به وقت بیخوابی
دیشب حدود ساعت 2 خوابم برد و یه جورایی بیهوش شدم، اونم به این خاطر که حدود 8 کیلومتر راه رفتم و در مجموع 80 کیلومتر مسافت رو توی تهران با انواع وسایل حملونقل طی کردم. با این وجود آیا فکر میکنید به این خواب به طول انجامید؟
خیر!
با صدای اذان حدود 4 و ربع بیدار شدم و با وجود اینکه خسته و له بودم اما دچار «خواب نمیبرد مرا» شدم و گفتم که خب پا شم برم شرکت؛ تو خیابون سگ پر نمیزد (حالا انگاری مگه سگ پر میزنه!) اومدم شرکت و کلا تو این چند هکتار کارخونه، تا ساعت 7 و ربع که من رسیدم، 3 نفر هستیم، 1 دونه نگهبان دم در، یه دونه من و یه دونه هم آبدارچی، تو کیفم معمولا یه کم شکلات و یه کم پودر قهوه هست، با آبدارچی نشستم قهوه خوردیم و من شروع کردم به کار.
پ.ن:
نمیدونم گفتم بهتون یا نه، دو هفته قبل طی یک حرکت کاملا حسی و درونی، عکس حاج عماد مغنیه که تنها عکسی بود که تو دیوار اتاقم نصب بود رو کندم؛ هفته قبل هم نقشه **** رو از اتاقم برداشتم.
خدا عاقبت هممون رو ختم به خیر کنه.
پ.ن 2:
مرهمِ داغِ دلِ امّیدوارِ مَن کجاست؟؟
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.