در این زمانه تبدار حال ما خوش نیست
بیا و قافله را بیمه با دعایت کن
فاطمه طاهریان
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
دراین هوای بهاری، شدم دوباره هوایی
بهار میرسد، اما ... بهار من، تو کجایی؟
قاسم صرافان
پ.ن:
تو آمدی که بفهمیم کارمان لنگ است
برای ما حسین اسم نیست، فرهنگ است
پ.ن:
عکسها برای گلدونهای توی خونهمون هست و با گوشیم گرفتم، عکس زیر هم هست، کپشن مناسبی سراغ دارید، به صورت عمومی کامنت کنید:)
دور از وطن خویش و به غربت مانده
درس اول کسب و کار - عدم اعتماد به تخمین اعداد همتیمی :)
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَمِینَ اللّٰهِ فِی أَرْضِه
پ.ن1:
از دانشگاه که بر میگشتم، به این فکر میکردم که آخرین کلمهای که دوست دارم فریاد بزنم و بعدش کشته بشم، چیه و مشابه با این پرسش رو آیا کسی از علما جواب داده یا نه، از بینِ گزینههایی که به ذهنم اومد به نتیجه نرسیدم که یک کلمه رو انتخاب کنم ولی از بینِ اونا «یا حیدر» رو خیلی دوست دارم، مثل بقیهی کلمات، حالا میگردم و اگه شد پیدا میکنم که جوابِ علما اگر این سوال رو جواب دادند، چی هست و بهتون میگم.
پ.ن2:
برای تحمل حرفهای غیر اصولیِ سعدآبادی (رئیس مرکز رشد دانشگاه شهید بهشتی) هم نشد، برای حملِ دوجلدیِ تحریرالوسیلهی امام خمینی تو این مسافتی که پیاده روی کردم، انتظار دارم خدا جدای از برکتِ مال و وقت که محتاجش هستیم، پولِ قالبسازمون رو هم جور کنه!
البته این مزاح بود نه طلبی رو از خدا دارم که باید وصول کنه و نه انتظارِ اینکه این کار و شرکتمون رو پیش ببره هست، اصولا من به حدّ افراط قائل به مالکیتِ مطلقِ خدا و عدمِ مالکیت و اقدامِ افراد هستم (با جبر، متفاوت هست؛ حالا یه سری وقت کردم بیشتر توضیح میدم) و خدا اگه بخواد میرسونه اگر نه، دست و پا زدنِ الکیِ ما بدرد نخواهد خورد و همون
اِلهی تَوَلَّ مِن اَمری ما اَنتَ اَهلُهُ
خدایا کارم را چنآن که سزاوار آنی بر عهده گیر...
کفایت میکنه برامون.
پ.ن3:
کتابهایی که برای مطالعهی تجارت در فقه شیعی گرفتم، به جزء اون مقالهی «اخلاق و آداب تجارت در فقه شیعه»:
تحریرالوسیلهی امام خمینی
مکاسب (که کتاب رو نخریدم ولی توی این لینک میتونید شرح و کتاب مکاسب رو هم بخونید و هم ببینید)
و کتاب رسالهی آموزشی، احکام معاملات رهبری که یه آدمی که بشدت قبولش دارم بهم معرفی کردند که میگند خوبه، من هنوز نخوندم و صرفا دانلود کردم که از لینک زیر میتونید دریافت کنید:
https://idc0-cdn0.khamenei.ir/ndata/news/27128/ResaleAmouzeshi2.pdf
البته یه سری دورهها هم هست که تو حوزهی علمیه دانشگاه شریف برگزار میشه که من ثبتنام نکردم ولی مختصرِ این جلسات رو از یکی از دوستایی که شرکت میکنه قرار هست بگیرم.
پ.ن4:
فقط ۱۵۲ روز مونده و هم وطن قوی باش:)
پ.ن5:
یه نکتهای هست مِن بابِ آیهی «لَا نُکَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا» اینکه این آیه اصلا به معنیِ این نیست که خدا قرار نیست چیزی رو بیشتر از تواناییِ ما به ما تکلیف کنه؛ بعضی از علما اعتقادشون اینه که شما باید از آخر به این آیه نگاه کنید که اگر یه چیزی رو الان در موقعیتش قرار گرفتید، پس لزوما خدا این توانایی رو در شما گذاشته بوده که بتونید این رو کنترل کنید و به بهترین نحوِ ممکن این رو به خیر به اتمام برسونید، فقط شاید این مهارت یا توانایی در شما خاموش بوده و این وقایع باعثِ پیدا کردن و آزاد کردنِ شما از این بند میشه؛(از مدافعانِ این دیدگاه و حتی حمله به نگاه و تفسیرِ نگاهِ اولی، شخصِ رهبری توی یه سری جلسهی خصوصی هستند)
پ.ن6:
من فردا صبح(جمعه) کنکور دکتری دارم و بعدش میام بهتون سر میزنم و دعاهای قشنگ قشنگی که برام انجام دادید رو میخونم، پیشاپیش تشکر بابتِ دعاها:)
چنتا پست، پایینتر تو پ.ن، یه عکسی رو منتشر کردم و پرسیدم که به نظرتون این چه گیاهی هست؟
واقعیتش اینه که خودم هم اول نمیدونستم سیبزمینی هست یا گوجهفرنگی برای همین دست به یک آزمایشِ جذاب زدم!
همزمان سمتِ چپِ این گیاه، گوجهفرنگی کاشتم و سمت راستِ این گیاه، سیبزمینی.
الان که چند هفتهای از کاشتهشدنِ سیبزمینی و گوجهها گذشته و کم کم جوونههای این بذرها رشد کرده و بالا اومده، میشه گفت که این گیاه گوجهفرنگی نیست، چون جوونهش اصلا شبیه به جوونهی گوجهفرنگی نبود!
پ.ن:
میگند آدم باید با کسی باشه که زشتی هاشو دوست داشته باشه چون زیبایی هارو همه دوست دارن
شدیدا حسِ نیازِ حرف زدن و قدم زدن با یکی یا پیادهروی باهندزفری و گوش دادن به اون آهنگهای سال ۹۶ و مهر۹۸ از چهارراه ولیعصر تا میدون انقلاب و چرخ زدن تو کتابفروشیها رو دارم, ولی خب نه کسی هست و نه هنوز حقوقِ پروژههام رو دادند که برم کتابفروشیها چرخ بزنم و نه حتی اثری از اون آهنگها هست که گوش کنم و صد البته یه عالم کار دارم که کمتر وقت میکنم غرق در خاطرات بشم و...
خب دیگه، من شما رو تنها میذارم که به کارهای بدتون فکر کنید که واقعا چرا عاشق نمیشوید؟؟؟!
شاعر می فرماد که:
ای تولبت لُعبَتِ سفره ی افطارِ من
بوسه فراوان بده، باز کنم روزه را
یا داریم که میگند:
افطار با برنج کار گرسنه هاست
عاشق به بوسه روزهی خود باز می کند
پ.ن:
از اونجایی که تصمیم گرفتم تا سالِ بعد شبِ قدر حداقل دو تا استارت آپ (یا خودم یا با کمک کردن به بقیه برای اجرای کارشون)، RUN کنم، طرح کلی یا ایدهای برای راه اندازی کسب و کار خودتون یا اونی که موردِ تاییدِ خودتون هست، اگه دارید و برای نوشتن بومِ کسب و کار یا طرح استراتژیک کمک میخواید/میخواد به صورت کلی برام بفرستید تا کمکتون/شون کنم.
البته یه شرط داره اینکه در صورتی که این کسب و کار تون/شون به رونق رسید، باید یه تعداد دلخواه غذا برای روز عید غدیر نذر کنه و به بقیه بدید/بده
پ.ن:
منظور شهید بهشتی تو این سخنرانی یه چیز دیگه بود که میتونید با این لینک، اصل فیلم رو ببینید.
شاید بپرسید، من این چند وقت چیکار میکردم، باید بگم که در حال ضبط دو تا فایل آموزش و معرفی امکانات نرمافزار اکسل (در حد معرفی کلی Nodexl و PivotTable ) بودم و خیلی هم ذوق زده هستم که یکی از کارهایی که همیشه دوست داشتم انجام بدم ولی نشد رو بالاخره با قدرت انجام دادم، البته که قطعا کم و کاستی داشت ولی به نظرم واسه شروع خوب بود.
یه جملهای تو سریال دیدم که خیلی قشنگ بود(تعمدا نمی گم اسم سریال چیه!) میگفت که:
«چطور میشه از قفسی که وجود نداره, فرار کرد...»
یک موضوعی که نیاز هست بهش توجه کنیم اینه که ما برای خودمون یک سری پارادایمهای غیرمنطقی که نمیدونیم از کجا اومده گذاشتیم و بابت اونها واسه خودمون محدودی قائل میشیم در صورتی که از اصل و اساس اون محدودیت وجود خارجی نداره و این میشه که حصارهای الکی باعث عدم پیشرفت یا تغییر ما میشه
برای رهایی از این موضوع باید از بهترین روشی که وجود داره(قطعا بهترین روش اونی هست که تو قرآن گفته شده و نه تو علم روانشناسی و ...) اینه که بپرسیم واقعا این کاری که انجام میدیم واسه چی هست و آیا چون پدران و گذشتگان انجام میدادند ما هم باید تکرار کنیم؟؟
«وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ ٱتَّبِعُواْ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ قَالُواْ بَلۡ نَتَّبِعُ مَآ أَلۡفَیۡنَا عَلَیۡهِ ءَابَآءَنَآۚ أَوَلَوۡ کَانَ ءَابَآؤُهُمۡ لَا یَعۡقِلُونَ شَیۡـٔٗا وَلَا یَهۡتَدُونَ بقره170»
پارادایم:
در یک قفس پنج میمون قرار دادند و داخل قفس نردبانی بود که روی آن چند عدد موز بود، بعد از مدتی، یکی از میمونها از نردبان بالا میرود تا موز را بردارد، زمانی که میمون به موز نزدیک شد بر روی تمام میمونها آب سرد پاشیدند، بعد از مدتی، یکی دیگر از میمونها تلاش میکند که موز را بردارد. باز هم بر روی تمام میمونها آب سرد پاشیدند.
این کار را چند بار تکرار کردند، خیلی زود وقتی یک میمون به سراغ موز میرود دیگر میمونها سعی میکنند جلوی آن را بگیرند تا دیگر آب سرد روی آن ها پاشیده نشود، بعد از مدتی یکی از میمونها را با یک میمون جدید جایگزین کنید.
میمون جدید موز را میبیند و به سمت موز میرود. دیگر میمونها به آن میمون حمله میکنند و آن را کتک میزنند.
بعد از چند تلاش دیگر برای رسیدن به موز و کتک خوردن از سوی دیگر میمونها، میمون تازه وارد متوجه میشود که نباید موز را بردارد.
یکی دیگر از پنج میمون اولیه را با یک میمون جدید جایگزین کنید.
میمون جدید نیز از نردبان بالا میرود و کتک میخورد. میمون تازه وارد قبلی نیز در این تنبیه شرکت میکند.
دوباره سومین میمون اولیه را با یک میمون جدید عوض کنید.
میمون جدید نیز از نردبان بالا میرود و از بقیه میمونها کتک میخورد.
دو تا از میمونها که میمون تازه وارد را کتک زدند نمیدانند چرا به آن اجازه نمیدهند از نردبان بالا برود یا چرا در کتک زدن آن مشارکت میکنند.
بعد از جابجایی میمون چهارم و پنجم با میمونهای جدید، تمام میمونهایی که بر روی آنها آب سرد پاشیده شده بود با میمونهای جدید جایگزین شدهاند.
با این وجود، هیچ میمونی سعی نمیکند از نردبان بالا رود.
چرا ؟؟؟
زیرا تا آنجایی که آنها میدانند همیشه هیمنطور بوده است!
یک داستان دیگر:
شاید این موضوع بیشتر مربوط به شرطی سازی نوع اول و دوم بشه ولی خیلی زیاد به بحث پارادایم هم مربوط هست
کودکی از مسئول سیرکی پرسید:چرا فیل به این بزرگی را با طنابی به این کوچکی و ضعیفی بسته اید؟ فیل میتواند با یک حرکت به راحتی خودش را آزاد کند و خیلی خطرناک است!
صاحب فیل گفت:این فیل چنین کاری نمیتواند بکند. چون این فیل با این طناب ضعیف بسته نشده است.
آن با یک تصور خیلی قوی در ذهنش بسته شده است.
کودک پرسید چطور چنین چیزی امکان دارد؟
صاحب فیل گفت: وقتی که این فیل بچه بود مدتی آن را با یک طناب بسیار محکم بستم. تلاش زیاد فیل برای رهایی اش هیچ اثری نداشت، و از آن موقع دیگر تلاشی برای آزادی نکرده است.
فیل به این باور رسیده است که نمیتواند این کار را بکند!
این فیلم زیر هم نحوه ی ایجاد یک پارادایم یا رفتار اجتماعی رو با دوربین مخفی روی انسان ها انجام دادند:
فکر کردم شاید برای شما هم جالب باشه که مراحلِ رسیدنِ توتفرنگی رو ببینید (عکس اول مربوط به تصویرِ چند وقت پیش مربوط به پست سلام گلای تو خونه هست، تصویرِ دوم برای پریشب هست و تصویرِ آخر برای دیشب)
پ.ن۱:
این مدتی که وبلاگ نویسی نکردم، این کتابها رو خوندم و در مورد زنجیرهتامین دارم چنتا مقاله میخونم و یه سری فیلمهای آموزش رو هم دارم در موردش میبینم، البته سعی کردم که بشینم انیمیشن درست کنم که داداشم راضی نشد داستانش رو بنویسه و این موضوع هم مثلِ قضیهی پادکست و کتاب صوتی که هیچ وقت نشد که درست کنم، فعلا به بعد موکول شد.
«کیمیاگر» واقعا قشنگ بود
«ملت عشق» واقعا نتونست من رو قانع کنه و نمیدونم چجوری بعضی ها دوست دارند
«1984» بد نبود ولی توصیه نمیکنم بخونید
«گیله مرد» هم واقعا قشنگ بود
«سیاستنامه» هم هنوز تموم نشده :/ (اولِ نوشته خیلی توضیح داده که ما کتاب رو دستکاری نکردیم و فقط نوشتههای مختلف و موجود از این کتاب رو جمع آوری و تو پاورقی بدونِ تغییر و تفسیر آوردیم، ولی جالب اینجاست که مقدمه خیلی بیشتر از بعضی از فصلهای کتاب متن داره!)
پ.ن۲:
طاقتم رو گرفته این ویروس
نفسم رو بریده تو سینه
خواستم که بگم دوستت دارم
از همینجا! توی قرنطینه…
علی شهبازیان
پ.ن۳:
یا زیر باران بوسمت
یا بوسه بارانت کنم....
این ها گل های تو اتاق من (بالا سمت راست) و تو تراس خونهی ما (که تراس هم تو اتاق من هست) هستند
اون طرح گلخونهی خونگی رو تو این چند روز اخیر درست کردیم(دقیق بگم، دیشب تموم شد) و حاصل روزهای قرنطینه هست!
اون توت فرنگی بالا سمت چپ هم اگه دقت کنید گل داده(البته تک گل برگش سفید شده و بقیه سبز هستند)
پ.ن:
فعلا محصولاتمون:
بادمجون، گوجه فرنگی، ترب، گندم، توت فرنگی هست و بقیه گلهای تزئینی هستند