سیاست و اقتصاد برای چه هدفی؟
نویسنده: امید نقشینه ارجمند - ۱۳٩۳/۸/۸
هدف واقعی «علم سیاست» و «علم اقتصاد» چیست؟
شما بهراحتی میتوانید در اینترنت به دنبال این کلمات بگردید و در مقالات و کتابهای موجود پاسخهایی برای این سؤال بیابید ولی آنها در واقع «اهداف بیانشده» هستند که ممکن است هدف «واقعی» نباشند.
به عقیده من پاسخ این سؤال وابسته به جهانبینی انسان یا جامعهای است که میخواهد از این علوم استفاده کند.
از دید یک انسان مادی، که سقف خواستههایش رسیدن به لذتهای دنیوی است، علم سیاست و علم اقتصاد، در ابعاد کلان خود، به چه کار میآید؟ به نظر من کاربرد علم سیاست سوار شدن بر مردم و سواری گرفتن است و کاربرد علم اقتصاد دوشیدن و بهرهکشی از دیگران.
در ابعاد مختلف میتوان این هدف را دید؛ رئیس یک شرکت باید بتواند با هزینه کمتر بر کارمندان خود ریاست کند و کاری کند که بیشترین بازدهی را داشته باشند. مردان بلندپروازتر میخواهند با هزینه کمتر حکومت یک کشور را به دست بگیرند، حکومتشان ثبات داشته باشد و با استفاده از آن بیشترین بهرهکشی را از مردم بکنند. بالاتر از همه اینها کسانی هستند که میخواهند بر کل جهان مسلط شوند.
اگر از کسی که جهانبینی مادی دارد، رفتاری غیر از این دیده میشود، ریشهای عمیق ندارد؛ یا ظاهرسازی است یا صرفاً به دلیل عواطف سطحی شکل گرفته است. عواطفی که به جهانبینی مادی سازگار نیست و اگر به باطن این جهانبینی توجه کند وجدانش از آن متنفر میشود.
اقتصاد متکی بر جنگ، غارت، بردهداری، استعمار و...
مطالعه تاریخ چند صد سال اخیر غرب، نشان میدهد که رشد سیاسی و اقتصادی آنها به مدد فعالیتهایی بوده است که به هیچوجه در چارچوبهای انسانی و اخلاقی نمیگنجد. آنچه اروپاییان با سیاهان آفریقا، سرخپوستان آمریکا و مردم شرق آسیا کردند، چهره انسان را در تاریخ سیاه کرده است و من معتقدم اگر اینها نبود امروز شاهد این فاصله از ثروت و قدرت بین غرب و کشورهای دیگر نبودیم.
شش مقاله زیر، تحت عنوان «رازهای تمدن جدید غرب»، به همین موضوعات پرداخته است:
- پلانتوکراسی و تجارت جهانی برده
- تجارت شرق و انقلاب صنعتی
- انقلاب در ساختار اجتماعی غرب
- رنسانس، آرمان های صلیبی و لیبرالیسم
- راز سلطه استعماری غرب
- غارت و توسعه یافتگی
هر چند کسی نمیتواند منکر جنایات غرب در چند صد سال اخیر شود ولی برخی احتمالاً تحت تأثیر چهره متمدنانه غرب، دیگر نه تنها حسی منفی نسبت به آن ندارند که حتی آن را الگوی مناسبی برای رشد و توسعه و تمدن میدانند. ولی آیا مگر نگرش تمدن غرب نسبت به چند سال پیش تغییری کرده است؟ چه دلیل منطقیای وجود دارد که او از چپاول ملتهای دیگر دست بکشد و به ارزشهای انسانی پایبند باشد؟
خوشبینی نسبت به غرب و استناد به برخی ظواهر تمدنی، مانند وجود قوانین و سازمانهای حقوق بشری بینالمللی برای توجیه این خوشبینی، یادآور داستان موش و گربه عبید زاکانی است:
... گربه آن موش را بکشت و بخورد
سوی مسجد شدی خرامانا
دست و رو را بشست و مسح کشید
ورد میخواند همچو ملانا
بار الها که توبه کردم من
ندرم موش را بدندانا
بهر این خون ناحق ای خلاق
من تصدق دهم دو من نانا
آنقدر لابه کرد و زاری کردی
تا بهحدی که گشت گریانا
موشکی بود در پس منبر
زود برد این خبر به موشانا
مژدگانی که گربه تائب شد
زاهد و عابد و مسلمانا
بود در مسجد آن ستوده خصال
در نماز و نیاز و افغانا
این خبر چون رسید بر موشان
همه گشتند شاد و خندانا
هفت موش گزیده برجستند
هر یکی کدخدا و دهقانا
برگرفتند بهر گربه ز مهر
هر یکی تحفههای الوانا
... نزد گربه شدند آن موشان
با سلام و درود و احسانا...
و البته گربه همه موشها را نوش جان کرد و باقی ماجرا!
اقتصاد غرب در زمان ما
اروپاییان بعد از اشغال، یا به قول خودشان کشف قاره آمریکا، بیش از 12 میلیون نفر از سرخپوستان را در طول 50 سال کشتند و ثروت آنها را به غارت بردند به شکلی که آنقدر از آنجا طلا دزدیدند که تورمی شدید در اسپانیا به وجود آمد!
از سوی دیگر در طول چند صد سال بیش از 10 میلیون نفر از افریقا به عنوان برده به آمریکا فرستاده شدند و این بخشی از جنایات اروپاییان در افریقا است.
اکنون سؤال اینجاست که اقتصادی که چنین ریشههایی دارد در قرن حاضر چهگونه رشد میکند؟ آمریکا و اروپا آقایی خود بر جهان را تا چه حد با تکیه بر علم و دانش و با روشهای انسانی حفظ میکنند و تا چه حد و چهگونه از روشهای غیرانسانی استفاده میکنند؟ آیا دوران بردهداری و استعمار و وحشیگری به پایان رسیده است و یا ظاهر آن تغییر کرده است؟
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.