البته به عنوان کادوی من در روز تولدم به بقیه هم میشه حسابش کرد.
(امام علی ع در این خطبه «که ارزش چند ده بار خوندن رو داره به خصوص در زمان فتنهها» واقعا راهکارهای خوبی در جهت خروج از فتنهها و تاریکیهای عصر غیبت و زمانی که نمیتونید راه رو از بیراه تشخیص بدید، ارائه کردند، این خطبه به صورت چند بخش در نهج البلاغه هم هست اما کامل تر اون در کتاب روضهی کافی(همون منبعی که من ازش این پست رو نوشتم) وجود داره)
(کادوی شما به من هم میتونه نشر اون خطبه باشه که افراد بیشتری با این خطبهی امام علی ع آشنا بشوند)
چقدر مشهد و حرم امامرضا ع با برف قشنگ هست، بارونش هم قشنگ هست، آفتابش هم قشنگ هست، شبهاش هم قشنگ هست
کلا همهچیزش و همه وقتش قشنگ هست
و من چقدر دلتنگ مشهد هستم
انشاءالله قسمت بشه همهمون بتونیم مشهد بریم
گوش شیطون کر فعلا که ظاهرا انگار میخواد یه اتفاق هایی بیافته که ما بتونیم مشهد بریم
پ.ن2:
چند روز هست که حس میکنم کار درست اینه که بعد ارشد بیخیال دکترا و تدریس تو دانشگاه بشم و برم تو مدرسه درس بدم
و یه چیزهایی تو مایه های مدرسه هایی که تو چهارسوق نشون میده (به نظرم این قسمتش رو اگه وقت دارید ببینید:با دستهای خالی | علی یونسی ) درست کنم تا بلکه حداقل یه بخشی از بچه های این مملکت دردسرهای من رو نداشته باشند و از نظر تعلیم و تربیت تو سیستم غلط آموزش و پرورش ما، نابود نشوند، قاعدتا با سطح علمی من و مثلا دانشم تو بحث مدیریت آموزشی یا راهاندازی کسب و کار اگه برای بچههای ابتدایی و دبیرستان، این علمها صرف بشه اتفاقهای خوبی براشون میافته، هرچند که این کار احتمالا شبیه یک ترک اولی باشه ولی خب دقیق که نمیدونم شایدم نباشه.
به این مسئله که کلا بیخیال دکترای دانشگاه امیرکبیر یا اپلای یا...، بشم و برم فردوسی مشهد درس بخونم و بعدش همونجا هیئت علمی بشم هم فکر کردم و میکنم اینجوری به امام رضا ع بیشتر نزدیک هستم.
اینم بگم که در خصوص رفتن به شرکت های زیر مجموعهی آستان قدس تو مشهد، هم جست و جو کردم و مهندس صنایعی که میخواهند، باید متاهل باشه، نه رزومهی قوی و نه مثلا مدرک از فلان دانشگاه یا داشتن طرح و .... فقط تو شرایطش نوشته بود باید متاهل باشه😕
حالا مثلا تو بحث مانیتورینگ و یا مثلا مهندس مکانیک و ... متاهل بودن، جزو شرطش نبود و مثلا تخصص خاص رو نوشته بودند ولی جلوی مهندس صنایع نوشته بودند متاهل باید باشه، البته فعلا ثبت نام برای فرستادن رزومه ندارند :/
پیشاپیش تولد حضرت فاطمه س و روز مادر مبارک باشه و انشاءالله بتونیم همهمون یه کادوی خوب از این خاندان بگیریم
(از اونجایی که این پست طولانی هست به نظرم اول این تصنیف شهرام ناظری در مورد امیرکبیر رو پلی کنید و همراه با گوش دادن این تصنیف غم انگیز، به خوندن متن ادامه بدید!
)
اگر در یک نظام سیاسی حتی در هر سال دو نوبت انتخابات برگزار شود اما «توزیع خردمندانه قدرت» نتیجهی این انتخابات نباشد یکی از ارکان دموکراسی با چالش مواجه شده است. در رأیگیری، از مردم میپرسیم به چه میاندیشند؛ آنهم درست زمانی که نمیاندیشند. اگر ابتدا فرصتی برای اندیشیدن به آنها بدهیم و بعد نظرشان را جویا شویم، نتیجه جالبتر خواهد بود!
ارسطو حکومتها را برحسب تعداد فرمانروایان و شیوهی اعمال حکومت آن به شش دسته تقسیمبندی میکرد:
اگر حکومت به دست یک نفر اداره شود و صلاح عموم را رعایت کند، حکومت پادشاهی است.
اگر به دست گروهی از مردم اداره شود و صلاح مردم را رعایت کند آریستوکراسی است.
اگر به دست اکثریت اداره شود و پروای خیر و صلاح مردم را داشته باشد جمهوری است.
در این تقسیمبندی، نوع منحرف حکومت پادشاهی تیرانی، نوع منحرف آریستوکراسی الیگارشی، و نوع منحرف جمهوری، دموکراسی است. البته برخی از نویسندگان شکل فاسد دموکراسی را اَکلوکراسی (حکومت تودهها و نه حکومت مردم) میدانند. همانطور که از این تقسیمبندی پیداست ارسطو دموکراسی را در طبقهی یکی از انواعِ حکومتهای منحرف جای میدهد و معتقد است که در چرخهی تغییر حکومتها باید دموکراسی به حکومت جمهوری تبدیل شود.
دموکراسی اما امروز دیگر شکلی از اشکال حکومت نیست بلکه صفتی است برای انواع حکومتها. دموکراسی امروز در کنار جمهوری، پادشاهی یا آریستوکراسی قرار نمیگیرد و هر کدام از اینها میتواند موصوف صفت «دموکراتیک» قرار بگیرند: نظام پادشاهی مشروطهی دموکراتیک، جمهوری دموکراتیک، ریاستی یا پارلمانی دموکراتیک. اما این صفتِ دموکراتیک شایستهی کدام نظام سیاسی است؟ یا کدام ویژگیهاست که با داشتن آنها میتوان دموکراتیک بود؟
آبراهام لینکلن (1809-1865) میگفت دموکراسی یعنی «حکومت مردم، به وسیلهی مردم و برای مردم»
برای تعریف دموکراسی جملات کوتاه دیگری هم بیان شده: «حکومت بر پایهی رضایت»، «فرمانروایی اکثریت»، حکومت با حقوق برابر برای همه»، «حاکمیت خلق» و از قبیل اینها. هرچند این تعاریف ساده و کوتاهاند؛ اما با قدری تأمل سوالهای زیادی را در ذهن آدمی ایجاد میکنند. رضایت چه کسی؟ رضایت در مورد چه چیزی؟ حقوق برابر در چه؟ چه چیزی مورد رضایت و برابری حق میشود؟ حاکمیت چیست؟ حاکمیت چه زمانی در دست مردم و برای مردم است؟
ما در انتخابات چه میکنیم؟
انتخابات به معنای فنون گزینش و شیوههای مختلف تعیین نمایندگان بود. ابزاری که بهوسیلهی آن میتوان ارادهی شهروندان را در شکلگیری نهادهای سیاسی و تعیین متصدیان اعمال اقتدار سیاسی مداخله داد. بنابراین انتخابات تنها یک وسیله بود برای تحقق هدفی والاتر و آن عبارت بود از «تعیین نمایندگان برای اعمال قدرت و ناظران برای مهار آن». پس واضح است که نهتنها انتخابات، دموکراسی نیست بلکه در نظامهای سیاسیای که مفهوم نمایندگی در آنها معنا ندارد (مثل نظامهایی با دموکراسی مستقیم در ایالتهای آنتروالد، گلاریس و آپانزل سوئیس) این ابزار حتی معیاری برای تشخیص دموکراتیک بودن یا نبودن یک نظام سیاسی نیز نمیباشد.
اگر در کشوری نتیجهی انتخابات بر سر کار آمدنِ حاکمانی باشد که به اصل «برابری» اعتقادی نداشته باشند و «حقوق اقلیت» را زیر پا بگذارند و نسبت به مخالفین خود با «تسامح و تساهل» عمل نکنند، به دموکراسی خدشه وارد کردهاند حتی اگر کسانی که انتخاب شدهاند منتخب واقعی اکثریت باشند. نظامهای دیکتاتوری فراوانی را سراغ داریم که در آنها حداقل 4 سال یکبار انتخابات برگزار میشود اما نتیجهی این انتخابات چیزی جز قدرتمندتر شدن حاکمان و زیر پا گذاشتن حقوق مردم نبوده است.
باری، این برگزاری انتخابات نیست که مهم است بلکه نحوهی برگزاری و البته نتیجهی آن است که برای یک نظام سیاسی اهمیت دارد. به همین دلیل باید گفت حق با روسو (1712-1778) بود وقتی میگفت: «انتخابات به تنهایی ضمانتی برای آزادی نیست، مردم انگلستان زمانی که تصور میکنند آزادند، خود را فریب میدهند. در واقع، آنها تنها زمانی آزادند که در حال انتخاب عضوی از پارلماناند. به همین سبب، بهمحض اینکه عضوِ جدید انتخاب شد، دوباره در بند میشوند و به هیچ تبدیل میگردند». این جملات نشان میدهد که انتخابات پایان کار دموکراسی نیست و تنها یکی از مصالح روبناییِ آن است.
برای مثال میتوان به مقالهی دیوید ون ریبروک در گاردین اشاره کرد:
«برکسیت» نقطۀ عطفی در تاریخ دموکراسی غرب است. پیشازاین هیچگاه چنین تصمیم بنیادینی از طریق روندی ابتدایی اتخاذ نشده بود: همهپرسی تکمرحلهای بر مبنای رأی اکثریت ساده. پیشازاین هیچگاه سرنوشت یک کشور، درواقع سرنوشت یک قاره، با اینچنین ضربۀ ناگهانیای تغییر نکرده بود. سردمدار این اقدام، شهروندان سرخورده و ناآگاه بودند.
چند سال پیش، پیمایش ارزشهای جهانی۲ که پروژهای تحقیقاتی در سطح بینالمللی و در مقیاسی بزرگ است، از بیش از ۷۳هزار نفر از ۵۷ کشور پرسید که آیا باور دارند که دموکراسی شیوۀ خوبی برای ادارۀ کشور است؟ نزدیک به ۹۲درصد گفتند بلی. اما یافتههای همان پیمایش از این حکایت داشت که در ده سال گذشته، در سراسر دنیا، خواست عمومی برای بهقدرترسیدنِ رهبری مقتدر «که مجبور نباشد خودش را با پارلمان و انتخابات به زحمت نیندازد»، افزایش یافته و البته اعتماد به دولتها و احزاب سیاسی نیز به پایینترین حد خود در تاریخ رسیده است. اینگونه به نظر میرسد که مردم هرچند ایدۀ دموکراسی را میپسندند، از واقعیت آن بیزارند. ما دربارۀ پیامدهای همهپرسی جروبحث میکنیم؛ بیآنکه دربارۀ اصول اولیۀ آن حرفی به میان بیاید. در همهپرسی، از مردم مستقیماً میپرسیم که چه فکری میکنند، درحالیکه پیشازاین ملزم به فکرکردن نبودهاند؛ و با وجودِ اینکه آنها در ماههای منتهی به انتخابات، قطعاً با هر شکل قابلِتصوری از دستکاری و فریب به ستوه آمدهاند.
اما مشکل فقط به همهپرسیها ختم نمیشود: در هر انتخابات، شاید رأی و نظر بدهید؛ ولی این رأی و نظر تاچند سال آینده از شما سلب میشود. این شیوۀ وکالتدادن به نمایندگانِ منتخب شاید در گذشته ضروری بوده است، یعنی زمانی که ارتباطات کند و اطاعت محدود بود؛ اما مسلماً با شیوۀ امروزی ارتباطِ شهروندان با هم بیتناسب است. حتی در قرن هجدهم نیز ژان ژاک روسو این موضوع را بیان کرده بود که انتخابات بهتنهایی ضمانتی برای آزادی نیست: «مردم انگلستان زمانی که تصور میکنند آزادند، خود را فریب میدهند. درواقع، آنها تنها زمانی آزادند که در حال انتخاب عضوی از پارلماناند. به همین سبب، بهمحض اینکه عضوِ جدیدْ انتخاب شد، دوباره در بند میشوند و به هیچ تبدیل میگردند.» درحالحاضر جوامع غربیِ بیشماری از آنچه «سندروم خستگیِ دموکراتیک» میخوانیمش، رنج میبرند. علائم این سندروم شامل تبِ همهپرسی، کاهش عضویت در احزاب و مشارکت کمترِ رأیدهندگان است. همچنین بر این فهرست بیفزایید ناتوانی دولت و فلج سیاسی را که تحت موشکافانهترین بررسیهای بیامان رسانه، بیاعتمادی گستردۀ عمومی و تحولات پوپولیستی رخ میدهد. اما با همۀ این احوال، علت سندروم خستگیِ دموکراتیکِ مردم، سیاستمداران یا احزاب نیستند؛ بلکه علتِ آن رویهها است. دموکراسی مشکل اصلی نیست؛ رأیگیری مشکل است. صدای مردم عاقل در این هیاهوها کجاست؟ شهروندان کجا فرصتی مییابند که بهترین اطلاعات ممکن را دریافت کنند و بعد از همفکری با هم دربارۀ آیندهشان تصمیمی جمعی بگیرند؟ شهروندان کجا فرصت مییابند که باور و اعتقادشان به اجتماع را شکل دهند؟ مطمئناً چنین اتفاقی سر صندوق رأیگیری نمیافتد. امروزه واژههای «انتخابات» و «دموکراسی» با هم مترادف گرفته میشوند. ما خودمان را متقاعد کردهایم که تنها راهِ برگزیدنِ نماینده از طریق صندوقهای رأی است. اعلامیۀ حقوق بشر که در سال ۱۹۴۸ تنظیم شده است نیز گواهی بر این مطلب است: «ارادۀ مردم باید اساس اقتدار دولت قرار بگیرد. این اراده باید در قالب انتخابات ادواری و سالم با رأیگیریِ سراسری و همگانی، از طریق رأیگیری مخفیانه یا فرایندهای رأیگیریِ آزادانۀ مشابه ابراز شود.» «این اراده باید ابراز شود» نحوۀ تفکر ما دربارۀ دموکراسی است: وقتی میگوییم «دموکراسی»، منظورمان «انتخابات» است. اما آیا این تعجببرانگیز نیست که اعلامیۀ جهانیِ حقوق بشر تعریفی ذیقیمت از چگونگی ابراز ارادۀ مردم در خود دارد؟ چرا باید متنی مختصر دربارۀ حقوق اولیه که کمتر از دوهزار کلمه است، به اجرای عملی یکی از این حقوق، توجه خاصی کند؟ اینطور به نظر میرسد که افرادی که این اعلامیه را در سال ۱۹۴۸ جمعآوری کرده بودند، این روشِ بخصوص را بهمثابۀ حقی اولیه در نظر گرفتهاند که خود از تقدسی خاص برخوردار است. انتخاباتْ سوخت فسیلی سیاست است؛ چراکه نفت نیز زمانی که موجب پیشرفت اقتصاد شد، حرکت روبهجلوی بزرگی را برای دموکراسی به ارمغان آورد. اما هماینک چنین به نظر میرسد که مشکلات و موانع لاینحلِ خود را نیز به همراه داشته است. اگر فوراً درخصوص ماهیت سوخت دموکراسی خود اندیشه نکنیم، بحرانی سیستماتیک در انتظار ماست. همچنین چنانچه مصرانه به مفهومی از دموکراسی تسمک بجوییم که به رأیدادن در انتخابات و همهپرسیها تقلیل یافته است، در برهههای بحران اقتصادی، دست به تضعیف روند دموکراتیک خواهیم زد. چند ایده به جای انتخابات فعلی: تصور کنید همین امروز قرار بود نظامی را توسعه دهیم که بیانگر ارادۀ مردم است. آیا این ایدۀ خوبی است که مردم را هر چهارپنج سال یک بار در صف جایگاههای رأیگیری با برگههایی قرار دهیم تا وارد کیوسکهای سال ۲۰۱۶ همین الان هم در معرض آن است که به بدترین سال برای دموکراسی از سال ۱۹۳۳ تاکنون تبدیل شود تاریک شوند و علامتی را جلوی یکی از اسامی لیست نامزدها بگذارند؟ آنهم افرادی که طیِ ماهها، بهطور بیامان گزارشهایی آشفته دربارهشان منتشر شده بود، آنهم در محیطی تجاری که میخواهد از آب گلآلود ماهی بگیرد.
انتخابات بر مبنای قرعه کشی!
بازگشت به اصول کانونی دموکراسی آتنی؛ یعنی برگزیدن از میان تعدادی از انتخابها یا همان چیزی که امروزه به آن قرعهکشی میگویند. در یونان باستان، بسیاری از مناصب عمومی از طریق قرعهکشی معین میشد. حکومتهای دوران رنسانس مانند ونیز و فلورانس که بر مبنای مشابهی کار میکردند نیز موفق به تجربۀ قرنها ثبات سیاسی شدند. با قرعهکشی، شما از افراد نمیخواهید که دربارۀ موضوعی رأی بدهند که فقط افراد محدودی از آن سر در میآورند؛ بلکه نمونهای تصادفی از جمعیت را انتخاب میکنید و مطمئن میشوید که در موضوعات مطروحه به تصمیمی عقلانی دست پیدا خواهند کرد. بخشی از جامعه که به امور مطلع است، با انسجام بیشتری میتواند عمل کند تا کل جامعهای بیاطلاع.برای مثال در ایرلند بلکه ترکیبی از سیاستمداران منتخب و مردم عادی انتخاب شدند: ۳۳ سیاستمدار منتخب بههمراه ۶۶ شهروند که با قرعهکشی از ایرلند و ایرلند شمالی انتخاب شده بودند. این گروه هفتهای یکبار در ماه بهمدت بیش از یک سال جلساتی برگزار کرد. موسسۀ تحقیقاتیِ مستقلی این گروه تصادفی ۶۶ شهروند را با درنظرگرفتن سن، جنس و محل تولد گردآوری کرده بود. تنوع و گوناگونی ناشی از این کار باعث شد بحث دربارۀ موضوعاتی مانند ازدواج با همجنس، حقوق زنان و ممنوعیت اهانت به مقدسات، فرصت طرحشدن پیدا کند. باوجوداین، آنها همۀ این کارها را بهتنهایی انجام ندادند: مشارکتکنندگان به حرفهای متخصصان گوش میکردند و از دادههای دیگر شهروندان بهره میجستند. برای مثال، بیش از هزار نفر در موضوع ازدواج همجنسگرایان مشارکت کردند. تصمیمهایی که این هیئت میگرفت، همچون قانون تلقی نمیشد؛ پیشنهادهای آنان در ابتدا باید از دو شاخۀ پارلمان ایرلند رأی میآورد، بعد دولت باید آنها را بررسی میکرد و نهایتاً در همهپرسی به رأی عموم گذارده میشد. سیاستمداران میتوانند با صحبتکردن با هیئتی گوناگون از جامعۀ ایرلند، چیزهای بیشتری به دست آورند تا اینکه صرفاً با هم حرف بزنند. با تبادل نظر با منتخبان، مردم میتوانند دادههای مناسبتری را در اختیار قرار دهند تا اینکه صرفاً در انتخابات یا همهپرسی شرکت کنند. چه اتفاقی میافتاد اگر بریتانیا هم در انتخابات اخیر همین روند را طی میکرد؟ چه میشد اگر نمونهای تصادفی از شهروندان این فرصت را داشتند که از متخصصان بیاموزند، به پیشنهادها گوش دهند، با یکدیگر حرف بزنند و مسائلشان را با سیاستمداران به اشتراک بگذارند؟ چه میشد اگر گروهی ترکیبی از شهروندان منتخب و قرعهکشی شده چارهای برای موضوع میاندیشیدند؟ چه میشد اگر مابقی جامعه نیز این فرصت را مییافتند که در عملیاتیکردن بررسیها سهیم شوند؟ چه میشد اگر پیشنهادی که این گروه به آن رسیده بود، مورد بررسیهای موشکافانۀ عمومی قرار میگرفت؟ آیا چنین تصور میکنیم که تصمیمی نامسئولانه اتخاذ میکردند؟ برای اینکه دموکراسی را زنده نگهداریم، باید بیاموزیم که دموکراسی صرفاً نمیتواند به رأیگیری تقلیل یابد. اگر انتخابات و همهپرسی را با اشکال معقولی از مشارکت شهروندان درنیامیزیم، به ابزارهایی منسوخ بدل خواهند شد. بررسیهایِ ساختارمندِ نمونههایِ تصادفی شهروندانْ دموکراسیای اساسی، پویا و فراگیر را ضمانت خواهد کرد. در اوترخت، چهارمین شهر هلند، شهرداری با قرعهاندازی صدوپنجاه شهروند را انتخاب میکند تا در طرح انرژی پایدار همکاری کنند. شاید این روندها در آینده بدل به ویژگیای دائمی برای بسیاری از دموکراسیهای مدرن گردد. بیشترین نقد به قرعهکشی دربارۀ این است که افرادِ انتخابشده ممکن است بیکفایت باشند. بیتردید کفایت فنیِ منتخبی از نمایندگان بیشتر از فردی است که از قرعه درمیآید. اما فایدۀ پارلمانی مملو از حقوقدانان طراز اول چه خواهد بود اگر هیچکدام از آنها قیمت یک تکه نان را نداند!
اگر مفهوم مدرن ریاضیاتی مجمع نمایندگان عموم در مقیاس کوچک که نماینده جمعیت بزرگ است را با بصیرتهای مربوط به پتانسیلهای دموکراتیک امر مشورت ترکیب کنیم، به یک تجلی سیاسی میرسیم: نوعی بدیع از ماشین سیاسی که چیزی را به ما میدهد که انتخابات هرگز محقق نکرده است- شاخصی روشن از این که قضاوت سنجیده کل جمعیت بزرگسال در صورتی که میتوانستند درباره هر موضوعی به طور کامل، آزادانه و با اطلاع مشورت کنند، چه خواهد بود.
راه دیگر-سیستمهای نمره دهی و چند رایی
یک قضیه در علوم کامپیوتر هست که اشاره میکند وقتی سیستم تک رأیی باشد حتما رقابت دو حزبی میشود و به غیر از دو گروه غالب بقیه به هیچ عنوان رای نمیآورندو این یعنی انتخابات تبدیل میشود به «نه به گروهی که از آن بدم میآید!» یعنی در غالب موارد (و مخصوصا انتخابات سیاسی) سیستم اصلا به سمت مطلوبیت حداکثری نمیرود.
سیستمهای نمره دهی و چند رأیی باعث میشوند که امکان توزیع مطلوبیت و در نتیجه دموکراسی بهتر وجود داشته باشد.
پ.ن:
برای نوشتن این پست، من از منابع زیر هم استفاده کردم:
در مورد بانوانی که بعد از ماجرای عاشورا زنده بودند، یک بحثی هست اینکه تمام اتفاقاتی که برای امام حسین ع افتاد، برای نزدیکان شون هم تقریبا با همون شدت و بلکه بیشتر، اتفاق افتاده
مثلا حضرت زینب س رو اگه فرض کنیم، تمامی کشته شدگان کربلا که امام حسین ع غم از دست دادنشون رو داشتند، با حضرت زینب س هم نسبت داشتند
یا مثلا حضرت ام البنین س هم همین طور
و این رسالت و بزرگی کاری که بر عهده ی خانم هایی که بعد از ماجرای عاشورا موندند رو نشون میده.
در مورد قضیه ی بخشیدن مهریه ی ایشون که به امام علی ع گفتند من همه ی مهر م رو میبخشم ولی از این به بعد من رو فاطمه صدا نزنید و این خونه فقط یک فاطمه داشت و ...، واقعا جایگاه فهم ایشون رو نشون میده
حالا تربیت دست گلی مانند حضرت عباس ع هم جای خود داره
قالت: یا اَبَاالْحَسَنِ لَمْ یَبْقَ لِی اِلاّ رَمَقٌ مِنَ اَلْحَیاةِ وَ حَانَ زَمانُ الرَّحِیلِ وَالْوِداعِ فَاسْتَمِعْ کَلامِی فَاِنَّکَ لا تَسْمَعُ بَْعدَ ذلِکَ صَوْتَ فاطِمَةَ أبَداً اوُصیکَ یَا اَبَاالْحَسَنِ اَنْ لا تَنْسَانِی وَ تَزُورَنی بَعدَ مَمَاتِی؛ ای اباالحسن!
برای من لحظه ای بیش از زندگانی نمانده است و زمان کوچ و خداحافظی فرارسیده است. سخنان مرا بشنو؛ زیرا پس از این صدای فاطمه را هرگز نخواهی شنید. ای اباالحسن! تو را وصیّت می کنم که مرا فراموش نکنی و پس از وفات من همواره مرا زیارت کنی...
ما میپنداریم که دوستان و تصدیق کنندگان شما هستیم...
(پ.ن: تا اونجایی که من میدونم لفظ "زعم" برای هیچ یک از معصومین به جز خانم فاطمه زهرا س استفاده نشده، یعنی معرفت و شناخت بقیهی امامان و معصومین شاید ممکن باشه ولی در مورد خانم فاطمه زهرا س درک و شناختی که داری"زعم" هست یعنی فکر میکنی شناختی ولی اونطوری که باید نشناختی حالا تا هرجا که به سطح شناخت رسیدی باز هم "زعم" هست)
مفاخرهدر لغت به معنی غالب شدن در فخر، اظهار بزرگی کردن و به خود بالیدن و ... هست که در زمان جاهلیت قبل از اسلام این کارها انجام میشد، اکثر این فخر عرب ها هم بر مبنای رفتارهای غیر انسانی و جاهلی خودشون بود.
در جریانید که سال 61 هجری یه عده بودند به جای حضور تو صحنه ی کربلا و یاری و کمک به امام حسین ع، ترجیح دادند که درس تفسیر قرآن یا کرسی مباحثات و ... رو نگه دارند و ادلهی عقلی و نقلی و روایی واسه امام حسین ع میآورند که این کاری که قراره انجام بدی، از نظر شرعی غلط هست، تاکید میکنم به امام حسین ع میگفتند!
به نظرم نیاز هست کتاب های
"توضیح الرسائل کربلا، چطور از دل 18 هزار نامه عاشق 30 هزار قاتل ایجاد شد؟!"
و
توجیه المسائل کربلا(توجیه ها و بهانه هایی برای با حسین نبودن)
رو اگه وقت دارید مطالعه کنید
بخشی از متن کتاب رو که از پاتوق کتاب فردا رونوشت (معدل فارسی کپی، رونوشت هست) کردم و حال تایپش رو نداشتم میتونید در ادامه بخونید:
توجیهات یک دیپلمات به عباس بن علی علیهما السلام:
ما امروز در حرفه خودمان اصطلاحی داریم با عنوان (رایزنی دیپلماتیک!)
من هرچه فکر می کنم با رایزنی های دیپلماتیک می شد جلو این فاجعه را گرفت!
شوخی که نیست! سر پسر پیغمبر خدا و بهترین اعوان و انصارش بر نیزه جفا رفت و اهل بیت مظلوم و زن و بچه معصومش، چهل روز آواره سفر اسارت شدند، آن هم با آن اوصافی که می دانید و می دانیم!
آیا این هزینه کمی بود؟
آیا ارزش نداشت برای جلوگیری از این هزینه گزاف، با طرف مقابل راه می آمدیم و این قدر روی موضع خودمان پافشاری نمی کردیم؟!
من امروز بعد از دادن آخرین امتحان ترم اول ارشدم، رفتم امیرکبیر تا هم درخواست مدرک عکس دار بدم و هم یه سری به بچه ها بزنم و قرار بود واسه یکی از بچهها در مورد "بازار باز" که آقای روحانی تو مجمع بانک مرکزی حرفش رو زد و از شنبه شروع شد، حرف بزنم
از اونجا که دانشکدهی مهندسی صنایع تو کوچه و خارج از محیط حراست دانشگاه هست اونجا هیچ بحثی تو ورود و خروج وجود نداره(یه جورایی حکومت مستقله ی صنایع و سیستم های مدیریت با پشتیبانی آزمایشگاه هستهای که واسه دانشکده فیزیک هست و طبقهی منفی2 دانشکدهی ما قرار داره، عملا کسی با ما کاری نداره😎)
اما خب واسه ورود به صحن دانشگاه در ورودی اذیتم کردند و گفتند نمیشه که نمیشه، بهش منطقی توضیح دادم که من دوسال اینجا درس دادم و تا همین چندماه پیش تبریک اسمم تو بنر جلوی دانشکده به عنوان دانشجوی المپیادی نصب بود، گفتند امروز بخاطر مراسمی که تو دانشگاه هست نمیشه مگر اینکه کارت شناسایی بذاری تا راه بدیم که مجبور شدم گواهینامهم رو بذارم :/
همینقدر پلیتکنیک پرآشوب و همینقدر "حراست خراست"
این جماعت حراستیهای پلیتکنیک کلا شعور و سواد ندارند و منطق اداره و مدیریت معتمدی(رئیس دانشگاه که با پاچه خواری و لابی گری هاشمی رفسنجانی (مرحوم مغروق) اومد سرکار و بعد به خاطر خوش خدمتی های حسن روحانی همچنان با وجود سوءمدیریتش هست) اینه که اختلاف بندازند و حکومت کنند و به قول کتاب "دموکراسی یا دموقراضه" مردم بالاخره عادت میکنند!
4سالی که من امیرکبیر بودم، بنا به دلایل مختلف اختلاف نظر و دعواهایی بین تشکلهای داخل دانشگاه پیش میاومد که من به عنوان یه ناظر خارجی دست آشکار کرم ریختن مسئولین دانشگاه تو شدت گرفتن جریان و اختلافات رو میدیم در کمال تعجب که فراخوان ها صادر میشد، حراست هم در جریان بود و می اومد فقط نگاه میکرد و بچهها فحش و دعواها رو انجام میدادند بعد بیسیم میزدند که تموم شده و هر هر باهم میخندیدند
سر اعتراض به غذای سلف
سر شکوندن برد بچههای مجمع اسلامی
سر اعتراضی که با چوب پرچم زدند سر یکی از دخترهای چادری دانشگاه رو شکوندند
سر کنسل کردن یهویی برنامههایی که مجوز داشتند ولی نذاشتند که تشکلها برگزار کنند و ...
تو همهی اینا حراست فقط نگاه میکرد
پ.ن1:
امروز تو BRT که بودم و داشتم سمت دانشگاه میرفتم تو اتوبوس دو سری دعوا شد
یه سری که بزن بزن شد سر چی؟
سر اینکه یه آقایی(الف) میخواست بیاد تو ولی آقای جلوییش(ب) منتظر مونده بود که مسافرهای داخل بیاند بیرون
بعد این الف خودش میاد تو
ب : چرا صف رو رعایت نمیکنی؟
الف:دیدم تو نمیری گفتم شاید منتظر بعدی میخوای بمونی
ب :من منتظر اونایی که میخواستند بیاند بیرون شدم ولی چون تو درازی(اشاره به قد بلند الف داره) اینا رو نمیفهمی
الف: درست صحبت کن
ب: دراز
اینجا بود که الف با توجه به قد بلند و دست های کشیده یه دونه زد رو سر نسبتا کچل شخص ب!
ب هم خواست کم نیاره، پرید بالا و عینک الف رو گرفت و ضربه زد شکوند!
مردم یه خورده سعی کردند که این دو تا بگیرند ولی موفق نشدند
اینا تقریبا دو تا ایستگاه دعوا کردند که آخر سر یکی از بین جمعیت پا شد داد زد جفت تون پاشید برید پایین دعواهاتون رو کنید اول صبحی اعصاب مردم رو خرد نکنید، میگیرم جفتتون رو اینجا میزنم
که اینجا ب پیاده شد و دعوا تموم شد، حالا اینجا الف همش میخواست به جمعیت توضیح بده که اون شروع کرده بود ولی کسی اصلا بهش توجه نمیکرد!