داشتم اکانت توئیتری آستان قدس رضوی (حرم رضوی) رو نگاه میکردم و حسرت حرم رو میخوردم، یه همچین عکسی رو دیدم و واقعا موندم که بخندم یا حسرت بخورم یا امید به زندگیم برای آینده بیشتر بشه و یا...
کلا لحظاتِ جالبی بود که مغزم هیچ فرمانی رو راجعبه این تصویر، نداد.
شاید فقط این عکس یه آقا پسر و دختر خانمی رو نشون میده که احتمالا همسرِ هم هستند و روبهروی حرم نشستند و دارند دعا میخونند اما برای من که یه همچین پیرهنِ آبی با دقیقا همین رنگ و سبک رو دارم یه حسِ دیگهای داشت!
دردم بـه جـان رسید و طبیبم پدید نیست
دارو فروشِ خستهدلان را دکان کجاست؟؟؟؟
خواجوی کرمانی
از جهتِ فان:
به قولِ یکی از دوستام «خب سیاست بسه؛ ما خواهان ازدواج هستیم.»
پ.ن:
پریروز دانشگاه بودم تقریبا هر جا رو که نگاه میکردم که یه کم برم از فضای سبز استفاده کنم یا تو آلاچیق بشینم و یه چنتا عکس بگیرم و... یه دختر پسری اونجا بودند و به قولِ مامان داشتند جیکجیک میکردند.
جای جای دانشگاه شهیدبهشتی فضای مناسبی برای چرخیدن وقدم زدن ولم دادن روسبزهها با یار هست که متأسفانه ما با استفاده نکردن از این امکانات, این فضاها رو هدر دادیم!