یکبار هم ای عشق من، از عقل میندیش!
یکبار هم ای عشق من، از عقل میندیش
بگذار که دل حل کند این مسئلهها را
پ.ن 0:
مِن القَلبِ إلىٰ العَقلِ
قَلبٌ امتلأ حُبّاً بِک
صَدرٌ مُختَنِقٌ شوقاً لَک
شِفاهٌ تَهمِسُ جَمالَک
عُیونٌ مُؤمّلةٌ لِرؤیتِک
و عقلٌ عَرفَ الخَیر بک
أنت فینی أکثرُ منی
پ.ن 0.5:
در مورد پست قبل، باید اینجا هم تاکید کنم که:
و اگر گمان کردید که من دلتنگش نیستم از خدا طلب بخشش کنید!
چون بعضی از گمانها گناهند
پ.ن 0.75:
پرسیدند که اون روزهایی که رضا ناراحت هست و محتوا با عنوان
On my silent days
I miss Fafa a little louder than EVERYTIMES
پ.ن 1:
دلیل منتشر نشدن فیلم مربوط به زندگی بر مبنای جنگل و زندگی بر مبنای گلخونه، این بود که هارد لپ تاپم کلا خراب شد و فقط حدود 100 گیگ از 1 ترا، سالم موند. البته تقریبا اکثر محتواها رو برگردوندم ولی این بازهی خریدن یک SSD (وی اولین بار است که از SSD به عنوان یک هارد اینترنال استفاده میکند و واقعا انگاری رفتید تو یه دنیای دیگه) و نصب و برگردوندن این مطالب به این هارد جدید طول کشید. این اتفاق خراب شدن هارد، کی اتفاق افتاد؟ شب کنکور :)
روز کنکور هم از اونجایی که ارشد و دکترا با هم کنکور داشتند، مسئولین شهر تصمیم گرفتند تو دانشگاه آزادِ نزدیکِ خونهمون این کنکور رو برگزار کنند و خب از اونجایی که من تک مهندس صنایعِ اون کلاس بودم و دفترچهم جدا از بقیه بود، من رو نشوندند اون جلوی کلاس روی سکو؛ کل طبقه که حدود 300 نفر دانشجو در حال امتحان دادن بودند، 1 دستشویی داشت و همهی خوراکیها (اعم از آب معدنی، شکلات و...) رو از ما جلوی در ورودی گرفتند؛ توضیح دادم که من قند خونم نیاز به کنترل شدن داره چون اساسا سوالهای ما، مهندسی و محاسباتی هست، یارو گفت که نه و فلان و بهمان که ما بهتون مواد قندی و آب و... میدیم، یکی دیگه از نگهبانهایی که گوشی رو چک میکرد و از این دستگاهها میمالید به ما که بوق بزنه وسایل الکترونیکی داریم یا نه، آروم گفت آب معدنی رو بذار ولی شکلاتها رو قایم کن و ببر، این نمیفهمه