من دلم آسمون میخواد مرتضی، آسمون... :: شهر زیتونی

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

شهر زیتونی

اعوذ بالله من نفسی و لسانی و بصری و قلبی و الشّیطانِ العینِ الرّجیم

اینجا زیتون می نویسه از همه جا از همه چی

بایگانی

قالب وبلاگ


قالب وبلاگ | ابزار صلوات شمار

من دلم آسمون میخواد مرتضی، آسمون...

دوشنبه, ۷ تیر ۱۴۰۰، ۱۱:۱۵ ب.ظ

مسلم: دلم گرفته مرتضی، دلم گرفته.

این همه چراغ، توی این شهر، هیچ کدوم چشامو روشن نمی کنه.

این همه چشم، توی این شهر، مرتضی هیچ کدوم دلمو گرم نمی کنه.

مرتضی این جا همه می دوند که زنده بمونند، هیچ کس نمی دوه که زندگی کنه.

این شهر همش شده زمین، دیگه آسمونی نداره این شهر.

من دلم آسمون میخواد مرتضی، آسمون!

مرتضی: وقتی دلت آسمون داشته باشه چه توی چاه کنعان باشی چه تو زندان هارون آسمون آبی بالا سرته.

مسلم: از کجا یه آسمون پیدا کنم مرتضی؟!

مرتضی: فقط چشماتو باز کن تا آسمون چشمای صاحبتو بالا سرت ببینی.

زمین و آسمون از چشمای اون نور میگرن پسر.

چشماتو رو خودت ببند مسلم، ببند...

 

اینا دیالوگ‌های فیلمِ «خداحافظ رفیق» هست.

 

پ.ن۰:

 

 

 

شهید عماد مغنیه:

قدرت بدنی در جنگ و جهادِ ما تاثیری ندارد، روحیه‌ی ما است که در جنگ اثر دارد.

شهید جهاد مغنیه:

لا الکورنیت ولا الغراد ولا الزلزال ولا خیبر ولا الرعد، هیدا الدم هو لی کان عم یثمر نصر

نه کورنت و نه غراد و نه زلزال و نه خیبر و نه رعد (این‌ها نام برخی از موشک‌های محور مقاومت هستند) اثری در پیروزی ما ندارند، این خونِ ما و ایمانِ ما است که موجب پیروزی شده است.

پ.ن۱:

و به شدتِ تشدیدِ بالای دالِ شدّت...

پ.ن۲:

«صیانت از کاربران در فضای مجازی» چقدر اسامیِ قشنگ و باحالی!

معتقدم شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی نباید ول باشه و بشدت موافق هستم که بالاخره یکی مسئولیتِ مستقیم در رابطه با اتفاقاتی که در فضای مجازی در سطح ایران می‌افته رو بر عهده بگیره؛ محتوای طرح «صیانت از کاربران در فضای مجازی» رو کامل نخوندم ولی اینایی که ازش منتشر شده (مثلِ سپردنِ حکمرانیِ فضای مجازی دستِ نیروهای مسلح، فیلترنیگ گسترده‌ی سرویس‌های خارجی، کاهش پهنای باندِ سرویس‌های خارجی، جرم‌انگاری در رابطه با سازمان‌هایی که از سرویس‌های خارجی استفاده می‌کنند و...) اگر درست باشه به نظرم دیگه نیازی به استفاده از این اسامیِ قشنگ نیست، این اسامیِ قشنگ برای زمانی بود که بینمون رودروایسی بود, اون حرمت‌هایی که بود دیگه از بین رفته!

به قولِ یه بنده خدایی

در زندانی که به وسعت ایران ساختن میخوان 60 میلیون کاربر شبکه‌های اجتماعی رو بجرم استفاده از اپلیکیشن‌های خارجی زندانی کنن...

پ.ن۳:

ولی جدا یه فکری برای حداکثر سن رای دادن، حداکثر سنِ فتوا دادن و حداکثرِ سنِ نظر دادن در سیاست باید تصویب بشه، یارو کلِ عشقِ و حالش رو کرده الان از سرِ لج هم شده یه چیزی رای میده یا تصویب میکنه یا فتوا میده که بقیه جوون‌ها نتونند خوشحالی کنند؛ یارو عشق و حالش رو کرده دورهاش رو زده و ازدواجش هم کرده الان تز میده برای جوون ها یا قانون تصویب میکنه یا حتی تو انتخابات رای میده یا طرف شونزده سالگی ازدواج کرده بعد تز میدن که جوونا سرکه بخورن

پ.ن۴:

کدوم احمقی سربازِ صفر رو می‌فرسته لب مرز؟

 

اونم مرزهای ایران که یکی مثل قاسم سلیمانی نیاز داره تا درگیری‌ها رو کم کنه و آشوب نشه

نوشته‌ی یکی از دخترهای وبلاگ‌نویس که برای برادرش که افتاده نزدیکِ مرز رو میخوندم و قلبم آب شد، نکته‌ی بدِ ماجرا این هست که اگر احیانا از سرِ لج‌بازی بخواند سرِ من یه همچین بلایی بیارند، خواهر ندارم که برام غمنامه بنویسه یا گریه کنه؛ هعییی روزگار

پ.ن۵:

چندروز پیش برای یه جایی گزینش رفتم و اونجا اکانت توئیتر و شماره‌ای که باهاش شبکه‌های اجتماعی‌م فعال هست رو ازم گرفتند.

اگر واقعا قرار هست زندونی بشیم، بگید من چنتا کار سیاسی انجام بدم و به خاطرِ فعالیتِ سیاسی برم الف الف و نه به خاطرِ فعالیت در فضای مجازی زندانی بشم.

پ.ن۶:

یه کم دیگه این اعصاب خوردکنی ها ادامه داشته باشه، بخوام از ایران برم، دیگه شاید نرم پراگ که نسبتا یه کشورِ بیطرف هست، مستقیم به کشورهای متخاصم با ایران درخواست میدم (ایموجی خشم)

پ.ن۷:

یه تیکه از متنِ آهنگ‌های آلبوم ابراهیمِ محسن چاووشی برام فرستادند، مشتاق شدم که این چهل روز (که 3 روز مونده تا تموم بشه) تموم شد، آلبوم رو بخرم و گوش کنم، تیکه‌هاش اینا بود:

تو را بخواه که آغوشت هنوز میل بغل دارد

تو را ببوس که لبهایت هنوز طعم عسل دارد

 

/////

بِبُر به نامِ خداوندت

که لطفِ خنجـرِ ابراهیم

 

به تیز بودنِ احکام است...

پ.ن۸:

نوتیفِ  کست باکسم اومد با این عنوان که یک پادکست منتشر شده با اسم «چرا زوجها نسبت به هم دلزده می شوند؟» تو راهِ برگشتن به این فکر کردم که یک بنده خدایی اگر تو زندگی م بیاد، برای یک عمر می‌خوامش چون در وضعیتی به زندگی‌م اضافه میشه که حکمِ امید به زندگی و پانسمانِ قلبم رو داره و این باعث میشه که هر روزی که ببینمش و هر روزی که از خواب بیدار بشه یا بیدار بشم, از اول دوست‌ش داشته باشم....

​​​​شاید اگر چند وقت بگذره یا این حسم از بین بره یا به هر دلیلی به شرایط عادت کنم, دیگه نتونم این حس‌هایی که بالا توصیف کردم رو به کسی داشته باشم, اما الان یا احتمالا تا چند وقت این حس نسبت به آدمِ جدیدی که می‌خوامش رو داشته باشم.

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.