دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق
تا میان خلق کم کردی وقار خویش را
ما صلاح خویشتن در بینوایی دیدهایم
هر کسی گو مصلحت بینند کار خویش را
سعدی
پ.ن 0:
عطر تو
عطر سیب ممنوعه ایست
که حوا چید
چیدمت و از پا افتادم
سقوط،
تنبیه قشنگیست
اگر گناهم تو باشی
مهسا اکبری
پ.ن 1:
«سوف تقبیل
أنت تضع رکنًا آمنًا
کم کنت أتوق أن أکون الفتات فی طریقک.»
بر میداشتی
میبوسیدی
میگذاشتی گوشه ای امن؛
چقدر دوست داشتم خُرده نانهای سرِ راهت باشم.
داود سوران
پ.ن2:
دیروز داشتم یه مدل ساختاری برای پروژه درست میکردم و اصرار و یه جوری لجبازی داشتم که حتما این مدل رو رسم کنم و توضیح بدم و (از اونجایی که احتمالا این بخش از پروژه رو خودم باید جمع کنم) پیادهسازیش هم کنم؛ خیلی دوستانه به من گفتند که رضا یه لحظه صبر کن، این مدلهای ماتریسی که تو میکشی، احتمالا فقط خودت به خاطر اون عقبهی جبرخطی، میفهمی؛ این مدلهای ماتریس و کِراس رو واقعا اونا که اصلا متوجه نمیشدند و برای ما هم سخت هست که ابعادش رو درک کنیم؛ حداکثر یه مدل افراز بندی شاید خوب باشه و اونم شاید.
از بعد از این مکالمه تا برسم خونه داشتم فکر میکردم که آیا این مدلهای مارتیسی که تا الان از روی اون حرف میزدم، انقدر غیر قابل فهم بودند که آدمها به خاطر اینکه متوجه نمیشدند، پذیرفتند یا واقعا اونقدری که منِ طراحِ سیستم، ذوق داشتم از رسیدن به اون ماتریس، اون ها هم از اون ماتریس لذت بردند.
پ.ن 3:
یه سوال عمیق تر هم اینکه چند هفته پیش تو یه مهمونی من در مورد فیزیک ناممکنها، تحلیل ساختاری در مدیریت کلان و خیلی چیزهای مهندسی صنایع طور صحبت کردم که واقعا تو اون موقع، رضایِ بدونِ روتوش و دقیقا همون چیزی که بودم و هستم، رفتار کردم؛ نمیدونم از روی داشتنِ حرمتِ مهمون و این صحبتها با پشت دست نزده شد تو دهنم یا واقعا زیاد، فاجعه نبودم
تو این پروژهای که تو شرکت یه بخشی از مسئولیتش با من هست، یه دوستی به تیم اضافه شده (علی.ب) که فعلا داره به من کمک میکنه تا یه کم آشنا بشه با فضا و احتمالا بعدش به طور جدیتری از ظرفیتهای ایشون استفاده خواهیم کرد.
«فیک من ألقمر نوره و جماله… و بعده عنّی»
از ماه در تو سه چیز هست؛ نورش و زیباییاش و دوریاش از من.
پ.ن ۰:
ماه کنعانم برفت از کلبهٔ احزان ولی
عکس رویش بر در و دیوار مییابم هنوز
اول شب بود کان یار از شبستانم برفت
وز نسیم صبح بوی یار مییابم هنوز
خواجوی کرمانی
پ.ن ۱:
اسلامی که به عدالت نرسد، کفری است که لباس توحید به تن کرده است.
سلمان کدیور / پس از بیست سال
پ.ن ۲:
مثل سبز که هم زرد سر جاش هست و هم آبی