دوستان! این گربه، ایرانِ ما هست؛ همون «زخمیِ سربلندِ بحرانها»
ماه من در دل دیوانه ی شب زندانی ست
سهمم از پنجه ی تقدیر، شب ِ بارانی ست
عقب افتاده تر از آن شده که می گویند
کشور ملتهبم منتظر ویرانی ست
...
سیدمهدی نژادهاشمی
پ.ن:
از بین ایمیلهای طبقهبندی شدهی هیلاری کلینتون که ترامپ چند روز پیش دستور داد از اسناد محرمانه خارج بشند و انتشار عمومی پیدا کنند، ایمیلهای مرتبط با مسائل
رو تقریبا بیشتریهاش رو خوندم و هیچ نکتهی خاصی که بشه بهش گفت یک اتفاقِ خارج از عرف از طرف مسئولینِ مملکت انجام شده باشه، توش نبود.
دو تا از بخشهایی که برام جالب بود این دو تا بود که یکیش در موردِ فتوای رهبری در خصوص حرمتِ ساخت سلاح هستهای بود که به هیلاری گزارش دادند که اینا یه چیزی دارند به اسم تقیه که فتاوا بر اساس زمان و مورد، ممکن هست کنار گذاشته بشه و یه سری صبحتها و سوالها شده بود که دقیقا کی این فتوا تغییر میکنه و چقدر این مسئله سابقه داره و... . دومی هم مربوط به رابطهی خطی بین آراء موسوی و احمدینژاد بود که میگه چطوری ممکن هست که انقدر دقیق رابطهی ریاضی بین آراء وجود داشته باشه.
(این ایمیلها رو میتونید از لینک زیر دریافت کنید(قاعدتا نیاز به تاکید نداره که باید از ابزارهای تغییر آیپی یا پروکسی برای ورود به سایت جهت حفظ حریم خصوصی و اطلاعاتیِ خودتون استفاده کنید!)
https://foia.state.gov/search/results.aspx?collection=Clinton_Email)
پ.ن:
اگه میشه منت سرِ من بگذارید و برای یک پدر و مادرِ عزیز دعا کنید که حالشون خوب بشه
پ.ن:
به رغم صحبتی که راجعبه حذف کنکور دکترا زده بودند، زمانِ ثبت نام و برگزاریِ کنکورِ دکترا چند روز پیش اعلام شد! و خب به قول «یاقوت خانم» اینجا ایران هست و من هم زیاد غافلگیر نشدم.
امروز سالگرد شهادت حاج حسین همدانی هست؛ داشتم میگشتم ببینم چه محتوایی در موردِ ایشون دارم که منتشر نکردم، دیدم بهترین محتوایی که مناسبِ اربعین و سالگرد شهادت حاج حسین همدانی هست، اون روایتگریِ خودِ ایشون تو پیادهروی اربعین هست:
پ.ن:
در مورد شهید همدانی دعوتتون میکنم به دیدن مستند «بدهکار انقلاب» و «مستند نیمه پنهان ماه؛ گفتگو با همسر شهید همدانی»
کتاب «ساعت شانزده به وقت حلب» هم کتاب خوبی هست، ایران صدا این کتاب رو به کتاب صوتی تبدیل کرده که به صورت رایگان میتونید از لینک زیر دریافت کنید:
مردان این روزگار را باید در کوچهپسکوچههای گمنامی شناخت...
پ.ن:
این نوزاد توی این عکس معروف، نوهی شهید حاج حسین همدانی هست.
نام آهنگی که پخش میشه, سرسپرده هست که تیتراژ پایانی کتاب صوتی هفتاد و سومین نفر هم هست.
بخشی از متن این آهنگ این هست:
دل سر سپرده من سر نهاده
ره میروم با پای پیاده
بین من و تو تنها یک جاده
این راه ساده
هر خار این ره حرفی نگفته
بر سنگ جاده اشکی نهفته
داغی که عمری در سینه خفته
امشب شکفته
صدای تو می آید هنوزم
من موندم و داغ سینه سوزم
یاری رسانی ما را نمانده
مردی در آن قوم آیا نمانده
اون حرفی که زده بودم، فکر کنم ببینم که جدول برنامهریزی خودم رو اینجا با شما به اشتراک بگذارم، به این نتیجه رسیدم که تصویرِ جدولِ خودم رو نگذارم ولی فایل خامِ جدول رو بگذارم شاید بدرد کسی خورد.
حدثنا أبی رضی الله عنه قال حدثنا سعد بن عبد الله عن یعقوب بن یزید عن محمد بن أبی عمیر عن غیر واحد عن أبی عبد الله ع قال السبت لنا و الأحد لشیعتنا و الإثنین لأعدائنا و الثلاثاء لبنی أمیة و الأربعاء یوم شرب الدواء و الخمیس تقضى فیه الحوائج و الجمعة للتنظف و التطیب و هو عید المسلمین و هو أفضل من الفطر و الأضحى و یوم الغدیر أفضل الأعیاد و هو ثامن عشر من ذی الحجة و کان یوم الجمعة و یخرج قائمنا أهل البیت یوم الجمعة و یقوم القیامة یوم الجمعة و ما من عمل یوم الجمعة أفضل من الصلاة على محمد و آله. (شیخ صدوق، الخصال، احمد فهری، انتشارات علمیه اسلامیه، ج۲،ص۳۹۴، باب، ما جاء فی یوم السبت …ح۱۰۱).
حدیث بالا در خصوص برنامهریزی یک هفته هست که امام صادق ع فرمودند:
شنبه برای ما (ائمه)
یکشنبه برای شیعیان ما
دوشنبه برای دشمنشناسی
سهشنبه برای بنیامیه شناسی
چهارشنبه وقت نوشیدن دارو
پنجشنبه وقتی است که حاجتها برآورده میشود
جمعه برای پاکیزه شدن و عطر زدن و آن عید مسلمانان است بهترین عیدها روز غدیر است که هیجدهم ماه ذى الحجه بوده [و اولین عید غدیر] با جمعه مصادف بود و قائم ما جمعه ظهور میکند و رستاخیز در جمعه بپا خواهد شد و هیچ کارى در جمعه بهتر از درود فرستادن بر محمد و آل او نیست.
فایلها:
روآر به زبان/لهجهی مازندرانی به زمینِ کنارِ رودخونه گفته میشه. این منطقه از نظر حاصلخیزی و دسترسی به آب به شدت غنی هست و معمولا محصولاتِ خوبی میده اما یه نکته داره که معمولا چون از سطحِ زمین فاصلهی زیادی داره رفت و آمد به این منطقه یه خرده مشکل هست، البته خب محلیها یا یک راهِ بلوکی از سطحِ زمین به سمتِ پایین درست میکنند، یا اگه زمینی کنارِ رودخونه داشته باشند، هم سطحِ با زمینهای دیگه میکنند(از نظرِ من روشِ دوم، یعنی همسطح کردنِ زمینِ کنارِ رودخونه کارِ بشدت غلطی هست چون اون مزیتِ رقابتی که زمین داره اینه که دسترسی به آب رو بدونِ نیاز به پمپ برای روستاییها فراهم میکنه ولی با همسطح کردن، نیاز هست که پمپ آب رو از رودخونه به سطح زمین بیاره؛ البته یه سری ایرادات هم این زمینها دارند که مثلا اگه بارونِ فراوون بیاد آب رودخونه بالا میاد و زمینهای کشاورزی یا باغاتی که تو این منطقه هستند، زیرِ آب میره که باعثِ نابودیِ گندمهایی که کاشتند میشه ولی خب به درختها آسیبی نمیرسه).
برای اینکه بدونید تفاوتِ ارتفاعِ زمینِ روآر با سطحِ زمینی که رفت و آمدِ مردم هست چطوریهاست، دعوتتون میکنم به دیدنِ عکسِ زیر که پریروز از زمینِ کنارِ رودخونه(روآر) بابابزرگ گرفتم(این عکسی که میبینید من از سطحِ زمینی که روی اون رفت و آمد انجام میشه گرفتم که شاخههای بالاییِ درخت پرتغال تقریبا همسطح با اون منطقهای هست که من عکس گرفتم هست):
بعضی از این درختهایی که تو باغِ بابابزرگ کاشته شده، محصولِ مشترکِ من و بابابزرگ برایِ حدودا 10سالِ پیش هست!؛ یادم هست اون موقع پرسیده بودم که این نهالها کی محصول میدهند که بابابزرگ گفته بود بعضیهاش تا سه چهار سال دیگه بعضیها هم طول میکشه، که من پرسیدم وقتی الان محصول نمیده چرا میکاریم؟ که در جواب گفته بودند اینها برای نوهها و بچههای شما(نتیجهها) میکارم که بیایید و از محصولات استفاده کنید:) (شبیه به این مکالمه حدودا چهارسال پیش هم بینِ من و بابابزرگ برای کاشتنِ یه سری نهالهای دیگه، رد و بدل شد)
پ.ن:
داشتم تست میکردم که واقعا ادعایی که گوشیم(شاهین2) گفته که میتونه عکس با 108مگاپیکسلی بگیره، واقعی هست یا ادعایی بیش نبود، که دیروز یه عکس با 18مگ حجم گرفتم!(البته کیفیتِ دوربین روی حداکثر نبود و احتمالا حجمِ عکس بیشتر از این هم میشد)، کم حجم شدهی اون عکس، تصویرِ زیر هست، مگاپیکسلِ بیشتر یعنی تواناییِ ثبتِ جزئیات در ابعادِ کوچیکتر که معمولا زیاد تفاوتِ آنچنانی روی چشمِ انسان برای دیدنِ تصویر نمیکنه ولی اگه قرار باشه اون تصویر رو روی یک نمایشگر بزرگ ببینید یا قصد داشته باشید تصویر رو روی لپتاپ پردازش کنید، میشه تفاوتها رو اونجا حس کرد(به برنجی که بعد از برداشتِ اول و اصلی و بدونِ نشاء دوباره و صرفا با آب بستن به زمینی که محصولِ اصلی رو برداشت کردن، رشد میکنه و محصول میده، به زبونِ محلی دوبارِ نوج میگند):
پ.ن:
شبیه به اون لذتی که گفتم که عزیز روی من ملحفه انداخت، پریشب برای بابابزرگم اتفاق افتاد که رویِ مبل خوابش برده بود و من حس کردم که سردش هست و رفتم ملحفه براش انداختم :)
پ.ن:
پریشب تو گروه المپیاد دانشجویی پیام دادند که اون مراسمی که قرار بود اسفند ماه برای تقدیر از شما همراه با خانواده برگزار کنیم و یه مبلغ پول و سفرِ مشهد بهتون بدیم و من از ذوقزدگیِ خودم از این سفرِ مشهد در کنارِ سفرِ مشهدی که با خانواده قرار بود بریم براتون نوشتم ولی به خاطرِ کرونا لغو شد، دیگه قرار نیست مراسمِ تقدیر با حضورِ خانواده به خاطرِ شرایطِ کرونا برگزار بشه و خودتون بیایید از امیرکبیر هدایاتون رو بگیرید، امروز احتمالا یه سر برم ببینم قرار هست چی بهمون بدند، به نظرم هر چیزی در تراز با اون سفرِ مشهدی که میتونست اولین تجربهی مشهد رفتنِ من بدون خانواده باشه، بهم بدند زیاد خوشحالم نمیکنه فلذا سعیم بر این هست که فکر کنم از اول هم قرار نبود بهمون سفرِ مشهد جایزه بدند.
به نظرم یکی از نمودهای دنیاییِ نعمتهای بهشتی, اینه که خونهی عزیز رو مبل دراز کشیدی و داری مقاله میخونی که خوابت میبره و عزیز روی تو, چادر نماز/ملحفه میندازه
پ.ن:
یک تاریخ شفاهی از آذر ۵۷ تا اردیبهشت ۵۸ از پدربزرگ دارم, ولی خب از اونجا که تقوا اجازه نمیده علیه انفجار نورشون, مطلب بنویسم؛ با شما فعلا به اشتراک نمیذارم!