دلم بدون رضا (ع) کربلا نمی خواهد ...
به حکم آنکه « علیک الرفیق ثم طریق »
دلم بدون رضا (ع) کربلا نمی خواهد ...
پ.ن1:
امروز رفتم و از مرکز المپیاد دانشگاهمون (پلیتکنیک) جایزههایی که گفتند بیایید بگیرید رو گرفتم، یک کارت هدیه که هدیهی مرکز المپیاد بود، یک کارت هدیه(که خودِ کارت موجود نبود و همونجا برام انتقال وجه زدند!) به جای سفر مشهد و یک لوح تقدیر از رئیس دانشگاه؛ از لوح تقدیر عکس گرفتم و برای مامان که مدرسه بود فرستادم و نوشتم که برای خودت و بابا و داداش یه چیزی انتخاب کنید که با این پول بگیرم حدودا یک ربع بعد هم رفتم به ادامهی جلسهی 6ساعتهی دیروز که امروز صبح هم به طول انجامید و... .
با اون مبلغی که دانشگاه به عنوان هدیهی مرکز المپیاد داد هر چند زیاد نیست ولی مشکلی با خرج کردنش ندارم، ولی دلم برای خرج کردنِ اون پولی که به جای سفر مشهد دادند (که اون هم زیاد نیست) برای مصرفی به غیر از مسیرِ مشهد و امام رضا ع یه جوریه؛ حالا ببینم تهش چی میشه الله اعلم.
پ.ن2:
به نظرم اینکه پولِ پروژههام هنوز واریز نشده و اولین دریافتیم تو سالِ 99 هدایای المپیاد دانشجویی بوده رو میتونم به فال نیک بگیرم.
(این پروژههایی که من انجام میدم هم واسه خودش داستانی داره، باهاشون توافق میکنم که اگه فلان تحلیل بدردتون خورد، بر اساسِ ارزشی که داشته برام یه چیزی واریز کنید اما تهش میگند یه ساعتِ کاری بده تا بر اساسِ اون برات واریز کنیم، خب آقای برادرِ محترم من بعد از این همه مدت تحلیل نوشتن در زمانِ کمتری میتونم محتوای مناسبتری بدم این حقِ تخصصم تو اعلامِ ساعتِ کاری دیده نمیشه، برعکسِ این ماجرا هم صادق هست که ممکنه اصلا یه تحلیلی داده باشم که کلا از فضایِ کارِ شما دور باشه؛ با تحلیلگر مثلِ یک کارگر رفتار نکنید لطفا)
پ.ن3:
داستانِ ورودِ دوبارهم به یکی دیگه از این پروژههایی که این مدتِ کرونا انجام دادم هم جالب هست!
من اوایل اسفندماه به دعوت مدیرعاملِ این شرکت/اندیشکده که تحلیلگرشون بودم به یه جلسهای تو یکی از این سازمانهای اصلیِ حاکمیتی رفتیم که از قضا زمانِ جلسه توی تایم ناهار بود، دورِ همی با معاون و مشاورهای اون سازمان یه ناهار خوردیم(فکر کنم تهچین بود) و سرِ موضوعاتی که ناظر به معماری و مدیریتِ کلانِ مجموعههاشون بود یه سری صحبت ردّ و بدل شد. بعد از جلسه که یه جمعبندی کردیم، من رسیدم خونه و به مدیرعامل پیام دادم که حاجی اینا از بیخ داغون هستند حس میکنم اگه بهتون در راستای همکاری با اینا کمک کنم فردای قیامت باید جواب پس بدم که چرا به یک سری افرادِ بیتقوایِ بیبرنامهیِ فاسد کمک کردی؛ یه سری پیام بینِ من و اون بنده خدا در این راستا رد و بدل شد و تهش گفت که باشه هر جور فکر میکنی صلاح هست اقدام کن. این قضیه تموم شده بود تا اواسط تابستون که داشتم محاسبهی سال خمسیم رو میکردم(ولادت امام هادی ع) یادم افتاد که من یه ناهار از پولِ بیتالمال خوردم و تو پروژه حضور نداشتم؛ به اون بنده خدا پیام دادم یه شماره حساب بده مبلغی که به اندازهی پولِ ناهارم بود رو براتون واریز کنم که اگه با فلانیها پروژهتون تموم شده و هنوز تسویه حساب نکردید ازشون نگیرید یا اگه تسویه کردید این مبلغ رو برگردونید؛ باهام تماس گرفت که رضا اون معاونی که باهاش جلسه داشتیم مضاف بر معاونتِ فلان جا به ریاستِ بهمان جا هم منصوب شده و گفته در ادامهی همون پروژه شما یه تیمِ قوی ولی چابک جمع کن که این کار رو از این به بعد با رویکردِ شما جلو ببریم، من قبول کردم که توی این یکی پروژه در راستایِ حلال شدنِ اون پولِ ناهار و به خاطرِ تغییر رویکردی که طرف داشته حضور داشته باشم؛ تا الان از بین حدود 900صفحه مطلبی که خوندم 15صفحه دستورالعمل و حدودا 80صفحه شرح مکمل براشون نوشتم و تحویل دادم، به نظرم اون ناهار حلال شده! :)
پ.ن4:
اینکه یه جایی موفق میشید و به پدر و مادر اعلام میکنید یا یه اتفاقی مثل ثبت نام دانشگاه یا... میافته و همراهِ پدر و مادر برای ثبت نام حضور پیدا میکنید، خیلی برای پدر و مادر ارزش داره، به عنوانِ کسی که تقریبا سعی کردم تو اکثرِ این اتفاقات یا حضورِ فیزیکی یا حضورِ مجازیِ پدر و مادر و پدربزرگ و عزیز رو تو اون واقعه شریک کنم بشدت خوشحالم و اون حسِ مثبتی که تو وجودشون پدید میاد رو با هیچی عوض نمیکنم؛ پدر مادرن، ذوق دارن؛ گور بابای هر کی که میخواد این ذوقو مسخره کنه
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.