودند: هیچ بدنی در برابر قدرت اراده احساس ضعف نمیکند، اراده حرف اول را میزند...، وجود مبارک امام صادق ع فرمودند: اگر کسی اهل عزم بود، هیچگاه بدن مخالفت نمیکند... .
درنگی در حقیقت روضه
... حقیقت روضه این است که ما به یک حضوری برسیم و با امام حسین ع زندگی کنیم. نباید به روضه یک نگاه صرفا عاطفی و احساسی داشت. نباید وقتی روضه به ذهنمان میآید، کلمهای که به دنبالش میآید، فقط گریه باشد. نباید به مجلس روضه که میرویم و گوش میدهیم، فقط به خاطر ثواب کردن و اجر بردن باشد! روضه خیلی فراتر از این است... .
...مجلس روضه سیدالشهدا ع عزم ما را در جهت رسیدن به اهداف شهید و شبیه شدن به او تقویت میکند. همانگونه که تعبیر نماز خواندن، تعبیر نادرستی است و باید نماز را اقامه کرد، مجالس عزاداری سیدالشهدا ع را هم باید اقامه کرد... .
...مجالس حسینی باید زمینه اطعامی باشد که سبب تغذیه روحی و اعتقادی و فرهنگی شود به عبارت دیگر این مجالس باید زمینه طعام معنوی و سالم را برای امت اسلامی فراهم کند. از این رو رهبری سه ویژگی را برای مجالس عزاداری حسینی بر میشمارند:
*باید محبّت به اهل بیت ع را زیاد کند.
*مردم نسبت به اصل حادثه عاشورا، معرفت روشنتر و واضحتری پیدا کنند.