خمار صد شبه دارم شراب خانه کجاست؟
نخفته ام ز خیالی که میپزد دل من
خمار صد شبه دارم شراب خانه کجاست؟
حافظ
پ.ن 0:
صبح یه پست موقت نوشتم در مورد اینکه دوست دارم دوباره یک «علاقهی معنادارِ تاریخی» رو تجربه کنم،
منظورم این بود که یک هدف یا یک شخصی که قبلا بوده و براش جنگیدم یا تو ذهنم ازش یه سری خاطره دارم رو الان اون خاطرات یا علاقهها تجدید بشه و یک انرژی دوباره برای جنگیدن و کارهای معمول و غیرمعمول زندگی داشته باشم, بود.
مثلا من به الکترونیک اعم از طراحی مدار و لحیمکردن قطعات روی برد و جدیدا برنامهریزی عملکرد بردها و... علاقه داشتم و هنوز دارم ولی به دهها دلیل خیلی وقت هست که به صورت متمرکز کار با بردها رو انجام ندادم و صرفا چند هفته پیش چراغ مطالعهم یه بخشیش کار نمیکرد و اون قطعه رو با یه ترفندی از مدار خارج کردم که بدونِ اینکه قطعه رو جایگزین کنم، دستگاه دوباره کار کنه (کلیدِ 3 وضعیتیِ شارژ، باتری، خاموشش بود که اولی رو به آخری اتصال کوتاه دادم تا فقط دو وضعیتِ شارژ و باتری داشته باشه و خاموش نداشته باشه، خودِ کلیدِ تنظیمِ نورش به صورت لمسی و جداگونه بعد از کلیدِ باتری، قرار داره)؛ این تجدید علاقهی معنادارِ تاریخی توی اینجا یعنی الان دوست دارم که یه فرصتی بشه بتونم فارغ از کارهای دیگهم با یک ذهنِ باز روی اون علاقهم به الکترونیک و مدارها برگردم و مثلا شبها نخوابم تا فلان قطعهها رو لحیم کنم یا مثلا صبح زود بیدار بشم و فلان کد رو روی مدارها بریزم و...
یا مثلا یه شخص خاص که ازش خاطره دارم و خیلی وقت هست ندیدم رو دوباره با همون حس دوستانه و همون حس و استرسِ ترسِ نبودنش ببینم و...
تو راه برگشت خیلی فکر کردم به گذشته و اینکه یه سری از گپهایی که وضعیتِ الانم با اون قبلاها داره رو بررسی کردم.
قبلاها اینطور بود که مثلا صبح پا میشدم میرفتم دانشگاه و یه سری کلاس ها رو میرفتم، بعد ناهار رو دوستم میگرفت و من خودم TA بودم و حل تمرین داشتم بعد کلاس بعدی م شروع میشد و... در نهایت میرفتم مسجد و نمازم رو میخوندم و همونجا ناهار رو میخوردم تازه از اونجا میرفتم اندیشکده یا مرکز مطالعات و یه سری صحبت و جلسه و...، آخر سر هم برگشتنی توی مترو و اتوبوس، کتاب میخوندم و یا درس هام رو مرور میکردم تا برسم خونه؛ خونه یه سری از کارها و وظایف خونه که به عهدهی من بود رو انجام میدادم و میرفتم سرِ درسم یا دیدنِ دورههای خارج از درس تا اینکه شب بشه. شب که همه میخوابیدند تازه من لپ تاپ رو روشن میکردم و کار گرافیکی یا تولید محتوایی اگر بود انجام میدادم و در نهایت 4 ساعت شاید میخوابیدم و بعد دوباره فردا یه سری کارهای اینطوریِ دیگه و اصلا هم حسِ کمبودِ خواب یا خستگی و ناراحتی و... نداشتم.
الان اما نه اون جنب و جوش رو دارم و نه حس میکنم که انقدر انرژی توی بدن و توی ذهنم هست که بتونم فعالیت داشته باشم. البته از نظرِ حجم کار و یا وظایفی که دارم و یا ارزش آفرینیای که دارم، خیلی بیشتر از اون دوران دارم کار و فعالیت میکنم اما اون حس و شور و شوق و اون حالِ خوب رو ندارم و از یه حدی فعالیتهام بیشتر بشه کلا خوابم میاد یا حس میکنم بدنم کوفتگی داره و دیگه فعالیتی نمیتونم انجام بدم.
تا اونجا که من به این نتیجه رسیدم این بود که یه سری آدمها یا یه سری حسها (اعم از تعهد به یک موضوعِ خاص یا پیگیری در موردِ یک مسئلهی ویژه) بود که الان دیگه یا موقعیتش نیست و یا در دسترس نیست که اون انرژی دوباره تزریق بشه. البته شاید از کهولت سن هم باشه که خب نمیشه در هر صورت فعلا بعضی از این موارد رو ترمیم کرد.
پ.ن 1:
کارت دانشجوییم رو هم امروز گرفتم و رسما تو فضای غیرمجازی هم وارد جامعهی دانشجویان دکتری شدم؛ مبارک مامان باشه.
پ.ن 2:
امروز اون مسئول پرسید که اگر دانشگاه نتونه این کار رو انجام بده تا با شما قرارداد ببنده و جذب بشید، بدونید که واقعا دستش نیست و... داشت مقدمه چینی میکرد که دانشگاه تعهد نداره؛ بقیه تو جلسه ابراز تأسف کردند از این اتفاق، از من نظرم رو پرسید که اگر نشد تو ناراحت میشی؟ گفتم من اومدم پروژهم رو انجام بدم و برم و خیلی هم خوش حال میشم اگر متعهد نباشم که اینجا کار کنم. یه لبخند زد و بحث رو عوض کرد. قشنگ حرفم خوراکِ پرونده سازی و معرفی به عقدتی-سیاسی دانشگاه بود!
ما ترکِ سر بگفتیم، تا دردِ سر نباشد!
پ.ن 3:
تو که از مِی جوانی،
همه سرخوشی چه دانی
که شراب نا امیدی
چه قَدَر خمار دارد
شهریار
پ.ن 4:
خیلی عجیب هست که منِ بشدت درونگرا این چند روز واقعا دوست دارم که حرف بزنم و یا چت کنم با بقیه و یا کلا هر چیزی که باعث بشه یه کم بتونم مغزم رو خالی کنم و یه کم آروم بشم ولی دریغ از حتی یه نفر (منظورم از نفر یه سری آدم خاص هست)؛ ابتهاج قشنگ میگفت و البته همایون شجریان هم قشنگتر خوند اونجا که میگفت:
...
مرا که مست توام
این خمار خواهد کشت
نگاهکن که به دست که میسپارند
همایون شجریان | هوای زمزمه هایت