رانت :: شهر زیتونی

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

اینجا زیتون می نویسه از همه جا از همه چی

بایگانی

قالب وبلاگ


قالب وبلاگ | ابزار صلوات شمار

رانت

چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۴۰۰، ۱۰:۰۹ ق.ظ

دیروز بعدازظهر دوستم پیام داد که فلان جلسه که قرار بود با مدیرعاملِ ما داشته باشی، به خاطر اینکه مدیرعامل 3 هفته هست که شرکت نیومده، برگزار نشده و من عذر میخوام، یه کم بعدترش پیام داد که من ازت دعوت میکنم که فلان روز و فلان ساعت بیای و تو یه نشست که محتواش همون چیزی هست که قرار بود تو بیای به ما کمک و همکاری کنی تا فلان سامانه رو راه بندازیم، شرکت کنی. بعد عکس پوستر نشست رو فرستاد و نوشت «آقا رضا، خدمت شما»

از اونجایی که فعلا سامانه رو راه ننداختیم و شروع به مقدمه سازی نکردیم نمیگم چی هست ولی خب بدونید که ابعادِ مسئله در سطح کشورهای غرب و جنوب غرب آسیا و سامانه یکی از خفن‌ترین چیزهایی هست که میتونید تو حوزه‌ی هوشمندسازی و شهرهوشمند و کاربرد هوش مصنوعی تو سطح مدیریت ببینید.


حالا من که اون روز و اون ساعت کلاس دارم، یا باید بگم مامان به جای من توی اون ساعت آنلاین بشند و کلاس رو شرکت کنند یا که بیخیال بشم و کلا تو اون نشست شرکت نکنم ولی داشتم با مامان در مورد این واقعه صحبت میکردم، یه کم قضیه رو بیشتر کندوکار کردیم و متوجه شدیم که برای اونی که نمیدونه ماجرا چیه و من رو از نزدیک نمیشناسه خیلی مسئله رانتی‌طور هست که یه پسر به سنِ من با صفر روز سابقه‌ی کار رسمی تو این موضوعِ مربوطه چرا باید یکی از بزرگترین پروژه‌های کشور رو بدند بهش؟! و چرا انقدر این مجموعه و مواردِ مشابه با این مجموعه به همچین آدمی اعتماد دارند و بهش کارها و پروژه‌های خاص میسپارند در حالی‌که به جز چند تا مقاله‌ی علمی، فعالیتِ دیگه‌ای ازش ثبت نشده؟ چه رانتی داره که باید تو این سن بیاد و مسئولیت بگیره و ده‌ها مواردِ این چنینی.

خلاصه اینکه اگر چند ماه بعد شنیدید که یه «رضا» نامی با صفر روز سابقه‌ی همکاریِ رسمی، اومده و مسئولِ یه پروژه‌ی بزرگ شده و خبرگزاری‌ها یا آدم‌ها تو شبکه‌های اجتماعی در موردش چرت و پرت میگند که فلانی رانت داشته و این حرف‌ها، اول اینکه بدونید احتمالا دارند در مورد من صحبت میکنند و دوم اینکه بدونید من رانت نداشتم و قضیه از این قرار هست:

همون‌طور که قبلا گفته بودم، بعد از دوران کارشناسی با دوست‌های امیرکبیری‌م قرار شد که یه شرکتی تو حوزه‌ی لجستیک که با منطق بلاکچین (و نه لزوما با خود بلاکچین و رمزارزها) کار میکنه، ایجاد کنیم و کارش هم یکپارچه‌سازی و بعد هش‌گذاریِ (Hashing یک فرایند هست که هر خروجی با هر رشته و طولی رو به یک خروجی با طولِ یکسان تبدیل میکنه) ارتباطاتِ زنجیره‌تامین بود. این سامانه به ده‌ها دلیل راه نیافتاد و فقط اون دانشی که پشتِ این ماجرا بود توسط ایده‌پردازِ اون تیمِ 4 نفره که من بوده باشم، نگهداری و پرورش داده شد. یه بنده خدایی (A) رو چند وقت پیش‌ها به خاطرِ یک نشستِ که یکی از دوست‌های من (B) برگزار کرده بود و اتفاقی توی اندیشکده‌ای که این بنده خدا (A) توش کار میکرد، برگزار شد؛ من با این بنده‌خدا (A) آشنا شدم. این آشنایی همون جا موند و دیگه ادامه نداشت تا اینکه چند وقت پیش‌ها با این همکارم (C) که داریم این شرکت مرتبط با ساخت قطعات دندون شیری کودکان (ثنایاطب) رو ایجاد میکنیم رفتیم پیش آشنای این همکارم تا ازش مشاوره‌ی مالی در مورد تامین مالی شرکت بگیریم که باز هم اتفاقی همون بنده خدا (A) رو دیدم. این بود که با هم بیشتر دوست شدیم و من و علی (A) شماره‌های هم رو گرفتیم. چند هفته بعدش به من زنگ زد که حاجی ما یه مشکلی تو فلان جا داریم و میخوایم یه نفر رو استخدام کنیم که بیاد و برامون طرح توجیهی و بیزینس پلن و یه سری چیزها با کامفار انجام بده، بهش گفتم که آدم نمیخواد استخدام کنی، خودم میام و بهتون رفاقتی تو یک ساعت یاد میدم که چیکارها باید کنید و خودم کمکتون میکنم که درست بشه و الکی هزینه نکنید.

با این نیت رفتم که کمکی که به ما سرِ اون ماجرای مشورت دادن تو زمینه‌ی مالی داشتند رو جبران کنم. رفتم و بهشون یه سری چیزها یاد دادم و این رابطه‌ی دوستی عمیق‌تر شد. یه کم بعدترش همینجوری از دهنش در اومد باهام صحبت کرد که دنبالِ آموزشِ کارمنداشون تو یه زمینه‌ی خاص هستند، من هم رفتم و سپردم به یکی از دوستام تو اندیکشده‌ی خودمون و براشون این کارگاه‌های آموزشی رو با یه قیمتِ مناسب، جور کردم. یه کم بعدترش همینجوری داشتم دردودل میکردم و ویس فرستادم براش که من و چنتا از رفقام تو دوران کارشناسی میخواستیم یه سامانه راه بندازیم تو سال 98 با فلان شرایط و اون موقع سالی 15 هزار دلار درآمد و صرفه‌جوییِ ارزی برای کشور داشت و فلان و بهمان شد که راه نیافتاد. بهم پیام داد که رضا اینی که تو میگی رو چند وقت هست که به مدیرعاملمون گفتند که فاز مقدماتی و مطالعاتی‌ش رو برای ایجادِ یک شهر هوشمند انجام بده و 3 ماه هست که هیچ کاری رو نتونستیم ببریم جلو، بیا و یه طرح بریز و این رو باهات قرارداد ببیندیم و بفروش به ما، در جواب گفتم که بنای من به فروختنِ طرح نیست و میخوام پیاده سازی بشه و در قالب یک سامانه‌ی ملی راه بیافته؛ رفتند و صحبت و چک و چونه با نهادهای مربوطه و در آخر تاییدهاش رو گرفتند و من هم شدم یکی از اعضای اصلیِ راه‌اندازیِ این سامانه.


در مورد اینکه چرا من صفر روز سابقه‌ی کارِ رسمی دارم در حالی‌که از همون سال دوم دانشگاه هم TA بودم تو دانشکده و هم با اندیشکده‌ها و سازمان‌های مختلف همکاری داشتم و دارم و یه طوری که فقط سابقه‌های فعالیتم بدونِ مهارت‌ها و مقالات و... 3 صفحه‌ی A4 توی رزومه‌م شده؛ باید بگم که از اونجایی که من شأنِ خودم رو یک تحلیل‌گر و مدیر پروژه و در کلانِ مسئله یک مهندس صنایع می‌دونم، دوست داشتم و دارم که به عنوانِ یک نیرویی که هر جا حس کنه که نیاز به تغییر توی سازمان/نهاد/مجموعه وجود داره و کاری ازدست‌ش بر میاد، بره و نقش‌آفرینی کنه، با همه‌ی مجموعه‌ها به صورت پروژه‌ای و نه رسمی و تحت شرایط قانون کار و بیمه و... همکاری داشتم. یه سری از پروژه‌ها هم، تِمِ‌شون غیرقابل‌افشا بود و به طور رسمی جایی، چیزی ثبت نشده توی اینجور پروژه‌ها یک اطمینان و اعتمادی ایجاد میشه که آدم‌ها و نهادها و مجموعه‌ها می‌دونند که میشه به این فرد اعتماد کرد ولی نمی‌تونند تأییدی برای اون فرد برای جاهای دیگه ارائه بدند که آره ما فلان پروژه‌ی طبقه‌بندی‌شده رو داشتیم انجام میدادیم و یه بخشیش رو سپردیم به فلانی، تو این جور موقعیت‌ها مجموعه‌ی الف از ب استعلام می‌گیره یا حالا از مسئولینِ اونجا میپرسه که فلانی پیش شما سابقه کار داره، اونا هم بدونِ گفتنِ جزئیات میگند که این آدم مورد تاییدِ ما هست.

همه‌ی این‌ها باعث میشه که یه فردی با صفر روز سابقه‌ی رسمی، مورد اعتمادِ مجموعه‌ها هست و تنها رانتش، خدا هست و به جز این مسئله، صرفا به‌خاطر علم و خلاقیت و ایده‌پردازی و مهارت‌ش رشد کرده ولی تأییدی برای سابقه‌ی کاری‌ش نمی‌تونه ارائه بده.


بعضی وقت‌ها یه سری افراد رو تو رسانه‌ها می‌شنوید که رانت داشته تا به جایی رسیده ولی واقعا و در عمل هیچ کار خلافی نکرده و درست‌کار بوده ولی خب نمیشه برای اون فرد تایید رسمی آورد.

برای مثال میتونید به «اپیزود پنجاه‌وهفتم پادکست سکه "پشت پرده سیاست‌های ارزی اقتصاد ایران"» مراجعه کنید (لینک برای کانال تلگرام پادکست سکه هست)


پ.ن ۱:

فیلم The Terminal (2004) رو دیدم و آفرین به نویسنده‌ و کارگردانش که یک وضعیت مستأصل رو به این صورت نشون دادند؛ داستانِ این فیلم اینجوری هست که یه مسافر واردِ فرودگاه آمریکا میشه و در حینِ پروازش تو کشورش کودتا میشه و حاکمیتِ کشور از بین میره، این آدم با وجود اینکه بلیط  و ویزا داشت، ولی وقتی میخواد تو خاک آمریکا وارد بشه بهش میگند که از اونجا که در حینِ پرواز کشورت کودتا شده و دیگه حاکمیتی نداری، اجازه‌ی ورود به کشورِ آمریکا رو نداری و از اونجا که کشورت حاکمیت نداره، از آمریکا هم پرواز به کشورت نداریم و اینجوری باید تا مشخص شدنِ شرایط کشور فقط اجازه داری که تو محدوده‌ی فرودگاه بمونی از اینجا به بعدش رو باید برید فیلم رو ببینید که چی میشه.


باوجودِ اینکه این وضعیت رو ما داریم به نوعی زندگی می‌کنیم ولی خب خالی از لطف نیست که فیلم رو ببینید، دوبله هم داره.


پ.ن 2:

میلاد حضرت زینب س و روز پرستار رو هم بهتون تبریک میگم؛ به شادی و دلخوشی باشه روزهاتون

۰۰/۰۹/۱۷
R_A Zeytun

خاطره

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.