+نقشه چیه؟
-میریم تو، رفیقتو درمیاریم، میاییم بیرون!
فیلم بارکد
نقشه راه کشور هم الان همینه: قوی شویم!😑😔😐😶
:|
پ.ن:
نه اینکه نتونیم یا نشه
بحثم روی اینه که قوی شدن یه سری پیش زمینهها میخواد و اینکه باید یه سری ها واسه من و امثال من که تو خیلی از مسائل و مشکلات مملکت راه حل داریم یه چراغ سبز نشون بدند که متاسفانه هیچ خبری نیست
از اون طرف هم منِ به اصطلاح انقلابی یه دوگانهی مقاومت و اعتراض یا بیخیال و ناامید شدن گیر میکنم که نکنه گفتن مشکلات و اعتراض به فلانی/فلانیها تضعیف جمهوری اسلامی باشه
(محتویات بخش اول خلاصه ای از سایت ایلنا و چنتا سایت مخالف حاکمیت جمهوری اسلامی نوشته شده(که نمیگم از کدوم ها!) و از نظر منبع، بیشترش رو چک کردم و درست هستند
محتویات بخش دوم طنز نسبتا تلخ و جدی هست، میخواید زیاد جدی نگیریدش!)
بخش اول:
بخشهایی از یاداشتهای آیتالله موسوی خوئینیها در جریان تسخیر سفارت آمریکا:
«وقتی وارد آنجا شدم، اولین کاری که کردم تلفن زدم به دفتر امام در قم، عرض کردم مرحوم آقا سید احمد آقا بیایند پای گوشی، گوشی را گرفتند، گفتم من الان داخل سفارت آمریکا هستم، همراه دانشجویانی که آمدهاند وارد اینجا شدهاند. شما به اطلاع امام برسانید اگر اصل این کار را کار نادرستی میدانند همین حالا جواب دهید و اینها میروند بیرون...! حاج احمد آقا وقتی برگشتند فقط این جمله را گفتند که امام فرمودند: بگویید خوب جایی را گرفتید، محکم نگه دارید.»
+ تسخیر سفارت آمریکا ابتدا به وسیله نیروهای چپگرا انجام شد که البته حمایت امام خمینی (ره) را به دنبال نداشت. همین اقدام مدتی بعد توسط دانشجویان اسلامی که بعدها به دانشجویان پیرو خط امام مشهور شدند، انجام شد.
+بچههای لانه پس از این اتفاق همگی به یکدیگر قول میدهند از ورود به دولت پرهیز کنند و حتی به اسم این اتفاق حزبی نسازند و جمع 400 نفره نیز حزبی هم تشکیل ندهند و از آن بهرهبرداری سیاسی نکنند. مرحوم رجایی، عباس دوزدوزانی را نزد بچهها میفرستد تا در دولت حضور یابند اما بچهها قبول نمیکنند. هرچند ابراهیم اصغرزاده اعتقاد داشت عدهای از بچهها دور از چشم ما به بعضیها سمپات{سَمپات به معنی هوادار یک گروه یا جریان یا فرد است. سمپات اصطلاحا به کسی اطلاق میشود که ایدئولوژی دسته، گروه، سازمان، حزب را قبول دارد، ولی به دلایلی هنوز نمیتواند در مناسبات سازمانی و در درون تشکیلات قرار گیرد و انضباط سازمانی را بپذیرد و مانند یک عضو از مرکزیت آن تبعیت کند} داشتند.هرچه بود قول بچهها زیاد دوام نیاورد و در مجلس دوم بود که از دل بچههای لانه دفتر تحکیم وحدت تاسیس شد و در مجلس سوم حتی روبروی جامعه روحانیت مبارز لیست ارائه کردند و این چنین شد که بچههای لانه در قسمتهای مختلف پخش شدند و جالب آنکه در سه قسمت بیشتر حضور نیافتند، عدهای وزارت خارجه رفتند و رایزنیهای بینالمللی کردند و عدهای جذب کارهای اطلاعات و امنیتی شدند و به سپاه رفتند و عدهای هم به جهاد رفتند و جذب هیاتهای 7نفره شدند.
نسل بچههای لانه:
ابراهیم اصغرزاده که زمانی سخنگوی دانشجویان پیرو خط امام بود و پشت میز قدیمی سفارتخانه مینشست و سوالات خبرنگاران را پاسخ میداد، ابتدا فرمانده سپاه قزوین شد و بعد به مجلس رفت. اصغرزاده زمانی به شورای شهر راه یافت. در آخرین انتخابات شورای شهر حتی حاضر نشد نامش را در لیست اصلاحطلبان بگذارد و مستقل وارد شد که البته موفق به ورود نشد. وی این روزها مشغول تحلیلهای خود از وضعیت سیاسی کشور و موقعیت اصلاحطلبان است. سال 76 دانشجویی از اصغرزاده پرسید چگونه میان تایید و انجام اقدام حمله به یک سفارتخانه و دفاع کنونیاش از گفتگوی تمدنها به نقیضین نمیرسد. به نظر میرسد اصغرزاده هنوز پاسخی برای این سوال نیافته است.
طاهره رضازاده در جریان تسخیر سفارت آمریکا با ابراهیم اصغرزاده ازدواج کرد.
عزتالله ضرغامی همچون اکثر بچهها به سپاه رفت و بعد هم به ارشاد پیوست و سپس به صداوسیما رفت و از معاونت امور مجلسها به ریاست این سازمان عریض و طویل رسید و مدتی تا پایان ریاستش بر این سازمان نیز باقی نمانده است و این روزها کمتر نقطه مشترکی با تحکیم وحدت دارد.
محمد نعیمیپور کارشناس مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف؛ زمانی مجری طرح سد و نیروگاه کارون بود و زمانی دیگر مدیر مطالعات مرکز تحقیقات استراتژیک شد و در دوران اصلاحات به عنوان کاندیدای جبهه مشارکت اسلامی از سوی مردم به نمایندگی در مجلس ششم راه یافت و سپس روزنامه یاس نو را راهاندازی کرد که البته عمر آن دیر نپایید و توقیف شد.
محسن امینزاده ابتدا به وزارت ارشاد رفت و بعد راهی وزارت خارجه شد و به معاونت این وزارتخانه رسید. امینزاده از اعضای موسس جبهه مشارکت ایران اسلامی بود که البته پس از حوادث سال 88 به زندان رفت.
معصومه ابتکار یا "خواهر مری" گروگانها، رشته دانشگاهیاش را عوض کرد و علوم آزمایشگاهی و ایمنیشناسی خواند و زمانی هم سردبیر کیهان انگلیسی شد و هم در دولت اصلاحات و هم در دولت یازدهم، رئیس سازمان حفاظت محیط زیست و معاون رئیس جمهور در این زمینه شد.(معصومه ابتکار اول دانشجوی امیرکبیر بود(پلی تکنیک، بعد رشته ش رو عوض کرد و رفت شهید بهشتی، یه چی تو مایه های من البته با اختلاف اینکه من رشته م رو عوض نکردم و خودم قصد رفتن به دانشگاه شهید بهشتی رو نداشتم و یه جورایی تبعیدی هستم!}
عباس عبدی راه دور و درازی را پیمود و ابتدا به شیراز رفت تا در شهر همسرش باشد، آنجا به هیات 7 نفره رفت و دبیر ستاد شد و بعد هم به قسمت اطلاعات خارجی دفتر اطلاعاتی و تحقیقاتی نخستوزیری رفت و وزارت اطلاعات را هم بدون استعفا ترک کرد و یکراست به عنوان مسئول دفتر پژوهشهای اجتماعی معاونت سیاسی دادستان کل کشور منصوب شد. سال 58 عبدی سنگ بنای اتحادیه انجمنهای دانشگاههای سراسر کشور یا تحکیم وحدت کنونی را بنا نهاد. نامی که به گفته خودش از زبان امام خمینی شنیده بود: «بروید تحکیم وحدت کنید.» وقتی هم که آیتالله موسوی خوئینیها از دادستانی به مرکز تحقیقات آمد عباس عبدی را هم با خود آورد و مسئولیت فرهنگی تحقیقات استراتژیک را در قالب معاونت به او سپرد. زمانی بعد که اصلاحطلبان همه تریبونهای خود را یکی یکی از دست میدادند، از روزنامه سلام سر درآورد و مشغول به تئوریپردازی اصلاحات شد. عضو شورای مرکزی مشارکت سال 77 به دیدار "باری روزن" رفت تا در کنار گروگان سابقش بنشید.
رضا سیفاللهی ابتدا به سپاه رفت و سپاه پاسداران اصفهان را با دوستان خود تاسیس کرد و پس از آن به عنوان مسئول اطلاعات کل سپاه منصوب شد و سپس به عنوان رئیس ستاد مرکزی سپاه منصوب شد. سیفاللهی تا فرماندهی کل نیروی انتظامی از سالهای 71 تا 75 نیز پیش رفت و مدتی بعد هم معاون امنیت داخلی دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی شد و اینک در مجمع تشخیص مصلحت نظام مشغول فعالیت است.
محسن میردامادی ابتدا مسئول روابط بینالمللی سپاه شد و بعد استاندار خوزستان شد و سپس به مجلس ششم راه یافت و بعد هم مثل عبدی و نعیمیپور و... به مرکز تحقیقات رفت و در دهه هفتاد به دنبال تحصیل علم روانه انگلستان شد و با دکترای علوم سیاسی بازگشت و پس از سال 88 به زندان رفت.
علی اکبر زحمتکش مسئول عملیات تسخیر و حفاظت از گروگانها تنها فردی بود که در دادگاههای آمریکا به خاطر بازداشتن یکی از گروگانها از نابود کردن اسناد تحت پیگرد قرار گرفت. زحمتکش بعدها به وزارت نیرو پیوست. در سالهای بعد همچنان اسناد را دنبال میکرد و مدتی هم به خاطر شکایت از شهردار بیرجند برای بر حیف و میل نمودن وجوه شهرداری معروف شده بود.
رحیم باطنی خیلی در نگاه داشتن احساساتش موفق نبود و به خاطر اسناد که میگفتند مربوط به ارتباط ناصر میناچی وزیر ارشاد دولت موقت با سفارت امریکا قرار است، رحیم باطنی نتوانست بر احساساتش غلبه کند و سخنان تندی علیه نهضت آزادی بیان کرد. باطنی که نماینده دانشجویان دانشگاه ملی (شهید بهشتی) در شورای مرکزی بود، بعدها معاون جهاد دانشگاهی کشور شد و مدتی هم به وزارت نیرو رفت.
حبیبالله بیطرف ابتدا به سپاه رفت و بعد هم به جهاد پیوست و مرکز تحقیقات جهاد کشاروزی را از خود به یادگار گذاشت و آن را تاسیس کرد و در زمان موسوی، استاندار یزد شد و در زمان خاتمی هم به وزارت نیرو رفت و وزیر آن شد.
محمد علی جعفری یا عزیز جعفری متولد یزد در دانشکده معماری دانشگاه تهران تحصیل کرد و به سپاه پیوست و بزودی با فراگیری فنون رزمی، اولین گردان زرهی سپاه را ایجاد کرد. فرماندهی تیپ عاشورا، قرارگاه قدس و قرارگاه نجف در دوران جنگ و فرماندهی نیروی زمینی سپاه به مدت 13 سال و 5 سال فرماندهی قرارگاه ثارالله تهران از جمله مسئولیتهای عزیز جعفری بود. وی در زمستان 86 با حکم فرماندهی کل قوا، فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد.
اکبر رفان اولین فرمانده نیروی هوایی سپاه لقب گرفت. حسین دهقان مدتی به لبنان رفت و در دهه 80 رئیس بنیاد شهید انقلاب اسلامی شد.
علیرضا افشار دورهای به عنوان رئیس ستاد مشترک سپاه پاسداران انتخاب شد و بعد از آن فرمانده کل بسیج و معاون فرهنگی ستاد کل نیروهای مسلح بود.
علی حاتمی از اولین کسانی بود که از دیوار سفارت امریکا عبور کرد. در عکس معروف ورود دانشجویان از بالای در، علی حاتمی در حالی که به دوربین نگاه میکند، دیده میشود.
حسین سیف از دیگر دانشجویان خط امام مجروح شد ولی به طرز معجزهآسایی نجات یافت. سیف فاتح لانه، فرمانده بازی دراز در عملیات خیبر در سال 63 به شهادت رسید.
مهدی رجببیگی مسئولیت قرائت بیانیهها را برعهده داشت. رجببیگی که قلم و بیان رسایی داشت، از سالها قبل با انتشار نشریه طنز «جیغ و داد» را به همراه اسرافیلیان منتشر میکرد. رجب بیگی در مهر 60 به دست منافقین در خیابانهای تهران به شهادت رسید.
حاتم قادری و جواد مظفر دو دانشجوی دانشگاه ملی با بیان اینکه هرچند تسخیر، یک حرکت ضدامپریالیستی است، اما این راه مبارزه با امپریالیسم نیست! از لانه خارج شدند.
تقی محمدی همان روزهای اول، باری روزن، وابسته مطبوعاتی سفارت امریکا که به زبان فارسی نیز تسلط داشت را به میان خبرنگاران آورد. محمدی که از نزدیکان بهزاد نبوی و خسرو تهرانی بود، بعدها به اطلاعات نخستوزیری رفت و پس از انفجار هشت شهریور به سفارت ایران در افغانستان فرستاده شد، اما اسدالله لاجوردی به دلیل نزدیکی او با مسعود کشمیری عامل انفجار نخستوزیری، او را از کابل فراخواند و بازداشت کرد. تقی محمدی که در بازداشتگاه برای اعتراف اعلام آمادگی کرده بود، به طرز مشکوکی ساعاتی بعد با کمربند خودکشی کرد. کارشناسان امنیتی دادستانی انقلاب معتقد بودند که اینگونه خودکشی با توجه به اینکه تقی محمدی بر روی رگهای گردنش چوب کبریت گذاشته بود، امکان ندارد و اشخاص دیگری احتمالاً او را کشتهاند و بعد حلقآویزش کردهاند.
عباس زریباف از ابتدای سال 58 وارد سازمان مجاهدین خلق شده بود وارد بخش اطلاعات شد و به نقل از سایت این گروهک ماموریتهایی در جهت کشف اقدامات سپاه پاسداران انجام داد. او در سال 60 به زندگی مخفی روی آورد و در سال 61 از ایران خارج شد. زریباف در چهارمین روز عملیات مرصاد به هلاکت رسید.
دکتر فیروزآبادی همسر شهید شوریده و استاد مکانیک دانشگاه شریف، دکتر محمدحسین صادقی عضو هیأت علمی دانشگاه تربیت مدرس، دکتر عبدالحسین روحالامینی استاد داروسازی دانشگاه تهران و محمدهاشم پوریزدانپرست، استاد اقتصاد دانشگاه شیراز از چهرههایی بودند که تدریس در دانشگاه را به فعالیتهای دیگر ترجیح دادند.
محسن وزوایی از دانشجویان دانشگاه شریف، مسئولیت اطلاعات- عملیات را برعهده داشت. زودتر از آغاز جنگ به سپاه پاسداران پیوست. با شروع جنگ وزوایی به جبهه غرب رفت و فرماندهی گردانی با کار ویژه عملیات پارتیزانی را برعهده گرفت. او در عملیات فتح بلندیهای بازی دراز فرمانده بود و در این عملیات مجروح شد. در آذر 1360 او فرمانده گردان حبیببن مظاهر تیپ تازه تأسیس محمدرسولالله (ص) شد که در عملیات فتحالمبین این گردان نوک عملیات بود. با تأسیس تیپ 10 سیدالشهدا او فرمانده این تیپ شد و در فروردین 61 با همین تیپ وارد عملیات بیتالمقدس (فتح خرمشهر) شد و در این عملیات بود که در 22 اردیبهشت هنگام هدایت نیروهایش چند کیلومتر مانده به خرمشهر به شهادت رسید.
عباس ورامینی مسئولیت آموزش نظامی دانشجویان را برعهده داشت. ورامینی همانند تعدادی دیگر از دانشجویان در سال 58 با یکی از دختران دانشجوی پیرو خط امام ازدواج کرد و خطبه عقد او را امام خمینی (ره) قرائت کرد. ورامینی در سال 61 با حکم احمد متوسلیان به فرماندهی ستاد لشکر 27 محمدرسولالله (ص) منصوب شد. مسئولیت سپاه 11 قدر و قرارگاه نجف اشرف از دیگر مسئولیتهای او بود. ورامینی سرانجام در 28 آبان 62 در ارتفاعات کانیمانگا و در عملیات والفجر 4 به شهادت رسید.
محمدرضا خاتمی برادر سیدمحمد خاتمی هم زمانی در میان دانشجویان تسخیرکننده حضور داشته است. خاتمی در مجلس ششم حضور داشت و به نائب رئیسی مجلس رسید و این روزها گه گاه مصاحبهای می کند و فعالیت سیاسی خاصی ندارد.
محمد فاضل، علی صبوری، علیرضا هادیپور، حسین شوریده، غلامحسین بسطامی فرمانده سپاه سوسنگرد در ابتدای جنگ، عبدالرحمن یاعلی مدد، حسین بهادری، فضلالله عابدینی، حمید صفایی، جلال شرفی، رحمتی، رحمان دادمان (وزیر راه و ترابری که در حادثه هواپیما به شهادت رسید) از دانشجویان پیرو خط امام به شهادت رسیدند.
نسل لانه جز این افراد چهرههای سرشناس دیگری همچون سیدمحمد هاشمی اصفهانی، شمسالدین وهابی، وفا تابش، حسین شیخالاسلام و فروز رجاییفر، کمال تبریزی، احمدرضا کاظمی پسرعموی شهید احمد کاظمی، حسین شریفزادگان، محمدرضا بهزادیاننژاد را نیز داشت که هرکدام جدا از دیگری و با تفکری مستقل به فعالیتهای خود ادامه می دهند.
پ.ن:
خوندن متن پایین، خالی از لطف نیست:
آقای صادق خرازی در پاسخ به مقاله ای که آقای عباس عبدی در شماره 21 نشریه آسمان، که به تاریخ 7/5/1391 منتشر کرده است، مقاله ای تحت عنوان « وقتی گروگانگیری فرهنگ میشود»، نوشته و در تاریخ 25 شهریور 1391، در سایت دیپلماسی که به مدیریت خود ایشان است آنرا منتشر کرده است. از آنجا که سایت دیپلماسی که ادعای اندیشه سازی و فرهنگ سیاسی مدرن که از جمله ضوابط این ادعا تعامل و پذیرش دگر اندیشی بدون برقراری سانسور است، را دارد، اینجانب پس از مطالعه مقاله آقای صادق خرازی، مطلب مختصری در این رابطه تحت عنوان « مقصر اصلی خسارتی عظیمی که اشغال سفارت آمریکا برای ایران ببار آورده کیست؟ به عنوان «کامنت» برای آن سایت جهت انتشار در تاریخ 31 شهریور 91، ارسال کردم که متأسفانه تا به امروز آن را منتشر نکرده است. البته من این فرض بسیار بسیار ضعیف را هم در نظر دارم که ممکن است مطلب به سایت نرسیده باشد. ولی چون مطلب عنوان شده حاوی نکاتی است که شاید برای دیگران هم مفید باشد، آنرا به اطلاع عموم می رسانم. عین مطلب ارسالی برای آقای صادق خرازی به شرح زیر است:
جناب آقای صادق خرازی سلام
مقصر اصلی خسارتی عظمی که اشغال سفارت آمریکا برای ایران ببار آورده کیست؟
چند نکته ای را که در پاسخ به مطلب آقای عبدی به درستی به صورت سئوالی از ایشان مطرح کرده اید، حقیقتی است که از زبان شما جاری شده است:
1- «مساله ای که من مطرح کردم سوالی است که بخش عمده ای از جامعه نیز آن را در خلوت و جلوت مطرح می کنند و به جدی بودن آن باور دارند. آیا ایشان باور دارند که واقعه گروگانگیری علت موجده جنگ و تجاوز به ایران و بدنامی برای انقلاب و جمهوری اسلامی و پدیده بسیاری از معضلات ملی و بین المللی کشور بوده یا نه؟ آیا ایشان این واقعیت را که اشغال سفارت با آن همه معضلات پیرامونی که پدید آورد هزینه جنگ را بر مردم تحمیل کرد قبول دارند یا آن را توهم می پندارند؟ آقای عبدی، شما و دوستان تان که مدعی هستید آن روز احساساتی بودید و جوانی کردید بفرمایید که به نظر شما هزینه آن احساسات و جوانی کردن شما را چه کس و یا کسانی می بایست متقبل شوند؟»
2- « واقعه گروگانگیری علت موجده جنگ و تجاوز به ایران و بدنامی برای انقلاب و جمهوری اسلامی و پدیده بسیاری از معضلات ملی و بین المللی کشور بوده » و افزون بر این « که اشغال سفارت با آن همه معضلات پیرامونی که پدید آورد هزینه جنگ را بر مردم تحمیل کرد »
3- « بی تردید ماجرای اشغال سفارت آغازگر و بستر رشد بسیاری از بداخلاقی ها شد » اینها و بعضی نکات دیگر ی که مطرح کرده اید، حقایقی است که از زبان شما جاری شده است اما افزوده اید که بی تردید در ماجرای اشغال سفارت
« اگر حکمت امام رضوان الله علیه و بسیاری از بزرگان طراز اول انقلاب نبود معلوم نبود که به دلیل همان احساسات جوانانه چه قتل ها و چه اعدام ها و چه انتقام ها از فضای پرداخته جمع اشغال سفارت نتیجه نمی شد. »
گمانم بر این است که شما در مقامی نیستید که ندانید که اگر آقای خمینی عمل گروگان گیرها را « انقلاب دوم و بزرگتر از انقلاب اول» ننامیده بود و از دانشجویان پیرو خط امام حمایت و پشتیبانی همه جانبه ای نمی کرد، کار این بچه ها را به پشیزی نمی گرفتند و حد اکثر کارشان مثل اشغال سفارت بوسیلۀ چریکاهای فدائی خلق می شد که ظرف کمتر از یک روز آنها را از سفارت بیرون ریختند. در این رابطه آقای محمدرضا مهدوی کنی رئیس فعلی دانشگاه امام صادق که در آن زمان سرپرست کمیته های انقلاب اسلامی بود تصریح می کند که آنها هم قبل و هم به هنگام اشغال سفارت آمریکا، در سفارت آمریکا کمیته داشتند و تیمی حدود 60 نفر در داخل سفارت بود که از سفارت حفاظت می کرد: «ما در مسائل تبعیت از امام را لازم می دانستیم… نا گفته نماند که ما به دستور شخص امام، سفارت آمریکا را محافظت می کردیم، ولی همه ی سفارتخانه ها این طور نبود چون مهم نبودند. سفارت آمریکا از همه مهمتر بود…امام فرمودند این دشمن اول ماست. به همین جهت احتمال اینکه به سفارت حمله بشود زیاد بود؛ هم از طرف خودی ها و هم از طرف مخالفین، به این جهت امام فرمودند که اینجا را خوب حفاظت کنید. تیمی از نیروهای کمیته حدود 60 نفر از آن جا حفاظت می کردند. در داخل خود سفارت هم جا گرفته بودند و مسئولین سفارت هم مایل بودند که اینها برای حفاظت آنجا بمانند. حتی امکان ماشین در اختیار بچه ها گذاشته بودند.» وی گفته خانم معصومه ابتکار مترجم بچه های خط امام در داخل سفارت که گفته است، امام با اشغال سفارت در ابتدا مخالف بوده اند را رد می کند و می گوید: «وقتی شنیدیم که به سفارت آمریکا حمله کردند، برای ما خیلی غیر مترقبه بود و تعجب کردیم چه شده که این ماجرا پیش آمده؟ اجمالاً یادم هست که آقای بهشتی و مهندس بازرگان به من زنگ زدند که آقا چرا شما نشسته اید؟ کجا هستید؟ نیروهای انتظامی کجاست؟ کمیته ها کجا هستند؟ دانشجویان به سفارت ریخته اند و آنجا را تصرف کرده اند و آمریکائی ها را به گروگان گرفته اند. آنها خیلی ناراحت بودند و نمی خواستند که روابط فیمابین با این کارها تیره شود. ما هم در ابتداء طبق وظیفه ی محوله و رویه ی خودمان با ورود دانشجویان به سفارت مخالفت کردیم و من از کمیته پرسیدم چرا اینطور شده؟ گفتند آمدند و به سفارت حمله کردند و از دیوار سفارت بالا رفتند و ما در مقابل بچه ها ایستادگی نکردیم، چون اجازه نداشتیم با بچه های خودمان بجنگیم و بعداً معلوم شد همین دانشجویان خط امام وارد لانه شده اند. من همان موقع به مرحوم حاج احمد آقا زنگ زدم. یادم می آید شب آن روزی بود که به سفارت ریخته بودند، زنگ زدم و پرسیدم جریان چیست؟ مرحوم حاج احمد اول می خندیدند و پاسخ نمی دادند. من گفتم آخر چه شده است؟ شما اطلاع دارید؟ ایشان می خندید. بالاخره بعد از اصرار گفتند: امام راضی هستند. شما هم با آنها کاری نداشته باشید. این بیان مرحوم حاج احمد آقا بود، ولی بعدها خانم ابتکار مترجم دانشجویان در مصاحبه ای اظهار کردند که در ابتدا حضرت امام با این کار مخالف بودند و سر انجام پس از یک یا دو روز رضایت دادند.» وی در ادامه می گوید: «اگر منهای دستور امام بود این کار به نظر من مطلوب نبود؛ ولی چون امام فرمودند که این «انقلاب دوم» است، ما هم پذیرفتیم و تسلیم شدیم. نیروهایمان را از آنجا بیرون کشیدیم و آنجا را در اختیار دانشجویان گذاشتیم.» این بیان صریح و روشن است که تا یکی دو روز بعد از اشغال، هنوز سفارت در اختیار تیم کمیته مستقر در سفارت بوده و به امر آقای خمینی آنجا را در اختیار دانشجویان خط امام قرار داده اند. آقای مهدوی کنی باز تصریح می کند که: «از کلام حاج احمد آقا معلوم شد که از پیش در این کار همآهنگی صورت گرفته بود، ولی آیا این همآهنگی به این صورت بوده که کار را انجام دادند و سپس اجازه گرفتند یا (از قبل اجازه داشتند، اینها را من نمی دانم، شاید هم از قبل بوده، و دیگر اینها را باید از خود آقایان بپرسید که آنها بهتر می دانند)…اصل کار خلاف قانون بود…آیا درست بود که با وجود و حضور نیروهای کمیته ی انقلاب در سفارت این گونه تهاجم واقع شود؟ در مرحله دوم نتیجه ی این اقدام چه بود و چه اندازه این عمل به نفع ما بود؟ این را من نمی دانم، تحلیل ها مختلف است که آیا این کار به نفع ما بود یا نبود که این خود بحث دیگری است که تحلیل آن از من ساخته نیست.»
آقای مهدوی کنی با زبانی که هم حرف و نظرش را زده باشد و هم در صورت حمله مخالفان درون رژیم که چرا امام را متهم می کنی، پاسخی برای حمله کنندگان داشته باشد، می گوید: «من با این کار قطع نظر از دستور امام مخالف بودم و آن را مفید نمی دانستم، به خصوص ادامه ی آن را صلاح نمی دیدم، چنانکه عملاً ادامه ی کار به نفع ما تمام نشد…آخر کار به جائی رسید که ما التماس کردیم که گروگانها را تحویل بدهیم. من در آن موقع که بیانیه الجزایر نوشته می شد در دولت بودم. بیانیه با عجله و بدون مطالعه دقیق و بدون توجه به دقایق و ظرایف حقوق بین المللی تنظیم گردید. به نظر می آید که آثار و تبعاتش هم خیلی جالب نبود.» آقای مهدوی کنی در مطالب خود به چند نکته مهم در امر گروگان گیری را روشن می کند:
-تیمی 60 نفره از کمیته های انقلاب که در داخل سفارت آمریکا مستقر بوده از سفارت حفاظت می کرده اند.
– کمیته مستقر در سفارت به امر آقای خمینی برای حفاظت از سفارت آمریکا در آنجا مستقر شده است.
– تا یکی دو روز بعد از اشغال سفارت به وسیله دانشجویان خط امام، کمیته 60 نفری در سفارت مستقر بوده و آقای مهدوی کنی بعد از درک دستور آقای خمینی از سوی احمد خمینی، نیروهای کمیته را از آنجا بیرون کشیده و آنجا را در اختیار دانشجویان گذاشته است.
– حرف خانم معصومه ابتکار که آقای خمینی ابتدا مخالف گروگان گیری بوده را رد کرده و با اطلاعاتی که داشته، توضیح داده که امام از قبل مطلع و راضی به این امر بوده است.
– با حرف آقای احمد خمینی، بر آقای مهدوی کنی مشخص می شود که از پیش همآهنگی با آقای خمینی صورت گرفته است. اما برای اینکه خود را از تیر حمله کنندگان خلاص کند که چرا آقای خمینی را هم متهم می سازد، به شکل مصلحت آمیز و ملایم به این صورت که «از قبل اجازه داشتند، اینها را من نمی دانم، شاید هم از قبل بوده، و دیگر اینها ر ا باید از خود آقایان بپرسید»، تحلیل و نظر واقعی اش را باقی می گذارد.
اگر از داده های دقیق و درست آقای مهدوی کنی هم صرفنظر کنیم، وقتی آقای خمینی 24 و یا 48 ساعت بعد از اشغال سفارت عمل دانشجویان را « انقلاب دوم و بزرگتر از انقلاب اول» ننامیده و از دانشجویان پیرو خط امام حمایت و پشتیبانی همه جانبه ای نکرده بود، می شد به نوعی حرف شما را قبول کرد. ولی با این حمایت و پشتیبانی همه جانبه آقای خمینی و به تعببیر شما « حکمت امام رضوان الله علیه » در حقیقت مسبب اصلی مصیبتهائی را که شما در اثر گروگانگیری ذکر کرده اید، جز آقای خمینی و زعمای حزب جمهوری اسلامی و باز به تعبیر شما « بسیاری از بزرگان طراز اول انقلاب » چه کس دیگری می تواند باشد ؟ جناب آقای خرازی عزیز، تذکر این نکته هم به جا است که هر عملی که برای به دست گرفتن انحصاری قدرت و یا اشتباه و ندانم کاری انجام گرفته است را برای فرار از عوقبش آن به گردن « مجاهدین (منافقین) » انداختن شما را به تحلیل درست و صحیح راهبر نمی شود. اگر آقای خمینی از عملِ دانشجویان حمایت نمی کرد و آن را « انقلاب دوم و بزرگتر از انقلاب اول» نمی نامید، « مجاهدین (منافقین) » چه محلی از اِعراب داشتند که بتوانند عملی انجام دهند.
اینجانب مسئله گروگان گیری و تبعات عظیم زیانباری که برای ملت ایران ببار آورده و هنوز هم بخشی از مسائل مبتلا به کشور از گروگان گیری سرچشمه می گیرد را در کتاب «گروگان گیری و جانشینان انقلاب» قدم به قدم از لحظه اشغال سفارت تا قرار پنهانی با جمهوریخواهان و زیر بار قرار داد الجزایر که بنا بر گفته عاقدین و امضاء کننده اش نظیر قرار داد وثوق الدوله است، با اسناد و مدارک انکار ناپذیر آورده ام و از تکرار آنها در این مقاله پرهیز می کنم و از خداوند می خواهم که همه ما را در تحلیل ها و انتقادها و گفتارها یمان خارج از مصلحت ها و منافع شخصی و گروهی ویا … به حقیقت و درستی رهنمون کند.
چالش اصلی سخنرانی دکتر اونجا معلوم میشه که کلمه ی انتخابات (تغییر ساختار انتخابات فعلی سوال من بود) جزء کلمات پرتکرار سخنرانی دکتر تو اون بخشی که تو سایت دکترجلیلی منتشر شده، هست
البته دکتر جلیلی جواب سوالم رو نداد و کاملا ضمنی منو ارجاع داد به یه اصلی که خودش مورد سوال و چالش هست!
مردم سالاری دینی!!
نقل به مضمون سوالم این بود که:
من دانشجوی مهندسی صنایع امیرکبیر و دانشجوی مقطع ارشد مهندسی صنایع دانشگاه شهید بهشتی هستم
تو یه شرکت کوچولو یه هیئت مدیره ای هست که در جریان اتفاقات کلان و جزئیات و صلاح و استراتژی های اون شرکت هست و اونا تصمیم میگیرند که کی مدیر چندساله ی اون شرکت باشه و مثلا سرایدار یا آبدارچی و مثلا 50،60نفر کارمند و کارگر نقش خاصی تو انتخاب مدیر ندارند، با وجود اینکه نقش اونا مهم هست ولی اصلا لزومی نداره که تو انتخاب مدیر اون مجموعه نقش داشته باشند
با چه منطقی نظام انتخاباتی فعلی که مملکت و سرمایه و بودجه ی 4ساله ی رو به رای اکثریتی میذارید که غالبا تحلیل استراتژیک نمیدونند و بعضا اصلا تا حالا مفهوم نگاه سیستمی به گوششون نخورده؟
آیا این نیاز رو حس نمیکنید که نظام انتخاباتمون و قانون اساسی باید تغییر کنه؟
یه مملکت از یه شرکت کوچولو، هم کمتره؟
که دکتر گفتند(نقل به مضمون): « جمهوری » بودنِ جمهوری اسلامی مهم است، چون مردم اسلام و انقلاب را خودشان انتخاب کردند، به جای انتقاد از ساختار فعلی از ظرفیت های استفاده نشده ی اون توجه کنید و تو این چهار سال برید مردم رو قانع کنید که چی خوب هست و چی بد هست
(منطق این حرفم که میگم انتخابات فعلی غلط هست و نباید هر فرد یک و فقط یک رای داشته باشه(مهندسی خونده ها میدونند که چرا یک و فقط یک نوشتم!) و... رو بعدا اگه حال داشتم بهتون میگم)
فقط اینم بگم که این سوال من در مورد غلط بودن ساختار انتخابات که دکتر جلیلی اینجوری جواب دادند، رو حاج آقا علوی و حاج آقا حامد کاشانی و حتی تو بعضی از اشاره ها خود رهبری هم مطرح کردند، فقط من یه خورده رنگ و لعاب مهندسی دادم
خیلی جالبه که این سه بزرگوار(حاج آقا علوی و حاج آقا حامد کاشانی و رهبری) هم اطلاع از اصل جمهوریت ایران و مردم سالاری دینی ندارند که این چالش واسشون پیش اومده!
پ.ن:
چه خبرتونه، چه خبببببرتونه؟(با لحن احمدی نژاد بخونید!)
این لیست انقلابی دادن هاتون بیشتر بوی عقده گشایی و تلافی کردن و الان میاییم دهن همتون رو سرویس میکنیم داره تا اصلاح امور
خدا عاقبت ایران و تک تکمون رو با این افراد انقلابی و ولایت مداری که کاندید شدند، بخیر کنه
حسم میگه اوضاع اونطوری که بعضیا تخیل میکنند، خوب نخواهد بود
این از من
پ.ن:
شعر احمد بابایی هم قشنگ بود، بعضی از بخش هاش اینا هست:
کارد مهمان استخوان شده است
اشعری هم حقوقدان شده است
اول قصه، «میشود!» میگفت
پشت تکلیف و عشق، بد میگفت
دل «بعضی» ، جهنم است انگار...
آخر قصه، مبهم است انگار!
دلخوریم از غرور، ما مردم!
ذلّه از حرف زور، ما مردم!
مردم ما به عشق، «جان دادند»
جنگ، تحمیل شد، جوان دادند
اشهدُ انَّ که همین مردم
به سر نیزهها اذان دادند
گله مندند...! ورنه میدانیم
همه جا خوب، امتحان دادند
-خودمانیم!- گاه گاهی هم،
کار بر غیر کاردان دادند!
دل «بعضی» ، جهنم است انگار...
آخر قصه، مبهم است انگار!
بنِگر بغض و بسته بالی را
سفره ی خالی اهالی را
زخم اشرافیت، علاج نداشت
پیر امت که برج عاج نداشت
رفته دوزخ ز یاد «بعضی» ها
دلخوریم از فساد «بعضی» ها
ای بت عافیت! – به هرعلت! –
از تو ناراضیاند این ملت...
مردم از دست بسته دلگیرند
سفرهها حفرههای تدبیرند
نا امیدی، عذابمان نشود
گره انقلابمان نشود
در دل خسته، غم نخواهد ماند
«اینچنین نیز هم نخواهد ماند»
سرِ اشراف، گرم بی عملی ست
دلخوشی مان فقط به «سید علی» ست
یه عبارتی رو نخست وزیر بریتانیا (Benjamin Disraeli ) هست که میگه :
"نیرنگ دروغ و خیانت در راه رسیدن به پیروزی گناه نیست"
یه نظریه هست که اساس برخورد انگلیس با کشور ایران رو بیان میکنه که به تئوری مکیندر (جغرافی دان اوایل قرن بیست) معروفه ولی خب تو ایران این جماعت انگلیس پرست، زیاد سر و صداش رو در نمیارند خلاصه ش اینه که میگه باید اوراسیا که قدرت شون تو خاک هست رو با تحریم و جنگ، از رشد هوایی و زمینی دور نگه داریم و بیشتر مشغول خودشون کنیم تا انگلیس که برگ برنده ش تو دریا هست همچنان قدرت دریایی بمونه
نیاز هست دو تا تعریف رو اول بگم:
کالای مکمل:
به اون دسته از کالاهایی میگن که با هم مصرف میشن مثلا شما خودرو میخرید حتما به سوخت هم احتیاج دارید یا مثلا چای میخرید به احتمال زیاد نیاز به خرید قند دارید و ...
کالای جایگزین:
به اون دسته از کالاهایی میگن که به جای هم میتونند استفاده بشند، مثلا اگه قیمت برنج گرون بشه تقاضای خرید نون بیشتر میشه یا مثلا اگه گوشت گرون بشه میشه تو ماکارونی(بخوانید ماکارانی!) میشه سویا ریخت(که البته مامانم همچین اعتقادی نداره!) و...
یک دسته از کالاها هم هست که ربط مستقیمی به هم دیگه ندارند، مثلا قیمت پَد موس ربطی یه یونجه ی خر نداره
طبق قانون عرضه و تقاضا و اقتصاد بازار آزاد:
* در صورتی که افزایش قیمت برای یک کالایی(مثلا کالای A) داشته باشیم باید تقاضای کالای مکمل اون(مثلا B) بیاد پایین و به تبع اگه تقاضا بیاد پایین، قیمت اون کالا(کالای B)هم به تدریج کاهش پیدا میکنه تا دوباره اون نمودار عرضه و تقاضا تو یک نقطه ای بهم دیگه بخورند اینجا اگه وابستگی خیلی زیاد بین دو تا کالا وجود داشته باشه و اقتصاد بازار آزاد بشه، قیمت کالای A هم بعد از مدتی میاد پایین
* در صورتی که افزایش قیمت برای یک کالایی(مثلا کالای A) داشته باشیم باید تقاضای کالای جایگزین اون(مثلا C) بالا بره و اگه اون کالا(C) ظرفیت تامین شدن تو اون منطقه ی اقتصادی رو داشته باشه، باعث رونق تولید و اگه نداشته باشه باعث افزایش قیمت اون(C) میشه، البته این افزایش قیمت هم کمتر از اون کالای اصلی(A) هست
* اگه دو تا کالا ربط مستقیم نداشتند یا ربط کمی به هم داشتند، تغییر قیمت ها و تقاضاها مستقل از هم انجام میشه
صحبتی از محمدعلی دهقان دهنوی معاون امور اقتصادی وزیر اقتصاد امروز صبح از تسنیم منتشر شد (خبرکاملش تو "توضیحات معاون وزیر اقتصاد درباره دلایل کارشناسی دولت برای گرانکردن بنزین" از خبرگزاری تسنیم) :
سهم بنزین در سبد خانوار بهطور متوسط 2.5 درصد است و افزود: این یعنی افزایش نرخ بنزین فقط 2.5 درصد اقتصاد یک خانواده را تحت تأثیر قرار میدهد.
معاون وزیر اقتصاد گفت: افزایش نرخ بنزین بهمعنای گرانی سایر خدمات نیست.
اگر نرخ بنزین 50 درصد افزایش یابد به این معنا نیست که نرخ خدمات حملونقل جاده هم 50 درصد افزایش مییابد، باید بررسی کرد که سهم بنزین چند درصد از این خدمات را شامل میشود.
او تصریح کرد: کمی قبلتر، بنزین 5هزارتومانی را با هزار تومان به مردم عرضه میکردیم حال میخواهیم تفاوت 4هزارتومانی را عادلانه میان مردم تقسیم کنیم، روش عادلانه این است که به قشر ضعیفتر یارانه بیشتری اختصاص یابد به این نوع تقسیم "سود بازتوزیع درآمد" میگویند.
////
حرف های ایشون تو یک منطقه ی بازار اقتصاد آزاد، کاملا درست هست ولی خب اینجا ایران هست و قیمت خیلی از کالاها به طور انحصاری از طرف دولت تعیین میشه و به هیچ عنوان اصول اقتصادبازارآزاد و قوانینی که بالاتر گفتم رعایت نمیشه
اون بنده خدایی که قراره یک کالایی رو برای عرضه کننده ی خرد(مثلا آقا/خانم بقال/میوه فروش سر کوچه) بیاره، با قاطر که نمیاره، واسش بنزین میسوزونه و این باعث میشه که به طور دومینو وار کل جریان اقتصادی مملکت افزایش قیمت رو داشته باشند و با اقدامات سلبی و بگیر و ببندهایی که آقایون مدنظر دارند و مثلا ستادتنظیم بازار و بازرس ها رو زیاد کنند، به هیچ عنوان اثر مثبتی روی روند اقتصادی نخواهد داشت
البته تو وضعیتی که رکود اقتصادی وجود داره، یک ترفند و راهکاری هست به اسم شوک درمانی، که میگه تغییرات ناگهانی اقتصادی در ابتدا باعث سردرگمی و اگه خوب مدیریت بشه بعد باعث بهبود وضعیت اقتصادی میشه که البته با شناختی که من از این آقایون دارم از این توانایی ها ندارند و مثلا تو همین صحبت آقای معاون اموراقتصادی وزیر اقتصاد گفته شده که "باید بررسی کرد که سهم بنزین چند درصد از این خدمات را شامل میشود" یعنی اقتصادی ترین بخش مسئولیت این مملکت نمیدونه که اثر اقتصادی فلان تغییر روی خدمات و بهمان موضوع چیه، ولی خب این فرصت رونق تولید و اقتصاد هم وجود داره
البته یک سری حرف ها هم در خصوص این شوک وجود داره که اگه ظرفیت ها سنجیده نشده باشه یا تعمدی تو کار باشه باعث اتفاقات بدی تو مملکت میافته و نتیجه ش فروپاشی شوروی شده
اگه دوست دارید بیشتر بدونید باید نظرات "دیوید جفری ساکس" نظریه پرداز اقتصادی نئولیبرال،مشاور ارشد جورج سورسِ یهودی، پدر انقلابهای رنگی، و کسی که عقیده داره به جای تغییر رژیم، باید نیروهای همسو با سیاست های شون در کشورها تربیت کنند و کسی که تئوری هاش، اقتصاد کشورهای زیادی رو به نابودی کشونده و موجب فروپاشی اونها شده، مراجعه کنید این بشر تئورسین مکتب شوک درمانی هستند
برای درست شدن قیمت ها برای بار nام میگم که راهش برگشت قیمت بنزین به حالت قبل نیست و از راه حل هایی که برای جلوگیری از افزایش قیمت بقیه کالاها در مقابل تغییر قیمت بنزین میشه داد، "مستقل کردن سرویس حمل و نقل از جریان توزیع کالا ها هست" (استارت آپی که قصد راه انداختنش رو داشتم و فعلا انجام نشده) یا بدترین و افتضاح ترین کار ممکن اینه که به همه ی چرخه ی عرضه و حمل و نقل عمومی و ... کارت های سوختشون رو اضافه تر شارژ کنید
پ.ن0:
من بازی رو از صبح تلاش کردم اینجا آپلود کنم و اجرا بشه، که تو کدهایی که تغییر دادم، اجرا نشد و همون چند دفعه ای که درست کار میکرد صرفا با لپ تاپ کار میکرد و نیاز داشته مرورگرهاتون به فلش پلیر وصل باشه
پ.ن1: در مورد جفری ساکس تئورسین مکتب شوک درمانی بیشتر بخونیم:
به خاک سیاه نشاندن بولیوی!
جفری ساکس با پرچم مقابله با بیکاری و کاهش تورم، با نفوذ به ارکان تصمیم گیری در بولیوی نسخه شوک درمانی خود را به آنها اینگونه صراحتا القا میکرد و میگفت: «فقط شوک درمانی است که میتواند بحران تورم لگام گسیخته بولیوی را درمان کند. پیشنهاد او افزایش ده برابری بهای نفت، آزادسازی بهای طیفی از اقلام دیگر و کاهش بخشهای مختلف بودجه بود.»
ویکتور پاز رئیس جمهور وقت بولیوی بدون فوت وقت با ۱۷ روز جلسه بی وقفه برنامه شوک درمانی مبتنی بر حذف یارانههای مواد غذایی، لغو کلیه کنترل قیمتها و ۳۰۰ درصد افزایش بهای نفت را ارائه کرد. برنامه مزبور حقوق و دستمزدهای پایین بخش دولتی را به مدت یک سال تثبیت کرد و نیز خواستار کاهش شدید مخارج دولتی در عرصه خدمات عمومی (بهداشت و درمان آموزش و پرورش و...)، گشودن مرزهای بولیوی به روی واردات نامحدود و کوچک کردن شرکتهای دولتی به عنوان سرآغازی برای خصوصیسازی گسترده شد.
اما خیلی زود نتیجه نسخه پیچیهای جفری ساکس نمایان شد، کاهش ۶۱ درصدی افراد واجد شرایط تامین اجتماعی، بیکاری ۳۰ درصدی، افزایش بی سابقه رجوع بیکاران بولیوی به کاشت و صادرات مواد مخدر، کاهش قیمت ۵۵ درصدی قلع به عنوان مهمترین صادرات بولیوی. از آن طرف نیز جهت اجرای شوک درمانی برای مقابله با اعتراضات در بولیوی حالت فوق العاده اعلام شد، پلیس به همه نهادهای مدنی حمله کرد، راهمپایی و گردهماییهای سیاسی ممنوع اعلام شد. ۱۵۰۰ نفر از جمله وزرای سابق و سناتور دستگیر و به زندانهایی دور افتاده در جنگل آمازون منتقل شدند، کارگران معادن قلع بخاطر اعتراض اخراج شدند.
ردپای ساکس در زیرخط فقر کشاندن مردم آرژانتین
پس از بولیوی این بار نوبت آرژانتین در دهه ۹۰ میلادی بود که با اجرای سریع تئوری ساکس در زمان کوتاهی نزدیک به ۹۰ درصد تمام بنگاههای دولتی خود را چوب حراج زد و به شرکتهای خصوصی خارجی از جمله سیتی بانک، بانک بوستون، ویندی فرانسه و ... فروخته شد. طی این دوره بیش از ۷۰۰ هزار نفر از کارگران کارخانهها اخراج شدند و نیمی از جمعیت کشور به زیر خط فقر کشانده شدند.
تجارت ناتاشا در لهستان ماحصل شوک درمانی!
جفری ساکس با تامین مالی جورج سوروس و همراه با او به ورشو پایتخت لهستان سفر کرد و با پیروزی جناح غرب گرای لهستان یعنی حزب همبستگی همکاریهای نزدیک ساکس با دولت حاکم در لهستان آغاز شد. دولت هبستگی به امید وام خارجی طرح شوک درمانی ساکس را پذیرفت و اعلام شد، اقتصاد لهستان به شیوه «شوک درمانی» تحت درمان قرار میگیرد.
نسخههای جفری ساکس در لهستان شامل حذف آنی کنترل قیمتها و یارانهها، حراج معادن، کارگاههای کشتیسازی و کارخانههای دولتی و رفتن از کارخانههای صنعتی سنگین به تولید کالاهای مصرفی و... بود.
اما برخلاف پیش بینیها و وعدهها نسخههای جفری ساکس موجب یک رکود کامل شد. کاهش ۳۰ درصدی تولیدات صنعتی، افزایش نرخ بیکاری به بیش از ۲۰ درصد، ۵۰ درصد مردم زیر خط فقر و ۷۵۰۰ اعتصاب در یکسال که همگی با سرکوب روبرو شدند نتیجه شوک درمانی بود. تا جائیکه پس از دوران شوک درمانی تجارت کثیفی به نام «تجارت ناتاشا» در این کشور شکل گرفته بود که منظور از آن صادرات زنان و دختران شرق اروپا برای به مقاصدی نامعلومی بود که در نهایت مجبور به تنفروشی میشدند.
فروپاشی و حراج ثروت شوروی!
جفری ساکس با وعدهی کمک ۱۵ میلیارد دلاری وارد شوروی شد و در نقش مشاور یلتسین و تسریع فروپاشی شوروی نقش موثری ایفا کرد. ساکس به یلتسین گفت: مطمئن است که اگر مسکو مسیر اقدامات آنی و ضربتی برای پیاده کردن یک اقتصاد سرمایهداری را پیش بگیرد، او چیزی در حدود پانزده میلیارد دلار برای روسیه فراهم خواهد کرد.
یلتسین نیز با این پیشبینی که با آزاد کردن قیمتها در نتیجه شوک درمانی هر چیز در جای صحیح خودش قرار خواهد گرفت، لغو کنترل قیمتها را اعلام کرد و یک هفته پس از استعفای گورباچف برنامه شوک درمانی بدون فوت وقت آغاز شد.
اتفاقی که متعاقب آن موجب انحلال پارلمان و کودتای نرم یلتسین شد و در نتیجه این برنامهها قدرت خرید شهروندان روسی ۴۰ درصد کاهش یافت و یک سوم جمعیت روسیه به زیر خط فقر رفتند و افراد طبقه متوسط مجبور شدند با گذاشتن میزهایی مقوایی در خیابانها اموال شخصیشان را بفروشند؛ و از آن طرف شرکتهای بزرگی، چون یوکس، نیکل نوریلسک و... به ثمن بخس به حراج گذاشته شدند.
جفری ساکس بعد از فروپاشی شوروی با کمک و سرمایه جورج سوروس به کشورهای اروپایی شرقی میرفت و نسخه شوک درمانی، خصوصی سازی بی ضابطه و گسترده و فروش به ثمن بخس داراییهای عمومی آن کشورها را میداد، در آن طرف ماجرا نیز خریدار اصلی مجموعههای بزرگ دولتی کسی نبود جز جورج سوروس سرمایه دار صهیونیست و پدر انقلابهای رنگین در جهان!
ایشون چند دفعه ای تو دولت مکرم تدبیر و امید به ایران اومده و چند دفعه ای هم قصد سخنرانی تو دانشگاه های مختلف و اثرگذار ایران مثل امیرکبیر و الزهرا و ... رو هم داشته
(بخش های از کتاب سفر شهادت؛ امام موسی صدر)
یکی از دوستان اندیشمند ما میگوید که دشمنان حسین سه گروهاند:
دشمن نخست: کسانی که حسین و یارانش را کشتند. آنان ستمکار بودند، اما اثرِ ستمشان ناچیز است، زیراکه جسم را کشتند و اجساد را پارهپاره کردند و چادرها را به آتش کشیدند و اموال را به غارت بردند. آنان چیزهای محدودی را از میان بردند. اگر حسین در سال 61 هجری به شهادت نمیرسید، در سال دیگری از دنیا میرفت. پس خطرِ اصلی چیست؟ آنان با کشتن حسین چه چیزی را محقق ساختند؟ باید گفت که آنان مرگ حسین ع را جاودانه و همیشگی کردند. بنابراین، خطر دشمن اول، ظالم اول و طغیانگر اول، محدود است.
دشمن دوم: کسانی که کوشیدند تا آثار حسین را پاک سازند. بنابراین، نشانههای قبرش را از میان بردند و بقعهای را که در آن به خاک سپرده شده بود، به آتش کشیدند و یا مانند بنیعباس، حرم امام حسینع را به آب بستند.
اینان مانع عزاداری برای حسین ع شدند، چنانکه در عصر عثمانی اینگونه بود. دوران تاریکی بود؛ هنگامی که مجلسی بر پا میداشتند، مراقبانی میگماردند، تا رسیدن عمّال عثمانی را خبر دهند و عزاداران پراکنده شوند. هماینان زیارتِ حسین را منع کردند و برای کسانی که میخواستند قبر امام حسین را زیارت کنند، موانع بسیاری به وجود میآوردند. اینان گروه دوم از دشمنان حسین هستند، کسانی که میخواستند اسم حسین و یاد حسین فراموش شود و آرامگاه حسین و عزاداری بر حسین از میان رود.
خطر این گروه بیش از گروه اول است، اما در اجرای برنامههایشان ناتوان ماندند، چنانکه این مسئله در تاریخ روشن شد. ما امروز شاهد گسترش زمانی و مکانی عزاداریهای امام حسین هستیم. امروز، دستکم بیش از صد میلیون نفر در عزاداریهای امام حسین ع شرکت میکنند؛ نه تنها در جهان اسلام، بلکه همچنین در آفریقا. جمعة گذشته در ایام عاشورا همة خطبهها به اسم امام حسین ع برگزار شد؛ در همه جا، در اروپا در آمریکا و در هر کشوری که دوستداران حسین ع زندگی میکنند. امروز صد میلیون نفر و یا بیشتر مجالس حسینی را برپا میکنند. سفر من به گابن با اربعین حسینی مصادف بود و در آنجا سخنرانی مفصلی کردم. در سنگال هم که بودم مجالس مفصلی برپا کردیم. به همین ترتیب، در همة کشورها مراسم عزاداری امام حسین ع در حال گسترش است. این مراسم، اینجا، در لبنان، در بیروت و در مکانهای گوناگون، فزونی مییابد و پربارتر میشود. بنابراین، گروه دوم از دشمنان امام حسین، پرخطرتر و ستمکارتر از گروه نخستاند، اما در کارشان ناکام ماندند. خطر اینان از گروه سوم کمتر است.
دشمن سوم: این گروه بر آن بودند تا چهرة امام حسین را مخدوش کنند و واقعة کربلا را در حد سالگردها و عزاداریها نگه دارند، و آن را در گریه و اندوه و ناله منحصر کنند. ما بر حسین بسیار میگرییم، اما هرگز در گریه متوقف نمیشویم. گریة ما برای نو کردن اندوهها و کینهها و میل به انتقام و خشم بر باطل است. اینها انگیزة ما برای گریه است.
نوشته های اقتسادنامه که قبلا گفته بودم از وبلاگ استادم، دکتر نقشینه، به خاطر اینکه وبلاگشون چندسالی هست بروز نشده ممکنه مطالب حذف بشن تو وبلاگم کپی خواهم کرد رو میتونید از بخش
"پرونده های ویژه" ===> بخش اقتسادنامه
یا از تگ زیر این پست "اقتسادنامه"
بخونید، بقیهی نوشتههای اقتسادنامه هم از خودم هست.
پ.ن:
اقتسادنامه نه اقتصادنامه!
چاپ پول و گردش آن در بانکها با دولت چه میکند؟
نویسنده: امید نقشینه ارجمند - ۱۳٩٥/٦/۱٠
قانون عملیات بانکی بدون ربا در روز ۸ شهریور سال ۱۳۶۲ تصویب شد و در ۱۰ شهریور ۱۳۶۲ به تأیید شورای نگهبان رسید و چنین روزی، روز بانکداری اسلامی نامگذاری شد.
سال گذشته به همین مناسبت یادداشتی با عنوان «گوشت خوک با ذبح اسلامی! به مناسبت روز بانکداری اسلامی» نوشتم که لپ کلام آن این بود که مشکل اصلی نظام بانکی و پولی ربا نیست بلکه چاپ پول و گردش آن در بانکها است که حتی اگر ربا نیز از این فرایند حذف شود بسیار مخرب است.
تصور عموم کسانی که توجه به نقش چاپ پول در تولید تورم و کاهش ارزش پول دارند این است که این موضوع ابزاری قوی در دست دولت است که با استفاده مناسب از آن میتواند به اهداف حاکمیتی خود برسد ولی به عقیده من این موضوع ابعاد عمیقتری دارد.
برای توضیح این مطلب ابتدا توجه شما را به این موضوع جلب میکنم که هر مقدار پول که توسط بانک مرکزی چاپ میشود، پس از گردش توسط بانکها موجب افزایش چند برابری نقدینگی (شامل پول و شبهپول) میشود. مهمترین عامل در این چند برابر شدن که به مقدار آن «ضریب فزاینده» میگویند درصد «اندوخته قانونی» بانکها در بانک مرکزی است. این درصد در قانون بانکداری ایران باید بین 10 تا 30 باشد که در چند سال اخیر به کمترین مقدار خود یعنی 10 درصد رسیده است و لذا ضریب فزاینده (در حالت چرخش کامل) 10 است. این یعنی تورمی که با چاپ پول به وجود میآید 10 برابر اثری است که پول جدید بدون گردش در بانکها موجب آن میشود.
اکنون این سؤال مطرح میشود که وقتی دولت اقدام به چاپ پول میکند و موجب کاهش ارزش پول میشود آیا در نهایت قدرت مالی دولت افزایش پیدا میکند یا کاهش؟
مدلسازی و محاسبات بر پایه چهار عمل اصلی!
اگر فعلاً حوصله خواندن جزئیات را ندارید، از این قسمت چشمپوشی کنید و قسمت «جمعبندی و نتیجهگیری از محاسبات» را بخوانید.
برای پاسخ دادن به سؤال مطرحشده شرایط را کمی ساده در نظر میگیرم:
اکنون فرض کنید در مقطعی از زمان و قبل از چاپ پول، مقدار نقدینگی دولت (شامل تمام بخشهای حاکمیت و بانک مرکزی) را با G، مقدار نقدینگی بانکها (غیر از بانک مرکزی ولی شامل بنگاههای متصل به بانکها) را با B، و مقدار نقدینگی مردم (غیر از کسانی که ارتباطی با موارد قبلی دارند) را با P، نمایش دهیم.
گیریم ضریب فزاینده a باشد که در شرایط فعلی میتوان آن را 10 در نظر گرفت. سؤالی که باید به آن پاسخ دهیم این است که اگر بانک مرکزی c واحد پول چاپ کند چه میشود؟
با این کار افزایش نقدینگی به اندازه ac است که مقدار a-1)c) آن در جیب بانکها میرود. ارزش پول چهقدر کاهش یافته است؟ باید ببنیم نقدینگی چند برابر شده است؛ نقدینگی قبل از چاپ پول برابر G+B+P و بعد از چاپ پول G+B+P+ac است. نتیجه اینکه دولت توان مالی خود را با چاپ پول از G به مقداری معادل عدد زیر تبدیل کرده است:
(G+c)A/(A+ac)
که در آن G+B+P=A کل نقدینگی قبل از چاپ پول جدید است؛ جمله داخل پرانتز اول مقدار پولی است که بعد از چاپ پول در اختیار دولت است و کسر حاصل جملات دوم و سوم نشان میدهد که ارزش پول چهقدر کاسته شده است.
خوب! دولت وضعش بهتر شده است یا بدتر؟ باید عبارت اخیر را با G مقایسه کنیم. این مقایسه را انجام دهید تا به نتیجه زیر برسید:
نتیجه 1: در صورتی که G کمتر از A/a باشد، چاپ پول قدرت مالی دولت را افزایش میدهد و در غیر این صورت قدرت مالی دولت با چاپ پول، بعد از اثر تورمی بانکها، کاهش پیدا میکند.
محاسبات مشابه در مورد قدرت مالی بانکها ما را به نتیجه زیر میرساند:
نتیجه 2: در صورتی که B کمتر از A(a-1)/a باشد، چاپ پول قدرت مالی بانکها را افزایش میدهد و در غیر این صورت قدرت مالی بانکها با چاپ پول، بعد از اثر تورمی بانکها، کاهش پیدا میکند.
البته بدون محاسبه هم واضح است که مجموع قدرت مالی مردم همیشه رو به کاهش است.
جمعبندی و نتیجهگیری از محاسبات
اگر بخواهم این مطالب را بدون فرمول و به زبانی سادهتر بگویم، شرایط با ضریب فزاینده 10 اینطور خواهد بود:
در ابتدای تأسیس بانکهای خصوصی در ایران (یعنی سال 1379) قطعاً سهم دولت از نقدینگی موجود از 10 درصد بیشتر بوده است و سهم بانکهای خصوصی که در ابتدای راه بودند قطعاً کمتر از 90 درصد کل نقدینگی بوده است. چاپ پول در این سالها موجب ضعیف شدن دولت و تقویت بانکهای خصوصی شده است و این ماجرا آنقدر ادامه پیدا خواهد کرد که سهم دولت از نقدینگی 10 درصد و سهم بانکها 90 درصد شود!
البته در شرایط واقعی مردم با کار کردن و فروختن داراییها و منابع خود بخشی از کاهش ثروت خود را جبران میکنند. دولت نیز با گرفتن مالیات و فروختن یا صادر کردن منابع ملی وضعش را بهبود میبخشد ولی همه میبینیم که دولت که توانایی چاپ پول دارد و از آن استفاده هم میکند، روز به روز بدهکارتر و ناتوانتر میشود.
چاپ پول برای دولت چیزی شبیه مصرف مواد مخدر است؛ ایتدا نشئه میشود، سپس با گردش پول در نظام بانکی خمار میشود و برای نشئه شدن بعدی به دوز بیشتری از چاپ پول محتاج میشود! و بیچاره مردمی که دولتش حیات خود را در ارتباط با بانکها و حمایت از آنها بداند!
به همین دلیل است که بعد از گذشت چندین سال از تأسیس بانکهای خصوصی در ایران آنها خود را ملزم به اطاعت از دولت نمیبینند و حتی عدهای سیاستمدار یا اقتصاددان شعار استقلال بانک مرکزی را سر میدهند که معنای آن خروج بانک مرکزی از تسلط دولت و در نتیجه از تسلط رأی مردم است!
حکومت ظاهری و سلطه واقعی
ادامه چنین روندی منجر به این خواهد شد که قدرت اقتصادی بانکهای خصوصی و حواریون آنها بسیار بیشتر از دولت شود در حالیکه بر خلاف دولت هیچ وظیفهای بر دوش آنها نیست و نتیجه طبیعی این اتفاق به دست آوردن قدرت و سلطه واقعی در کشور است.
نمونه محققشده این پیشبینی را میتوان در آمریکا مشاهده کرد؛ فدرال رزرو آمریکا بر خلاف تصور بسیاری نهادی خصوصی است و نه دولتی و رئیسجمهور آمریکا هم تسلطی واقعی بر آن ندارد. برای آگاهی بیشتر بد نیست نگاهی به مقاله زیر بیندازید:
صندوق فدرال، لانه شیطان (صدمین سالگرد تاسیس بانک مرکزی آمریکا)
لازم است در انتها از شما که این مطلب نسبتاً طولانی را خواندید تشکر کنم و بخواهم که نظر خود را برایم بنویسید. بهعلاوه از برادر عزیزم احسان ممنونم که کاریکاتور زیبای ابتدای یادداشت را برایم فرستاد.
چاپ پول و گردش آن در بانکها با ما چه میکند؟
نویسنده: امید نقشینه ارجمند - ۱۳٩٤/۸/۱

در یادداشتهای قبلی توضیح دادم که نظام پولی و بانکی امروزی نسخه قانونیشده کلاهبرداری، اختلاس و رباخواری صرافیها است:
کلاهبرداری که همان چاپ رسید جعلی برای طلاهای امانتی بوده و امروزه به چاپ پول بدون پشتوانه تبدیل شده است. اختلاس یعنی استفاده صرافیها از طلاهای امانتی، که به شکل ناپیدا موجب کاهش ارزش معاملاتی طلا میشده و ثروت مردم را به جیب آنها منتقل میکرده و امروزه همان فعالیتهای اقتصادی و تجاری بانکها با سپردههای مردم، البته با رضایت آنها است و رباخواری نیز که بخش بسیار روشن فعالیت بانکهاست.
همانطور که میدانید دولتها همیشه به کار چاپ پول مشغولند و این پولها از کانال بانکها در جامعه به جریان میافتد؛ با تبلیغات بسیار بر روی سود سپردهگذاری در بانک و جوایز قرعهکشیها از طرفی و نداشتن امنیت برای پول خارج از بانک، مردم ترجیح میدهند پول خود را در بانک نگهداری کنند.
حتی برای اینکه پولهای اندک خود را هم در جیب نگهداری نکنیم، تبلیغات این حقیقت را برای ما توضیح میدهند که سکهها و اسکناسها بسیار آلوده هستند و میتوانند ما و عزیزانمان را بیمار کنند! برای نمونه اینها را ببینید:
سالهاست که بانکهای مهربان دنیا و آخرت ما را مدیریت میکنند؛ حسابهای قرض الحسنه، سرشار از سودهای دنیوی و اخروی هستند، حسابهای کوتاه مدت و بلند مدت، آن هم با عقود اسلامی، در حد توان خود ما را از بلای تورم نجات میدهند. بانکها حتی برای هدیه دادنهای ما هم کارتهای هدیه را اختراع کردهاند تا به زحمت نیفتیم. آنها هر چند در سر هر نبشی زیباترین ساختمان را برای خدمت به مشتریان آماده کردهاند ولی با انواع خدمات تلفنی، موبایلی و اینترنتی کاری کردهاند که بانکها از رگ گردن هم به ما نزدیکتر باشند!
و امروزه با گسترش تجارت الکترونیک تماس ما با این جرثومه فساد، یعنی پول کاغذی و فلزی، بسیار کم شده است و ما بیشتر با اعداد که موجوداتی پاک و آسمانی هستند، سر و کار داریم!
ولی آیا قصه به همین زیبایی است؟ میخواهم به این سؤال بپردازم که وقتی پولی توسط بانک مرکزی چاپ میشود و از طریق ساز و کار بانکی وارد جامعه میشود چه اتفاقی میافتد.
دولتها برای نیازهای خود گاهی مبادرت به چاپ پول میکنند. هدف آنها این است که با این پول حقوق کارمندان پرداخت شود، راه و بیمارستان و مدرسه و... ساخته شود و از این قبیل. البته دولتها هیچگاه پول را مستقیماً وارد جامعه نمیکنند بلکه آن را به بانکها میدهند.
پولی که نزد بانکها است، حتی اگر متعلق به کارمندان آسیبپذیر و بدهکار باشد و یا قرار باشد صرف کارهای عمرانی شود، از آنجا برداشته نمیشود بلکه حداکثر از بانکی به بانک دیگر منتقل میشود. پس طبیعی است که بانکها با خیال راحت آن را وارد چرخه اقتصادی کنند. البته از جمله سیاستهای پولی بانک مرکزی تنظیم «نسبت سپرده قانونی» است:
اگر سپرده قانونی را 20 درصد بگیریم بانکها 80 درصد پولی که در اختیار دارند را از طرق مختلف وارد جامعه میکنند. به بنگاهها و مردمانی که بیشتر نزد آنها اعتبار دارند وامهای بزرگ و به مردم معمولی وامهای کوچک میدهند. از طریق برخی بنگاههای وابسته به اشکال قانونی، شبههقانونی یا شاید غیرقاقونی زمین و ملک و ارز و طلا و... میخرند و....
البته باز هم در هیچکدام از این شرایط پول جای دوری نمیرود بلکه از بانکی به بانکی منتقل میشود. اجازه دهید از این به بعد همه بانکها را یک کیسه کنم و شما اسامی مختلفی چون ملی، ملت، پاسارگاد، سینا، سپه و... را به چشم یک بانک نگاه کنید و بد نیست که نام آن را هم «بانک شتاب» بگذاریم!
پس تا اینجای داستان پولها دوباره به بانک شتاب برگشت و بانک شتاب مجدداً میتواند 80 درصد این پولها را در جامعه تزریق کند و این داستان همچنان ادامه دارد. اگر سری هندسی یک، بهعلاوه هشت دهم، بهعلاوه شصت و چهار صدم و... را محاسبه کنید به عدد پنج میرسید و این یعنی اینکه ساز و کار بانکی موجب میشود هر یک ریالی که چاپ میشود، پنج برابر شود! به بیان دیگر اگر مجموع داراییهای پولی همه مردم را حساب کنید، پنج برابر کل پول چاپشده میشود! به این عدد «ضریب فزاینده» گفته میشود که با تغییر سیاستهای بانک مرکزی میتواند بین 3/3 تا 10 تغییر کند. (البته اگر تعداد سندهای اتومبیل بیشتر از تعداد کل اتومبیلها باشد به آن ضریب فزاینده نمیگویند، بلکه به آن کلاهبرداری میگویند!)
آیا با این ساز و کار مردم ثروتمندتر شدهاند؟ واقعیت این است که با تزریق تدریجی پول در جامعه، قیمتها افزایش پیدا میکند و چیزی رخ میدهد که به آن تورم گفته میشود. کسانی که به منبع پول نزدیکتر هستند میتوانند کالایی را به قیمتی بخرند و مدتی بعد آن را گرانتر بفروشند و با این فرایند ثروت جامعه بهطور نظاممند به سمت بانکها و نزدیکانشان جریان پیدا میکند. هر چهقدر در یک سال ارزش پول من و شما به دلیل تورم کاهش پیدا کرده است، ثروتی نابود نشده است بلکه یک پنجم آن صرف فعالیتهای دولت شده و چهار پنجم آن به جیب بانکهای مهربان و اطرفیان آنها رفته است!
بانکها در واقع برای سپردهگذاران خود درصد کمی از تورمی را جبران کردهاند که خود هشتاد درصدش را تولید کردهاند!
آیا ممکن است تزریق پول موجب تورم نشود؟
بله، ممکن است. کافی است پول در جای مناسبی تزریق شود! مثلاً اگر پول به دست سرمایهداران کارآفرین داده شود، ممکن است اشتغال و در نتیجه تولید افزایش پیدا کند و این افزایش تولید که به تنهایی موجب کاهش قیمتها میشود اثر تورمی تزریق پول را خنثی کند.
اگر با این چند جمله به ساز و کارهای پولی و بانکی خوشبین شدهاید، کمی صبر کنید!
شما مخیر هستید به هزینه کردن از اموال یا انفس!
جامعهای که مردمانش با ساز و کار پولی و بانکی به تدریج ثروتشان کاهش پیدا میکند، اگر بخواهند توان مالیشان کاهش پیدا نکند باید بیشتر کار کنند. البته کار ارزش است ولی توجه داشته باشید که ثروت ناشی از این کار بیشتر به جیب کسانی میرود که صرفاً به دلیل نزدیکی به بانکها، صاحب موقعیتی برتر شدهاند. نتیجه اینکه اگر روزی یک خانواده پرجمعیت فقط با هشت ساعت کار مرد خانواده اداره میشد و بخشی از درآمد نیز پسانداز میشد، پس از مدتی لازم شد ساعت کار افزایش پیدا کند، زنها هم کار کنند و باز هم از پس هزینههای یک خانواده کوچک برنیایند.
تبلیغ مصرفگرایی، اسراف و تبذیر و نابودی محیط زیست
روزگاری این نیاز جامعه بود که مشخص میکرد که از هر کالایی چهقدر باید تولید شود ولی وقتی مردم جامعه برای دستیابی به همان رفاه قبلی باید بیشتر و بیشتر کار کنند، طبیعتاً تولیدات نیز افزایش پیدا خواهد کرد و مشکلی به وجود میآید: کمبود بازار مصرف!
در چنین شرایطی سیاستگذاران غربی با کمک جامعهشناسان و روانشناسان و اقتصاددانان «مصرف بیشتر» و «حرص» را به عنوان موتور محرک پیشرفت جامعه به یک ارزش تبدیل کردند و در مقابل «قناعت» ضد ارزش شد.
اگر در گذشته یک نفر یک لباس را چند سال استفاده میکرد، تبلیغات و مدگرایی و... موجب شد تا در هر سال چند لباس بخرد. اگر در مقطعی یک تلویزیون برای یک خانواده کافی بود، فرهنگ مردم به شکلی تغییر کرد که هر کس یک تلویزیون داشته باشد و...
کشورهای بزرگ و صنعتی بیماری مصرفگرایی را به کشورهای دیگر توسعه دادند تا مشکل خود را حل کنند و این خود موجب نابودی منابع طبیعی و محیط زیست شد.
افزایش شدید و ناعادلانه فاصله طبقاتی
شاید از دید برخی، مردم جامعه باید آزاد باشند تا استعدادهای خود را شکوفا کنند و تا آن اندازه که توان دارند برای خود رفاه و لذت دنیوی فراهم کنند. این افراد مخالف ساز و کارهای غیرطبیعیای هستند که اجباراً بخشی از ثروت ثروتمندان را به فقرا منتقل کند ولی بعید است منظورشان از آزادی، آزادی در انجام هر کاری، از جمله دزدی و کلاهبرداری و... باشد.
نظام اقتصادی غربی، که پول و بانک از جمله ارکان آن است، در ظاهر ساز و کاری قانونی برای رشد آزادانه استعدادهاست ولی در واقع قانونی کردن کلاهبرداری و اختلاس است.
شاید بتوان چاپ پول توسط دولتها را به دلیل رسالت عمومی آنها توجیه کرد ولی آنچه در جیب بانکهای خصوصی و نیمه خصوصی میرود به هیچ وجه حاصل تلاشی که در راستای تولید ثروت یا خدمات کردهاند نیست. برای فهم بهتر این موضوع فرض کنید دولت به برخی افراد اجازه چاپ اسکناس بدهد و آنها با دادن وام (حتی مضاربه کاملاً اسلامی) این اسکناسها را در راه تولید و تجارت به کار اندازند. ساز و کار بانکی چیزی شبیه امکان چاپ اسکناس برای بخش خصوصی (یا به عبارت بهتر «بخش اختصاصی») است.
رشد و توسعه به چه قیمتی؟
شاید بدون ساز و کارهای پولی و بانکی برخی جوامع غربی با چنین سرعتی توسعه پیدا نمیکردند ولی آیا توسعهای که به قیمت تاراج ثروت دیگران و گسترش فقر باشد، اخلاقی و قابل قبول است؟ من فکر میکنم مصر در زمان فرعونها کشوری بسیار پیشرفته بوده است و قیام حضرت موسی (علیه الاسلام) که موجب آزادی بنی اسرائیل از بردگی شد، موجب کاهش اشتغال و کاهش تولید ناخالص ملی و بسیاری از شاخصهای اقتصادی شده است!
به عقیده من ساز و کار پولی و بانکی نوعی بردگی و استثمار پنهان است و حتی اگر موجب رشد و توسعه شود قابل قبول نیست.
تجمع ثروت و امکانات در شهرهای بزرگ
طبیعی است که بانکها و یا سرمایهدارن، سرمایههای خود را جایی خرج میکنند که بیشترین بازدهی را داشته باشد و در نتیجه ثروتی که از طریق ساز و کار پولی و بانکی از جیب تک تک مردم برداشته شده است، اکثراً در نزدیک یا داخل شهرهای بزرگ هزینه میشود و به این شکل به تدریج مردم روستاها و شهرهای کوچک فقیرتر میشوند و شهرهای بزرگ شلوغتر، با امکانات رفاهی بیاندازه بیشتر ولی از جهات مختلف آلودهتر.
اینطور میشود که در تهران و شهرهای بزرگ برای رسیدن به پزشکی متخصص کافی است در جهتی دلخواه حرکت کنید ولی بسیاری از مردم ایران به پزشک عمومی هم دسترسی ندارند. در یک شهر بزرگ مردم تا ساعت 12 شب کار میکنند و در یک شهر کوچک شش ماه از سال را بیکار هستند.
پس چرا وضع کشورهای پیشرفته مثل ما نیست؟
اینکه وضع کشورهای پیشرفته صنعتی مانند آمریکا و برخی کشورهای اروپایی تا چه حد خوب و رویایی است را نمیدانم ولی برخی گزارشها حاکی از است که فقر نسبی و اختلاف طبقاتی در آنجا نیز بیشتر از آنی است که حس عمومی تبلیغات به ما القاء میکند.
از این که بگذریم نظام پولی و بانکی جهان نظامی طبقاتی است که کشورهای دارای ارز بینالمللی در رأس آن قرار دارند و کشورهایی چون ایران، مانند روستاهای دورافتاده هستند. با این تفاوت که در داخل کشور بخشی از ریالی که چاپ میشود خرج آبادانی روستاها میشود ولی در دنیا بخشی از دلار و یورویی که چاپ میشود خرج ویران کردن کشور ما و ربودن سرمایههای انسانی ما میشود!
معرفی سایت
اداره بررسیها و سیاستهای اقتصادی شامل انبوهی از آمارهای مختلف است که با فرمتهای مختلف از جمله فایل اکسل قابل برداشت است؛ سری به آن بزنید.
نظرات کسروی در مورد پول
نویسنده: امید نقشینه ارجمند - ۱۳٩٤/٧/٤
این روزها وقایع منا و کشته شدن بیش از هزار مرد و زن مسلمان در مراسم حج از طرفی و دهنکجیهای سعودیها از طرف دیگر، اعصاب آدم را به هم میریزد. رژیمی که به پشتوانه آمریکا ماههاست مردم بیگناه یمن را بمباران میکند، چرا باید از وقایع منا شرمنده باشد؟!... خدا همهشان را نابود کند!
چند وقت پیش که در فضای مجازی وبگردی میکردم با کتاب کوچکی به نام «کار و پیشه و پول» اثر احمد کسروی مواجه شدم. نسخه پیدیاف کتاب حدود 30 صفحه است و تاریخ چاپ نخست آن 1323 است.
در بخشی از کتاب نویسنده در مورد پول و رابطه آن با سیم و زر صحبت کرده است که شاید خواندن آن برای شما هم جالب باشد. پیش از آنکه متن را بخوانید از وجود کلمات نامأنوسی که نویسنده در متن به کار برده عذرخواهی میکنم! (ملکالشعرای بهار هم دل خوشی از این نوع فارسینویسی نداشته است.) البته برای ما روح مطلب مهم است و آن این است که برخی مردم نادان در آن زمان نیز معنی واقعی پول را نمیفهمیدند و لذا من خوشحالم اولین این مردم نادان نیستم! قسمتی را نیز نویسنده به ربا و نظر اسلام و بهاییت در مورد آن اختصاص داده است:
«اسکناس که اکنون در همه کشورها رواج یافته خود آن پولست، افزار یوفانیدنست، «اعتبار» آن از خودش میباشد، از پذیرفتن مردم میباشد، از قانون که مردم را بپذیرفتن وا خواهد داشت میباشد، «اعتبار» آن از پشتوانه زر و سیم نمیباشد. برای اسکناس پشتوانه نهادن و اعتبارش را از آن دانستن یکی از غلط فهمیهاست.
در یک کشوری که اسکناس پراکنده شده معنایش آنست که مردم با هم چنین نهادهاند که خرید و فروخت را با این تکه کاغذها کنند و حساب کالاها و کارهای خود را با آنها نگهدارند. چنانکه درباره پول نیز گفتیم ما چون هزار کیلو گندم از فلان روستایی میخریم و ده هزار ریال اسکناس بدستش میدهیم این معنایش آنست که آن روستایی باندازه ده هزار ریال از کالاهای بسیجیده خود را بتوده واگزارده و اینست خواهد توانست بهمان اندازه از کالاها و کارهای دیگران بهره یابد، و چون مردم اینرا خواهند پذیرفت و بنشانی آن اسکناسها هر بهرهمندی که خواهند دریغ نخواهند داشت و اگر کسی نپذیرفت قانون او را ناچار خواهد گردانید، اعتبار اسکناس از اینجاست.
داستان پشتوانه زر و سیم، و اینکه اعتبار یا پایه داری اسکناس از آنرو میباشد، بنیادی جز پندار و نافهمی نداشته. چنانکه میدانیم اسکناس چیز تازه ایست و در زمانهای پیش نمیبوده، و آنرا در همه جا بانکها رواج دادهاند. در یک کشوری که بانکی بر پا گردیده و بپراکندن اسکناس آغاز کرده ناچار بوده پولهای سیمین و زرین را که از مردم میگرفته در جایی انباشته نگه دارد، و این بدو شوند میبوده:
یکی آنکه چون بنیادگزار بانک یک شرکتی میبوده نمیتوانسته پولهایی یا بهتر گویم: زرها و سیمهایی را که میگیرد از آن خود شناسد و چنین چیزی از او نمیسزیده.
دیگری آنکه چون مردم معنی راست پول را ندانسته بآن سیمها و زرها ارج بسیار گزارده و اسکناس را بیارج و بیاعتبار میشناختهاند، بانک ناچار میبوده آن زرها و سیمها را در گردش باز گزارد و آنها را از پولی نیندازد و اگر کسی اسکناس آورد و پول سیمین یا زرین خواست بپردازد و خودداری ننماید.
داستان پشتوانه از اینجا برخاسته. وگرنه از دیده آمیغها بهیچ پشتوانهای نیاز نیست و چنانکه گفتیم اسکناس خود پولست و کاریرا که ما از پول میخواهیم بانجام میرساند.
برای روشنی سخن مثلی یاد میکنم. چنین انگارید هزار خاندان از مردم جدا شده و به بیابانی رفته میخواهند شهری بنیاد گزارند، و جدا از دیگران زندگی کنند. پول یا اسکناس هیچ همراه نبردهاند، ولی هر خاندانی برای زیست چند ماهه کالا همراه میدارند. چون فرا رسیدهاند کارها را در میان خود بخشیده گروهی برای کشاورزی و باغبانی، و گروهی برای پارچهبافی و فرشبافی، و گروهی برای خانهسازی و خیابانکشی و همچنین دیگر کارها برگزیدهاند. پس از چندی شهر ساخته شده و زندگانی براه افتادن آغازیده. پیداست که باید پیشهوران و کارگران کالاهای خود را با هم بیوفانند و کوشندگان دیگر هر یکی مزدی یابد.
از اینجا نیاز بیک «یوفاناچ» (افزار یوفانیدن) افتاده، و چون زر و سیم و کاغذ همراه نمیدارند و یا میدارند و نمیخواهند آنها را یوفاناچ گیرند، اندیشه دیگری کرده تکه چوبهایی را با نشانیهایی تراشیده یوفاناچ میگردانند و در میان خود چنین مینهند که هر تکه چوبی با یک کیلو گندم برابر (همارزش) باشد و بهمینسان خرید و فروخت میکنند. باین معنی کشاورزی گندمهای خود را میآورد و میفروشد و تکه چوبهایی را میگیرد و میرود و چند تا داده کفشی میخرد و چندی را داده چیت میگیرد، یکی را داده درشگه مینشیند، اگر بیماری در خانهاش بود پزشکی را آورده بهنگام رفتن تکه چوبی بدستش میگزارد. بدینسان زندگانی راه میافتد و تکه چوب کار پول را میکند بیآنکه پشتوانهای از زر و سیم نیاز دارد.
ما میپرسیم: آیا چنین زندگانی نتواند بود؟!... آیا اعتبار آن تکه چوبها از چیست؟!... آیا نه از آنست که در برابرش کالا داده میشود؟!... نه از آنست که همه توده آنرا بپولی یا یوفاناچی پذیرفتهاند و اگر کسی سر پیچید و نپذیرفت دیگران او را ناچار گردانند؟! آیا این دلیل روشنی نیست که اعتبار اسکناس از پذیرفتن مردم و از قانونست، پشتوانه هیچکاره میباشد؟!...»
آنچه کسروی در توضیح پول بیان کرده کم و بیش همان حرفی است در دانشکدههای اقتصاد امروزی میگویند و ظاهراً اصلاً مهم نیست که چاپ اسکناس موجب چاپیدن دارندگان اسکناس میشود! و در مثال ذکرشده هم اصلاً به این پرداخته نشده که چه قدرتی موجب میشود یکی بتواند چوب نشاندار بسازد و مانع دیگران شود که برای خود چوب نشاندار بتراشند. توصیف همدلانه نویسنده از بانکها که مجبور بودند با زر و سیم چه کنند و چه نکنند هم جالب است.
جالب اینجاست که کسروی در جایی دیگر از کتاب به ربا حمله کرده و آن را از جمله روشهای مفتخوری دانسته و از این جهت دیدگاه او به این حقیر نزدیک است. البته با آن دفاع و تطهیری که از بانک کرده، در این قسمت متعرض بانکها به عنوان بزرگترین رباخواران عالم نشده است:
«یکراه دیگری برای مفتخوری، پول بپافه (باجاره) سپاردنست. کسیکه پولی توزیده یا از پدرش ارث رسیده بدیگران بپافه میسپارد و سود آنرا میگیرد و خود بیکار نشسته مفت میخورد. باید از آن جلو گرفت.
کسانی میگویند: «در زندگانی امروزی جلو ربا را نتوان گرفت». اسلام که ربا را «حرام» گردانیده بسیاری از مردم همینرا ایرادی بآن میشمارند. بهاییان بآیین خود مینازند که ربا را «حلال» گردانیده ولی اینها راست نیست.»
دو مقاله در مورد دلار نفتی و مذاکرات هستهای
نویسنده: امید نقشینه ارجمند - ۱۳٩٤/٤/۱۳
امروز 12 تیر، سالروز فاجعه هواپیمای ایرباس است؛ سال 1367، ناو امریکایی وینسنس که در آبهای خلیج فارس مستقر بود با پرتاب دو موشک به سمت هواپیمای مسافربری ایرانی، 290 مسافر که حدود 60 کودک در میان آنها بود را در آسمان به آتش کشید تا ثابت کند آمریکا برای رسیدن به خواستههایش برای انجام هر کاری «آزاد» است!
اخیراً دو مقاله ترجمهشده زیر را در پایگاه خبری تحلیلی نفت، انرژی و اقتصاد مطالعه کردهام که شاید برای شما هم جالب باشد:
در چکیده مقاله اول آمده است:
از زمانی که هنری کیسینجر موفق به عقد توافق دلار نفتی با عربستان سعودی و اوپک در سال ۱۹۷۳ شد، ارز امریکا تنها ارز ذخیره جهانی در طول ۴۰ سال گذشته بوده است. اما امروز سیطره نظام تک ارزی با آغاز فروش رسمی گازپروم، غول گازی روسیه که تمام تولیداتش را با ارز یوآن چین به فروش میرساند، به پایان راه رسیده و بدین ترتیب یوآن نفتی با تبدیل شدن به یک ارز ذخیره جهانی، تسلط امریکا بر ارز ذخیره جهانی را به چالش کشانده است.
تاریخچه پول و بانک
نویسنده: امید نقشینه ارجمند - ۱۳٩٤/۱/٢٧
آنچه تاکنون نوشتهام بیشتر در مورد کلاهبرداری بزرگ آمریکا در مسلط کردن دلار بدون پشتوانه در جهان با زیر پا گذاشتن تعهدات بینالمللی خود، به خدمت گرفتن دولتها و حکومتهای دستنشانده و کودتا و جنگ بر ضد مخالفان سلطه دلار بوده است.
در این یادداشت به بحثی در مورد داستان رسیدن به پول امروزی و توصیفی متفاوت از نظام بانکی میپردازم.
آیا پول فعلی پشتوانه دارد؟
پول بدون پشتوانه واقعی، منحصر به دلار نیست و امروزه نظام پولی اکثر کشورها از جمله ایران نیز بر پایه پول بدون پشتوانه است. البته ماده یک قانون پولی و بانکی کشور مصوب 18 تیر 1351 میگوید:
الف. واحد پول ایران ریال است. ریال برابر صد دینار است.
ب. یک ریال برابر 0.0108055 (یکصد و هشت هزار و پنجاه و پنج ده میلیونیم) گرم طلای خالص است.
و لذا به نظر میرسد شما برای خرید یک گرم طلا فقط احتیاج به 93 ریال دارید! در حالی که واقعیت این است که در این تاریخ، یعنی 27 فروردین 1394 (حدوداً 43 سال بعد از تصویب این قانون) برای خریدن یک گرم طلای 24 عیار باید حدود یک میلیون و سیصد هزار ریال پرداخت کنید. این یعنی قیمت طلا حدوداً 14000 برابر شده است! اگر ریشه 43 م این عدد را محاسبه کنید، میبینید که این یعنی طلای خالص بهطور متوسط سالانه حدود 24.8 درصد گران شده است.
سازگاری این وضعیت با قانون به دلیل وجود بند ج است:
ج. تغییر برابری ریال نسبت به طلا به پیشنهاد بانک مرکزی ایران و موافقت وزیر دارایی و تأیید هیأت وزیران و تصویب کمیسیونهای داراییمجلسین میسر خواهد بود.
این ماده بند دالی هم دارد که فعلاً به آن کاری نداریم:
د. برابر پولهای خارجی نسبت به ریال و نرخ خرید و فروش ارز از طرف بانک مرکزی ایران با رعایت تعهدات کشور در مقابل صندوق بینالمللی پول محاسبه و تعیین میشود.
معنای بند ج این است که حکومت در قبال ریالی که چاپ میکند هیچ تعهدی ندارد، زیرا میتواند برابری ریال و طلا را به میل خودش تغییر دهد. یعنی اگر این نهادها تصمیم بگیرند میتوانند در ازای صد هزار میلیارد ریال، به شما اپسیلون گرم طلا هم ندهند!
به نظر من برای درک درست این موضوع، توجه به تاریخچه پول و بانک بسیار مهم است. من البته این تاریخچه را بهشکلی که برای خودم قابل فهم است، بیان میکنم و نشان میدهم که نظام پولی و بانکی ریشه در سه چیز دارد و یا به عبارتی دیگر کار واقعی بانک متشکل از سه چیز است:
کلاهبرداری، اختلاس و رباخواری!
امیدوارم خوانندگان عزیز با انتقادهای دوستانه و خصمانه به تصحیح و تکمیل یادداشت کمک کنند.
همانطور که میدانید بشر سالها برای تسهیل فعالیتهای اقتصادی خود از سکههای طلا و نقره استفاده میکرد. از جمله دلایل انتخاب این مواد، کمیاب و مقاوم بودن آنها بوده است. البته صنف کلاهبرداران آن روزها هم فعال بودهاند و هر چند کیمیاگران موفق نشدند مس را به طلا تبدیل کنند، در عوض آنها مس و نقره و... را با طلا مخلوط میکردند و یک سکه طلا را به دو سکه طلا، با همان اندازه قبلی تبدیل میکردند! (این کار از جهتی شبیه پارادوکس باناخ-تارسکی است!)
کار به جایی کشید که در چند هزار سال قبل هیرو، پادشاه یونانی، ارشمیدس را مأمور کرد که بفهمد که آیا تاجش طلای خالص است یا خیر و امروزه همه داستان حمام و فریاد یافتم، یافتم و باقی ماجرا را میدانند.
به هر حال، اگر کسی میتوانست برای خودش سکه قلابی بسازد و به مردم قالب کند، ثروتمند میشد و اگر چنین کاری به شکل انبوه انجام میشد، موجب اتفاقی میشد که امروزه به آن تورم گفته میشود و مردمان با سکههای طلای خود قدرت خرید کمتری میداشتند تا به این طریق «قانون بقای ثروت» رعایت شود.
در همان دوران صرافیها به وجود آمدند که کار اصلیشان مبادله انواع سکهها با یکدیگر بود. مدتها گذشت و سطح بهداشت و امنیت در جوامع ارتقا یافت و به همین دلیل صرافهای مهربان به مردم میگفتند که سکههای طلا و نقره برای شما خطرناک است؛ جیبتان را سوراخ، امنیتتان را سلب و سلامتتان را تهدید میکند! این سکههای سنگین و خطرناک و کثیف را پیش ما بگذارید تا از آنها بهخوبی نگهداری کنیم.
مردم هم به صرافیها اعتماد کردند و با سپردن سکههای خود، احتمالاً با صرف کمی کارمزد، سندی کاغذی را دریافت میکردند که در آن مثلاً نوشته بود هر کس این را به فلان صراف بدهد، یک سکه طلا به او داده خواهد شد. با گذشت زمان صرافها اعتباری کسب کردند و مردم دیگر به جای اینکه مستقیماً با سکه طلا معامله کنند با این اسناد کاغذی معامله میکردند و این کاغذها پدر جد اسکناسهای امروزی هستند.
نتیجه رواج کاغذهای یادشده به عنوان واسطه معاملات این بود که سکههای مردم در صرافیها انباشته میشد و این ایدهای را در ذهن برخی صرافان شکل داد؛ اگر فقط درصدی از سکهها در صرافی باقی بماند و مابقی را بی سر و صدا به بازار ببریم، هم میتوانیم در مقابل تعهداتمان پاسخگو باشیم و هم تجارتی راه بیندازیم و ثروتمند شویم! با چنین کاری در واقع یک سکه طلا به دو شکل در بازار وارد میشود؛ خود سکه طلا و قبض کاعذی سکه طلا. چنین اتفاقی به شکل کاهش ارزش طلا در بازار موجب میشد که ثروت مردم به جیب صرافان جاری شود.
ترفند دوم چاپ کاغذهایی به عنوان سند طلا بود که به ازای آن طلایی از کسی گرفته نشده بود. این کاغذها را میشد در بازار برد و خرج کرد و ثروتمند شد. چرا که نه؟!
ترفند سوم در واقع ایده جدیدی نبود و آن هم رباخواری بود. چرا خود صرافان محترم و معتبر وقت خود را در بازار تلف کنند؟ آیا بهتر نیست که به دیگران، طلا و قبض کاغذی وام بدهند و سر ماه سود خود را دریافت کنند؟ حتماً هست!
تقسیم کار بین دولت و بانکها
معلوم نیست که آیا دولتها به فعالیت صرافی رو آوردند و یا اینکه صرافها قدرت گرفتند و بر دولتها چیره شدند ولی به هر حال سه ترفندی که ذکر شد تداوم یافت و البته شکل کاملاً قانونی به خود گرفت. در عین حال اگر کسی خارج از چارچوب قانونی به آنها بپردازد، هنوز هم زشت و جرم و ناپسند شمرده میشود. خلاصه این سه ترفند در کلمه زیبای «کار» خلاصه میشود.
«ک» اول کلمه «کلاهبرداری»
چاپ سند قلابی، کلاهبرداری است. مثلاً اگر کسی بدون اینکه خانهای وجود داشته باشد یک سند خانه جعل کند و از آن بهرهبرداری کند کلاهبرداری کرده است. این ترفند امروزه به بانک مرکزی سپرده شده است: چاپ اسکناس.
«الف» اول کلمه «اختلاس»
اگر اموال دیگران به امانت در اختیار کسی باشد و آنکس آن اموال را بردارد، با آن کار تجاری انجام دهد و سپس اصل مال را برگرداند، در ادبیات امروز میگویند طرف اختلاس کرده است. این ترفند امروزه به بانکها و مؤسسات مالی اعتباری اعطا شده است و به آن «به جریان انداختن سرمایههای مردم» میگویند!
توجه داشته باشید که عموم مردم، در گذشته و حال تصور میکردند و میکنند که اگر عملاً به سپردههای خود در هر زمان که بخواهند دسترسی داشته باشند، دیگر مهم نیست که بان بخشی از سپرده آنها را در بازار وارد کند و خبر نداشتند که این کار موجب کاهش ارزش پول میشود.
«ر» اول کلمه «رباخواری»
ربا جزء اصلی نظام بانکداری در دنیا است. البته در ایران بعد از انقلاب اسلامی، تلاش شده است که نظام بانکداری بدون ربا باشد ولی اینکه این کار تا چه حد با موفقیت همراه بوده است، بسیار محل مناقشه است.
تورم چیست و چهگونه به وجود میآید؟
مقدار تورم سالانه حاکی از این است که کالاها بهطور متوسط در طول یک سال چند درصد گران شدهاند و یا به طور معادل، ارزش پول چند درصد کاهش پیدا کرده است.
پاسخ دقیق به سؤال «تورم چهگونه به وجود میآید؟» ساده نیست ولی باید توجه داشت تورم چیزی مثل بارندگی و زلزله و ریزگردها نیست که خودش بیاید!
از جمله مهمترین عوامل تورم یکی چاپ پول است که به آن افزایش پایه پولی میگویند و دوم فعالیتهای بانکهاست که احتیاج به توضیح بیشتری دارد. )توجه میکنید که اصطلاح «پایه پولی» چهقدر غرورانگیز است؟!)
در قوانین بانکی اکثر کشورهای دنیا هر بانک باید درصدی از سپردههای مردم را (نزد بانک مرکزی) نگهداری کند و میتواند بقیه را مورد استفاده قرار دهد. مثلاً فرض کنید بانک بتواند 80 درصد را وارد بازار کند. این 80 درصد بعد از ورود به بازار، کمتر در جیب یا زیر بالشت یا داخل گاوصندوق گذاشته میشود، چون پول امنیت و سلامت ما را به خطر میاندازد! پس کجا میرود؟ داخل بانکها و مجدداً 80 درصد آن وارد بازار میشود و این قصه ادامه پیدا میکند.
نتیجه این اتفاقات این است که یک واحد پول در بازار به اندازه سری هندسی زیر افزایش پیدا میکند:
1 + 0.8 + 0.64 + ... = 5.
یعنی افزایش پول معادل 5 برابر آنچه در ابتدا چاپ شده است! توجه داشته باشید که در این فرایند، مردم اگر پولی از بانکها میگیرند عموماً به شکل وام با بهره (یا کارمزد) است و لذا بیشتر ثروتی که از این راه تولید میشود به جیب بانکها و رفقای آنها میرود. رفقا یعنی کسانی که وامهای کلان را میگیرند، پس نمیدهند یا خیلی دیر پس میدهند و اتفاق خاصی هم نمیافتد!
البته من و شما هم خوشحالیم که با سپردن پول خود به بانکها، امنیت و سلامتمان حفظ میشود و بانکهای عزیز نه تنها حقالزحمهای از ما نمیگیرند، بلکه به ما سود هم میدهند و ما را تا حدی در مقابل این تورم پدرسوخته، که معلوم نیست از کجا آمده!، حفظ میکنند. پس چرا باید ناراحت شویم که در هر خیابان بهترین ساختمانها را بانکها خریدهاند تا من و شما برای رسیدن به یک بانک کافی باشد به جهتی تصادفی صد قدم برداریم؟