تاملی بر خطبه 44 نهج البلاغه - مصقله کسی که از علی ع جدا شد
قَبَّحَ اللَّهُ مَصْقَلَةَ فَعَلَ فِعْلَ السَّادَةِ وَ فَرَّ فِرَارَ الْعَبِیدِ فَمَا أَنْطَقَ مَادِحَهُ حَتَّى أَسْکَتَهُ وَ لَا صَدَّقَ وَاصِفَهُ حَتَّى بَکَّتَهُ وَ لَوْ أَقَامَ لَأَخَذْنَا مَیْسُورَهُ وَ انْتَظَرْنَا بِمَالِهِ وُفُورَهُ .
خدا مصقله را خیر ندهاد! کارى کرد چون کار آزادگان، و گریختنى چون گریختن بندگان، هنوزآفرین گویش را به سخن نیاورده، خاموش ساخت، و ستاینده اش را تصدیق نکرده به سرزنش وا داشت. اگر مانده بود آنچه در توان داشت مى گرفتیم، و مانده را تا گشایشى در مال براى او پدید آید انتظار مى بردیم.
متنی که در ادامه میخونید خلاصه ای از سخنرانی حاج آقای کاشانی تو برنامه ی سمت خدا هست:(متن، فیلم و صوت کامل این برنامه رو از اینجا میتونید دانلود کنیدآغاز امامت امیرالمؤمنین علیه السلام؛ جریانات و حوادث)
مَصقله بن هُبیره از یک خانوادهای است که همه دوستدار امیرالمؤمنین هستند. همه خادم هستند، ایشان خدمت میکرد و خیلی سابقه خوبی دارد. امیرالمؤمنین سال سی و هشتم مَصقله را میفرستند حاکم منطقهای میشوند که شیراز و کازرون امروز جزء آن است.
امیرالمؤمنین یک نامه نوشت در نهجالبلاغه نامه ۴۳ است و در منابع متعدد دیگر هم آمده است. حضرت فرمود: خبرهایی به من رسیده که تو چون بزرگ زاده بودی و اهل بخشش بودی، خیلی دوست داشتی تو را کریم بشناسند، کرامت خوب است ولی اینکه من دربند این باشم که در مورد من چه میگویند؟ اگر من اینطور شوم در بند کرامت اسیر میشوم. خوب است آدم در کرامت هم آزاده باشد. امیرالمؤمنین به او فرمانداری داد و او هم اختلاس میکرد و به رفقایش میبخشید. خیلی هم پولی نداشت، حضرت به او نامه ۴۳ نهجالبلاغه را نوشت که به من خبر رسیده از بیت المال به بستگانت پول میدهی. سریع حساب کتابها را بفرست!
نامه نوشت این حرفها چیه در مورد من؟ مرا عزل کنید راحتتر است. ما آمدیم خدمت کنیم.
کنیه او ابوالفضل بود، حضرت فرمودند: من دوست دارم ابوالفضل راست بگوید و من قبول میکنیم. ولی این حس درون او بود. تعجب کرد که در دوره قبل از امیرالمؤمنین از بیت المال برمیداشتند چیزی نمیشد.
یک جریاناتی اتفاق افتاد و امام نیروهایش را برای کنترل اوضاع فرستادند، نیروها امام علی ع با آن گروه جنگ کردند و فرمانده آنها را کشتند، مسلمانهایشان را بیعت گرفتند و توبه کردند و آزاد کردند. در اسلام مسلمان را نمیشود اسیر گرفت. فرمانده اسیرها را حرکت دادند و به منطقه مَصقله رسیدند، مصقله هم دو تا سلام علیکم بگویی، دوست دارد کرامتش را نشان بدهد. مصقله از نیروها پذیرایی کرد. زن و بچهها شروع کردند به گریه کردند، ای کسی که پناه دهنده گنهکاران هستی، ما را از دست این نجات بده. تا این را دید گفت: من میخرم. معقل از خدایش بود، دوست نداشتند کسی را برده بگیرند. یکی از روشهای مجازات این بود که اسیر را با پول آزاد میکردند. معقل گفت: باشد یک میلیون درهم میدهم. به پانصد هزار درهم راضی شدند. معضل گفت: باشد اینها دست تو، تو کارگزار حضرت هستی، سریع پولها را برای حضرت بفرست. برگشت و به حضرت نامه زد و گفت: من اینها را به مصقله سپردم و قرار است پانصد هزار درهم به بیت المال بدهد. حضرت تشکر کرد.
آمد و یک مقدار طول کشید. مصقله دید نمیتواند دست به بیت المال بزند، پانصد هزار درهم یعنی حقوق سالانه هزار نفر آن زمان، دید چیزی ندارد و طول کشید. وقتی طول کشید حضرت نامه نوشت. اینجا طلب مالی بیت المال است. حضرت نامه نوشت: ««أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مِنْ أَعْظَمِ الْخِیَانَهِ خِیَانَهَ الْأُمَّهِ» از بزرگترین خیانتها، خیانت به امت است. «وَ أَعْظَمُ الْغِشِّ عَلَى أَهْلِ الْمِصْرِ غِشُّ الْإِمَامِ» بالاترین فریبکاری، فریبکاری به حاکم جامعه اسلامی است. این برای همه است، تو مال مسلمین دستت بود، خودم بلد بودم این را آزاد کنم. تو ضرر به بیت المال زدی. یک نفر را کنارت میفرستم تو را ترک نکند. یا پول را بده یا تو را برگردانم. یک نفر آمد و گفت: پول را بده. گفت: ندارم. گفت: نداری بیا برویم! برگشتند و نزد ابن عباس آمدند و دید ابن عباس هم کاری نمیتواند بکند. به کوفه آمدند و یک چند روزی امیرالمؤمنین به او چیزی نفرمود. او نزد بعضی رفقایش رفت و گفت: پول دارید؟ گفتند: از قوم و خویشت بگیر. گفت: ضایع است! از روی این غرور خودش که یک وقت به او چیزی نگویند شبانه فرار کرد و نزد معاویه رفت.
وقتی نزد معاویه رفت، حضرت فرمود: مثل آقاها عمل کرد و اسیر آزاد کرد و مثل برده فراری فرار کرد! حضرت فرمود: اگر میآمد به من میگفت: ندارم، من آنقدری که داشت میگرفتم و باقیاش را میبخشیدم و صبر میکردم هر وقت داشت از او میگرفتم. ایشان رفت نزد معاویه، وقتی نزد معاویه رفتی باید پروندهات کثیف شود. قومش آمدند خدمت حضرت و گفتند: ما طرفدار شما هستیم و از شما خجالت میکشیم. از اینکه برادر ما چنین کاری کرده است. اجازه میدهید نامهای به او بنویسیم که برگردد و بگوییم: هر وقت توانستی بده و حضرت از تو میگذرد؟ حضرت فرمود: بنویسید. نامه نوشتند و گفت: دیگر کار گذشت و معاویه به من رسیده و من ضایع شدم. اگر برگردم هم باید از حضرت عذرخواهی کنم هم جلوی معاویه دیگر نمیتوانم برگردم. من نمیآیم! اگر در صفین معاویه پیروز شد به کوفه میآیم و اگر علی پیروز شد، من به روم میروم. وقتی نیامد و خبر به حضرت رسید که او این طرف و آن طرف شروع به فتنه کرده است. به برادرش نامه نوشت که تو هم بیا، معاویه یک استان را به تو میدهد. این مسیحی که از طرف بنی ناجیه آمده بود پیغام را به برادر مصقله برساند، یاران امیرالمؤمنین گرفتند و در درگیری دست او قطع شد و مرد. برادرش نامه نوشت آبروی ما را بردی! خبر خیانت مصقله پیچید، امیرالمؤمنین خانه او را در کوفه خراب کرد. یعنی رفتی میشد برگردی و ما میپذیرفتیم. حالا که شروع کردی به فتنهگری و یارکشی و رشوه دادن از طرف معاویه، خانهات را خراب کردیم که جایی در این شهر نداری!
این آدم از کارگزاران معاویه شد و متأسفانه دام پهن شد. در بعضی جاها وقتی قرار بود در صفین فتنهگری کنند و بین گروههای مختلف فتنه بیاندازند، به مصقله گفتند: تو شعری بگو که فامیل تو نقل کنند تا بین سپاه حضرت دعوا شود. نقش او متأسفانه در صفین شمشیر زدن علیه حضرت نبود و تفرقه بود.
شخصیتی در زمان متوکل هست که مجلس گرم کن جلسات متوکل بوده در مسخره کردن امیرالمؤمنین(ع)، ریشه این پستی در کجاست؟ نامش علی بن جهم است. آخر سر هم متوکل او را به زندان میاندازد. در منابع دیدم یک نفر آمد گفت: ای علی بن جهم میدانم چر اینقدر کینه نسبت به امیرالمؤمنین داری. تو جزء کسانی هستی که اجدادت مسیحی بودند و مرتد شدند. چون مصقله با امیرالمؤمنین درافتاد بغضش در سینه تو هست. مصقله شاید فکر نمیکند که مخالفت آن روزش دویست سال بعد سینه به سینه بیاید، مخالفت آن روزش با امیرالمؤمنین یک بغضی شود و بماند. انشاءالله خداوند اعمال ما را باقیات الصالحات قرار بدهد.
پ.ن:
خدا عاقبتمون رو بخیر کنه
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.