آه مرگ خونین من، عزیز من، زیبای من، کجایی...
دیروز متن دلنوشتهی حاج قاسم در ستایش مقام شهادت که توسط دخترشون خونده شد، یه جوری بود که حسم نسبت به وقایع که چند وقت پیشها تغییر کرده بود رو تشدید کرد:
«فاطمه عزیزم! این چند صفحه را برای تو مینویسم، چون میدانم مقدسانه مرا دوست داری؛ نمیدانم چرا این حرفها را برایت مینویسم، اما احساس میکنم در این تنهایی و غربت عمرم نیاز دارم با کسی عقده دل باز کنم.
آه!
مرگ خونین من!
عزیز من!
زیبای من!
کجایی؟
مشتاق دیدارت هستم...
وقتی بوسه انفجار تو، تمام وجود مرا در خود محو میکند، دود میکند و میسوزاند.
چقدر این لحظه را دوست دارم. آه... چقدر این منظره زیباست. چقدر این لحظه را دوست دارم. در راه عشق جان دادن خیلی زیباست...
خدایا! ۳۰ سال برای این لحظه تلاش کردم. برای این لحظه با تمام رقبای عشق در افتادهام. زخمها برداشتهام، واسطهها فرستادهام. چقدر این منظره زیباست! چقدر این لحظه را دوست دارم...»
پ.ن:
آهنگ چهکنم؟ از سینا سرلک رو اگه اعصابش رو دارید، گوش کنید؛ به نظرم آهنگی هست که اگه حالتون خوب باشه و تا حالا غمِ از دست دادنِ چیزی یا فردی رو نداشته باشید، یه حسِ غمِ سنگینی رو تجربه میکنید!
...اگر برای ابد هوای دیدن تو نیوفتد از سر من چه کنم؟
هجوم زخم تو را نمیکشد، تن من برای کشته شدن چه کنم؟
هزار و یک نفری به جنگ با دل من؛ برای این همه تن چه کنم؟
باید بمیری و نگویی دلت کجاست
درسی که داده ای به من، از همزبانیم…
حالا که نیستی و نمیخواهیم…
بگو حالا چرا به پای خودت مینشانی ام؟
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.